اشعار ولادت امام زمان (عج)
مگر آسمان را چراغان نکردیم ؟!
زمین را مگر نورباران نکردیم ؟!
 
مگر کوچه را آب و جارو نکردیم ؟!
شبِ تار را غرقِ شب‌بو نکردیم ؟!
 
مگر شهر را غرقِ شربت نکردیم ؟!
سر کوچه را طاق‌نصرت نکردیم ؟!
 
مگر شاعران از غمش کم سرودند ؟!
قلم‌ها سلاحِ ظهورش نبودند ؟!
 
مگر مرغِ آمین‌مان در قفس بود ؟!
دم ربّناهایمان بی‌نفس بود ؟!
 
مگر العجل‌هایمان دیردَم بود ؟!
سرِ سفره‌ی ندبه‌ها چای، کم بود ؟!
 
مگر صبحِ جمعه سلامش نکردیم ؟!
تهِ هفته‌ها را به نامش نکردیم ؟!
 
چرا یوسف افتاده در چاهِ غیبت ؟!
چرا برنمی‌گردد از راهِ غیبت ؟!
 
چرا روز موعود، تاخیر دارد ؟!
کجای عمل‌هایمان گیر دارد ؟!
 
جوابِ چراهایمان هم سوال است
مگر آرزوی وصالش محال است ؟!
 
نگو آرزویش محال است، هرگز !
نگو دیدنش در خیال است، هرگز !
 
زمانش بیاید؛ همین جمعه شاید
اگر حرف‌مان حرف باشد می‌آید مگر آسمان را چراغان نکردیم ؟!
زمین را مگر نورباران نکردیم ؟!
 
مگر کوچه را آب و جارو نکردیم ؟!
شبِ تار را غرقِ شب‌بو نکردیم ؟!
 
مگر شهر را غرقِ شربت نکردیم ؟!
سر کوچه را طاق‌نصرت نکردیم ؟!
 
مگر شاعران از غمش کم سرودند ؟!
قلم‌ها سلاحِ ظهورش نبودند ؟!
 
مگر مرغِ آمین‌مان در قفس بود ؟!
دم ربّناهایمان بی‌نفس بود ؟!
 
مگر العجل‌هایمان دیردَم بود ؟!
سرِ سفره‌ی ندبه‌ها چای، کم بود ؟!
 
مگر صبحِ جمعه سلامش نکردیم ؟!
تهِ هفته‌ها را به نامش نکردیم ؟!
 
چرا یوسف افتاده در چاهِ غیبت ؟!
چرا برنمی‌گردد از راهِ غیبت ؟!
 
چرا روز موعود، تاخیر دارد ؟!
کجای عمل‌هایمان گیر دارد ؟!
 
جوابِ چراهایمان هم سوال است
مگر آرزوی وصالش محال است ؟!
 
نگو آرزویش محال است، هرگز !
نگو دیدنش در خیال است، هرگز !
 
زمانش بیاید؛ همین جمعه شاید
اگر حرف‌مان حرف باشد می‌آید 
به خودنماییِ برگی، مگو بهار می‌آید
بهار ماست سواری که از غبار می‌آید
 
قرارهای زمین را به هم زنید که یارم
از آسمان چه به موقع سر قرار می‌آید
 
یقینی است برایم حضور حضرتش آن‌سان
که روز روشنم اکنون به چشم تار می‌آید:
 
درفش عدل علم شد، و زار، کار ستم شد
که برگزیده‌سواری به کارزار می‌آید
 
به چشم، برقِ پر از رعدِ تیغِ حیدرِ کرّار
به گوش، بانگِ چکاچاکِ ذوالفقار می‌آید
 
زمان اگر همه شب باشد، آفتاب شود او
زمین اگر همه صحراست، آبشار می‌آید
 
سپاه دشمن اگر کوه، کاه در نظر او
ز بیم کَرّ و فَرِ او، حقیر و خوار می‌آید
 
اگرچه جنگ کند، جنگ را دمی نپسندد
به کارزار به دستور کردگار می‌آید
 
برای صلح می‌آید، برای شوق می‌آید
برای عشق می‌آید، برای یار می‌آید
 
کسی که بر سر جنگ است با تمام حسودان
کسی که با همهٔ عاشقان کنار می‌آید
 
به دادخواهی از انبوه بی‌گناه یتیمان
به دست‌گیری این کودکان زار می‌آید
 
اگرچه رنج جهان را فراگرفته، همین هم
نشانه‌ای‌ست که پایان انتظار می‌آید
 
به لاله‌ای که برون کرده سر ز برف، نظر کن
قسم به داغ شهیدان، که آن بهار می آید
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
 
ای باد! راه خانۀ موعودمان کجاست
ای رودهای گمشده! مقصودمان کجاست
 
ای کاش باد بود و غزل بود و جاده‌ها
می‌آمدیم سوی تو ما پا پیاده‌ها
 
می‌آمدیم و عرض ادب، عرض احترام
تبریک عید و گفتن لبیک یا امام...
 
روز تولد تو زمین مهربان‌تر است
خورشید شاد‌تر شده گویا جوان‌تر است
 
کوچه به کوچه زمزمۀ طاق نصرت است
عید است و جمکران تو امشب قیامت است...
 
دورم ولی تو مرحمتت دیر و دور نیست
بودن فقط منوط به شرط حضور نیست
 
مادربزرگ گفت که او، حَیّ و حاضر است
بر حال ما همیشه نگهبان و ناظر است
 
دستش گره‌گشاست، نگاهش گره‌گشاست
یک خنده روی صورت ماهش گره‌گشاست
 
ای دل چرا شکسته و ساکت نشسته‌ای
چیزی بگو که ندبه و آهش گره‌گشاست
 
شعبان کرامت است و شفاعت علی‌الخصوص
ماه تمام نیمۀ ماهش گره‌گشاست
 
شب پشت شب گره به گلوی غزل زده
حلقه به حلقه زلف سیاهش گره‌گشاست
 
حلقه به حلقه در زده تبریک گفته‌ام
نام تو را در این شب تاریک گفته‌ام
 
نام تو روشنایی صبح است و راز عشق
خواندم پس از اذان طلوعت نماز عشق
 
روز تولد است و سلام و ارادتی
دادم به دست باد به شوق زیارتی
آئینه طلعتی که فروغ سپیده است
با خود هزار جلوه ی نور آفریده است
 
با شوق دیدن رخ آن آفتاب حسن
خورشید سربرهنه زمشرق دویده است
 
 
با رویش وشکفتن آن گلبن امید
عطر خوش بهار به جان ها رسیده است
 
اکنون خبرکنید مریدان عشق را
کز گلشن مراد، نسیمی وزیده است
 
دیگرمخوان حدیث شب انتظار را
خورشید آسمان هدایت دمیده است
 
او شاهکار خلقت و نقش آفرین دهر
نقشی دگر زروی محمد کشیده است
 
با شوق سرنهادن برآستان او
تا سامرا کبوتر دل ها پریده است
 
آشفته گشته خواب خوش دشمنان از او
با آن که کودک است وبه مهد آرمیده است
 
خواندند ان یکادبرایش فرشتگان
طاووس جنت است که جبریل دیده است
 
صدتور نقره در ره او فرش کرده است
ماهی که وصف چهره ی او را شنیده است
 
ایام انتظار گل نرگس است وباز
دل ها به شوق وصل جمالش طپیده است
 
پرچم فراز عدل وامان است وکردگار
او را به پاس عدل وشرف برگزیده است
 
 
ای دل بخوان دعای فرج را،کزاین دعا
عطرظهورمهدی زهرا چکیده است
 
با او خرابه هاشود آباد درجهان
ایمان به این کلام «وفایی» عقیده است
از کرانِ بی کران ها جلوه ی مطلق رسید
وارث شیر دلیر خیبر و خندق رسید
فاتح دل های عاشق صاحب بیرق رسید
شرح آیات خدا مصداق جاءالحق رسید
 
شوره زار دیده ی ما لایق باران شده
بیشتر یاد توام چون نیمه ی شعبان شده!
 
گرمی خورشید دل ها ماه مجلس آمده
تکیه گاه عاشق ناچیز مفلِس آمده
هر دل غمدیده ای را یار و مونس آمده
یاس زهرا س بر سر دستان نرجس آمده
 
هر چه غم از عالم و آدم فراری می شود
نام او را می برم دنیا بهاری می شود
 
 
می برد دل های ما را شور شیدایی او
می دهد حاجات ما را لطف زهرایی او
بی نیازم از همه با رزق مولایی او
زنده گشتم با نفس های مسیحایی او
 
یابن زهرا س یابن طاها یابن یاسین آمده
دردهای شیعیان را نور تسکین آمده
 
تا تبسم می کند احساس پیدا می شود
در هوایش حسّ و حالی خاص پیدا می شود
از کلامش عطر ناب یاس پیدا می شود
در نگاهش غیرت عبّاس پیدا می شود
 
نور چشمان علی بن ابی طالب تویی
ای امام منتظَر؛ حاضرترین غائب تویی
 
خاکسارم با نگاهت آسمانی می شوم
هر سحر سفره نشین مهربانی می شوم
شب به شب مهمان بزم همزبانی می شوم
تو مرا می خوانی و من جمکرانی می شوم
 
مایه ی آزادی این ناله ی در حَصرِ من
دم به دم می خوانَمَت ای سوره ی والعصر من
 
بشنو از نی از غم دوری شکایت می کند
در غروب عاشقی گریه برایت می کند
می رسی و آه ؛آوینی حکایت می کند
جمعه ای فتح نهایی را روایت می کند
 
می رسی و می شود ذکر لبانت بیشمار
لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار
 
علّت سرمستی دل های ما جام علی ست
هر کسی چشم انتظار توست همگام علی ست
پرچم تو پرچم تشخیص اسلام علی ست
جشن میلاد تو روز بردن نام علی ست
 
یادگار کربلا از راه می آیی عزیز
با تمام شهدا از راه می آیی عزیز
 
 
ذکر دنیا ذکر عقبا یالثارات الحسین 
ناله ی عشّاق زهرا س یالثارات الحسین 
کربلا می خوانَد این را یالثارات الحسین 
می رسی با یا علی با یا لثارات الحسین 
 
مرهم زخم فراق سینه ی ما می رسی
ای امید آخر آدینه ی ما می رسی
 
خسته ام از ندبه های غمگسار جمعه ها
این دل غمدیده ی ما بی قرار جمعه ها
هر که را دیدم شده لحظه شمار جمعه ها
پیر کرده عاشقت را انتظار جمعه ها
 
ناله ام ؛ حرفم ؛ سکوتم یا اباصالح بیا
التماس هر قنوتم یا اباصالح  بیا
وقتی که در دنیا ستم مرسوم باشد
وقتی عدالت گنگ و نامفهوم باشد
 
وقتی ظهور از چشم‌ مردم دور مانده
وقتی نفس آلوده و‌ مسموم باشد
 
وقتی کسی چشم انتظاری را بلد نیست
وقتی بشر از عاشقی محروم باشد
 
حق می‌دهم در خانه‌ی تاریخ، یک زن
آوازه‌اش پنهان و نامعلوم باشد
 
حق می‌دهم چونانکه زهرا بود مظلوم
میراث‌دار فاطمه، مظلوم باشد
 
اما خدا می‌خواست از میراث مریم
نام زنی در دفترش مرقوم باشد
 
اما خدا می‌خواست از زن‌های تاریخ
با نام نرجس، دفترش مختوم باشد
 
زهرا عروسش را خودش بر می‌گزیند
حتی اگر شهزاده‌ای از روم باشد
 
باید به چشم حضرت زهرا بیاید
در خانه‌ی حیدر چنین‌ مرسوم باشد
 
تأثیر یُذهب، عنکمُ الرجس است و قطعاً
نرجس زنی پاکیزه و معصوم باشد
 
اوصاف او را در کُتب کمتر نوشتند
تاریخ باید تا ابد محکوم باشد
 
فرزند او - موعود - پنهان مانده، باید
او نیز چون فرزند خود مکتوم باشد
 
فرزند او یک روز می‌آید سرانجام
روی لبش آن‌روز یا قیّوم باشد
 
آن‌روز، آری دوستانش شادمانند
آن‌روز، آری دشمنش مغموم باشد
دل رمیده حوالی آستانه‌ی اوست
تمام دلخوشی‌ام جشن شادیانه‌ی اوست
ترانه‌ی لب من از غزل ترانه‌ی اوست
"رواق منظر چشم من آشیانه‌ی اوست "
 
"اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی‌ست
زبان خموش و لیکن دهان پر از عربی‌ست "
 
ستاره‌های درخشان، به جلوه آمده‌اند 
شبیه ماهِ فروزان، به جلوه آمده‌اند
بسانِ یوسف کنعان، به جلوه آمده‌اند
"اگر چه حُسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند"
 
" کسی به حُسن و ملاحت، به یار ما نرسد 
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد"
 
پیمبران اولوالعزم، بی گمان جمع‌اند
کنار اهل زمین، اهل آسمان جمع‌اند
به شوق آمدن صاحب الزمان جمع‌اند
"حضور خلوت اُنس است و دوستان جمع‌اند"
 
"وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
معاشران! گره از زلف یار باز کنید"
 
برای عرض ارادت به ساحت نرگس 
رسیده حضرت مریم به خدمت نرگس
عزیز عسکری و جان حضرت نرگس 
نظر به چهره‌ی ماهش عبادت نرگس
 
حَسن جمال و حَسن سیرت و حَسن سکنات
به شادی دل مهدی و مادرش #صلوات
 
وقار و شأنِ سلیمان، شرافت یعقوب
نگاه رحمت نوح و تحمل ایّوب
مِلاحت و نفَس و حُسن یوسف محبوب
شمیم ناب مسیح از شمال تا به جنوب
 
تمام نور محمد به چهره اش پیداست
چکیده‌ای ز تمام پیمبران خداست
 
شبیه پرچم در حالِ اهتزاز آمد 
امیر مُطلَقِ از خَلق بی نیاز آمد
علی و جعفر طیار و حمزه باز آمد
قسم به تیغ دو دم، فارس الحجاز آمد
 
