اشعار اربعین و بازگشت اهل بيت (عليهم السلام) و جابر امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
صدای کرب‌وبلای حسین می‌آید
بهوش باش، صدای حسین می‌آید
 
یکی به پای ترک خورده و پُر از تاول
به شوقِ بوسه به پای حسین می‌آید
 
یکی به منصب سقّایی است و مشک به دوش
به سمت واعطشای حسین می‌آید
 
یکی به گردنش انداخته غل و زنجیر
به نیّت اُسرای حسین می‌آید
 
یکی به هروله با دسته‌ی طُوَیرجیان
مگر به سعی و صفای حسین می‌آید
 
توان آمدن کربلا نداشت یکی
به دست کارگشای حسین، می‌آید
 
یکی خیال نمی‌کرد قسمتش باشد
می‌آید و به دعای حسین می‌آید
 
مسیحی، اهل تسنّن، سیاه و سرخ و سفید
هرآنکه هست برای حسین می‌آید
 
خوشا زیارت آنکس که بعدِ برگشتن
به پرسش فقرای حسین می‌آید
 
فرشته تا به قیامت فرستدش صلوات
که اربعین به عزای حسین می‌آید
 
شهید کوچه‌ی ما بین کاروان با ماست
به دیدن شهدای حسین می‌آید
 
نگاه می‌کنم و قاسم سلیمانی‌ست
چه شادمان به لقای حسین می‌آید
 
خدا گواست که از این حماسه پژواکِ
تجلّیاتِ خدای حسین می‌آید
 
دم ورودی کرب‌وبلا چه غوغایی‌ست
نوای نوحه‌سرای حسین می‌آید
 
عمود آخر جاده است و روضه‌خوان می‌گفت
جوابِ أدرک أخای حسین می‌آید
 
حسین داغ دلش تازه است و عبّاسش
به پیشواز، بجای حسین می‌آید
 
خدا کند سخن روضه‌خوان غلط باشد
که خنجری به قفای حسین می‌آید
 
تکان پرچم توحید را تماشا کن
نسیم باد صبای حسین می‌آید
 
به گوش باش، عزیز حسین در راه است
بهوش باش، صدای حسین می‌آید
ندارد ابرِ اشکی را که ما داریم؛ باران هم
ندارد شورِ اشکِ دیده‌ی ما را نمکدان هم
 
به دنبال دوای درد خود جایی نمی‌گردیم
که ای محبوب ما! همواره درد از توست؛ درمان هم
 
تو چون پروردگاری و نه تنها امت اسلام
که بر تو می‌کند تعظیم حتی نا مسلمان هم
 
تو آن دست کریمی که گره وا می‌کنی از خَلق
گره‌هایی که حتی وا نخواهد کرد دندان هم
 
من از آیات فجر و مریم و اسراء فهمیدم
که نازل شد برای روضه خواندن از تو قرآن هم
 
رسید از راه، ایام وصال و پای من لنگ است
اگر لب تر کنی سوی تو آیم لَنگ لَنگان هم
 
نجف تا کربلا راهِ رسیدن تا خداوند است
خدایی که نخواهم یافت در حجِ فراوان هم
 
دلِ مجنون نه در گلزار، در صحرا شود آرام
ولی این روز‌ها پس می‌زند ما را بیابان هم
 
به انگور نجف محتاج‌تر از ما نخواهی یافت 
چه انگوری که مثلش را نمی‌یابند مستان هم
 
عراقی‌ها به سمت بارگاهت راه افتادند
دری بگشای ای بابِ کرامت سوی ایران هم
 
مسیح از دور می‌آید، کلیم از طور می‌آید 
شبیه مور می‌آید عصاکوبان سلیمان هم
 
حرم محتاج زائر نیست وقتی مادرت باشد
که زهرا میزبان کربلای توست، مهمان هم
 
ضریحی در خراسان التیامِ زخمِ هجران است
کمال عجز را بنگر که محرومیم از آن هم
 
شکایت می‌کنم بر تو، از این هجران طولانی
از این دنیای تلخی که ندارد قصد پایان هم
 
دلم سیر است از دنیا؛ بگیر ای عشق جانم را
مگر پایان بگیرد در زمانِ مرگ هجران هم 
لطف خداى تا نشود یاور کسی
دیدار کربلا نشود باور کسی
 
پاى پیاده کس نرود سوی قتلگاه
عشق حسین تا نشود رهبر کسی
 
امروز خاطرات اسیران کربلا
کى می‌رود ز خاطر غم‌پرور کسی
 
امروز  یاد می‌کند از اهل‌بیتِ نور
در راه اگر ورق بخورد دفتر کسی
::
در این سفر به تشنه‌لبان آب می‌دهند
خنجر فرو نیامده بر حنجر کسی
 
اینجا کبوتران همه را ناز می‌کنند
سنگ ستم نخورده به بال و پر کسی
 
در پیش چشم هم‌سفران شکسته‌دل
بر نیزه نیست ماه بلنداختر کسی
 
در طول این مسیر مقدس، نمی‌زنند
با تازیانه بر سر و بر پیکر کسی
 
گل هدیه می‌دهند به هر زائری ولی
سیلی نمی‌زنند به نیلوفر کسی
 
با پای غرق آبله و چشم اشک‌بار
دنبال کاروان ندود دختر کسی
 
در کاروان خانه‌به‌دوشانِ اربعین
کنج خرابه‌ای نشود بستر کسی
 
وقت عبور قافله، از روى پشت بام
خاکستری نریخته روى سر کسی
 
امروز می‌روند ولی وقت بازگشت
صد داغ نیست بر جگر خواهر کسی
 
یادش به‌خیر قافلهٔ کربلا که بود
هشتاد و چار گل همه نیلوفر و کبود
خیلی برایت ای برادر گریه کردم
با هر حسینم وایِ مادر, گریه کردم
 
