اشعار هجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
آن بانویی که داشت مواسات با علی
افتاده بود خسته و میگفت یاعلی
 
افتاده بود دربِ شکسته به روی او
با ناله گفت حرف دل خویش با علی
 
 
شش ماهه اَم، فدای سرت ای امام من
افتاده ام به پای تو دیگر ز پا علی
 
یا فضۀُ خُذینیِ او چون شنیده شد
دیگر نگفت یاریِ زهرا بیا علی
 
زهرا چگونه دستِ تو را بسته بنگرد
با اینکه هست، دست تو دست خدا علی
 
تا زنده ام، مقابلشان قد عَلَم کنم
تنها نمیگذارمَت ای مقتدا علی
 
یک عمر تو، سپر به پیمبر شدی، کنون
زهرا شود تو را سپر هر بلا علی
 
مُزد رسالتِ پدر این بس که اُمتَش
تنها گذاشت بعدِ پیمبر تو را علی
 
انصار با مهاجر اگر هم قسم شوند
من یک تنه به عهدِ تو سازم وفا علی
 
من دامنت رها نکنم روز بی کسی
حتی اگر به شعله زنم دست و پا علی
 
با اینکه زیر ضرب لگد پهلویم شکست
هرگز نیفتد از لب من ذکرِ یاعلی
 
 
با قنفذ و مغیره بگو بازویم که هیچ
جانم فدای جان تو یا مرتضی علی
 
از کربلای کوچه دهم کوفه را نشان
پیداست راه فاطمه تا کربلا علی
در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند
اینگونه مقدّر شده سادات ببخشند
 
این روضه‌ی ناموسی و این قصه‌ی کوچه
تکرار مکرر شده سادات ببخشند
 
 
دیوار که تقصیر ندارد به گمانم
هر چه شده از در شده سادات ببخشند
 
مادر که زمین خورده و بابا که شکسته
شش‌ماهه که پرپر شده سادات ببخشند
 
مظلومه‌ی دنیاست ولی قاتل زهرا
مظلومیِ حیدر شده سادات ببخشند
 
دل سوخت ازین غصه که بین همه تقسیم
ارثیّه‌ی مادر شده سادات ببخشند
 
ارثیّه‌ی پهلوی لگد خورده‌ی مادر
سهم علی‌اکبر شده سادات ببخشند
 
گهواره‌ی شش‌ماهه‌ی زهرا به گمانم
وقف علی‌اصغر شده سادات ببخشند
 
سهمیّه‌ی  رخسار کبودش به خرابه
تقدیم به دختر شده سادات ببخشند
 
البتّه رسیده است به او ارث، اضافه
چشمی که مکدر شده  سادات ببخشند
 
 
ظلمی که به زهرا شده، تکرار به نوعی
با زینب مضطر شده سادات ببخشند
 
در شام خدا داند و زینب که به نیزه
با سنگ چه با سر شده سادات ببخشند
دم میدم موقع سینه زنیه 
روضه ی فاطمه ناگفتنیه
بچه ها بلند بلند گریه کنید
به خدا مادرمون رفتنیه 
 
 
مرد میدونیم ولی گریه کنیم
همه بی معطلی گریه کنیم
بیشتر از فاطمه این روزا باید 
به حال و روز علی گریه کنیم
 
مردم مدینه اکثرا بدن 
دست رد به سینه ی علی زدن
بسکه بُردن علی دیدنی بود
خیلیا برا تماشا اومدن 
 
من خودم فدای اشک چشماتون
خدا پشت و پناه مادراتون
بچه سیدا منو حلال کنین
روضه ناموسی میخونم براتون 
 
اومدن به هر دلیلی بزنن 
گل یاسو رنگ نیلی بزنن
فکرشو بکن چهل تا بی حیا
توو کوچه زنت رو سیلی بزنن
 
تو برو بیا میزد فاطمه رو 
خیلی بی هوا میزد فاطمه رو 
علی حق داره بمیره به خدا 
یه غلام سیاه میزد فاطمه رو 
 
 
خیلی بی عاطفه هستن به خدا
راهشو توو کوچه بستن به خدا 
توی لفافه میگم غیرتیا
بار شیشه شو شکستن به خدا 
میخ داغ و سینه زهرای من ای وای من
سیلی و انسیه الحورای من ای وای من
 