ز نسل احمد مختار و رونوشت علی‌ست
سرشتِ مهدی کرار از سرشت علی‌ست
 
نگاه مرحمتش خلق را کفاف کند
به خوبی‌اش همه‌ی شهر اعتراف کند
به زیر سایه‌ی الطافش اعتکاف کند
میان عرش، مَلَک دور او طواف کند
 
همیشه از سر دلتنگی‌اند محتاجش
فرشته‌ها همه چشم انتظار معراجش
 
قلم برای سرودن دوباره گرم وضوست
سرودن از پسر فاطمه همیشه نکوست
"سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست"
 
دمی که صحبت یار است، صحبت از "من" نیست
سرور شیعه که تنها به ریسه بستن نیست
 
خدا کند که بیابم نشانِ مهدی را
نشان دهم به همه دوستانِ مهدی را
به عالمی ندهم قُرص نان مهدی را
دوباره زنده کنم گفتمانِ مهدی را 
 
ز جور جعفر کذاب‌هایمان فریاد
که سال‌های پیاپی ظهور عقب افتاد
 
نگاه روشن و بیدارمان عوض نشود
بیان محکم گفتارمان عوض نشود
مسیر و موضع و کردارمان عوض نشود
نظام و نحوه‌ی پیکارمان عوض نشود
 
به غیر میل شهادت نبوده در دل‌مان
مسیر ماست مسیر امام راحل‌مان
 
قسم به کرببلا، "حریّت" فروشی نیست 
"وفا و غیرت و انسانیت" فروشی نیست
"ولایت و شرف و امنیت" فروشی نیست
به خونْ نوشته شد: این مملکت فروشی نیست
 
هنوز مشی شهیدان‌مان به خاطر هست
بقای نهضت ایران، گران تمام شده‌ست  
 
یگانه منجی عالم که حق ضمیمه‌ی اوست
و شیعه تشنه‌ی یک نَظرَةً رَحیمه‌ی اوست
وجبْ وجبْ وطن ما هماره بیمه‌ی اوست
زمانه منتظر دولت کریمه‌ی اوست 
 
گره‌گشایی در مشکلات با مهدی‌ست
نوای شیعه‌ی مظلوم، ذکر یا مهدی‌ست
عشق رختی‌ست که بر قامت جان دوخته‌ایم
این متاعی‌ست که جان داده و نفروخته‌ایم
ترس از فقر و نداری دو جهان در ما نیست
عشق رزقی‌ست که تا آخرت اندوخته‌ایم
عشق مشقی‌ست که هرشب بنویسیم علی
عشق درسی‌ست کز آن زیستن آموخته‌ایم
عشق یعنی علی و آل علی؛ دیگر هیچ
شعله‌ی هستی از این عشق بر افروخته‌ایم
یازده بار علی بعد علی آمده است
یازده مرتبه از عشق علی سوخته‌ایم
 
گرچه در هردوجهان عشق به معنای علی‌ست
آخرین عشق از این سلسله لیلای علی‌ست
 
او همانی‌ست که جا در دل ایمان دارد
عاشق عاقل و دیوانه فراوان دارد
او همانی‌ست که از آل علی دل برده
جان زهراست که جا در دل جانان دارد
گرکه شانه بکشد سیل بَلاکش ریزد
سر هر زلف خمش، حلقه‌ی رندان دارد
هر که رفته به تماشای نگاهش گفته
جای چشمش به خدا مصحف قرآن دارد
او همانی‌ست که هر چند ندیدند او را
یک جهان آن قد و بالاش مسلمان دارد
 
خبرِ آمدنت را که ملائک دادند
همه از شوق تو بر سجده‌ی شکر افتادند
 
خبر آمد گل بی خار به دنیا آمد
عاشقان! حضرت دلدار به دنیا آمد
کُلُّهم نور نبی‌اند پسرهای علی
آخرین احمد مختار به دنیا آمد
یازده زاده‌ی زهرا همه شیرند و کنون
آخرین حیدر کرار به دنیا آمد
گرحسین بن علی سبط نبی شیرین است
او حسینی‌ست که نُه بار به دنیا آمد
سیزده کعبه به دور سر او می‌گردند
نقطه‌ی مرکز پرگار به دنیا آمد
 
اینکه از عشق رخش، عشق به فریاد آمد
مهدی ماست که با حُسن خداداد آمد
 
عطر نرگس شدی و نیست از این بو خوش‌تر 
حلقه‌ی دام بلا نیست از این مو خوش‌تر 
سوی چشمان شما کعبه به پا کرده نماز
قبله‌ای نیست به والله از این سو خوش‌تر 
نه غلط گفته هر آنکس که بهشتت گفته
کِی بهشت است به اندازه‌ی این رو خوش‌تر 
گر که دیوان غزل مدح تو گوید نشود
از دوبیتی که نوشتی به دو ابرو خوش‌تر 
روی لب‌های تو انگار سلیل است روان
هست از آب بقا، کوثرِ این جو خوش‌تر 
 
جان فدای لب تو باد که در دیده‌ی مست
چمن آرای جهان خوش‌تر از این غنچه نبست
 
نَقل کردند که تو هیبت طاها داری
نَقل کردند که تو عصمت زهرا داری
بی گمان پشت ندارد زره‌ات چون حیدر
نَقل کردند که تو قدرت مولا داری
دشمنت هر که شود، قبر خودش را کنده
همه جا پُر شده که دیده‌ی سقا داری
گر رجزخوان بشوی، اهل زمین می‌لرزند
این نشانی‌ست که از اکبر لیلا داری
تو خودت یک تنِ یک کرببلایی آقا 
این مرامی‌ست که از زینب کبری داری
 
ای گل سر سبد عرشِ خدا! یا مولا
جان زهرا قسمت می‌دهم آقا که بیا 
جان آمده است، روح جهان آمده است‌
از سوی خدا، سرنهان آمده است
 
شد نیمه ی شعبان،آمده دنیا شه خوبان
سامرا شده بسی روشن، ز وجود این مه تابان
 
***مولا اباصالح، بیا بیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
 
مولا عسکری،شده صاحبِ پسری
نرجس به بغل، دارد چه زیبا قمری
 
درعالم بالا، جشن بزرگی شده برپا
قنداقه او شده مهمان، کل ملائک به تماشا
 
***مولا اباصالح، بیا بیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
 
نور ازلی، پسر زهرا وعلی
آمد که کند، دین خدا را عملی
 
عالم شده خندان، چون آمده مظهر ایمان
آمده تا بهر خلایق، اجرا کند وعده قرآن
 
***مولا اباصالح، بیا بیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
 
عید آمده است، روز سعید آمده است
رحمت زخدا، ما را نوید آمده است
 
در نیمه ی شعبان، زیبا شود کوی وخیابان
دلها تپد بهر ظهور،آن مصلح خلق مسلمان
 
***مولا اباصالح، بیا بیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
بیابیابیاگل نرگس
اومد، گل باغ آرزوها مهدی
میده دنیامون صفا مهدی
 
حجت آخر خدا مهدی
یا مهدی، یامهدی
 
***مولا، اباصالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
یا مهدی یا مهدی
 
شعبان، نیمه شد وگل نرگس واشد
معطر از بوی او دنیا شد
 
علت امیدِ به فردا شد
فردا شد، فردا شد
 
***مولا، اباصالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
یا مهدی یا مهدی
 
عرش، خدا براش شده چراغونی
قنداقش اومده به مهمونی
 
همه میگن به به عجب جونی
عجب جونی عجب جونی
 
***مولا، اباصالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
یا مهدی یا مهدی
 
به به، ماه سامرا چه درخشونه
آنا بقیه ا... میخونه
 
لبای عسکری چه خندونه
خندونه، خندونه
 
***مولا، اباصالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
یا مهدی یا مهدی
 
به به، امشب ذخیره ی خدا اومد
موعود آل مصطفی اومد
 
فرمانده کل قوا اومد
خوش اومد،، خوش اومد
 
***مولا، اباصالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
ابا صالح ابا صالح مهدی
یا مهدی یا مهدی
پا به پای دل شیدای خودم
میذارم گل روی دستای خودم
قمر نیمه ی شعبان که رسید
رسیدم خدمت آقای خودم
 
سحر سامرا
پیچیده این ندا
رو لبا زمزمه، مولا مولا
 
قمر آسمون
ثمر آقامون
پسر فاطمه، اومد از راه
 
همه دنبال فرصت
واسه عرض ارادت
دل ما هم دخیل گهواره
 
همه دارن میخونن
همه اینو میدونن
وارث عباس علمداره
 
یه سبد لبریز از عطر بهار
خالصانه می برم محضر یار
یار من صاحب یک قلب رئوف
یار من صاحب تیغ ذوالفقار
 
شب غم سر اومد
ماه نو دراومد
خبر خوش میاد از سامرا
 
شب قدر همه
میخونه فاطمه
به قد و قامتت ماشاءالله
 
عود و عنبر بیارید
می کوثر بیارید
آقای ما بقیه الزهراست
 
آره محشر رسیده
خود حیدر رسیده
رجزش مثل اکبر لیلاست
 
شب مستی شده و باده میخوام
برا امشب یه دل ساده میخوام
منی که یه نوکر بن نوکرم
یه آقا و یه آقازاده میخوام
 
همه عرش برین
میرسن رو زمین
بارون شوقه و جشن خورشید
 
چراغون شد بهشت
یه ملک می نوشت
جلوات علی بازم تابید
 
صد و ده قل هوالله
به رخ انور شاه
همه مجنون شدند و سرگشته
 
ولی‌اللهِ مطلق
هو حق و مع الحق
آره حیدر دوباره برگشته
ای نور دل فاطمه مهدی تو کجایی
عالم همگی منتظرت تا تو بیایی
 
***مهدی تو کجایی 
مردم ز جدایی 
 
بی تو همه ی عالم هستی چو خزان است
روی تو زچشم همگان از چه نهان است
 
هر جا نگرم یوسف من از تو نشان است
برگرد گل فاطمه، تورمز بقایی
 
***مهدی تو کجایی 
مردم ز جدایی
 
بی روی تو اشک بصرم گشته روانه 
گیرددل خون گشته ی من ازتو نشانه
 
ما منتظر دیدنت ای در یگانه
آقاز برای فرجت کن تو دعایی
 
***مهدی تو کجایی
مردم ز جدایی
 
گرچه تو میان همه تنها و غریبی 
ای هستی زهرا تو به ما یار و حبیبی
 
بردرد دل شیعه ی حیدر تو طبیبی
برگرد، به دردهمه مهدی تو دوایی
 
***مهدی تو کجایی 
مردم ز جدایی 
 
بنگر تو براین روی سیه، حال خرابم 
از غصه ی هجران تو من در تب و تابم
 
از لطف بده ای گل زهرا تو جوابم
امشب دل ما را بنما کرب وبلایی
 
***مهدی تو کجایی 
مردم ز جدایی 
 
هستی تو گل فاطمه و نور دو عینم 
با چشم دل امشب توی بین الحرمینم
 
گریان عموی تو و نالان حسینم
دارم، زغم جدغریب تو نوایی
 
***مهدی تو کجایی 
مردم ز جدایی
 
تا ناله ی جد تو به گودال شنیدند 
با خنجر و شمشیر سوی گودال دویدند
 
سر از بدن او غریبانه بریدند 
یاد بدن غرق به خون، راس جدایی
 
***مهدی تو کجایی
مردم ز جدایی
 
اگرچه ناله ی او را شنیدند
زجد تو حسین حرمت دریدند
 
به پیش چشم زینب عمه جانت
سر جد غریبت را بریدند
خبر از کعبه می‌پیچد که می‌آید دلیل عشق
که می‌پیچد صدای آخرین پیغام ایل عشق
 
زمین سویش شتابان می‌رود با الرحیل عشق
محبت میشود، نفرت به دستان کفیل عشق
 
***صدایش امتداد صوت حیدر می‌شود آری
جهان لبریز از الله اکبر می‌شود آری
 
سپاه عشق را تنهاترین سردار می‌آید
برای فتح خیبر حیدر کرار می‌آید
 
و با قدرت برای آخرین پیکار می‌آید
که مصداق اشدا علی الکفار می‌آید
 
***عنان کار را از حاکمان پست می‌گیرد
همین‌که ذوالفقار حیدری در دست می‌گیرد
 
دوباره قصه‌ی بدر و جمل تکرار خواهد شد
جهان روی سر هر ظالمی آوار خواهد شد
 
زمین از خواب غفلت عاقبت بیدار خواهد شد
زمان ، مات فروپاشی استکبار خواهد شد
 
***زمین می‌بیند آخر آن امام مهربانی را
که میکوبد در عالم پرچم صلح جهانی را
 
صدای مبهم شیپورهای جنگ می‌آید
دوباره عمرعاص فتنه با نیرنگ می‌آید
 
در این پیکار دشمن با هزاران رنگ می‌آید
به سمت آینه دارد سپاه سنگ می‌آید
 
***برای جنگ ترکیبی بگو آیا سپر داری؟
تو سرگرمی به دنیا از امام خود خبر داری؟
 
بلی روز ظهور وعده‌ی انجیل نزدیک است
عذاب دردناک لشگر سجیل نزدیک است
 
افول سلطه‌ی دیرینه‌ی قابیل نزدیک است
سقوط پرچم ننگین اسراییل نزدیک است
 
***امام عصر به خون‌خواهی طالوت می‌آید
زمان انتقام از جبت والطاغوت می‌آید
 
سکوت شیعه بعد از سال‌ها فریاد خواهد شد
می‌آید آن‌که زهرا با ظهورش شاد خواهد شد
 
که با دستان او صحن بقیع آباد خواهد شد
و از چنگال صهیون قدس هم آزاد خواهد شد
 
***نوید روزهای بهتری از راه می‌آید
به شب‌های جهان خورشید آل الله می‌آید
 
بیابان‌ها گلستان می‌شود وقتی میاید او
و پایان زمستان می‌شود وقتی میاید او
 
گدا با شاه هم‌سان می‌شود وقتی میاید او
چنان نعمت فراوان می‌شود وقتی میاید او
 
***که حتی یک نفر هم لنگ نان شب نخواهد بود
و دیگر هیچ‌کس از غصه جان بر لب نخواهد بود
 
دعای جمعه‌های ندبه‌خوانی می رسد از راه
امید ملت صاحب‌زمانی می‌رسد از راه
 
دلیل گریه‌های جمکرانی می‌رسد از راه
و از مکه صدایی آسمانی می‌رسد از راه
 
***که آغاز ظهور وعده‌ی شیرین خوش عهدی‌ست
به‌گوش انتظار شهر گل‌بانگ اناالمهدی‌ست
 
می‌آید آنکه لبخندش شود حلال مشکل‌ها
همان‌کس که به یمن بودنش دل می‌شود دل‌ها
 
به محض دیدنش با شوق می‌گویند سائل‌ها
«الا یا ایهاالساقی ادرکاسا وناولها»
 