خیلی صبوری کردم اشکم در نیاید
از تو که پنهان نیست, آخر گریه کردم
 
می خواستم اشک مرا هرگز نبینی
در خلوتم بر عون و جعفر گریه کردم
 
هر جا که خوردم تازیانه گریه کردی
هر جا که خوردی سنگ, خواهر, گریه کردم
 
در بینِ صحرا باد از هر سو می آمد
از نیزه که افتاد اصغر, گریه کردم
 
در کوفه خیلی ناسزا گفتند بر ما
هر جا که آمد نامِ حیدر گریه کردم
 
پیرِزنی که چنگ بر موی تو می زد
هر وقت آمد سمت معجر گریه کردم
 
تو روی نی بودی و من بالای نیزه
با زخم های مانده بر سر گریه کردم
 
هر دفعه که از نیزه افتادی, برایت
با خنده های شمر کافر گریه کردم
 
دروازه ی ساعات, آهم شعله ور شد
بر غیرتِ ساقیِ لشگر گریه کردم
 
یادت می آید با تو یک لحظه نباشم؟
خولی تو را که برد, مضطر گریه کردم
 
یادم نرفته لحظه ای که شمر آمد
با بوسه ی خنجر به حنجر, گریه کردم
 
حالا پس از یک اربعین پیشِ تو هستم
در راهِ وصلت صد برابر گریه کردم
کاروان راهی‌ست ای جامانده‌ها راهی شویم
جاده‌ی عشق است تا عرش خدا راهی شویم
 
مقصد این کاروان همواره همراه نسیم
سرزمینی نیست غیر از کربلا راهی شویم
 
قصه‌ی دلدادگی را می‌نویسد اشتیاق
پا برهنه تا حریم با صفا راهی شویم
 
روضه‌خوان چشم است در باران احساسات ناب
پا به پای اشک‌های بی‌ریا راهی شویم
 
پرچم سرخ اباالفضل آفتاب دوش ماست
با نوای یا حسین و یا اخا راهی شویم
 
همنوا با نوحه‌خوانان عزادار و نجیب
رخصت از زینب گرفته با عزا راهی شویم
 
تربتش کار هزاران شیشه دارو می‌کند
ای گرفتاران مشتاق دوا راهی شویم
 
با توکل بر خدا با گام‌های استوار
تا زیارت در حریم دلربا راهی شویم
 
فکر مهمان کرده قطعا میزبان مهربان
بی‌خیال موکب و مهمانسرا راهی شویم
 
در خبر‌ها آمده خوش نیست حال روزگار
تا کنار قبر مولا با دعا راهی شویم
 
در همه عالم کسی که دل‌پریشان می‌شود
می‌رود خلوت کند با آشنا راهی شویم
 
در نگاه اهل معنا حال دنیا خوب نیست
تا شود ختم بخیر این ماجرا راهی شویم
 
می‌شود در زیر قبه هر دعایی مستجاب
یادتان باشد به شوق مقتدا راهی شویم
 
دوره‌ی سبز ظهورش را بخواهید از خدا
وقت‌مان تنگ است چون باد صبا راهی شویم
سرخاک تو بی خبر آمدم
عزادارمو خون جگر آمدم
درست است بی بال و پرآمدم
به شوق تو اما به سر آمدم
 
سرآمد غم هجر ,دوری بس است
صبوری صبوری صبوری بس است
 
رسیدم که با یار صحبت کنم
شه بی سرم را زیارت کنم
نگاهم کنی و نگاهت کنم
اگر اذن دادی شکایت کنم
 
به نیزار قلبم جزآتش نبود
سفر رفتی ای دوست, رسمش نبود
 
تو رفتی و دنیا به من بد گذشت
وهرلحظه هرجا به من بدگذشت
در این روز و شبها به من بدگذشت
خلاصه که آقا به من بد گذشت
 
نگو گریه کافیست, صبرت کجاست؟
عزیز دلم سنگ قبرت کجاست؟
 
چهل روز یاد تنت سوختم
به یاد زمین خوردنت سوختم
ز داغ به نی رفتنت سوختم
و با کهنه پیراهنت سوختم
 
همینکه دلم سمت گودال رفت
دوباره زغم زینب از حال رفت
 
خبر داری اصلا که حیران شدم؟
چو موی تو بر نی پریشان شدم؟
پدر مادر این یتیمان شدم
به من شمر خندید گریان شدم
 
قدم از فراغ تو خم شد حسین
لباس اسارت تنم شد حسین
 
چه آمد سر خواهرت بین راه
نشستم به پای سرت بین راه
شدم یک تنه لشگرت بین راه
دویدم پی دخترت بین راه
 
زمین خورد و از قافله بازماند
ز سنگینی سلسله باز ماند
 
نبودی و اشکم سرازیر شد
پرو بال من گیر زنجیر شد
حرم کوچه در کوچه تحقیر شد
ازین غصه ها خواهرت پیر شد
 
غریبانه ماه شبت سنگ خورد
به پیشانی زینبت سنگ خورد
 
من از شهر کوفه چه ها دیده ام
غمی بدتراز کربلا دیده ام
عجب لطفی از آشنا دیده ام
به گوشت رسیده که را دیده ام؟
 
کنیز قدیمی من ایستاد
به من نان و خرمای خیرات داد
 
گذشتیم از شهر در ازدحام
میان حرامی,خطر,ازدحام
نه یکجا که در هرگذر ازدحام
مرا نیمه جان کرد اگر ازدحام
 
نگاه همه سوی ما خیره بود
به ذریه مصطفی خیره بود
 
نمیگویم از شام,نامش بد است
شلوغی هر پشت بامش بد است
سلامش بد است انتقامش بد است
محل یهود انتقامش بد است
 
نمیپرسی از حال و احوال من
تورا جان عباس حرفی بزن
 
بگو حق زینب که آزار نیست
پریشان شدن پیش انظار نیست
عبور از هیاهوی بازار نیست
سزاوار گل خنده ی خار نیست
 
دراین شهر غوغای پوشیه بود
ولی دست من جای پوشیه بود
 
خبر داری از ضعف دردانه ها؟
بوی نان که می آمد از خانه ها؟
کبودی شلاق بر شانه ها؟
پذیرای ما بود ویرانه ها
 
همه دست بسته به پیش عوام
بدون تو رفتیم بزم حرام
 
شراب و شراب و شراب و شراب
نگاه حزین رباب و شراب
دل سنگ چوب و عذاب و شراب
سرت بود در پیچ و تاب و شراب
 