خانه و کاشانه و  شمع و گل و پروانه نه
سوخت در آتش همه دنیای من ای وای من
 
آیه های کوثرم افتاده زیر دست و پا
لرزه افتاده به دست و پای من ای وای من
 
ابر سیلی هر دو روی روی یارم را گرفت
تار شد خورشید مه‌سیمای من ای وای من
 
در شکست و پشت در این غصه پشتم را شکست
خورد با صورت زمین طوبای(زهرای) من ای وای من
 
کشتن یک زن ، چهل نامرد میخواهد مگر؟!
داد از بی رحمی اعدای من ای وای من
 
کینه از من داشتند و همسرم را میزدند
فاطمه افتاد از پا ، پای من ای وای من
 
بشکند دست مغیره دست یارم را شکست
پیش چشم زینب کبرای من ای وای من
 
میکشد این غم مرا آخر که شد کاشانه ام
قتلگاه همسر تنهای من ای وای من
 
 
فاطمه با دیدن تابوت وقتی خنده زد
رفت دیگر خنده از لبهای من ای وای من
 
بعد زهرا این من و این میخ و این دیوار و در
وای من ای وای من ای وای من ای وای من
خدا کند که کسی بی هوا زمین نخورد
به ضرب پا وسط شعله ها زمین نخورد
 
هزار مرد بیفتد به پیش چشم همه
ولی زنی وسط کوچه ها زمین نخورد
 
 
در ازدحام هجوم ستم ، در خانه
خدا کند که زنی (پا به ما) زمین نخورد....
 
به آن عبا که علی روی همسرش انداخت
زنی مقابل نامردها زمین نخورد
 
به اشک چشم حسینش خدا کند دیگر
که مادری جلوی بچه ها زمین نخورد
 
زدند فاطمه را هر چه ، باز هم میگفت
که من زمین بخورم ، مرتضی زمین نخورد
 
پس از مدینه و این مادر و زمین خوردن
خدا کند پسرش کربلا زمین نخورد
 
خدا کند که کسی نیزه بی هوا نزند
خدا کند که دگر بی هوا زمین نخورد
 
خدا کند که دگر پیش خواهری مضطر
سر برادری از نیزه ها زمین نخورد
 
 
سر بریده به نیزه خدا خدا میکرد
رقیه ام زروی ناقه ها زمین نخورد
 
رباب هم به روی ناقه ها دعا میکرد
علی اصغرم از نیزه ها زمین نخورد
کاش اصلا نبود هشدار و
کاش اصلا نبود آزاری
کاش مادر زمین نمیخورد و
کاش اصلا نبود مسماری
 
کاش آتش نمیگرفت اصلا
هیزمِ پشتِ خانه ی مولا
یا که این گونه لج نمیکردند 
سیلی و تازیانه با زهرا
 
 
کاش پاهایشان قلم می شد
کاش دستانشان فلج می شد
میخِ بی معرفت چی می شد اگر
در مسیرش نبود،کج می شد؟
 
کاش اصلا زمین کمک‌ میکرد
یا که در، تابِ ایستادن داشت
کاش  بارانِ  بی وفا  قصدِ
آتشی را فرو نشاندن داشت
 
کاش بعد از هجومْ،این گونه
جای  زخمی  نبود  بر  پهلو
کاش بی جان شده نمی افتاد 
وقتِ شانه به مو زدن،بازو
 
 
کاش مادر بدون درد و رنج
ساعتی را دوباره می خوابید
کاش بارانِ گریه سر می شد
از ته دل دوباره می خندید
 
کاش با هر نفس نفس زدنش
روی  بستر  گلی  نمی رویید
کاش این روزها کسی با خشم
درب این خانه را نمی کوبید...
عرش زیر پای او مثل حصیر افتاده است
رونق عشق است در دستانش از بس ساده است
 
نه فلک در گردش است از گردش دستاس او
اینکه دستش بر سر دنیاست فوق العاده است
 
 
بعد پیغمبر چه بیعت‌ها که نشکستند خلق
نان به نرخ روز خوردن سفره‌اش آماده است
 
روی دستانش ورم دارد به پهلو جای زخم
باز هم با هر مشقت بر  سر سجاده است
 
هرکسی این روزها حال و هوایش روضه‌ای‌ست
خوش بحالش، عشق زهرا کار دستش داده است
 
 
 