***شراب چشم‌هایش عالمی را مست خواهد کرد
حضورش مردمان را یک‌دل و یک‌دست خواهد کرد
 
به پایان می‌رسد غمگین‌ترین چشم‌انتظاری ها
غم شب ناله‌ها و گریه کردن‌ها و زاری ها
 
به سر می‌آید این دل‌مردگی‌ها ، بی‌قراری ها
و غم ها ناله ها شرمندگی‌ها و نداری‌ها
 
***زمین ازعدل لبریز و جهان از صلح مالامال
که حال مردم دنیاست با او احسن الاحوال
هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست
 
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست
 
***از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند
 
کی یار سفر کردهٔ ما از سفر آید
بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید
 
از باب صفا، قبلهٔ ما کی به در آید
بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید
 
***کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده…
 
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری
 
با آن‌که خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
 
***با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
 
ای گمشدهٔ مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخسارهٔ خود پرده گشایی؟
 
ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
 
***یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد…
 
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما
 
ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما
 
***ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
 
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
 
آرامش بین‌المللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
 
***عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت به‌گدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
 
هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
 
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم
 
***در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو…
سامرا امشب ز شب‌های دگر زیباتری
در جلال و در شرف، اُمّ القرای دیگری
سر به سر، لبریز از عطر گل پیغمبری
مهدی از تو، تو دل از خَلق دو عالَم می‌بری
 
هست و بود کبریا را در بغل بگرفته‌ای
جان ختم الانبیا را در بغل بگرفته‌ای
 
کعبه را در بر گرفتی، قبلۀ دل‌ها شدی
با صفاتر از حرم، خُرّم‌تر از سینا شدی
روح‌بخش روح عیسی، طور صد موسی شدی
نوربخش چشم خورشیدِ جهان‌آرا شدی
 
مهدی آمد تا جهان را جنّتِ اعلی کند
مهدی آمد تا گره از کار عالَم وا کند
 
چشم وا کن نقش جاء الحق به بازویش ببین
ذوالفقار حیدری در تیغ ابرویش ببین
یک جهان توحید در چشم خداجویش ببین
صوت قرآن بشنو و لعل سخن‌گویش ببین
 
اوست آقایی که بر عالَم امامت می‌کند
قائم است و با قیام خود قیامت می‌کند
 
عاشقان! با بذل جان، گلبانگ جانان بشنوید
بانگ تبریک از خدای حیّ منّان بشنوید
ذکر جاء الحق ز نخل و باغ و بستان بشنوید
اهل قرآن! از زبانش صوت قرآن بشنوید
 
سورۀ قدر از دهان او طنین انداخته
شورها در آسمان و در زمین انداخته
 
او چراغ آرزوی دودمان آدم است
او نه یک آیت، که در معنی کتاب محکم است
انبیا را اوّل است و اولیا را خاتم است
او مسیحای عزیز یازده عیسی‌دم است
 
او همه بود و همه هست امام عسکری‌ست
همچو قرآن بر سر دست امام عسکری‌ست...
 
ای کویر دل بهار از ابر رحمت‌بار تو
ای چراغ آفرینش روشن از رخسار تو
آفتاب آورده سر بر سایۀ دیوار تو
عید ما یک لحظه، آن هم لحظۀ دیدار تو
 
«یوسف گمگشته» تو؛ «کنعان» همه عالم؛ بیا
ای یگانه منجی ذرّیۀ آدم بیا
 
آفتاب کعبه! کعبه بی‌قرارت تا به کی؟
باغبانا! تشنه گل‌های بهارت تا به کی؟
چشم مظلومان عالم اشک‌بارت تا به کی؟
پرچم ثاراللَّهی چشم انتظارت تا به کی؟
 
کی شود عدل تو در کلّ زمین کامل شود؟! 
با ظهورت آیۀ اکمال دین کامل شود
 
ای خدا را دست و بازو! دست بر شمشیر کن
آیۀ فتحاً مبین را بر همه تفسیر کن
آفرینش را پر از گل‌واژۀ تکبیر کن
کلّ عالَم را به تیغ عدل خود تسخیر کن
 
ای خدا را دست قدرت! ای علی را نور عین!
تا به کی فریاد ما اَین الحسن، اَین الحسین؟...
صف به صف خیل ملائک به فلک استادند
بال بر بال زنند و ز طرب دلشادند
همه خاموش ز هر ولوله و فریادند
خبر از خلقت طاووس بهشتی دادند
 
دست بر سینه نهاده، همه گُل در دستند
دل ز کف داده و آماده‌ی وصلش هستند
 
ناگهان شور و نشاط دگری برپا شد
صحبت از قطره نبود و سخن از دریا شد
همه‌جا غرق تماشا، همه‌جا زیبا شد
آخرین مهر جهانتابِ ولا پیدا شد 
  
واژه‌های همه‌ی شعر مرا برهم زد
«عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»
 
آه ای عشق! تو ما را به کجاها بُردی
از زمین اوج گرفتی، به ثریا بُردی
دل مارا به سوی گلشن طاها بُردی
نام زیبای گل نرگس مارا بُردی 
  
شکرلله که چنین غرق ارادت شده‌ایم
باز دعوت شده‌ی جشن ولادت شده‌ایم
 
چند سال‌ست که ما جشن ولادت داریم
با خیال خوش تو، ذکر و عبادت داریم
گرچه دوریم زتو، بر تو ارادت داریم
چشم بر راه تو ای صبح سعادت داریم  
 
کاش جشنی به حضور تو به‌پا می‌کردیم 
جان خود را به قدوم تو فدا می‌کردیم 
 
کافران از خبر آمدنت آشفتند
عرشیان اشک ز مژگان به وصالت سفتند
عاشقان مثل گُل از مقدم تو بشکفتند
عطر انفاس تو پیچید و ملائک گفتند:
  
«نفس باد صبا مُشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد»
 
ای جلالُ لـلَّه و ای نورِ علی نور! بیا
معنی آیۀ والشّمسی و والطّور، بیا
لیلة القدر بشر! آیۀ مستور! بیا
محیی دین! نَفَست نفخه‌ای از صور، بیا  
 
هستی دینِ خداوند زهست تو بُوَد
پرچم نصرُ من الله به دست تو بُوَد 
 
گرچه در جان همه، شوق تمّنا باقی‌ست
قطره فانی شود و جلوۀ دریا باقی‌ست
جمعه‌ی روز ظهور تو به دنیا باقی‌ست
چند جمعه دگر از زندگی ما باقی‌ست
 
اشک حسرت زچه در هجر نپاشیم همه
حیف باشد که در آن جمعه نباشیم همه
امشب دل بیدارم، دارد سحری دیگر 
وز زمزمه‌ام بر دل، مانَد اثری دیگر 
در سامره می‌بینم، قرص قمری دیگر 
وز بیت ولا بر لب، دارم خبری دیگر 
از نسل علی آمد، خیر البشری دیگر 
یا آمنه آورده، پیغامبری دیگر 
 
طوبا ثمر آورده، سینا شجر آورده 
چشم همگان روشن، نرجس پسر آورده 
 
من رحمت بی‌حد را، در سامره می‌بینم 
من خلد مخلّد را، در سامره می‌بینم 
من جلوه‌ی سرمد را، در سامره می‌بینم 
من عبد مؤیّد را، در سامره می‌بینم 
من طلعت احمد را، در سامره می‌بینم 
من حُسن محمّد را، در سامره می‌بینم 
 
ای منتظران! خیزید، با خصم درآویزید 
در مقدم مهدی گل، از پارۀ دل ریزید 
 
ای گمشده! پیدا شو، پیدایش حق را بین 
آیینه شو و آنگه، آئینه‌ی یکتا بین 
رخسار دو صد یوسف، در آن رخ زیبا بین 
بالای دو صد آدم، در آن قد و بالا بین 
هم نوح پیمبر را، در دامن دریا بین 
هم موسِی عمران را، در وادی سَینا بین 
 
در یک رخ زیبا بین، خوبان دو عالم را 
خوبان دو عالم نه، پیغمبر خاتم را  
 
پیوسته درود از ما، بر نرجس و مولودش 
بر نرجس و مولودش، بر مهدی موعودش 
بر مهدی موعودش، بر حجّت معبودش 
بر حجّت معبودش، بر مقصد و مقصودش 
بر مقصد و مقصودش، بر سیرت محمودش 
بر سیرت محمودش، لطف و کرم و جودش 
 
لطف و کرم و جودش، حکم و سخن و عزمش 
حکم و سخن و عزمش، تیغ و عَلَم و رزمش 
 
مهر رخ دلجویش، هنگام سحر تابید 
روشنتر و زیباتر، از قرص قمر تابید 
از قلب ملک سر زد، در چشم بشر تابید 
گفتی یم هستی را، پاکیزه گهر تابید 
چون شعله به کوه طور، از شاخ شجر تابید 
هنگام طلوع فجر، بر دست پدر تابید
 
در طلعت او دیدند، آئینه‌ی احمد را 
مانند علی می‌خواند، قرآن محمّد را 
 
اوّل سخن توحید، از خالق اکبر گفت 
هم حمد الهی کرد، هم وصف پیمبر گفت 
هم آیه‌ی قرآن خواند، هم مِدحَت حیدر گفت 
هم نام امامان را، تا خویش سراسر گفت 
از ظاهر و باطن گفت، از اوّل و آخَر گفت 
آنگه به زبانِ دل، آن حجّت داور گفت:
 
من شاهد و مشهودم، من حجّت معبودم 
من مقصد و مقصودم، من مهدی موعودم 
 
من طوطی گویایِ، گلزار شهیدانم 
من روشنی چشم، بیدار شهیدانم 
من آینه‌ی سرخ، رخسار شهیدانم 
من محیی ایثار و، آثار شهیدانم 
من وارث مظلوم، انصار شهیدانم 
من منتقم خون، سالار شهیدانم
 
گلواژه‌ی جاء الحق، بر دست جهانگیرم 
نقش زَهَق الباطل، بر تیغه‌ی شمشیرم 
 
حق وعده به من داده، تا مُلک جهان گیرم 
بر دوست امان بخشم، از خصم امان گیرم 
مِهر آرم و خشم آرم، جان بخشم و جان گیرم 
یار همگان باشم، داد همگان گیرم 
در سلک شبان آیم، در کعبه مکان گیرم 
حلقوم ستمگر را، در پنجه چنان گیرم
 
تا نقشِ زمین گردد، اهریمن خودکامی 
وز ظلم و ستم هرگز، باقی نبُوَد نامی 
 
ای روی تو نادیده، دل بُرده ز دلداران 
ای کار تو پنهانی، یاری ز همه یاران 
بشکفته دل از نامت، چون لاله که در باران 
از جام تولاّیت، سر مستی هوشیاران 
بازآ که بر اندازی، بنیاد ستمکاران 
با تیغ تو ریزد خون، از سینۀ خونخواران
 
خورشید رُخت در ابر، پوشیده چرا مهدی 
ای کعبۀ دل‌ رویت، از کعبه درآ مهدی 
 
ای با همگان مونس، ای در همه‌جا تنها 
ای بی تو ز خونِ دل، دریا شده دامن‌ها 
تا چند زمام دین، در سلطه‌ی رهزن‌ها 
تا چند جهان لبریز، از گریه و شیون‌ها 
تا چند خزان حاکم، در دامن گلشن‌ها 
تا چند بُوَد قرآن، بر نیزه‌ی دشمن‌ها
 
ای نالۀ مظلومان، در گوش تو یا مهدی 
ای پرچم ثارالله، بر دوش تو یا مهدی 
 
باز آی که بنمائی، بر ما رخ زیبا را 
بازآ که کنی از عدل، پُر عرصه‌ی دنیا را 
بازآ که همه بینند، آن روی دل‌آرا را 
بازآ که کنی پیدا، دو گمشدۀ ما را 
هم تربت محسن را، هم تربت زهرا را 
حیف است نبیند عبد، رخسار تو مولا را 
 
من «میثم» این کویم، اوصاف تو را گویم 
اوصاف تو را گویم، تا وصل تو را جویم 
ای دوست اگرچه همه جا عطر بهار است 
این رایحه‌ی خوش، همه از جانب یار است 
 