فرود آمد و ناگهان خون چکید
خودم دیدم از خیزران خون چکید
 
ز داغ سرت مادرت گریه کرد
به اشک دوچشم ترت گریه کرد
به بی تابی خواهرت گریه کرد
چقدر از غمت دخترت گریه کرد
 
به او حق بده غم مریضش کند
کسی خواست آنجا کنیزش کند
آن‌گونه که حاجی‌ست در احرام پیاده
من هم شده‌ام سوی تو اعزام پیاده
 
طوفانم و می‌آیم و در حلقه‌ی عشاق
بر خویش سوارم ولی از نام پیاده
 
 
بر عرش سوارش بکنی روز قیامت
هر کس طرفت آمده یک گام پیاده
 
ای خاص‌ترین عام، می‌آیند دوباره
خاصان طرفت در ملاء عام پیاده
 
ای کاش بگویند که در راه حرم مرد
یک شاعر ایرانی ناکام، پیاده
 
زینب شده از ناقه پیاده که بیایند
بر تسلیتش لشکر خدام پیاده
 
زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال
باران شود از ابر سرانجام پیاده
 
 
امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت
یک روز ز ناقه شده آرام پیاده
 
زانوی قدح بوده و بازوی پیاله
هر جا که شرابی شده از جام پیاده
 
از کرب و بلا رفته پیاده طرف شام
تا کرب و بلا آمده از شام پیاده
 
 
شامی که در آن از پس ِهفده سرِ بر "نی"
خورشید شده بر سر هر بام پیاده
 
ناموس خدا، زینب کبری، به زمین خورد
تا بین خلایق شود اسلام پیاده
این روزا کارم اینه که با اشک
خاطرات تو رو مرور کنم
از کنار عمودِ توو عکسا
بکشم آهی و عبور کنم
 
زائرای توو جاده رو هرروز
می‌بینم از توو قاب تِلْویزیون
می‌زنم هی به سینه با حسرت
یه چِشَم اشکه و یه چشمم خون
 
این سزای کدوم گناه منه؟
این روزا خیلی توو سرم جنگه
اصلا امسال یجور دیگه دلم
واسه‌ مشّایه تا حرم تنگه
 
دوری از تو اَمونم‌و برده
من کجا و غم فراق کجا؟
از توو خونه‌ سلام می‌دم اما
خونه‌ی من کجا عراق کجا؟
 
باشه امسال کربلا نمیام
ولی از این فراق می‌میرم
اشتیاق تو رو چیکار کنم؟
که از این اشتیاق می‌میرم
 
خودمو توی جاده می‌دیدم
که بازم اومدم پیاده‌روی
وقتی اون زائر عراقی گفت
من به یادت قدم زدم اخوی
 
گرچه بغضی که توو گلومونه
حسرت رفتنِ دوباره‌ی ماست
من دلم روشنه که حاج‌قاسم
اربعین نائب‌الزیاره‌ی ماست
من خسته بودم بر لبم اما تبسم بود
یک دست پرچم بود یک دست استکان چای
یک سو صدای روضه‌ی عباس می‌آمد
یک سو صدای گرم یک کودک که: بارِد مای! 
 
بر ابری از اشک و شعف مشتاق می‌رفتم
هم آبله، هم درد پایم را بغل می‌کرد 
هر بار کامم تلخ می‌شد از غم دنیا
چای عراقی بود کامم را عسل می‌کرد 
 
باور نخواهی کرد چیزی را که می‌گویم
چشمان من بیدار بود آن دم که می‌دیدند
ما را کسی در خانه مهمان کرد و با اهلش
بر خاک و سرما در حیاط خانه خوابیدند 
 
مشّایه یعنی پیرزن یک کیسه‌ی کوچک 
پر کرده بود از نان و با پای علیل خود 
خود را به زائرها رساند و نان تعارف کرد
می‌ساخت درد و پیری و غم را ذلیل خود
 
مرد کهنسال رشیدی بین یک موکب
گویا زعیم و شیخ قومی از عشایر بود 
گفتند نذری دارد و هر سال می‌آید
کارش در این جا شستن جوراب زائر بود
 
مشایه یعنی رنگ هفتاد و دو ملت را
هرجا که حرف عشق شد یکرنگ می‌سازد
مشایه یعنی هرکه هستی باش، عاشق باش! 
هر چیز غیر از عشق اینجا رنگ می‌بازد
 
حیرت گناه ماست، مایی که نفهمیدیم
این چیزها در کربلا بسیار عادی بود
ما آنچه می‌دیدیم را باور نمی‌کردیم 
این ماجرا اصلاً برای ما زیادی بود 
 
باید که برگردیم راه کربلا باز است
در کربلا هستیم هر جای زمین هستیم 
در خانه‌ی دل جز حسین ابن علی کس نیست
در خانه‌ی خود زائران اربعین هستیم
تا ماه سر زد از شب حیرت، رها شدیم
راهی شدیم، راهی این جاده‌ها شدیم
 
حسی غریب در دلمان شعله می‌کشید
تا این‌که با غریبی او آشنا شدیم
 
با اَلرَّحیلِ قافله از خود برآمدیم
از هر چه داشت رنگ تعلق، جدا شدیم
 
دیدیم کعبه سر به بیابان گذاشته
دیگر نپرس تشنۀ رفتن چرا شدیم... 
 
از مسجدالحرام گذشتیم و در طواف
با جان تشنه راهی خاک منا شدیم
 
باران گرفت و خاک پر از بوی سیب شد
باران گرفت و تشنه‌تر از کربلا شدیم
 
باران تیر بود و عطش ناگزیر بود
در آن میانه تشنۀ یا لیتنا شدیم
 
دیدیم ماه، تشنه گذشت از کنار آب
در منزل نخست شهید وفا شدیم
 
خورشید، غرق خون وسط آسمان رسید
محو قنوت روشن خون خدا شدیم
 
وحی از فراز منبر نی می‌وزید و ما
آیه به آیه شیعۀ آن چشم‌ها شدیم
 
بعد از هزار سال پر از عطر و بوی توست
با جاده‌های تشنه اگر هم‌نوا شدیم
 
حب الحسین یجمعنا، رود رود رود
دریا شدیم و غرق طواف شما شدیم
تابیده‌ای، به صبح تماشا رسیده‌ایم
باریده‌ای، به دامن دریا رسیده‌ایم
 