با غم و اندوه و تب هر روز خلوت می‌کند
یک دل سیر اشک می ریزد، عبادت می‌کند
 
خسته از زخم زبان‌ها، بیت‌الاحزان ساخته
از غمش هر روز با پیغمبر شکایت می‌کند
 
تا مبادا خدشه‌ای بر دین کسی وارد کند
جان خود را هم شده، خرج ولایت می‌کند
 
یادشان رفته است این نامردها او کوثر است؟؟
هر کسی از راه می‌آید جسارت می‌کند
 
هرچه باران بر زمین می‌بارد از اندوه اوست
غربتش را با جهان با اشک قسمت می‌کند
 
جان محض است او و حتی روح سربارش شده
لاجرم روح از تن او رفع زحمت می‌کند
 
 
 
روضه اما می‌رسد با چشم‌های تر به در
وای از آن وقتی که زهرا می‌رسد آخر به در
 
طاقتش در پشت در هر بار کمتر می‌شود
دشمنان  هربار می‌کوبند محکم‌تر به در
 
یاس تا پرپر شود آیا لگد کافی نبود؟
کاش می‌کردند فکر شعله را از سر به در
 
خواست تا از سینه‌اش در را جدا سازد ولی
آه، قنفذ با لگد زد ضربه‌ای  دیگر به در
 
 
فاطمه رفت و علی یک عمر حسرت خورد که
کاش می‌کوبید یک مسمار کوچک‌تر به در
 
 
بر مداری گیج می‌گردد جهان تا روز حشر
در هوای مدفن زهراست دنیا در به در
منم که گردش شام و سحر به دستم بود
ظهور و غیبت شمس و قمر به دستم بود
 
منم حبیبه‌ی حق بضعةالنبی، زهرا
کسی که ملک قضا و قدر به دستم بود
 
 
به من رسید جفایی که هستی‌ام را سوخت
از آن جفا سندی معتبر به دستم بود
 
فدک مگوی که از دادن و گرفتن آن
دلی شکسته و خون جگر به دستم بود
 
در آن زمان که به سیلی نوازشم دادند
هنوز  جای  لبان  پدر  به دستم بود
 
نگاه مات حسن کشت و زنده کرد مرا
که وقت حادثه دست پسر به دستم بود
 
مغیره بازویم از ضرب تازیانه شکست
که وقت مرگ هنوز آن اثر به دستم بود
 
نظر به دست علی دوختند خلق ولی
در آن میانه علی را نظر به دستم بود
 
تن ضعیف کجا و چهل نفر ای کاش
توان و قدرت از این بیشتر به دستم بود
 
نمی‌گذاشتم او را کشان‌کشان ببرند
دوباره دامن مولا اگر به دستم بود
 
کشیدم آه به نفرین ولی علی نگذاشت
از آنکه امر حیات بشر به دستم بود
 
شکسته دست من افتاد دیگر از دستاس
اگر چه امر قضا و قدر به دستم بود
 
 
شبی که زینب من پیش بسترم خوابید
نگاه دختر من تا سحر به دستم بود
 
همیشه دست 'موید' گرفته‌ام از لطف
که مادرم من و چشم پسر به دستم بود
این گریز اول روضه است، در آتش گرفت
آنقدر هیزم فراهم شد گُذر آتش گرفت
 
در مقاتل می‌نویسد شعله از در هم گذشت
آنچنان که متن‌های معتبر آتش گرفت
 
 
واژه‌ها دارند می‌سوزند پس حق می‌دهم
برگ‌های دفتر شاعر اگر آتش گرفت
 
دود از این ماجرا در چشم‌های خلق رفت
تا ابد از این مصیبت خشک و تر آتش گرفت
 
این که میخ داغ با پهلو چه کرده جای خود
وای معجر بود، اما موی سر آتش گرفت
 
گوش مادر سرخ شد از ضربت سیلی ولی
در روایت آمده آنجا پسر آتش گرفت
 
این خبر تا آسمان‌ها رفت شاید هم کسی
گفت با فطرس نبودی بال و پر آتش گرفت
 
 
آه  مادر را علی با اشک‌های گرم شست
ریخت اسما آب را اما پدر آتش گرفت
 
ام کلثوم سه‌ساله سمت مادر می‌دوید
این گریز آخر روضه است، در آتش گرفت
لاله‌ها پژمرد بلبل را دگر آوا نبود
هیچ کس در باغ، مثل باغبان تنها نبود
 