این عطر مسیحاست که از راه رسیده 
از یمن قدومش همه‌جا غنچه دمیده
 
پیچیده به هر دشت، شمیم گل نرگس 
گل‌ها همه سرمست نسیم گل نرگس
 
سبزی و طراوت هم اگر در چمن ماست 
از برکت هر نغمه‌ی یابن الحسن ماست 
 
این گل‌پسر فاطمه یک پارچه نور است 
نوروزِ همه منتظران، روز ظهور است 
 
دل می‌بَرَد و محض همین دلبری آمد 
آیینه‌ی حُسن حَسَنِ عسکری آمد 
 
زیبایی او را نه فقط ماه ندارد
جز او احدی در دل ما راه ندارد
 
او نیز همانند عمویش علی اکبر 
در ظاهر و باطن بشود شبه پیمبر
 
این را به تواتر قلم شیعه نوشته‌ست 
مهدی‌ست که طاووس اهالی بهشت‌ست 
 
مهدی‌ست گل سرسبد عالم خلقت 
مهدی‌ست همان منجی مشتاق هدایت 
 
مهدی‌ست که خود شأن نزول نعمات است
تنها فرج مصلح کل، راه نجات است 
 
تنها نه فقط جمعه که سرتاسر هفته 
از غربت محض‌اش دل تقویم گرفته
 
افتاده به دل‌ها ولی الله می‌آید 
بد راه نده در دلت؛ از راه می‌آید
 
ما باورمان است که موعود به زودی
با ذکر علیاً ولیُ الله می‌آید
 
ای کاش که شعبان بشود ماهِ ظهورش
ای کاش بگوید که همین ماه می‌آید
 
 
هجران زده اما همه سرشار امیدیم
ما ملت خودساخته‌ی قرن جدیدیم
 
ما در دلمان غصه‌ی تحریم نداریم 
در پیش ستمگر سر تعظیم نداریم 
 
آن نکته که در صدر خبرهای جهان است
آوازه‌ی بیداری اسلامی‌مان است 
 
همواره خدا حفظ کند رهبرمان را 
با خطبه‌ی خود ساخت همه باورمان را 
 
در جبهه‌ی تبیین همه مشتاق جهادیم
یک موی علی را به معاویه ندادیم
 
تیغ دو دم ما همه‌جا پا به رکاب است
دشمن غلطی هم بکند، خانه خراب است 
 
ما عزت خود را همه مدیون رضاییم
ما ملت ایران همه ممنون رضاییم 
 
المنّةُ لله که خدا در نظر ماست 
دست کرم ضامن آهو به سر ماست
 
همچون پدری مشفق و رحمان و عطوف است
ما میهن‌مان بیمه‌ی آقای رئوف است
 
ما سفره‌ی دل پیش کسی باز نکردیم
جز او به کسی حاجتی ابراز نکردیم
 
اصلاً به تقلای من و تو چه نیاز است 
عمری درِ این خانه به روی همه باز است 
 
ما هیچ نگفتیم، خودش خوب عطا کرد 
با دست خودش کرببلا قسمت ما کرد
 
حرف دلمان را به‌خدا گفت مؤید 
از شیوه‌ی الطاف رضا گفت مؤید 
 
"تا گوهر اشکم سر بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید 
 
دیدم همه‌جا بر در و دیوار حریمش
جایی ننوشته‌ست گنهکار نیاید " 
ما را که ذکر خالصِ الله اکبر است
در جانمان خداست که از هرچه برتر است
 
او آفرید نعمتِ قرآن و وحی را
آن باده ای که با مِی عترت مقدّر است
 
ما را به ریسمان ولایت قوام داد
اثبات کرد اینکه خدا بنده پرور است
 
آن خالقی که معجزه ی عشق آفرید
مادر به آفرینشِ انوارِ اطهر است
 
عالَم طُفیل چارده اِشراق ، بیش نیست
اینها مثالِ نوریِ قرآنِ داور است
 
وقتی سخن ز اَشرَقَتِ الأرض می شود
نوری رسد که درکِ معارف مُیَسّر است
 
باید شناخت نور سماوات و ارض را
خلقت حقیقتی ز تجلّیِ کوثر است
 
عالم اگر نشسته سرِ سفره ی ولا
در سایه سارِ چادر عصمت تَوانگر است
 
پس میزبانیِ همه خلقت بدست اوست؟
آری ، چرا که اهل کِسا را چو محور است
 
اللهُ نور نور سماوات وارض کیست؟
تنها درختِ نور که زهرای اطهر است
 
پس میوه های آن شجر طیّبه چه هست؟
آن سیزده جمال که یک یک مصوّر است
 
آیاتِ نور را اگر از نو کنی مرور
دانی ((چراغ روشن)) قرآن پیمبر است
 
قرآن بخوان اگر به علی باشَدَت نیاز
((مصباح)) در بیان خدا نور حیدر است
 
مقصود از ((زُجاجه)) حسین و حسن بدان
آن سبط اصغر است و این سبط اکبر است
 
باید شناخت ((کوکب دُرّیِّ)) وحی را
این گفته هم به زینتِ عُبّاد زیور است
 
پنجم امام ، هست ((درخت مبارکه))
((زیتونه)) نام صادقِ آل مطهّر است
 
((لا شرقیه)) به معنی موسای طور عشق
((لا غربیه)) رضاست که خورشید خاور است
 
آن آیتی که خوانده شده ((زَیتُها یُضئ))
تأویل آن جواد الائمه مقدّر است
 
آن آیتی که هیچ در او ((مَسِّ نار )) نیست
آن چارمین علیست که هادی و رهبر است
 
تفسیرِ نابِ ((نورٌ علی نور)) را بخوان
هر مدّعی به غیر ابا المهدی اَبتر است
 
پس آیتی که هست از او ((نورِ مَن یَشاء))
مهدی امامِ قائمِ آل پیمبر است
 
نور هدایت است به رخسارِ این امام
با او جهان مُجاب ز خورشیدِ اَنور است
 
آبِ حیات زیر قدمهای حضرتش
اهل ممات زنده از آن نَفسِ اطهر است
 
سرتاسرِ کتاب خدا صحبت ظهور
در جمع اهل بیت فقط او مظفّر است
 
دیری است با امام زمان عهد بسته ایم
روز ظهور روز وفای مکرّر است
 
اَمَّن یجیب بر لبِ ما نقش بسته ، چون
مهدی مُجیبِ حاجتِ هر شخص مضطر است
 
وقت دلِ مبارکِ او صیحه ای کِشد
آنروز روز گفتنِ الله اکبر است
 
گوید بقیّه اللَّهم و خیر مومنین
وز هر کسی برای شما خیر بهتر است
 
غالب شوم به جمله ی ادیانِ روزگار
روزیکه قلبها ز نگاهم مُسَخّر است
 
من مهدی ام ستاره ی پنهان آسمان
وان صبحِ صادقم که جمالم منوّر است
 
من مهدی ام قرارِ دلِ یازده امام
رخسار من برای همه شادی آور است
 
من مهدی ام خزائنِ پنهان بدست ما
غیب الغیوب حافظ اسرار دیگر است
 
من مهدی ام مربّی دیرین انبیاء
علمم برای عالمیان فیض اکبر است
 
من مهدی ام مراد تمام ائمه ام
مهدی برای هر دل معصوم دلبر است
 
مستضعفین برای ظهورم دعا کنند
در هر کجا که مسجد و محراب و منبر است
 
آن دولتم که حُکم مُطاعم سراسری است
در دستِ ما تمامیِ دیوان و دفتر است
 
من دولت کریمه ی زهرای اطهرم
این دولت کریمه چو زهرا مطهّر است
 
رجعت کنند خیلِ شهیدان به یاری اَم
این رستخیز سایه ای از روز محشر است
 
عباس هم به یاریِ ما می کند شتاب
روشن شود چقدر عمویم دلاور است
 
من مهدی ام فراعنه را می کِشم به زیر
حق را بگیرم از کف هرچه ستمگر است
 
ظلم و فساد را ز جهان ریشه کَن کنم
آن حاکمم که در همه جا دادگستر است
 
هر کس حکومتی به جهان دست و پا کند
لیکن ز حاکمان روشِ ما فراتر است
 
تنها حکومتی که شود یاورِ ظهور
ایرانِ شیعی است که بر شیعه سَروَر است
 
می آیم و مُعانقه با شیعیان کنم
دیدار ما و نایب ما هم مقدّراست
 
هر کس که با ولیِّ زمان همدلی کند
دورانِ ما امیر و علمدار و افسر است
 
وان کس که با ولی زمان بَد دلی کند
در نزد ما منافق و شیطان و کافر است
 
گردن کِشی که تن به عدالت نمی دهد
روزی به زیر تیغ عدالت مکدّر است
 
می آیم و به لشگر دجّالها زنم
این امر از علائم حتمیِّ داور است
 
می آیم و به بیت خدا تکیه می دهم
کوفه برای آمدنم منتظر تر است
 
بر زادگاه مادر خود هم سَری زنم
ایران به خاک مقدم نرجس معطّر است
 
می آیم از مجاورِ کعبه به کربلا
لیکن مدینه مقصد اصلیِّ لشگر است
 
من مهدی ام که مادرم از پشت در بخواند
روز ظهور پاسخ فریاد آخر است
 
من مهدی ام که می کِشم از قبرها برون
هر دست را که ضارب سیلیِ مادر است
 
من انتقام ضرب غلاف مغیره ام
دستم به تیغ چون برود مثل شهپر است
 
صمصام منتقم منم ای خصم فاطمه
آنسان که ذوالفقار بدستانِ صفدر است
 
من پیچ و تاب کوچه ی غم را چشیده ام
هر روز هم برای من ، آن کوچه معبر است
 
من مهدی ام به عمّه ی سادات مقتدا
چشمم هنوز واله و حیران معجر است
 
من انتقامِ خونِ گلوی بریده ام
مَرهَم به حنجری که هنوزش به خنجر است
 
بیش از هزار سال گذشته ز کربلا
جدّم هنوز در دلِ گودال پر پر است
 
صبح و مساء به خونِ خدا گریه می کنم
خون خدا و خون دل من برابر است
باز هم روح الامین دارد غزل می آورد
صنعت ایهام و تشبیه و بدل می آورد
تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر
واژه واژه بر لبم جام عسل می آورد
شعر شیرین مرا شور عجیبی داده است
واژه ی نابی که در چندین محل می آورد
چیست آن واژه که همراه ادایش جبرییل
جمله ی «حیّ علی خیرالعمل» می آورد
در میان شعرهای شاعران اهل بیت
دائماً این بیت را ضرب المثل می آورد:
 
یوسف مصری کجا و یوسف زهرا کجا
جلوه ی قطره کجا و جلوه ی دریا کجا
 
کوچه های شهر را امشب چراغانی کنید
عرش را و فرش را آیینه بندانی کنید
آمده نور دل انگیزی به سمت سامرا
باید امشب کوچه ها را خوب نورانی کنید
طبق رسم فصل حج, مثل تمام حاجیان
جان ما را پیش پای یار, قربانی کنید
از خَم ابروی او صدها خُم می می چکد
باید امشب خلق را انگور مهمانی کنید
دیدن روی سلیمان کار آسانی که نیست
باید اوّل خوب از این مُلک, دربانی کنید
 
هر که باشد نوکر تو زود آقا می شود
خود به خود با یک نگاه تو مسیحا می شود
 
یوسف زهرا تویی حُسن ختام اهل بیت
نام تو زیباست ای مرد قیام اهل بیت
گر چه آقا مثل یوسف با نمک هستی ولی
نام زیبای تو شیرین کرده کام اهل بیت
السّلام ای حُجّهَ الله ای امامَ منتظَر
لحظه لحظه می رسد بر تو سلام اهل بیت
از پیمبر تا امام عسگری, در عصر خود
نقل کردند این که هستی التیام اهل بیت
می رسد آن روز که با ذوالفقار مرتضی
می رسی تا که بگیری انتقام اهل بیت
 
مرتضی, زهرا, حسن, خون خدا, پیغمبری
می بری با جلوه ات دل از امام عسگری
 
نیمه ی شعبان که می گردد عیان, صاحب زمان
می کند گل بر لب پیر و جوان, صاحب زمان
اشهَد انّ که هستی تو امام آخرین
می وزد از هر مناره این اذان, صاحب زمان
یک سؤال آقا!… اگر که جای کعبه ثابت است
پس چرا در هر کجا داری مکان, صاحب زمان
تشنه هستم تشنه ی یک جرعه ی دیدار تو
وعده گاه ما شبی در جمکران, صاحب زمان
می رسی یک روز ای خورشید پشت ابرها
می کنی پیدا مزار بی نشان, صاحب زمان
 
با ظهورت می شود خوشحال زهرا مادرت
پیش مرگت می شود آن لحظه آقا نوکرت
 
العجل آقا! بیا چشم انتظاری ها بس است
در فراقت اشک ها و بی قراری ها بس است
اشک ها ی ما که یک لحظه به درد تو نخورد
ناله ها و ضجّه ها و گریه زاری ها بس است
تا به کی جمعه به جمعه ذکر ندبه سر دهیم
ندبه و خون دل و شب زنده داری ها بی ایت
معصیت, پاکی دوران جوانی را گرفت
ما جوان ها را کمک کن, شرمساری ها بس است
باید آقا درد غربت را فقط فریاد کرد
گوشه گیری های ما و راز داری بس است
 
با ظهور خود بیا و مادرت را شاد کن
قلب ویران مرا با مقدمت آباد کن
امید گمشده ی سرزمین سبز خدا
امام مثل پیمبر,پیمبر فردا
تمام وسعت صحرا به عشق تو سبز است
بهشت ساکن صحرای توست زین گلها
کمی فرات ز سرداب آبی ات آور
که تشنه های تو لب تشنه اند,ای دریا
چقدر سفره ی سبز تو چون علی ساده است
علی ترین ِ قبیله , محمد دنیا
شب طلوع رُخت آسمان تبسم کرد
و موج موج فرشته به خاک شد پیدا
 
به وقت آمدنت آسمان تلاطم داشت
و سامرا به مدینه فقط تبسم داشت
 
تو آمدی و زمین مثل عرش زیبا شد
تو آمدی و دل آسمانیان وا شد
حقیقت است به یک گل بهار می آید
به احترام تو هر تاک مثل طوبا شد
خدا به نور تو از بسکه روشنی داده
که آفتاب دگر محو در تماشا شد
مقامت آرزوی قلبی کلیم خداست
عصای او به نگاه شما ز جا پا شد
مسیح آمده سجاده ی تو در دستش
وز اشتیاق نفسهای تو مسیحا شد
 
خدا دعا گویت از راه غیب میباشد
علم به دوش سپاهت شُعِیب میباشد
 
اگرچه خانه ی تو عرش آسمان باشد
تمام خاک زمین سرزمینتان باشد
محبت تو فراتر ز مادر و پدر است
ندیده ایم کسی چون تو مهربان باشد
ندیده ایم در این نکته هیچ تردیدی
بهشت قطره ای از خاک جمکران باشد
کدام جاده به تو میرسد نگو که چنین
مسیر خانه ی تو شهر بی نشان باشد
تو از قبیله ی طاووس آسمانهایی
که جلوه های زلال تو بی کران باشد
 