این کشف، این مکاشفه از کی شروع شد؟
پلکی زده، به وادی معنا رسیده‌ایم
 
با مرکب غم تو به معراج رفته‌ایم
ظهر عطش به لیلة الاسریٰ رسیده‌ایم
 
تاریخ را ورق زده انگشت خونی‌ات
ما با اشارهٔ تو به فردا رسیده‌ایم
 
آیینه بی‌نهایت و آیین، واحد است
با تو به درک تازه‌ای از «ما» رسیده‌ایم
 
از وحشت کویر و از اندوه دره‌ها
از قله‌های رنج به اینجا رسیده‌ایم
 
ما نائب الزیارهٔ گل‌های پرپریم
از باغ «التماس دعا»ها رسیده‌ایم
 
لب‌تشنه و گرسنه نماندیم در طریق
با نان گرم و آب گوارا رسیده‌ایم
 
رخت و لباس، خاکی و پا زخم و دل دچار…
به‌به! چه باشکوه و چه زیبا رسیده‌ایم
 
من باورم نمی‌شود اینجایم ای حسین
آغوش باز کرده‌ای… آیا رسیده‌ایم؟
باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت
از کشتى وسیع نجاتى چنین نوشت
از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت
 
بر گردن جهان تشیع چه دِیْنى است
این شور بى‌مقایسه حج حسینى است
 
کى دیده است جمعیتى اینچنین، بگو
شور و شعور و تربیتى اینچنین، بگو
یک مکتب و اهمیتى اینچنین، بگو
کى دیده است تسلیتى اینچنین، بگو
 
پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
 
این رستخیز عام که درسى حماسى است
یک مکتب مجرب انسان‌شناسى است
رزمایش بزرگ عبادى سیاسى است
این کار ریشه‌ای‌ست، پیامش اساسى است
 
بى‌سابقه‌ترین تجمع روى زمین شده است
حالا مدال وحدت ما اربعین شده است
 
این اربعین همایشى از اتحاد ماست
یک پرده از نمایش یوم‌الجهاد ماست
مقیاسى از تلاطم مردم نهاد ماست
این اربعین نشانه‌اى از اعتقاد ماست
 
ما سال‌هاست عاشق یک بى‌کفن شدیم
تأثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم
 
وقت وصال مى‌طلبد دل به جاده زد
موکب به موکب از لب پیمانه باده زد
باید در این مسیر قدم بى‌اراده زد
بوسه به روى تاول پاى پیاده زد
 
عاشق‌شدن وسیله‌ی آواره‌بودن است
آوارگى نتیجه‌ی بیچاره‌بودن است
 
مردم دلى به سوى قرن مى‌برند آه
جان‌هاى مست را سوى تن مى‌برند آه
سر را براى کشته‌شدن مى‌برند آه
دنبال خویش بچه و زن مى‌برند آه
 
شکر خدا که غذاى فراوان رسانده‌اند
زوار شاه تشنه که تشنه نمانده‌اند
 
پاى پُر آبله غم مرهم نداشتند
چیزى براى طى سفر کم نداشتند
زن‌هاى این پیاده‌روى غم نداشتند
یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند
 
یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد
یک گوشواره دردسر گوش‌ها نشد
 
بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد
خونش که ریخت، گریه‌ی هرشب شروع شد
در بین دختران حرم تب شروع شد
یک اربعین رسالت زینب شروع شد
 
گرچه به روى ناقه‌ی عریان سوار شد
حیدر شد و همه سخنش ذوالفقار شد
 
مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت
او سنگ خورد؛ ولى خطبه خواند و رفت
در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت
ابن زیاد را سر جایش نشاند و رفت
 
کاخ یزید را به سر او خراب کرد
او یک‌تنه به جاى همه انقلاب کرد
پدر فدای تو گردم ببین به چشم ترم
چه گویم آنکه چه آمد در این سفر بسرم
 
کدام داغ دل خویش را نظاره کنم
کدام درد دل خویش را شماره کنم
 
براه شام نبودی رمق با اعضایم
ز بس که خار مغیلان خلید در پایم
 
شبی بناقه بی محمل سوار شدم
سرت بدیدم و در ناله چون هزار شدم
 
به پشت ناقه چه شد صوت من بناله بلند
مرا ز پشت شتر ظالمی بزیر افکند
 
در آنزمان من محزون بصد هزار خروش
چه از شتر بزمین آمدم شدم مدهوش
 
ز بعد ساعتی آمد چو هوش بر سر من
بروی خاک بدیدم فتاده پیکر من
 
دگر ز قافله آنجا نمانده بود کسی
در آن سیاهی شب بهر من نه دادرسی
 
به سوزن مژه درهای دیده می سفتم
ز سوز سینه هر آندم بخویش می گفتم
 
که ای سکینه مخور غم که خواهی امشب مرد
دگر طپانچه ز شمر لعین نخواهی خورد
 
اگر که طعمه این وحشیان شود تن تو
خلاص گشت ز زنجیر ظلم گردن تو
 
اگر چه جان رود از بی کسی ز پیکر تو
دگر کسی نزند سنگ کینه بر سر تو
 
اگر در این دل شب آیدت اجل بر سر
روی بخلد و ببینی رخ علی اکبر (ع)
 
من ستم زده بودم بکار خود حیران
که شد ز دور هویدا زنی بصد افغان
 
ز ره رسید و بزانو مرا ز لطف نشاند
ز مهر بر رخ زردم گلاب اشک افشاند
 
بگریه گفت که ای نور دیده ی مادر
سکینه دخترک غم رسیده ی مادر
 
شد از وجود تو بر شامیان مگر جا تنگ
که از شتر بزمینت زدند بر سر سنگ
 
که ناگهان بصد آه و فغان در آندل شب
بگوش آمد آواز عمه ام زینب (ع)
 