یک مدینه دشمن و یک خانه بی‌فاطمه
بانوی آن خانه کس به‌جز زینب کبری نبود
 
 
روی سیلی‌خورده‌ی زهرا شهادت می‌دهد
از علی مظلوم‌تر مردی در این دنیا نبود
 
نیست جایز خانه‌ی کفار را آتش‌زدن
ای مسلمانان مسلمان بود زهرا، یا نبود؟
 
ای جنایت‌کار! ای بیدادگر! رویت سیاه
اجر و پاداش رسالت کشتن زهرا نبود
 
مصطفی از تو مودت خواست تو سیلی زدی
بی‌حیا! سیلی‌زدن اجر ذوی‌القربی نبود
 
ریخت دشمن بر سر زهرا، ولایت را ببین
بارها از پا فتاد و غافل از مولا نبود
 
من نمی‌گویم چه شد گویند در چشم علی
سیل دشمن بود پیدا فاطمه پیدا نبود
 
ای مدینه آتش غیرت چرا آبت نکرد
جای ناموس خدا در دامن صحرا نبود
 
آنچه بر آل علی در کربلا یکسر گذشت
در سقیفه اتفاق افتاد، عاشورا نبود
شیخ عباس روضه می‌خواند، روضه از خانه‌ای که در دارد
بیت احزان شعر را گفتم، پدری چاه در نظر دارد
 
در صدا خورد لحظه‌ای بعدش پسری سمت در روان می‌شد
مادرش گفت با هزاران غم:پسرم  صبر کن خطر دارد
 
 
بعد مادر به سمت در می‌رفت و در انگار داشت می‌لرزید
در، تمامی غصه‌ام از اوست بگو دست از تو بردارد
 
پیش خود گفت دشمنی ظالم که علی مانده است و تنهایی
پشت در ماند مادری غمگین که بگوید علی سپر دارد
 
داد می‌زد پسر که تنها است به خدا مادرم در این کوچه
فکر می‌کرد داد و بیدادش ثمری می‌دهد، اثر دارد
 
بیعتی پشت ابر می‌ماند و سیاهی به جای خورشیدی...
...می‌نشیند ولی نمی‌داند شب تاریک هم سحر دارد
***
آدمی را بگرد و پیدا کن که تنش پر ز زخم‌ها باشد
چون فقط اوست آنکه می‌فهمد چقدر زخم دردسر دارد
 
 
بعد از این شهر با تو ساکت شد و تو انگار گریه می‌کردی
مادرم، گریه را کمی بس کن که برای شما ضرر دارد
 
حال با اینکه از جراحت‌ها و نفس‌های سرد من گفتی
آه، این را بگو که از دردم پدرت تا کجا خبر دارد!؟
ناگهان در واشد و مسمار پهلو را گرفت
دست شعله بی محابا پای گیسو را گرفت
 
پهلوی زخمی جدا و صورت نیلی جدا
یک غلاف بی مروت جان بانو را گرفت
 
 
با همان حالش به مسجد رفت دنبال علی
انتقام دستهای بستۀ او را گرفت
 
دست نامحرم چنان زد، بند دلها پاره شد
وای از دستی که از چشمان او سو را گرفت
 
آفتاب خانۀ حیدر غروبی تلخ داشت
فاطمه از اهل خانه ماه ها رو را گرفت
 
در سیاهیِ مدینه چشم او که تار شد
نیمۀ یک شب سپیدی آمد و مو را گرفت
 
دور از چشم علی هر شب که بانو ناله زد
زینب آمد خون روی زخم بازو را گرفت
 
 
با همان حالش برای  قوت قلب علی
پاشد و از دستهای فضه جارو را گرفت
 
بعد از آن حیدر دگر آن حیدر سابق نشد
موقع برخاستن پهلو و زانو را گرفت
آتشی در خانۀ اهل کسا انداختند
ریسمان بر گردن شیر خدا انداختند
 
بدتر از آن ریسمان این بود که ، در پشت در
یاس هجده سالۀ او را ز پا انداختند
 
 
با لگد گیرم چنان انداختندش بر زمین
پیش چشم دخترش زینب چرا انداختند
 
فرصتِ آنکه سرش را خم کند پیدا نکرد
دست ، سمت صورت او بی هوا انداختند
 
دور از چشم علی فضه بیا امداد کن
با لگد هم طفل من را هم مرا انداختند
 
 
از علی شد هتک حرمت وقت مسجد بردنش
از سرش عمّامه از دوشش عبا انداختند
 
دیدنِ این چادر خاکی علی را می کشد
روی چادر چند تایی ردِّ پا انداختند
 
آتشی را کز درِ این خانه شعله می کشید
بعدها در خیمه های کربلا انداختند
 
 
دیده ی عباس روی نیزه ها پُر آب شد
دختری را بی هوا از ناقه تا انداختند
 
جان فدای آن سری که شامیان با سنگها
شرط بستند و ز رویِ نیزه ها انداختند
 
گشت آقایی میان خاکها با گریه گفت : ...
خاتمت بردند ، انگشتت کجا انداختند
هر زمان سختی هر مرحله بی حد می شد
فاطمه مادر دلسوز محمد می شد
 