دل مرا تو ببر هر کجا به همراهت
امام جمعه ی سهله خدا به همراهت
 
دعای ما تو بیا و دگر اجابت کن
برای دیدن خود صبح جمعه دعوت کن
چقدر جمعه نشینی چقدر ندبه و اشک
برای آمدنت با خدا تو صحبت کن
بیا و ظلمت شب را به جای خود بنشان
میان ما و سحر روشنی تو قسمت کن
فقیر دست کریم توام عزیزالله
خدای بنده نوازی کمی محبت کن
 
مه تمام , فلک پر ستاره میباشد
هنوز سیصد تو نیمه کاره میباشد
 
از آسمان خدا چون ستاره می آیی
به روی اسب سپیدی سواره می آیی
بهار باغ خدا , ای زلال تر از گل
به وصف خلقت گل استعاره می آیی
شنیده ام که اگر خوانمت اباصالح
به چشم به هم زدن و یک اشاره می آیی
تمام افضل الاعمال من دعا به شماست
قیامت است ظهورت دوباره می آیی
 
بپوش جوشن پیغمبر خدا را مَرد
به خاطر همه با ذوالفقارتان برگرد
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است
امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری
با هیبت و شمایل طاها رسیده است
در او خلاصه گشته خِصال پیمبران
موسی رسیده است, مسیحا رسیده است
جبریل با هزار فرشته از آسمان
کرده نزول, بهر تماشا رسیده است
سر را بُرید یوسف کنعان به جای دست
وقتی شنید یوسف زهرا رسیده است
 
امشب دلم به مأذنه این گونه داد اَذان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
 
در پیش سَرو قامت تو, تا شدن خوش است
در فصل غیبت تو شکیبا شدن خوش است
دست کسی به دامن نرجس نمی رسد
وقتی صدف به گوهر یکتا شدن خوش است
روزی امیرزاده و روزی کنیز شد
حالا عروس حضرت زهرا شدن خوش است
ما ذرّه ایم و کار شما ذرّه پروری است
در زیر آفتاب تو پیدا شدن خوش است
وقتی شناسنامه ی ما مُنتسَب به توست
در سایه سار مهر تو معنا شدن خوش است
هر کس شنید نام شما را قیام کرد
در راه بندگیّ تو آقا شدن خوش است
 
در شرح وصف تو چه برآید از این زبان؟!
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان  
 
ای که کرم سجیّه و لطف است عادتت
بالاتر است از همه عالم سیادتت
حالا هزار و یکصد و هفتاد و هفت سال
بگذشته ای عزیز خدا از ولادتت
پنهان شدی اگر چه تو در پشت ابرها
هر دم رسیده است به دل ها عنایتت
هر صبح وعده ی من و تو در دعای عهد
هر عصر جمعه زمزمه های زیارتت
آقا سلام ما به رکوع و سجود تو
آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت
کِی می رسد ندای أنا المَهدی ات به گوش؟
بالاتر از تمام عَلَم هاست رایتت
 
کانون عدل و داد شود با تو این جهان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
 
بار فراق یوسف زهرا کشیدنی ست
گر وصل او به جان بخَرم من, خریدنی ست
ای آن که طعنه میزنی ـ آقای تو کجاست؟ـ
روز ظهور منجی عالم رسیدنی ست
آن روز ذوالفقار علی دست او بود
یعنی که رنگ از رُخ کافر پریدنی ست
یا فارس الحجاز!, من از مشهد الرّضا
بیتی بیاورم ز شفق, که شنیدنی ست
 (سوگند می خورم گل باغ تو چیدنی ست
چشم سیاه و خیمه ی سبز تو دیدنی است)
 
ای آخرین امام من, ألغوث ألاَمان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
 
وقتی که نیستی تو, خزان است روزگار
وقتی که می رسی, همه جا می شود بهار
تقصیر ماست این که بیابان نشین شدی
محروم مانده ایم ز درک حضور یار
ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!
وقتی که هست أفضل أعمال انتظار
وقتی که بیست مرتبه حج رفت, کسب کرد
إذن طواف خیمه ی تو, پور مهزیار
آقا چقدر جمعه گذشت و نیامدی!
دیگر نمانده است برای دلی قرار
 
این اشک ماست کز غم هجران شده روان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
 
ای هر غریبه ای همه جا آشنای تو
این بند را مدینه سرودم برای تو
این شهر بوی غربت خورشید می دهد
این کوچه هاست منتظر ردّ پای تو
رفتم به پشت پنجره های بقیع و بعد
خواندم به اشک چشم زیارت به جای تو
گویا هنوز مادر تو درد می کِشد
در بستر است چشم به راه دوای تو
وقتی کِشی ز قبر تن آن دو را برون
باشیم کاش ما همه زیر لَوای تو
 
ای شاد از ظهور تو بانوی بی نشان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
 
ای مظهر صفات خدا أیها العزیز!
بی تو چه عیدی و چه عزا؟!, أیها العزیز!
امسال نیز نیمه ی شعبان رسید و رفت
مجلس تمام گشت, بیا أیها العزیز!
تو خود کریم هستی و از نسل ذوالکِرام
پُر کن دو دست خالی ما أیها العزیز!
یک نَظرَهً رَحیمَه بر این قلب پر گناه
کافی ست با نگاه تو, یا أیها العزیز!
فرموده اند نیمه ی شعبان بگو: حسین
ما را ببر به کرب و بلا أیها العزیز!
 
یک روضه از اسارت زینب بیا بخوان
عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان
روبه گندم‌ زارها می‌آیی ای مولای گندمگون
آیه‌ی صلحند چشمان شما ـ «والتین والزیتون»
 
ابروانت خط نستعلیق خطاطی زبردستند
آخرین بیت از غزل‌هایی خیال انگیز و یکدستند
 
بیتِ آخر حالتش این است, غافلگیر خواهد کرد
ـ ناز دارد ـ می‌رسد هرچند گاهی دیر خواهد کرد
 
نرگس اینجا غرق در ترکیب خالت با لب است امشب
«آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است », امشب
 
دارد از بالا محمد  هم خودش را در تو می‌جوید
می‌زند بر شانه‌های حیدر و با شوق می‌گوید:
 
ـ مثل زهرا می‌شود از دور چشمش را که می‌بندد
خوب با دقت نگاهش کن علی ! مثل تو می‌خندد
 
بی محمد مانده یثرب تا تو شب با ماه تنهایی
بی علی ماندیم تا تو بازهم با چاه تنهایی
 
لحظه‌ها را بی تماشایت نگو باور کنم مولا!
«من نه آن رندم که ترک ساقی و ساغر کنم» مولا!
 
تا کی اینجا قصه‌ی خورشید پنهان را بخوانم من
«یوسف گمگشته باز آید به کنعان» را بخوانم من
 
با ستاره منتظر می‌مانم آری صبح نزدیک است
آه بیدارانِ این شب زنده داری! صبح نزدیک است
دل دل  نکن که می رسد ازدلبرم خبر
شام فراق می رود و می شود سحر
چیزی نمانده تا برسد منجیِّ بشر
چیزی نمانده گلشن زهرا دهد ثمر
عید وصال آمده و لحظه ی ظفر
 
مژده بده که شد حسن عسگری پدر
 
کعبه به گوش باش که منجی رسیده است
قلب تمام عالم امکان تپیده است
در سامرا امید  خدا آفریده است
خورشید روی دامن نرگس دمیده است
عالم دم ِ محمّدیّش را شنیده است
 
قرآن نشسته بر لب قرآن دادگر
 
قرآن بخوان که حسرت کعبه صدای توست
رویای عرش زمزمه ی ربّنای توست
تیغ امیر خیبرو خندق برای توست
امِّید فاطمه به دم رونمای توست
شش گوشه در تب سفر کربلای توست
 
همراه خود مرا به سوی نینوا ببر
 
دین با حضور ناب تو تکمیل می شود
با تو بساط توطئه  تعطیل میشود
وای از فراق یار که تحمیل می شود
اشکم برای آمدنت نیل می شود
امسال هم بدون تو تحویل می شود
 
نوروز انتظار شد و غصِّه بیشتر
 
دردانه ی زمین و زمان صاحب الزّمان
امّید قلب مادر سادات و شیعیان
کعبه گرفته با هوس دیدنت زبان
مانده به راه آمدنت چشم عاشقان
یا حیدری بگو و دلم را بده تکان
 
حیدر مدد بگو و بیا صاحبِ نظر
 
در دولت تو عدل علی می کند ظهور
حال و هوای فاطمیّه می شود صبور
دست کریم تو به دلم می دهد شعور
کرب و بلاست مقصد این کاروان نور
تو می رسی که دم بزند جمعه از غرور
 
 تو می دهی به آه غریبانه ام اثر
حرف هایی خدایی آوردم
بیت هایی طلایی آوردم
 
حرف من نیست حرف خورشید است
سخن از عید نور و امِّید است
 
گفته ی مصطفی رسول الله
برگی از نطق حیدر و زهرا
 
لوپِّ هر مطلب امام کرم
اوّل و آخر پیام حرم
 
های و هوی نقاره با ناله
واژه ی ناب ِ یا اباصالح
 
سامرا خیره مانده و بی تاب
چه عجیب است جلوه ی سرداب
 
نرگس منتخب شده می دید
در وجودش تلاطم توحید
 
دور از شور و شرِّ بیگانه
پیش چشم حکیمه در خانه
 
وعده ی حق رسید و عرش شنید
از فرستاده آیه ی ” وَ نُرید”
 
پایه ی کاخ فتنه ها شد لق
روی بازو نوشته جاء الحق
 
وعده های نبی در این مَهد است
دم عالم فرازی از عهد است
 
صاحب طلعه ُ الرَّشیده رسید
آمده غـُرَّ ه الحمیده پدید
 
طفل گهواره آسمانی شد
آسمان صاحب الزّمانی شد
 
مادرش بی قرار و دلواپس
نگران از نفاق اهل هوس
 
گفت مولا : گل مرا چیدند
انتظار زمانه دزدیدند
 
با سلام خدا و این پیغام
وَ کلام امام شد آرام
 
پسرت عشق آسمانی هاست
عرش حق زیر پای این آقاست
 
اِنس و جان مات نور قامت اوست
نـُه فلک در صف زیارت اوست
 
مُهر تکمیل دین پیغمبر
عقده ی تیغ و بیرق حیدر
 
اوج رویای یاس و آن غنچه …
که زمین خورده اند در کوچه
 
آرزوی ستاره های به نی
بُهت ناموس و بغض مجلس می
 
غیرت الله پای شط ِّ فرات
روضه ی مشک پاره در عرفات
 
مادری با نوای لا لا یی 
دختر و روزگار زهرایی
 
ناله و ضجِّه های هر مظلوم
حاجت ربـّنای هر معصوم
 
روز موعود ندبه است بیا
وصل تو عید کعبه است بیا
 
دلبرا  تکیه کن به بیت الله
با دم یا علی ولیُّ الله
 
این سکوت مدینه را بشکن
گردن اهل کینه را بشکن
 
سوی ایران بیا و با مستان
بگذر از زیر سایه ی قرآن
 
با بر و بچّه های هیأتها
گریه ای کن به صرف عاشورا
 
قدمی مثل حیدر کرّار
به سوی مشهد الرِّضا بردار
 
بــِـنــِشین رو به پنجره فولاد
وَ بیا بین صحن گوهرشاد
 
رو به ایوان طلا دعایی کن
عاشقان را تو کربلایی کن
 
یاد سقــّــا پیاله ای از آب
نوش کن با سلام بر ارباب
 
طالب خون سرخ عاشورا
العجل ای مسافر زهرا
آماده می شوم غزلی را بنا کنم
در شور عشق , قافیه ای دست و پاکنم
باز از شرابِ دوست شدم مست وبیقرار
باید که پیر میکده ها را صدا کنم
میخانه ای برای دلم جور کرده ام
تا رازِ سرخوشیِّ خودم بَر مَلاکنم
رازی که گفتنش همه را مست می کند
وقتش شده بگویم و خود را رها کنم
پس اهل میکده! همه سر تا به پای گوش
تا خوب حقِّ مطلب خود را ادا کنم
 
از راه آمده قمرِ آخرالزَّمان
یعنی امام عصر , همان حیدرالزَّمان
 
از راه آمده ست رسانَد پیام عشق
از راه آمده ست که باشد امام عشق
یاایهاالعزیزِ دو دنیای من , سلام
گفتم سلام و اوست علیک السلام عشق
وقتش رسیده سوی کلامم خودت شوی
چون حرف با شما شده حُسن ختام عشق
هرکس که پای بزم شما بود , زنده ماند
ای عشق بادوام , تویی بادوام عشق
تا زنده ام گدای سرِ سفره ی توﺃم
آری , امیرعشق تویی , من غلام عشق
 
اَلحَق که شاه هستی و ارباب زاده ای
تو یوسفی ترین پسر خانواده ای
 
صاف و زلال , آینه ی ناب آسمان
تابیده است در شب مهتاب آسمان
تابیده است حضرت ماه چهارده
بر صفحه ی دوازده قاب آسمان
این نور با ﺗﻸﻟﺆِ صاحب زمانی اش
آرامشی است بر دل بی تاب آسمان
جبریل با ترانه ی عشق محمّدی
گوید خوش آمدید به ارباب آسمان
امشب برای عرض ارادت به مَقدَمش
نیکو نوشته اند روی باب آسمان
 
حق, نقشه ی عدوصفتان را برآب کرد
تا حضرت امام زمان انقلاب کرد
 
ای چشم من به راه تو , ﺃدرِک ﺃسیرک
آدینه در پناه تو , ﺃدرِک ﺃسیرک
ای واژه ی جمال خدا جلوه گر شود
در قاب روی ماه تو , ﺃدرِک ﺃسیرک
صبح ظهور تو فرج عاشقان توست
خورشید من پگاه تو , ﺃدرِک ﺃسیرک
این قلب تیره , روشن و شفّاف میشود
با گوشه ی نگاه تو , ﺃدرِک ﺃسیرک
از دوری تو ثانیه هایم تباه شد
من عبد روسیاه تو , ﺃدرِک ﺃسیرک
 