که ای یتیم من و ای سرور سینه من
گشای چشم و نظر کن بمن سکینه من
 
گشای چشم و نظر کن به آه و زاری من
که خاک بر سر من بر یتیم داری من
 
غرض چو زینب محزونه کرد جا ببرم
بدیدم آنکه بزانو گرفته است سرم
 
بگفت با چه کسی ای که با دل غمناک
سر سکینه گرفتی بزانو از سر خاک
 
جواب داد بزینب که ای اسیر جفا
منم ستم کش ایام مادرت زهرا
 
سکینه را چو در این دشت دیدمش حیران
برای تسلیتش آمدم من نالان
 
بهر کجا که دهد چرخ سفله جای شما
من ستم زده می آیم از قفای شما
آه از دمی که زینبِ مَحزون به اشگ و آه
از شام باز گشت و بیآمد به قَتلگاه
 
رشگِ فرات کرد زمین را زَ سیلِ اشگ
محسود مِهر کرد فَلک را زِ برقِ آه
 
از اشکِ چشمِ زینب و از آهِ عابدین
شد چشمِ مِهر خیره و شد تیره روی ماه
 
زینب چو دید قَبرِ برادر زِ هُوش رفت
نوعی که خود زِ هستی خود شد در اِشتباه
 
آمد بهوش و گفت برادر به حضرتت
از اهلِ شام شکوه کنم یا زِ رنجِ راه
 
جز من که میکشم بدل اینگونه بارِ غم
کو آنکه کوه را به متحمّل شود چو کاه
 
در راهِ شام روز به چشمم سیاه گشت
بس روی خار و خاره دویدم شبِ سیاه
 
از شدّتِ پیاده روی پای ما ببین
ما را بس است آبلهء پای ما گواه
 
یک دل کجا و سوختن از صد هزار غم
یک تن کجا و جُور کشیدن زِ یک سپاه
 
زینب چو کرد شرحِ غمِ خویشتن را بیان
آمد سکینه همچو هَزاران به صد فغان
با سینهء پر آتش و با چشمِ خون فشان
از شام سوی کوفه چو شد کاروان روان
 
مَحمل نشین بناله و مَحمل سیاه پوش
همچون درای اهلِ حرم جمله در فغان
 
دلها زِ مرگِ همسفران همچو لاله داغ
سرها بزانو از الَمِ هجرِ همرهان
 
در گِل نشسته ناقهء زینب زِ سیلِ اشگ
آتش فتاده در تنِ عابد زِ سوزِ جان
 
لیلا قبای شادی اَکبر نَهاده پیش
کلثومِ زار بیرقِ عبّاسِ نو جوان
 
یک سو بناله مادرِ قاسم که اِی فَلک
کامی ندیده قاسم من رفت از جهان
 
یک سو کشیده ناله رباب از جگر که آه
از تیرِ حلقِ اَصغرم آمد قدّم کمان
 
در هر زمین که بار فکندند و هر دیار
صد ناله بود از دلِ هر یک بر آسمان
 
ناگه بشیر آمد و با آه و ناله گفت
نالید بُلبلان که شده نوبتِ فغان
 
این بادِ مُشک بیز گلستانِ کربلاست
این خاکِ عَنبرینِ بیابانِ کربلاست
رفتم من و، هوای تو از سر نمی رود
داغ غمت ز سینه ی خواهر نمی رود
 
برخیز تا رویم برادر!، که خواهرت
تنها به سوی روضه ی مادر، نمی رود
 
گر بی تو زینب تو کند جای در وطن
از خجلتش به نزد پیمبر، نمی رود
 
خواهم برم عیال تو را در وطن ولی
لیلا ز روی مرقد اکبر نمی رود
 
ز روی تربت تو که دارالشفای اوست
سوی حجاز، عابد اطهر نمی رود
 
سوز گلوی خشک تو! اندر لب فرات
ما را ز، یاد تا لب کوثر نمی رود
 
پهلوی چاک خورده ات از نیزه سنان
ما را ز، یاد تا صف محشر نمی رود
 
پهلوی چاک خورده ات از نیزه سنان
ما را زیاد تا صف محشر نمی رود
 
تا گوشه ی لحد شودم جا، زخاطرم
کنج تنور خولی کافر نمی رود
 
زآن لعل لب، تلاوت قران به نوک نی
از خاطرم به حق پیمبر نمی رود
 
بزم یزید و طشت زر و چوب خیز ران
از خاطرم به حق پیمبر می رود
 
بزم یزید و طشت زر و چوب خیزران
از یاد ما به حضرت داور نمی رود
 
«جودی » ز یاد آن لب خشکیده ات شها
گر در جنان رود لب کوثر نمی رود
پس از تو جانِ برادر چه رَنجها که کشیدم
چه شَهرها که نَگشتم چه کُوچه ها نَدیدم
 
به سَخت جانی خود آن قَدر نبود گُمانم
که بی تو زِنده بدشتِ بَلا به شام رسیدم
 
بُرون نمود در آن دَم چو شِمر پیرهَنت را
به تن زِ پَنجهء غم جامه هر زمان بِدریدم
 
چو ماهِ چارده دیدم سَرتو را بسر نِی
هِلال وار زِ بارِ مُصیبتِ تو خَمیدم
 
زدم به چوبهء مَحمِل سر آنزمان که سرِ نِی
بنُوکِ نیزهء خُولی سرِ چو ماهِ تو دیدم
 
زِ تازیانه و طعن سِنان وطعنه دشمن
دگر زِ زندگی خویش قطع گشت اُمیدم
 
میانِ کوچه و بازارِ شام پای بِرهنه
سر از خَجالتِ نامحرمان بِجیب کِشیدم
 
شدم چو وارِد بزمِ یَزید بازوی بَسته
هِزار مَرتبه مَرگِ خود از خدا طَلبیدم
 
هَنور بر کَفِ پایم نشانِ آبله پیداست
به راهِ شام زِ بَس از جَفا پیاده دُویدم
 
ولی به اینهمه غم شاد از آنم اِی شهِ خوبان
که نَقدِ جان بِجهان دادم و غمِ تو خریدم
 
از این حکایتِ جان سوز (جودیا) صفِ مَحشر
به نزدهِ شاهِ شَهیدان شَریک هَمچو شَهیدم
نمود تا به سنان از جفا سنان سر تو 
اسیر ظلم و ستم شد سکینه دختر 
 