((دارد زمان آمدنت دیر می شود))
تقصیر ماست این همه ﺗﺄخیر می شود
 
ای آخرین بهانه ی دنیا ظهور کن
ای آشنای غربت فردا ظهور کن
باید که چند روضه بخوانم برای تو
ای چشم تو خلاصه ی دریا ظهور کن
می خوانم از حوادثِ آن کوچه های تنگ
آقا قسم به پهلوی زهرا ظهور کن
آقا به جان دخترکی بی پناه که
افتاده بود زیرِ لگدها ظهور کن
آتش,خیام,سیلی و غارت,چه گویمت؟
آقا به داغِ زینب کبرا ظهور کن
 
قرآن به روی نیزه و تفسیرها به خاک
آقا بیا به حقِّ بدن های چاک چاک
سیــد وقـت ولادت بـه نیمـه شعبــان          
یـگـانــه مـنـجـی دنـیـا بیـا امـام زمـان
ظهـور کـن , رخ زیبـای خود نشـان بده           
بگـو چگـونـه بگیـرم ز چهـره تو نشـان
هــنـــوز در پـی دیــدار تــو گـرفــتـــارم           
نیـامـدی و دلـم را شکـسـتـی آقاجان
خدا کنـد که ظهـور تـو را نظـــاره کنـم            
خدا کند که ببینم تورا به این چشمان
 
ببیـن که بر سر راهت نشستم ای آقا
منـم به عشق تو مجنونم و تویی لیلا
 
بـرای دلـبــری مـا تــو آفـریــده شـدی         
 بـرای رهـبــری خـلـق برگـزیـده شـدی
تو یوسف سربـازار هستـی و با اشک          
برای اینکه عزیزم شوی خریـده شـدی
به غیر تو دل من بـود مثـل شب تاریک          
که سر زدی و برای دلم سپیده شدی
تو در کنـار منی من تـو را نمـی بینـم           
چه شد؟ اگر چه که بارها به چشم دیده شدی
 
ز روی چشم من آقـا حجـاب را بــردار
بـرای دیـدن رویـت دگـر نـمـانـده قــرار
 
امید قلب پـدر هستی ای گل نرگس       
به شام تار,قمر هستی ای گل نرگس
پـدر نـهــاد بـه روی تـو نـام احـمــد را       
تو مصطفای دگرهستی ای گل نرگس
در آسـمــان ولایـت تـو اخـتـــر دگـری 
تو آخرین ,گوهرهستی ای گل نرگس
جهـان بـرای نبـودت  ستـاره می ریزد         
قــرار دیــده تـر هستی ای گل نرگس
 
تمـام هستـی محسـن تویی بیا دلبـر
بـزن تو تکیه بـه آن در بگـو علی حیـدر
باز دل، چلّه‌نشینِ حرمِ راز شده‌ست
مرغِ شب با نفس صبح، هم‌آواز شده‌ست
باز با دست سحر، پنجره‌ها باز شده‌ست
باز فصلِ سفرِ چلچله آغاز شده‌ست
 
با نسیمی که به دل‌جویی من می‌آید
باز عطر گل نرگس ز چمن می‌آید
 
این گل لاله، که زیبایی بی‌حدّ دارد
در چمن تازگی و لطف مجدّد دارد
نکْهت فاطمه و عطر محمّد دارد
آفرینش به لبش، ذکر خوش‌آمد دارد
 
این گل سرخ، که از گلبن توحید شکفت
هر که دیدش، «زَهَقَ الباطِلُ و جاءَ الحَق» گفت
 
جلوۀ «وَالقمر» و آیت «وَالعصر» آمد
رحمت واسعۀ بی‌حد و بی‌حصر آمد
فتح نزدیک شد و، زمزمۀ نصر آمد
کارفرمای دوعالم، ولیِ‌ عصر آمد
 
گرچه در خوشدلی فاطمه، تردیدی نیست
زادروز پسرش هست، ولی عیدی نیست
 
چه بگویم که مرا عقدۀ عالَم به گلوست
داستان من و غم، خاطرۀ سنگ و سبوست
کی شود پرده به یک سو رَوَد از چهرۀ دوست
«آن سفر کرده که صد قافله دل، همره اوست»
 
عید روزی‌ست، که بارد به جهان ابرِ کَرم
مصلح کل بزند تکیه به دیوارِ حرم
 
عید روزی‌ست، که آفاق گلِ نور شود
از جهان، سایۀ بیدادگران دور شود
روز نابودی تزویر و زر و زور شود
یعنی از پرتو موسی، همه جا طور شود
 
عید روزی‌ست، که آفاق منوّر گردد
باغ سرسبز شود، باز ورق برگردد
 
عید روزی‌ست، که دل‌ها شود از غصه جدا
روز آغاز ثمربخشی خون شهدا
برسد پرتو روشنگر مصباح هدی
تکیه بر کعبه زند منتقم خون خدا
 
بشنود گوش فلک، صوت خوش تکبیرش
دولت عدل شود، دولت عالم‌گیرش
 
عید روزی‌ست، که با عشق، هم‌آهنگ شود
عرصه بر تهمت و تزویر و ریا تنگ شود
نرم، چون آب، دلِ سخت‌تر از سنگ شود
باغ سرسبز و نشاط‌آور و گل‌رنگ شود
 
عید روزی‌ست، که ایمان و امان تازه شود
یک چمن لالۀ پرپر شده، شیرازه شود
 
ای که جبریل امین، پیک پیام‌آور توست
ای که عیسای نبی، روز فرج، یاور توست
سرمۀ چشم ملائک، همه خاک در توست
چشم بر راه ظهورت به خدا، مادر توست
 
تو بیا! تا غم عالم، همه از دل برود
کشتی از دامن توفان، سوی ساحل برود
ای طلوع صبحدم! نور دگر آورده‌ای
آفتابی، بهتر از شمس و قمر آورده‌ای
شاهدی از جان و دل محبوبتر آورده‌ای
یا که وجه الله بر اهل نظر آورده‌ای
مُصلح کل! حجّت ثانی عشر آورده‌ای
 
مهدی موعود کز خلق خدا او را سلام
 
آسمان! امشب چه سیمای تو روحانی شده
دامنت چون قلب نرگس، پاک و نورانی شده
سینه‌ات لبریز از انوار ربّانی شده
صحنه‌هایت روضۀ سر سبز رضوانی شده
ماه با لبخند، گرم نور افشانی شده
 
تا طلوع صبح، دور سامره گردد مدام
 
ای زمین! آغوشِ جان بگشا که جانان‌ست این
سامره! تطهیر کن خود را که قرآن‌ست این
آسمان! در بر بگیرش، یک جهان جان‌ست این
سیزده معصوم را روح است و ریحان است این
قلب قرآن، هستی دین، رُکن ایمان است این
 
خود امام و یازده آباء معصومش امام
 
ای ز آوای تو قرآن مفتخر! قرآن بخوان
ای دمت از فیض عیسی خوب‌تر! قرآن بخوان
ای شده پروانه‌ات مرغ سحر! قرآن بخوان
ای یگانه مصلح کلّ بشر! قرآن بخوان
ای نوایت خوشتر از جان! بر پدر قرآن بخوان
 
تا ببوسد لعل لب‌های تو را با احترام
 
سامره جان شد که این نوزاد جانان من است
نرجس پاکیزه دامان گفت: ریحان من است
عسکری بوسید لب‌هایش که قرآن من است
عیسی مریم به وجد آمد که این جان من است
شب ندا در داد: این ماهِ فروزان من است
 
صبح گفتا: از زمین تابید خورشیدم به بام
 
پاک جسم و پاک جان و پاک باب و پاک مام
سرو قد، گل‌چهره، شورانگیز لب، شیرین کلام
کبریایی جاه و احمد طینت و حیدر مقام
فاطمی خو، مجتبایی حلم، ثارالله قیام
مو کمند و ابرویش شمشیر و مژگانش سهام
 
تا که اش گردد شکار و تا که اش افتد به دام
 
کعبه می‌خندد که آغاز ظهورش در من است
مکّه می‌بالد که آثار عبورش در من است
کوفه می‌نازد که تشریف حضورش در من است
کربلا گوید که اشک و سوز و شورش در من است
دل ندا در داد کاین خورشید، نورش در من است
 
جان به طوف مهد او چون زائر بیت الحرام
 
دُرّ دندانِ پیمبر، انتظارش می‌کشد
صورت خونینِ حیدر، انتظارش می‌کشد
سینۀ مجروح مادر، انتظارش می‌کشد
مجتبی با سوز دیگر، انتظارش می‌کشد
زخم ثارالـلَه به پیکر انتظارش می‌کشد
 
تا نیاید او، نیابد زخم قرآن التیام
 
ای ز پشت ابر غیبت خلق را خورشید و نور
ای فروغت کرده پیش از خلقتِ عالَم ظهور
ای وجودت غایب و خَلق جهانت در حضور
یابن کوثر، یابن طاها، یابن یاسین، یابن طور
تو به ما نزدیک‌تر از مایی و ما از تو دور
 
ما ز تو اعمی و تو پیداتر از ماه تمام
 
باغبانا! بار دیگر در گلستان بازگرد
یوسفا! از چاه کنعان سوی کنعان بازگرد
موسیا! بر کشتن فرعون و هامان بازگرد
عیسییا! تا جان دهی بر جسم بی جان بازگرد
احمدا! بر یاری اسلام و قرآن بازگرد
 
حیدرا! در دست تو زیباست تیغ انتقام
 
ای وصالت آرزوی دوستان! هجران بس است
ای بباغ آفرینش باغبان! هجران بس است
ماه کنعان! آفتاب مصر جان! هجران بس است
سیّدی! الغوث الغوث الامان، هجران بس است
مصلح کل، مهدی صاحب زمان، هجران بس است
 
تا به کی "میثم" بریزد بی تو خونِ دل به جام
گفتم به دل، که وقت نیایش، شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
 
آنجا که هست، آینهٔ شادی و سرور
اشراق عشق و عاطفه و جلوه‌گاه نور...
 
آنجا که انبیا همه هستند در طواف
آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف...
 
آنجا که دیده‌ها، پلی از آب بسته‌اند
یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند...
 
چشم هزار ماه جبین، مشتری اوست
نقش نگین وحی، در انگشتری اوست
 
محبوب نازنین سراپردهٔ خداست
در کائنات، رحمت گستردهٔ خداست
 
چون روح، در تمامی اعصار جاری است
جان جهان، ذخیرهٔ پروردگاری است
 
سنگ بنای کعبه، سیاهی خال اوست
وجه خدای جَلَّ جَلالُه، جمال اوست
 
جانْ بی‌فروغ طلعت او جان نمی‌شود
او حجت خداست که پنهان نمی‌شود
 
روزی که ظلم پُر کند آفاق دهر را
احلی من العسل کند این جام زهر را
 
آن روز، روز سلطنتِ داد و دین رسد
یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد...
 
پُر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را
آیینهٔ بهشت کند، این جزیره را
 
یوسف به بوی پیرهنش زنده می‌شود
دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود...
 
او را بخوان در آینهٔ ندبه و سمات
فرزندی از سلالهٔ طاها و محکمات
 
روی لبش تلاوت لبیک دیدنی‌ست
آری دعای او به اجابت رسیدنی‌ست
 
احیاگر معالِم دین خداست او
شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او
::
الهام، کم گرفتی از آن فاطمی‌نَفَس
با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس
 
یک‌بار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟
آتش گرفته‌ای تو و آبت نداده‌اند؟
 
تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع
ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع»...
 
ای حُسنِ مطلع همهٔ انتخاب‌ها
تو آفتاب حُسنی و ما در حجاب‌ها
 
مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی»
فرزند اخترانِ درخشان و روشنی...
 
دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک
خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک»
 
«یا ایها العزیز!» ببین خسته حالی‌ام
چشمان پُر ستاره و دستان خالی‌ام
 
ماییم آن خسی که به میقات آمدیم
شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم
 
شام فراق سورهٔ والیل خوانده‌ایم
یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم
 
یا ایها العزیز! به زیبایی‌ات قسم
بر حُسن بی‌بدیل و دل‌آرایی‌ات قسم
 
دل‌ها ز نکهت سخنت، زنده می‌شود
عالم به بوی پیرهنت، زنده می‌شود
 
صبح وصال تو، شبِ غم را سحر کند
آفاق را نگاه تو زیر و زِبَر کند
 
موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست
شهر مدینه چشم به راهِ ظهور توست
 
تنها نه از غمت دل یاران گرفته است
چشم بقیع، تَر شده، باران گرفته است
 
شعرِ «شفق» حدیثِ زبانِ دلِ من است
تکرار نام تو، ضَرَبان دل من است
باز قدسی‌نفسان زمزمه‌پرداز شدند
به سوی سامره آماده‌ی پرواز شدند
چهره‌ها با گل لبخند و شعف باز شدند
بلبلانِ چمنِ حُسن در آواز شدند   
 
نورِ شادی به زمین و به فلک موج زند
از فلک تا به زمین، فوج ملک موج زند
 
باز هم شاهد غیبی به شهود آمده است
پیک شادی به سلام و به درود آمده است
چه وجودی‌ست که اکنون به وجود آمده است
این خبر چیست که جبریل فرود آمده است؟! 
 