تو هنوز روی من خسته جان بود نیلی 
ز دست شمر لعین بس که خورده‌ام سیلی 
 
پدر ز بعد تو بر من کسی جواب نداد 
ز روی مهر کسی بر سکینه آب نداد 
 
ستمگری ز جفا خواست خوار و زار مرا 
دواند پای پیاده به روی خار مرا
 
هنوز پای من زار پر آبله است 
هنوز گردن من جای بند سلسله است 
 
شبی که وارد شام خراب گردیدم 
گرسنه تا به سحر روی خاک خوابیدم 
 
به شهر شام نبود ای پدر مسلمانی 
که بهرم آورد از مهر لقمه نانی 
 
پس از مشقت ره با دل فکار و غمین 
شدیم چون ز جفای فلک خرابه نشین
 
یزید بهر خود آن روز بزم عیشی چید 
تمامی اسرا را به بزم خود طلبید 
 
من ستم زده بودم به پیش زینب تو 
که زد یزید لعین چوب کینه بر لب تو 
 
ندانم از دل جودی کز این الم چون شد 
جز اینکه در غمت ای شاه تشنه لب خون شد
تا آفتاب روی تو شد از نظر مرا 
بر چهره ریخت خون جگر از بصر مرا 
 
با آنکه آفتاب به چشم آرد آب و نیست 
بی آفتاب روی تو جز چشم تر مرا
 
ای همسفر تو کشته ز کین چون شدی 
شدند شمر و سنان و خولی دون همسفر مرا
 
برگشته‌ام ز شام من آخر دمی ز خاک 
بردار سر ببین که چه آمد به سر مرا
 
خواهم که شکوه سر نکنم لیک چون کنم 
از آنکه نیست تاب صبوری دگر مرا
 
در شهر شام بهر تماشای خاص و عام 
واداشتند بر سر هر رهگذر مرا
 
من سر شکسته بودم و سنگین دلان شام 
سنگ جفا زدند ز هر بام و در مرا
 
آن دم که زد یزید لعین چوب بر لبت 
با چشم تر به سوی تو بودی نظر مرا
 
هر گه سکینه خواست ز من آب و نان نبود 
جز روی زعفرانی و جز چشم تر مرا
 
جودی نماند تاب شنیدن دگر به خلق 
این شرح غم به آنکه شود مختصر مرا
در کربلا رسید چو پای سکینه گفت 
اینجا نمود شمر لعین بی پدر مرا
 
این است آن زمین که چو رفتیم سوی شام 
بگرفت نعش باب گرامی به بر مرا
 
در پیش روی قبر حسین گفت عابدین 
اینجا زدند کعب نی از کین به سر مرا
 
زینب به مقتل آمد و گفتا در این زمین 
شد خاک غم ز قتل برادر به سر مرا
 
لیلا رسید چون به در خیمه گفت بود 
اینجا به کشته علی اکبر نظر مرا
 
کلثوم گفت در لب شط اندر زمین 
عباس کشته گشته و خون شد جگر مرا
 
آمد رباب گوشه میدان که اصغرم 
اینجا سپرد جان و به جان زد شرر مرا
 
در کربلا چو مادر قاسم رسید گفت 
اینجا نمود جور فلک بی پسر مرا
 
در حجله گه عروس چو آمد بگفت چرخ 
اینجا نمود معجر نیلی به سر مرا 
 
جودی رسید چون به کنار فرات گفت 
اینجا فرات می‌رود از چشم تر مرا
اربعین شه دین سبط پیمبر آمد
محشری رفت ز نو محشر دیگر آمد
 
روز شد تیره تر از شام چو با ناله و آه
ام لیلا به مزار علی اکبر آمد
 
شور محشر به جهان گشت به پا چون کلثوم 
به سر تربت عباس دلاور آمد 
 
کرد از پنجه غم جامه جان چاک رباب
با صد افغان به مزار علی اصغر آمد
 
آه از آن دم که ز دل ناله بر آورد چو رعد
بسر قبر حسین زینب اطهرآمد
 
گفت ای جان برادر ندهد گریه مجال
تا بگویم که مرا بی تو چه بر سر آمد
 
هر کجا ناله نمودیم ز داغ غم تو
بر سر ما چو اجل خولی کافر آمد
 
سر تو بر سر نی بود و سکینه تا شام
جلوی اسب دوید و عقب سر آمد
 
دست بسته چو رسیدم به نزدیکی شام
روز ما در نظر از شام سیه تر آمد
 
وارد شام چو گشتیم زنی از لب بام
سنگ افکند به فرق علی اکبر آمد
 
هوش رفت از سر جودی که چو در بزم یزید 
ضربت چوب تو را بر لب انور آمد
کربلا یا کربلا یا کربلا 
بازگشته زینب از شام بلا
 
کربلا ای وادی رنج و ملال 
ده جوابی آنچه را دارم سوال
 
روز عاشورا در آن غوغای عام 
کوفیان بردند چون ما را به شام
 
ماند از جور گروه ناصواب 
جسم عریان حسین در آفتاب
 
ای زمین تا چند روز آن جسم پاک 
ماند بی غسل و کفن بر روی خاک
 
غیر نوک نیزه زخمش را که دوخت 
غیر زخم تیر بر حالش که سوخت
 
اسب بر جسم حسین چون تاختند 
نعش اصغر را کجا انداختند
 
دست عباس جوان گو در کجاست 
مرقد او از چه دور از کشته‌هاست
 
بهر عبدالله که بودی در گداز کرد 
که بر کشته اکبر نماز
 
نعش قاسم در کجا شد پایمال 
عون و جعفر را کجا بشکسته بال
 
حال اطفال من خونین جگر 
بازگو داری از ایشان گر خبر
 
من از آن روزی که رفتم زین مکان 
شب چه آمد بر حسین از ساربان
 
بازگو بر من بمیرد خواهرش 
در کجا انداخت دست اطهرش
 
آسمان گر زین الم جیحون گریست 
چشم جودی زین مصیبت خون گریست
با دلِ خونین و چَشمِ پُر بُکا اِی اَهلِ شام
می روم اِمروز از شَهرِ شما اِی اَهلِ شام
 
خانه آبادان که بِنمودید خوب از دوستی
میهمانداری از آلِ مُصطفی اِی اَهلِ شام
 
غیرِ اَشک دیده و خُونابِ دل دیگر چه بود
در شب و روز از برای ما غَذا اِی اَهلِ شام
 