محشری گشت به‌پا گر که قیامت کردند
همـه در هاله‌ای از نور اقـامت کردند
 
نوری از بیت ولایت شده پیدا امشب
که از او گشته جهان غرق تجلا امشب
همه عالم شده چون وادی سینا امشب
مات از این نور بُوَد دیده‌ی موسی امشب
 
عشق پرسید چرا همهمه برپا شده است
همه گفتند که مهدی‌ست هویدا شده است
 
برهمه خلق جهان خیر کثیر آمده است
سوره‌ی نور خداوندِ قدیر آمده است
به محمد، به علی، باز نظیر آمده است
هاشمیون همه را ماه منیر آمده است
 
او بُوَد جنت ما، کعبه‌ی ما، مقصد ما
خال رخساره‌ی او شد حجرالاسود ما
 
هستی از یُمن قدومش ز غم آزاد بُوَد
خُرم از جلوه‌ی او گلشن ایجاد بُوَد
این همان وعده‌ی موعود و خداداد بُوَد
هرکه شد منتظر مَقدم او شاد بُوَد
 
آری ای اهل ولا! موسم دیدار شده
آیت نَصــرُ مِــنَ الله پــدیــدار شده
 
غرق آیات مبین است رخ رخشانش
شب‌نشینانِ سماوات همه حیرانش
عرشیان مات ز قدر و شرف و ایمانش
کرده در عرشِ خداوند سه شب مهمانش
 
در سماوات کنون فصل گل و هم عهدی‌ست
میزبانْ خالق و مهمان عزیزش مهدی‌ست
 
خیز کز مقدم مولا همگی بنده شویم
همچو گل‌ها ز نسیم سحری زنده شویم
پیرو مکتب آن دولت پاینده شویم
نکند روز وصالش همه شرمنده شویم
 
دل او را همــه با پیــروی‌اش گرم کنیم
همه در محضر اوئیم، از او شرم کنیم
 
همه گویند «وفایی» گل توحید کجاست
مروه پرسید کجا، کعبه بپرسید کجاست
آن دل‌انگیزترین مایه‌ی امید کجاست
آفتاب دل زهرا، گل خورشید کجاست
 
کاش ما را ز وفا ره به حضورش بدهند
عیدی ما همه را حکم ظهورش بدهند
مژده بیداردلان! پیک سحر در راه است
شب دلواپسیِ منتظران کوتاه است
 
همه‌جا صحبت درمان تب سختی‌هاست
همه‌جا حرفْ سرِ نسخه‌ی خوشبختی‌هاست
 
گوش کن! زمزمه‌ی خاتمه‌ی تاریکی‌ست
خیمه‌ی حضرت خورشید، همین نزدیکی‌ست!
 
گوش کن لایحه‌ی دولت خوش‌عهدی را
بر دماوند بزن پرچم یا مهدی را
 
شوق دیدار رسانده‌ست به لب جان‌ها را
بوی اسپند قرق کرده خیابان‌ها را
 
خبر این‌بار دقیق است! می‌آید منجی
وعده‌ی عهد عتیق است، می‌آید منجی
 
لوح محفوظ بشارت به ظهورش داده
دل به آن لهجه‌ی آرام و صبورش داده
 
می‌رسد بت شکنی! چون بت و نمرودی هست
قول قرآن و زبور است که موعودی هست
 
گفته انجیل که فریادرسی می‌آید
صبح آدینه مسیحا نفسی می آید
 
دو قدم مانده فقط! خسته شدن بی معناست
پشت این گردنه‌ی سخت، بهشتی پیداست
 
عمر دجال به فردا نرسد، کوتاه‌ست
باخبر باش! خبرهای خوشی در راه‌ست
 
ذوالفقار خِردش مصلح کژ تابی‌‌ها
برسد کاش به گوش کر وهابی‌ها
 
کعبه آماده‌ی اثبات مسلمانی‌هاست
نوبت بستن پرونده‌ی سفیانی‌هاست
ای رفیق امروز خاک ما طلا شد یا نشد
بخت از خواب زمستانیش پا شد یا نشد
این دل وامانده ام حاجت روا شد یا نشد
نیمه ی شعبان قرارم کربلا شد یا نشد
 
مست مستم کوچه کوچه میزنم هرخانه را
تا ببینند اهل شهر امشب من دیوانه را
 
چهارده قرن است ماه و سال ما تکراری است
امشب اما از بهشت امواج کوثر جاری است
هرکسی امشب سرش برروی یک دیواری است
افضل اعمال عاشق ها امانتداری است
 
پس تو امشب مستی مارا ببین و دم نزن
حرف عاشق بودن ما را به نامحرم نزن
 
عشق مارا از صف اغیار منفک میکند
کوری هرکس به خوشحالی ما شک میکند
حق تعالی امشب مارا مبارک میکند
فاطمه “عجّل فرج” در مصفحش حک میکند
 
از رسولان الهی تا امامان گرام
یک قصیده در پی یک مصرع حسن ختام
 
تا به کی تاریک باشد آسمان سامرا
می‌دمد خورشید ما از پادگان سامرا
چشم و قلبت روشن ای مرد جوان سامرا
یک جهان هستند از امشب در امان سامرا
 
باد از بام بهشت امشب خبر آورده است
خوش به حال نوکران نرجس پسر آورده است
 
این پسر جان است و جانان است و ایمان همه
حرف هایش خط به خط آیات قرآن همه
گیسویش آرامش حال پریشان همه
پس نگو دیگر به او خورشید پنهان همه
 
او همیشه حاضر است و آنکه پنهان است ما
چشم او باز است و آنکه چشم خودرا بست ما
 
عاشقان دیوانه ی روی نگار آخری
نام او مهدی.ست، تنها یار،یار آخری
سفره دار آخری، دلدل سوار آخری
میرسد یکروز صاحب ذولفقار آخری
 
نعره ی یا فاطمه در دشت و هامون میکشد
آن دو تا نامرد را از خاک بیرون میکشد
 
اینهمه گفتیم از مهدی آل مصطفی
اینهمه گفتیم ازآن آقایی و شور و صفا
ما کجا هستیم؟فکر درهم و فکر شفا
نوکرانش بیخیال و دوستانش بی وفا
 
هرچه گفتیم عاشقیم افسوس لاف و لاف بود
در پی دنیا گدای غافلش علّاف بود
 
مرهم مردم شدیم و مرهم او نیستیم
آدم مردم شدیم و آدم او نیستیم
همدم مردم شدیم و همدم او نیستیم
محرم مردم شدیم و محرم او نیستیم
 
جای دست باز او رو به کس و ناکس زدیم
دست خود آورد سوی ما ولی ما پس زدیم
 
مطمئنم راه ما آخر به کویش میرسد
نوکر بیچاره هم به آرزویش میرسد
گفت سائل از کدامین سمت بویش میرسد؟
گفت در هر خیمه ای حرف عمویش میرسد
 
به تمنای فرج رخصت بگیر از فاطمه
با خود صاحب زمان بنشین کنار علقمه
 
ای عمو ای خوش قدوبالا چرا پس کم شدی؟
ابرویت کو چشم هایت کو چرا درهم شدی؟
چون کمان حرمله از چند قسمت خم شدی
با خبر از حمله ی یک مشت نامحرم شدی؟
 
بعد تو این روضه ها اوج مصیبات من اند
زینب السادات را خولی و اخنس میزنند
نوری ز مشرق اَبَدیَّت بلند شد
طوفان بی امان حقیقت بلند شد
دنبال خاک بود خدا روز خلقتش
برخاست شخص حیدر و تربت بلند شد
کعبه جوابگوی علی‌دوست‌ها نبود…
ایوان‌طلای مرقدِ حضرت بلند شد
حَظّی میان هروله‌هامان نداشتیم…
ذکرِ علی ز گوشه ی هیئت بلند شد
وقتی که در به دست علی کَنده شد ز جا
فریاد هرچه قلعه به حیرت بلند شد
تا مرتضی گره به دو ابروی خود کشید
در گردنِ بشر رگِ غیرت بلند شد
گفتی:امیدتان؟!..،همه گفتیم:فاطمه
مادر همیشه وقت شفاعت بلند شد
این خاک،شیعه‌خانه‌ی ذُرّیّه ی علی است
ایران همیشه پای ولایت بلند شد
ما را گدای نیمه‌ی‌شعبان خویش کرد
عطری که دور سفره ی غیبت بلند شد
 
لب‌تشنگان چشمه‌ی جانیم تا ابد
ما نان‌خورِ امام‌ِ زمانیم تا ابد
 
پلکی بزن..،خزان “زمین” را بهار کن
این سالخورده را به جوانی دچار کن
اسفندها به یُمن شما عید می شود
کهنه‌لباس جامعه را نونوار کن
دلداده‌هات حسرت دلبر کشیده اند
خود را برای این همه عاشق، نگار کن
دُکّان دردِ دوری خود را بیا..،ببند
غم را ز شغل دائمی اش برکنار کن
هوش از سر همه بِبَرَد خنده های تو…
روی نقاط ضعفِ دلِ شیعه کار کن
گردن‌کشیِ یاغیِ عشق‌ات حکایتی است…
ما را ذبیح ‌های دمِ ذوالفقار کن
موری به پیشگاه سلیمان رسیده است
ما را به روی فرش وصالت سوار کن
کعبه به شوقِ تکیه ی تو ایستاده است
فکری به حال خانه ی پروردگار کن
مستت به جز شراب نجف، مِی نمی خورد
این باده را نصیب گدای خُمار کن
صحرانشین! کجای جهان خیمه‌گاه توست؟!…
کُنجی برای گریه ی ما اختیار کن
 
زهرم..،بگو بدل به عسل می کنی مرا
آخر میان گریه،بغل می کنی مرا
 
فقرِ مرا اگرچه جهانی جواب کرد
دستت گرفت کاسه ی من را..،ثواب کرد
بخشندگیِ تو به حسن‌جان کشیده است
این لُطف را عمو‌ی کریمِ تو باب کرد
روشن‌ترین توسل خورشیدها..،سلام!
ذکرت دعای شبزده را مستجاب کرد
نام تو رمز سروری کشور من است
پیرِ خُمِین با دم تو انقلاب کرد
وقتی که گفت نوح قبیله:خَدَمتُهُ…
یعنی به روی نوکری ما حساب کرد
ما نوکریم..،نوکر جدِّ غریب تو
ما را به این لقب خودِ زهرا خطاب کرد
” هیئت؛ کلاس درس ولایت‌شناسی است “
روضه ، مرا به کار برایَت مُجاب کرد
“یامهدی” است باطن هر “یاحسینِ” ما…
پس سینه‌زن مسیرِ درست،انتخاب کرد
 
قلبی که پای هجر نسوزد..،کباب باد
آن مجلسی که از تو نگوید خراب باد
 
دستم هنوز طرح کبوتر نمی کشید
یعنی دلم به شوق شما پر نمی کشید
قصدم خودِ تویی..،بخدا نان نخواستم
بوی غذا مرا دمِ این در نمی کشید
خیلی برای آمدنت کم گذاشتم
وَرنه،خجالت این همه..،نوکر نمی کشید
هرکس مُفید بود برایت..،”مُفید” شد
غیر از تو را به مُصحَف و منبر نمی کشید
عُمر پدر به دیدن روی تو قَد نداد
از شِدَّتِ فراق تو دیگر..،نمی کشید
غرق گناه بودم اگر فاطمه نبود
دست مرا اگر خودِ مادر نمی کشید…!؟
ما غیر کربلا که به جایی نمی رویم
میل گدا به اینور و آن‌وَر نمی کشید
هرگز کسی به غیر همین تشنه‌لب..،چُنین
در قتلگاه جام بلا سر نمی کشید
با چکمه روی سینه ی او می نشست شمر…
از کار خویش دست هم آخر نمی کشید
بعد از حسین بود..،سنان رفت در حرم…
ای کاش ختم روضه به معجر نمی کشید
 
پنجا‌ه‌سال‌پرده‌نشین پیرِ پیر شد
با شمر،عمه‌جان شما هم مسیر شد
ای منتظران مژده که آمد گه دیدار
بر بام برآئید که شد ماه پدیدار
 
از خانه درآئید که جانان ز ره آمد
جان پیشکش آرید که زر نیست سزاوار
 
آن شاهد غیبی که نهان بود، به پرده
از پرده به بزم آمد و از بزم به بازار
 
باز آمد و از رنگ رخ و جلوه ی بالاش
شد کلبه ی ما رشک چمن غیرت گلزار
 
از شهد لب و شور دل آشوب کلامش
عالم شکرستان شد و آفاق نمکزار
 
برخاست شمیم خوش آن طره ی مشکین
یا قافله ی مشک رسیده است زتاتار
 
تا باد گذر کرده به چین سر زلفش
آفاق معطر شده چون طلبه ی عطار
 
ای شیخ مکن منع من از عشق نکویان
کز منع توام حرص فزون گردد و اصرار
 
از سبحه و دستار مرادی نتوان یافت
مقصد مطلبی، طره ی دلدار به دست آر
 
با ما مکن از سبحه و دستار حکایت
رندانه سخن گوی ز زلف و رخ دلدار
 
عید است نگارا، پی شیرینی احباب
بگشا به شکر خنده لب لعل شکربار
 
در گلشن عالم گل بی خار نباشد
غیر از رخ خوب تو که باشد گل بی خار
 
گر ماه کله دار بود، سرو قبا پوش
تو سرو قبا پوشی و تو ماه کله دار
 
لعلت می جان پرور و خمار تو و من
هم طالب می هستیم و هم طالب خمار
 
روی تو گل تازه و گلزار تو و من
هم عاشق گل هستیم و هم عاشق گلزار
 
هر سال بهار ار چه بسی نغز و نکو بود
امسال نکوتر بود از، پار و، زپیرار
 
عید است و بود مولد مسعود شه کل
هم نام شهنشاه رسل، احمد مختار
 
شاهنشه دین حجت موعود که باشد
بر قافله ی کون و مکان، قافله سالار
 
هم آمر و هم ناهی و هم ناهی و هم صاحب امر است
هم قادر و هم عالم و هم فاعل مختار
 
از یمن قدوم وز پی طوف حریمش
گردیده زمین ساکن و گردون شده دوار
 
آن شمس ولایت که فروغی است از او مهر
شد مه شعبان، بگه نیمه نمودار
 
در طور جهان کرد تجلی چو جمالش
شد شش جهت از نور رخش مطلع انوار
 
آثار جمالش همه جا گشته هویدا
از فیض طلوعش همه کس گشت خبردار
 
نادیده جمالش همه دادند بدو، دل
کردند به نیکویی رویش، همه اقرار
 
بابش زعرب باشد و هستش زعجم مام
آن فخر عرب ذخر عجم نخبه ی ابرار
 
هادی امم، مظهر حق، مهدی موعود
آن قائم غایب، زنظر، واقف اسرار
 
چون جان به تن و عقل به سر، نور بدیده
پیدا است بر غلق و نهان است زانظار
 
یک شمه زاوصاف جمیلش نتوانند
خلق دو جهان یک سره گردند اگر یار
 
سر رشته ی کارم شده از کف، مددی کن
ای در کف فیاض تو سر رشته ی هر کار
 
دیوان «محیط» از شرف منقبت شاه
شد حرز تن و جان و دل و دیده ی احرار
نوبهار فرّخ آمد، نوبت بستان بود
نوبت بوستان و گاه سیر سروستان بود
 