اَهل بیتِ مُصطفی بودیم اَندر روزگار
غیرِ نا اَهلی ندیدیم از شما اِی اَهلِ شام
 
بیوفائ شما این بَس که از قتلِ حُسین
دست و پا رَنگین نمودید از حَنا اِی اَهلِ شام
 
ریختید از تیغِ کین خُونِ خداوندی که نیست
خُونبهائ بهرِ او غِیر از خدا اِی اَهلِ شام
 
خَصمِ بیرحم آنچه باشد چون شود غالب بِخَصم
می نبُرد تِشنه راُسش از قَفا اِی اَهلِ شام
 
آن کسانی را که دربان بود جبریل امین
از جفا دادید در ویرانه جا ای اهل شام
 
فَرقِ ما مَجروح شد اَندر سر بازار ها
بس زدید از کَین بِما سَنگِ جَفا اِی اَهلِ شام
 
زآتشِ غم سُوخت در جَنّت رَوانِ مُصطفی
ریختند آتش زِ بَس بر فَرقِ ما اِی اَهلِ شام
 
اَندر این مُدّت که ما را در خَرابه جای بود
خاک بَستر خِشت بودی مُتکا اِی اَهلِ شام
 
بود با ما چارده کُوکَب چو ماهِ چارده
با دو طفل اَینک رَویم از این وِلا اِی اَهلِ شام
 
می رَوَیم اَکنون بِچشمِ اَشکبار اَمّا بُود
یک وَصیّت آورید او را بجا اِی اَهلِ شام
 
بر سرِ قَبرِ رُقیّه کُو در اَینجا دفن شد
گاه بُگذارید شَمعی از وَفا اِی اَهلِ شام
 
نِی هَمین (جودی) سَرا پا سُوخت از ماتم چو شَمع
جانِ عالم سُوخت از این ماجَرا اِی اَهلِ شام
می کشد دیگر سپه سلطان کین
غم قرین باز آمد اربعین
 
***از سر نو بر سر ارباب دین
غم قرین باز آمد اربعین
 
دل شکسته سرنگون بر ره علم
با الم می رسند از شام غم
 
***منهزم اولاد خیرالمرسلین
غم قرین باز آمد اربعین
 
باز راه کاروان اشک و آه
دل تباه شد به سوی قتلگاه
 
***جوش در خون زد دل روح الامین
غم قرین باز آمد اربعین
 
غلغلی کز سر بریدن شد عیان
از فغان بر سر نه آسمان
 
***ز اتصالش سر بر آمد از زمین
غم قرین باز آمد اربعین
 
راس سلطانی که بود از احتشام
ز احترام صد سلیمانش غلام
 
***شد به تن واصل چو در خاتم نگین
غم قرین باز آمد اربعین
 
آنکه هستش در امان خیل عباد
در معاد کی روا بود از عناد
 
***بازگشت اهل بیتش را ببین
غم قرین باز آمد اربعین
 
تشنه لب تا شد نهان در گل چو آب
دل کباب نور چشم بوتراب
 
***رفت خون از دیده ماء معین
غم قرین باز آمد اربعین
 
باز بر خیل شهیدان بی گمان
شیعیان تیر حسرت در کمان
 
***بر گشاید لشکر ماتم کمین
غم قرین بازآمد اربعین
 
باز آمد در تزلزل نه سپهر
تیره چهر شد رخ تابنده مهر
 
***رفت از جا پایه عرش برین
غم قرین باز آمد اربعین
 
در عزای خامس آل عبا
شد زجا ربع مسکون در نوا
 
***شش جهت شد تا سپهر هفتمین
غم قرین باز آمد اربعین
 
گفت با عشرت گزینان چمن
با حزن بهر قاسم این سخن
 
***صبحدم دامن کشان بال و پرین
غم قرین باز آمد اربعین
 
کرد زهرا معجر نیلی به سر
دیده تر ریخت از خون جگر
 
***لاله در ساغر شراب آتشین
غم قرین باز آمد اربعین
 
از تحسر غنچه شیرین سخن
در چمن خنده زد بر خویشتن
 
***وز بکا شد چشم نرگس نرگسین
غم قرین باز آمد اربعین
 
طبع یغما آشکارا و نهفت
هر چه گفت کو از این بهتر نگفت
 
***عجلواکم بالعزا یا عاشقین
غم قرین باز آمد اربعین
نه بی رمق، نه کلافه، نه خسته‌ی راهم!
چرا که پیش تو هستم، دگر چه می‌خواهم؟!
 
ملال نیست اگر خاکی است پیرهنم... 
مرا گرفته در آغوش خود شهنشاهم!
 
مسیر عاشقی ما بزرگتر دارد... 
در این مسیر کنار بقیة اللهم!
 
تمام عمرِ من این چند روز مستی بود... 
چه خوب می‌گذرد با تو عمر کوتاهم
 
صدام کردی و گفتی بیا زیارت من
خودت رسیدی و بیرون کشیدی از چاهم
 
میان این‌همه زائر، کجایِ کارم من؟!
کجا من از جلوات مسیر آگاهم! 
 
روایت است برای تو باید "آه" کشید
عزیز من نظری کن به گریه‌ام، آهم!
 
شنیده‌ام که زن و بچه‌ات اسیر شدند... 
من و همه کس‌و‌کارم، فدای تو باهم!
 
به گیسوان سپیدِ حبیبِ تو سوگند
که از حرارتِ داغت زدل نمی‌کاهم
 
عقیله گفت: حسین آمدم زیارت تو
چقدر نیزه شکسته‌ست بر سرِ راهم
 
برای دیدن عباس سخت دلتنگم
بگو کجاست حسین قبر کوچک ماهم؟!
بردار سر زخاک، منم خواهرت حسین
از شهر شام آمده‌ام با سرت حسین
 
از گوشه‌ی مزار تو ای شاه بی کفن
آید هنوز زمزمه‌ی مادرت حسین
 
یادش به خیر چون که رسیدم به کربلا
دست مرا گرفت علی اکبرت حسین
 
آغوش باز کن که سکینه رسیده است
او را بگیر بار دگر در برت حسین
 
حالا که حرف نیزه و از نبش قبر نیست
برگو کجاست قبر علی اصغرت حسین
 
می‌خواستم که آب بریزم به قبر تو 
یاد آمدم که تشنه جدا شد سرت حسین
 
خاک مزار تو به سرم تا که ریختم
یاد آمدم که خاک نشد پیکرت حسین
 
جسم کبود و زخمی من شاهد من است
خیلی مرا زدند سرِ دخترت حسین
 
خیلی زدند خنده به اشکم زنان شام
پای سرِ تو و سرِ آب آورت حسین
 
بزم شراب و پرده نشینان فاطمه
ای کاش مرده بود دگر خواهرت حسین
 
ای کاش خورده بود به لب‌های خواهرت
چوبی که زد عدو به لبِ اطهرت حسین
 
جانِ سر بریده حلالش نمی‌کنم 
آنکه شراب ریخت کنارِ سرت حسین
ای خفته زیر خاک! چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
 
ای همسفر! به خواب و خیالم نمی‌رسید
با تو نه، بلکه با سر تو، من سفر کنم
 
با کعب نی جدا شده‌ام از تو یا اخا
حتی نشد که حلق تو با اشک، تر کنم
 
بهرم دعا نما که مبادا دوباره از
دروازه‌هایِ شامِ بلا من گذر کنم
 
مانده صدای چوب و لبت بین گوش من
صد آه تا که یاد تو و طشت زر کنم
 
رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر
آخر چگونه شرح غم آن سحر کنم
 
طفل سه ساله‌ی تو میان خرابه گفت:
باید به مرگ، چاره‌ی داغ پدر کنم
 
با دست خسته زیر لحد جای دادمش
جا دارد از خجالت تو جان به در کنم
اشعار اربعین و بازگشت اهل بيت (عليهم السلام) و جابر امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
صدای کرب‌وبلای حسین می‌آید
حاج حنیف طاهری
صدای کرب‌وبلای حسین می‌آید
حاج میثم مطیعی
ندارد ابرِ اشکی را که ما داریم؛ باران هم
حاج امیر کرمانشاهی
ندارد ابرِ اشکی را که ما داریم؛ باران هم
حاج منصور ارضی
ندارد ابرِ اشکی را که ما داریم؛ باران هم
حاج محمد حسین پویانفر
به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
حاج منصور ارضی
به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
حاج سید رضا نریمانی
از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه
حاج مهدی رسولی
ای خفته زیر خاک! چه خاکی به سر کنم
حاج نریمان پناهی
چهل شب است که پای غم تو سوخته‌ایم
حاج میثم مطیعی
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
حاج امیر کرمانشاهی
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
حاج میثم مطیعی
فرشِ سیاهِ جاده، نقشِ ردِّپا داشت
حاج محمدرضا بذری
فرشِ سیاهِ جاده، نقشِ ردِّپا داشت
حاج منصور ارضی
گریه ی بی صدا قبول نشد
حاج سید رضا نریمانی
داستان هایی که از شامِ خراب آورده ام
حاج محمود کریمی
دلخون تر از ابر و طوفان،غمگین تر از باد و باران
حاج محمود کریمی
به کربلا نرفته‌ها! حسین را صدا کنید
حاج میثم مطیعی
هرکجا رفتم شنیدم صحبت جامانده هاست
حاج مسعود پیرایش
باز باید سر کنم با خاطرات اربعین
حاج سید رضا نریمانی
آقا سلام! این گرهء کور وا نشد
حاج منصور ارضی
بار غم فرود آمد در زمین ماریه باز
حاج محسن حسن زاده
از من مپرس زینب من معجرت چه شد
حاج محمود کریمی
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
حاج عبدالرضا هلالی
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
حاج مجید بنی فاطمه
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
نا مشخص
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
حاج مجید بنی فاطمه
دردها می چکد از حال و هوای سفرش
حاج محمود کریمی
اربعینی ز تو جدا مانده
حاج محمود کریمی
چهل روز می شود که شدم جبرئیل تو
حاج سید مهدی میردامادی
چهل روز می شود که شدم جبرئیل تو
حاج محمود کریمی
چهل روز می شود که شدم جبرئیل تو
حاج حسین سیب سرخی
چهل روز می شود که شدم جبرئیل تو
حاج مجید بنی فاطمه
چهل روز می شود که شدم جبرئیل تو
حاج مهدی اکبری
زینب از سوی شام برگشته
حاج سید مهدی میردامادی
خواهر نگو ،خاکستر خواهر می آید
حاج محمود کریمی
ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت
حاج مهدی تقی خانی
ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت
حاج عبدالرضا هلالی
همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد
حاج مهدی مختاری
همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد
حاج مهدی مختاری
ای سربلندی پیمبرها سرتو
حاج منصور ارضی
سر خاک تو بی خبر آمدم
حاج منصور ارضی
چله نشین داغت رسیده به قدر یک عمر ماتم کشیده
حاج میثم مؤمنی نژاد
سلام الله علی سیدناالمظلوم سلام الله علی سیدناالعطشان
حاج میثم مؤمنی نژاد
ای پاره پاره تن ای سر بریده
حاج میثم مؤمنی نژاد
ای تمام کائنات در عزایت نوحه گر
حاج میثم مؤمنی نژاد
شعله ور گشته آهم خون چکد از نگاهم
حاج میثم مؤمنی نژاد
غم میزند صلا حی علی العزا
حاج میثم مؤمنی نژاد
صحرا به صحرا جاده به جاده
حاج میثم مؤمنی نژاد
دل زد به جاده ها دلداده ی حسین
حاج میثم مؤمنی نژاد
ای خاک کربلا ای خانه ی محن
حاج میثم مؤمنی نژاد
برگشته خواهر با چشم خونبار
حاج میثم مؤمنی نژاد
قدم قدم موکبارو می گردم
حاج میثم مطیعی
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
حاج سید حمیدرضا برقعی
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
حاج میثم مطیعی
من شکسته منِ بی قرار در اتوبوس
حاج سید حمیدرضا برقعی
به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
حاج سید حمیدرضا برقعی
به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
حاج حسین طاهری
کربلا فیض عظیم است نظر می خواهد
حاج منصور ارضی

انتقادات و پیشنهادات