ساحت گیتی عبیر آگین چو صحرای ختن
چون شمیم زلف جانان باد مشک افشان بود
 
هرطرف بینی نظر بر لاله و گل اوفتد
هرکجا پویی گذر بر سنبل و ریحان بود
 
گریه ی ابر بهاری باغ را خندان کند
ابر می گرید از آن رو بوستان خندان بود
 
بر دمید از خاک ساده لاله های رنگ رنگ
رشحه ی از کلک صنع ایزد سبحان بود
 
می رسد از درگه سلطان دین باد بهار
کز شمیم او عبیر آگین مشام جان بود
 
نیمه ی شعبان بود عیدالتجلی و الظهور
زان که میلاد سعیدش نیمه ی شعبان بود
 
شمس گردون ولایت، نور پاک ذوالجلال
کز فروغ وی منور، عالم امکان بود
 
شهسوار عرش خرگه، حاکم رد قبول
که آسمانش گوی آسا، در خم چوگان بود
 
چون خرد در جسم و جان در جسم و بینش در بصر
 
پسش چشم سر عیان وز چشم سر پنهان بود
 
گرچه مستغنی است از برهان وجود اقدسش
شاهد بودش، بقای عالم امکان بود
 
می نیارم مدحتش گفتن که در توصیف او
نطق الکن، عقل درمانده، خرد حیران بود
 
عجز من در وصف ذات او دلیل معرفت
دعوی عرفان ذاتش، شاهد نقصان بود
 
قائم آل محمد مهدی موعود، آنک
از نژاد عسکری و جانشین، آن بود
 
حجت پاینده ی حق، قائم آل رسول
آن که او را ماسوی الله، بنده ی فرمان بود
 
رشحه ای ز ابر عطایش، نعمت خوان وجود
پایه ای از قصر قدرش، گنبد گردان بود
 
عدل او میزان حق است و ولای او صراط
مهر او خلد برین و خشم وی نیران بود
 
می شود گاه قیام او قیامت آشکار
ایمنی آن را بود آن دم که با ایمان بود
 
بی رضای او ندارد طاعت جاوید، سود
با ولای او چه باک از کثرت عصیان بود
 
نیک بخت آن کس که در دیوان محشر چون «محیط»
مدح شاهنشاه دینش زینت دیوان بود
می‌نویسیم که دلدار بخواند ما را
کاشکی نامه‌رسانی برساند ما را
 
چه بگوییم که اعدام صدا آزاد است
می‌نویسیم، قلم منتقم فریاد است
 
بسم‌ربّ‌الْقلم؛ ای آیه‌ی موعود سلام!
از لبِ تشنه‌لبان می‌چکد «ای رود سلام!»
 
اگر از حال دل بی‌خبران جویایی
اگر از بغضِ نگاهِ نگران جویایی …
 
غصه‌ای نیست، به جز غربتِ جان‌فرسایت
نیست غم؛ جز غمِ هجرانِ جوان‌فرسایت
 
چشم‌مان کور شد از بسکه ندیدیم تو را
گوش‌مان کر شده از بس نشنیدیم تو را
 
دل‌مان گوشه‌ای از بی‌خبری‌ها پوسید
لب‌مان نامِ تو را جای قدومت بوسید
 
چه بگوییم، نگفته همه را می‌دانی
نامه‌ای را که نوشته نشده می‌خوانی
 
الغرض؛ بی سپری در دلِ دشمن سخت است
تکیه بر دوستیِ باد سپردن سخت است
 
گرگ‌های دِهِ ما میش، نه؛ چوپان شده‌اند
دُزدهامان جلوی قافله پنهان شده‌اند
 
آنکه اجدادِ تو را تا به پیمبر کشته
روضه در روضه خودش را سرِ منبر کشته
 
لشکرِ بی‌خبران از خبرت می‌گویند
دشمنانِ پدرت؛ از پدرت می‌گویند
 
گرچه خود دشمن عَدل‌اند، ولی می‌گویند
عمروعاصان سخن از عدلِ علی می‌گویند
 
شمرکیشانِ زمان دورِ سرت می‌گردند
کوفیان؛ دور و برِ نامه‌برت می‌گردند
 
جمعه‌ی وصل، در آوار زمان پیر شده
روز موعود بیا؛ آمدنت دیر شده
 
کاش تا خیمه‌‌ی سبزت قدمی پل بزنیم
پیش چشمان ترت حرفِ تغزّل بزنیم …
 
پادشاها! چقدَر دردِ نداری سخت است
بین آبادی خود؛ بی کس و کاری سخت است
 
اشک، شد دانه‌ی تسبیح و زمین را پُر کرد
با چنین سیلِ غمی لحظه‌شماری سخت است
 
وسط لشکری از دشمنِ باران دیده
ابر باشی ولی از ترس، نباری سخت است
 
از سرِ «منتظِرآبادِ ظهورت» بروی
دل به صحرای غریبی بسپاری سخت است
 
در زمینی که به عشقت شده نرگس‌کاری
مثلِ هر جمعه؛ گُلِ اشک بکاری سخت است
 
گوشه‌ی شهرِ چراغان شده از میلادت
سر به دیوار غریبی بگذاری سخت است
 
گر چه حرف از تو دروغی‌ست، که در تکرار است
بینِ ما بی عملان مردِ عمل بسیار است
 
جاده‌ی چشمِ نگاهِ نگران مرطوب است
یوسف از راه بیا؛ شهر پر از یعقوب است
 
جانِ «عَجّل فَرج»؛ ای روح دعا منتظریم
«منتَظَر» با دلِ‌مان راه بیا منتظریم!
قسم به آب..، به روز نخستِ پیدایِش
قسم به باد..، به طوفانِ عاصیِ سَرکِش
قسم به خاک..، به آن کوه‌های بی جنبش
قسم به شعله‌ی خورشید، وقت هر تابش
 
دلیل خلقت ربّانی جهان آمد
بگو به اهل زمین، صاحبَ الزَّمان آمد
 
زبان گشودی و تا عرش ذکر «یارب» رفت
قلم به دست گرفتی، دل مُرَکَّب رفت
نفس کشیدی و بادصبا..، مؤدَّب رفت
دمی که پرده گرفتی ز چهره‌ات..، شب رفت
 
به یُمن طَلعَت رویِ تو می‌کنم خیرات
به آخرین سحرِ آلِ صُبح‌دم صلوات
 
نسیم، عطر تو را هر کجاست، می‌جوید
تو آن گُلی که زمانِ بهار می‌روید
خوشا مشامِ تَری که «وصال» می‌بوید
به قول خواجه‌ی شیرازمان که می‌گوید:
 
«به حُسن و خُلق و وَفا کس به یار ما نرسد
به یارِ یک‌جهتِ حق‌گزارِ ما نرسد»
 
چه یوسفی‌ست که هجرش کشیدنی باشد!
غم فراق ظهورت چشیدنی باشد
چِقَدر ناز نگاهت خریدنی باشد
علی علیِ لب تو شنیدنی باشد
 
به عشق ذکر تو، ذاکر شویم..، می‌چسبد
نجف کنار تو زائر شویم می‌چسبد
 
نیازِ اهل یقین را شکوه ناز، تویی
برای قبله‌ی توحیدیان نماز، تویی
دری که سمت خداوند گشته باز، تویی
قسم به بیتِ خدا، فارس الحجاز تویی
 
به کعبه تکیه بده صبح روز سروری‌ات
سرم فدای دم ذوالفقار حیدری‌ات
 
تمام می‌شود این هجر ناتمام آقا
به احترام تو دنیا کند قیام آقا
فقیر سفره‌ی تو می‌شوم مدام آقا
کریم زاده‌ی نسل حسن، سلام؛ آقا
 
شبیه جد کریمت، سخاوتت علنی است
کرامت تو به قرآن کرامتِ حسنی است
 
کلام نافذ تو واژه واژه بی همتاست
نگاه آبیِ تو بی کرانه‌ی دریاست
فقیر کوی تو بودن عروج هرچه گداست
محبت تو شبیه محبت زهراست
 
شبیه فاطمه پُر دامنه است شوکت تو
چقدر حضرت زهرایی است خصلت تو
 
صدای بانگ اذانِ چهارده معصوم
تپش..، تپش..، ضربانِ چهارده معصوم
ای آخرین جریانِ چهارده معصوم
عزیزِ فاطمه‌جانِ چهارده معصوم
 
تویی که منتقم خون فاطمه هستی
به داستان خداوند، خاتمه هستی
 
برای نوح، دمت ساحلی به دریا شد
مسیح، ذکر تو را بُرد..، کور بینا شد
خلیل با مدد تو بلای بت‌ها شد
ولایت تو عصایی به دست موسی شد
 
شروع نقطه‌ی توحید هر قیام، تویی
رسول‌های اولوالعزم را امام تویی
 
به شعله می‌کشدم آن غم شب‌افروزم
شبیه شمع، سحرهای هجر می‌سوزم
هنوز چشم به فصل وصال می‌دوزم
تویی مُحول الاَحوالِ عید نوروزم
 
نوید آمدن تو پیام امّید است
برای شیعه زمان ظهور تو..، عید است
 
برای قفل ظهورت، کلید بودم کاش
میان لشکر عشق‌ات، شهید بودم کاش
منم همان که به یارش رسید بودم کاش
شبیه شیخِ مفیدت، مفید بودم کاش
 
چقدر دل به هوس‌ها سپرد نوکر تو
به درد فصل ظهورت نخورد نوکر تو
 
برای دفع بلا هر زمان که لازم هست
به سوی لشکر کـُفـّار صد مهاجم هست
هنوز سینه‌ی سنگین من مقاوم هست
میان شاهرگم خون حاج قاسم هست
 
اگرچه رفت علمدار..، این علم برجاست
به روی شانه‌ی ما بیرق خدا بالاست
 
چه سال‌ها که بدون تو بی بهار گذشت
چه هفته‌ها که به ما در فراق یار گذشت
چه روز‌ها که به این عاشق تو زار گذشت
تمام جمعه‌ی عمرم در انتظار گذشت
 
بس است دوریِ از ما..، بس است..، خسته شدیم
به فاطمه قسم آقا..، بس است..، خسته شدیم
 
برای بُردَن نام خوش‌ات دهان برسان
لبی بساز برایم سپس زبان برسان
به دست سینه‌زنِ‌ من کمی توان برسان
مرا به کرببلای «حسین جان» برسان
 
تو را به جان رقیه..، مخواه غم باشم
فقط اجازه بده اربعین حرم باشم
 
چقدر آه کشیدی ز دست این اقبال
غروب روز دهم طبق سُنَّت هرسال
شنیده‌ایم..، تو دیدی چه شد در آن گودال…
همان دمی که ز گریه تو می‌روی از حال؛
 
بهم زند اثر ناله‌ی تو هیئت را
حسین می‌کِشی و می‌کُشی جماعت را
 
رسید نیمه‌ی شعبان..، دلم پُر آشوب است
نگاه کن به دلی کز گناه معیوب است
چقدر گریه به پای فراق مطلوب است
مرا سحر برسانی به جمکران..، خوب است
 
میان مسجد تو روضه ای به پا بکنیم
برای مشک علمدار، گریه‌ها بکنیم
 
خبر رسید به ایمان، ستون دین افتاد
وقارِ بیرق شاهَنشَهی زمین افتاد
امید تشنگیِ خیمه در کمین افتاد
بلند‌مرتبه سقّا ز صدر زین افتاد
 
کسی که چشم ندارد..، کمین خورَد سخت است
کسی که دست ندارد..، زمین خورد سخت است
اشعار ولادت امام زمان (عج)
از کرانِ بی کران ها جلوه ی مطلق رسید
حاج سید مهدی میردامادی
دل رمیده حوالی آستانه‌ی اوست
حاج محمدرضا طاهری
سامرا امشب ز شب‌های دگر زیباتری
حاج محمدرضا طاهری
امشب دل بیدارم، دارد سحری دیگر
حاج مهدی سماواتی
امشب دل بیدارم، دارد سحری دیگر
حاج محمود کریمی
ای دوست اگرچه همه جا عطر بهار است
حاج حسین طاهری
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
حاج مهدی اکبری
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
حاج حسن خلج
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
حاج حنیف طاهری
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
حاج مجید بنی فاطمه
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
حاج جواد مقدم
عریضه های مرا دست چاه ها دادند
حاج عبدالرضا هلالی
رسیدنش نفسی تازه داده دنیا را
حاج محمدرضا طاهری
باز قدسی‌نفسان زمزمه‌پرداز شدند
حاج احمد نیکبختیان
قسم به آب..، به روز نخستِ پیدایِش
حاج حسن حسین خانی
قسم به آب..، به روز نخستِ پیدایِش
حاج محمدرضا طاهری
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
حاج سید مهدی میردامادی
نام تو دوان کرده به پایت قدمم را
حاج محمدرضا طاهری
شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد
حاج محمدرضا بذری
شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد
حاج مسعود پیرایش
شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد
حاج حسین طاهری
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
حاج محمدرضا طاهری
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
حاج مهدی سلحشور
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
حاج محسن عرب خالقی
باز هم جشن نیمه ی شعبان
حاج جواد مقدم
یا الهی صل و سلم علی محمد و آل احمد اباصالح
حاج میثم مؤمنی نژاد
مژده ای یاران عطر گل به گلستان آمد
حاج میثم مؤمنی نژاد
شب قدر است و شد عید امشب
حاج میثم مؤمنی نژاد
شد کوچه به کوچه پر از آهنگ سلامم
حاج میثم مؤمنی نژاد
گل بریزید چون نیمه ی شعبان است
حاج میثم مؤمنی نژاد
برای ما نگاهت آفتاب است
حاج سید حمیدرضا برقعی
آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خواند
حاج سید حمیدرضا برقعی

انتقادات و پیشنهادات