گاه با تیغ زبان یک تنه حیدر بود و
گاه در خواندن خطبه خود احمد می شد
 
 
برساند به نبی، یا به علی، یا زهرا؟
حامل وحی در این بیت مردد می شد
 
چه یتیم و چه اسیر و چه فقیر و مسکین
بهره مند از کرمش هر که می آمد می شد
 
چادر فاطمه از گبر مسلمان می ساخت
لاابالی درِ این خانه مقید می شد
 
پشت این در ملک الموت سه بار اذن گرفت
آتش و دود به اذن چه کسی رد می شد؟
 
چه گذشته است مگر در پس این در؟ که علی -
حرف در می شد اگر، حال دلش بد می شد
 
پاره ی جان نبی داشت به همراه پسر
روزی از کوچه ی شهر پدرش رد می شد
 
ناگهان شیشه ی عمر پسر افتاد و شکست
وسط کوچه همان شد که نباید می شد
 
 
مانده ام! دشمنش آخر چه گره داشت مگر؟
وا نمی شد اگر اینگونه نمی زد؟... می شد!
 
کاش می آمد و با کندن بنیان ستم
بانی ساختن مرقد و گنبد می شد
گل، گرفتارِ خار می‌بینم
چادرش پرغبار می‌بینم
 
ردّ پای کدام داغ اینجاست!؟
کوچه را لاله‌زار می‌بینم
 
 
آهوی خسته را بدون رمق
گرگ را بی‌مهار می‌بینم
 
راه برگشت آهوان گم شد
گرگ فکر شکار می‌بینم
 
زوزه‌ی گرگ و آهِ آهوها...!
اشک، بی‌اختیار می‌بینم
 
باز در دست کوه‌های صبور
دامن آبشار می‌بینم
 
همه، باغ انار می‌شنوند!
من، نه! داغ انار می‌بینم
 
قطعه‌قطعه... به زیر پا... در صحن...
کلمات قصار می‌بینم
 
این چه کابوس ترسناکی بود
در دل ذوالفقار می‌بینم
 
گوشواره نمی‌شود پیدا
کوچه را بسکه تار می‌بینم
 
گوشه‌ی آسمانِ صورتِ ماه
ردّ ابرِ بهار می‌بینم
 
باعث خجلت است در یثرب
هرچه گوشه کنار می‌بینم
 
بین هر کوچه‌ای که باریک است
.............. می‌بینم
 
در دلِ معرکه، فرشته‌ی حق
به مُغیره، دچار می‌بینم
 
غربتِ یارش از دلم که گذشت
غربتش در دیار می‌بینم
 
حَجَرُالاَسوَدِ شکسته... غلاف...
خوابِ بازویِ یار می‌بینم
 
 
خواب تابوتِ حضرت زهرا...
یاس در رهگذار می‌بینم
 
 
من به دنبال نام زهرایم
هرچه سنگِ مزار می‌بینم...
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
برکت این زندگی از روضه‌های فاطمه است
 
درس توحیدم بوَد زهراشناسی، زین سبب
می‌پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است
 
 
منکر این روضه‌ها! بشنو که گفته رهبرم
روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است
 
چشم دل وا کردم و دیدم که قرآنِ خدا
آیه‌هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است
 
هیچ‌کس با پای خود در مجلس روضه نرفت
هر کجا روضه بوَد، مهمان‌سرای فاطمه است
 
گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان
عالم امکان ولی دولت‌سرای فاطمه است
 
خلقت جنت برای شیعه‌ی حیدر بود
نار، جای منکرین بی‌حیای فاطمه است
 
بین قبرم دو ملک تا سینه‌ام را بو کنند
پیش خود گویند:«به‌به، این گدای فاطمه است»
 
 
روز محشر سینه‌زن‌هایش شفاعت می‌کنند
این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است
 
نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
اول 
باغست و شکوفه ی خزانش مانده 
بر شانه فقط بار گرانش مانده 
در آینه تصویر ندارد مادر 
جسمش که نه! آه نیمه جانش مانده 
 
 
دوم 
از باغ نشسته در خزان آقا جان 
حرفی بزن و کمی بخوان آقا جان 
زهرا به زمین خورد و علی را بردند 
این جمعه خودت را برسان آقا جان 
 
 
سوم 
دیر است تو را خدا کمی زود بیا 
اصلا به دستت آب اگر بود بیا 
دیوار شنید...مادری در آتش 
از پشت در شکسته فرمود بیا 
 
 
چهارم 
از بام ظهور تا خدا پر بکشد 
ته مانده ی انتظار را سر بکشد 
یک روز به انتقام زخم دستاس 
تیغ دوسر از غلاف حیدر بکشد 
 
 
پنجم 
دستان کسی نشسته یادت بکند 
اهل کرمی! خدا زیادت بکند 
ای کاش به حرمت در نیمه کبود 
با جمعه ای از ظهور شادت بکند 
 
 
ششم 
مخفی ز نگاه آسمان بالا رفت 
با بال شکسته پر زد و تنها رفت 
جاری و زلال پیش من آمده بود 
زخمی و کبود و خاکی از دنیا رفت 
 
 
هفتم 
در سوخت و زیر پای مسمار افتاد 
گل در وسط هیمه ای از خار افتاد 
وقتی که درخت را تکان می دادند 
از دست کبود شاخه ای، بار افتاد 
 
 
هشتم 
از چشم همه، زمین نامحرم هم 
مخفی شده قبرتان ولی مریم هم 
رفتی و کسی ندید و پیدات نکرد 
برگ و بر و خاک و میوه ات، این هم هم 
 
 
نهم 
شب بود و چه بی سر و صدا رفت که رفت 
آرام در آغوش خدا رفت که رفت 
روی تن او نشانه ها ماند که ماند 
زخمی و کبود کوچه ها رفت که رفت 
 
 
دهم 
همسایه هم از صدای او راحت شد 
از کوچه و جای پای او راحت شد 
پاهای ورم کرده و دست مجروح 
از نیمه شب دعای او راحت شد 
 
 
یازدهم 
گفتیم که یا فاطمه تطهیر شدیم 
با نان تنور خانه اش سیر شدیم 
از درد و بلای او شنیدیم کمی  
خیلی به پای روضه اش پیر شدیم 
 
 
دوازدهم 
زهرا که قتیل زخم مسمارم بود 
در فتنه کوچه یکتنه یارم بود 
با دست شکسته ذوالفقاری می کرد 
سینه زن هیات و علمدارم بود 
 
 
سیزدهم 
بگذاریدش به حال تنهایی خود  
سر برده به زیر بال تنهایی خود 
هرشب سر خاک، آبیاری دارد 
در مزرعه محال تنهایی خود 
 
 
چهاردهم 
ای مرد بخوان که بیش از این گریه کنیم 
بر زخم دل خانه نشین گریه کنیم 
پشت سر تابوت کسی در کوچه 
با خون چکیده بر زمین گریه کنیم 
 
 
پانزدهم 
آمد که بشوید آب از سر خم شد 
قد کفن از قامت مادر خم شد 
غسال تو ناگهان چرا دست کشید 
از زانو کوه صبر حیدر خم شد 
 
 
شانزدهم 
او رفت ولی چقدر لاغر شده بود 
در قالب خود، جمع مکسر شده بود 
چشمان به گود رفته مادر ما 
سویی هم اگر داشته کمتر شده بود 
 
 
هفدهم 
یک شانه خم به زیر داغم امشب 
مشغول کفن کردن باغم امشب 
ای ساقه ی مجروح دعا کن تا مرگ 
بعد از تو بیاید به سراغم امشب 
 
 
هجدهم 
پاییز به جان باغ تاک افتاده 
بر پیرهن عمر تو چاک افتاده 
انگار که گوشواره عرش خدا 
کنده شده و به روی خاک افتاده 
 
 
نوزدهم 
آن روز که چای خطبه را دم آورد 
از سنت و از کتاب دین هم آورد 
کور و کر و لال ها تعجب کردند 
از بس خانم دلیل محکم آورد 
 
 
بیستم 
ابلیس دوباره ناگهان پیدا شد 
حرفی نزده لب جهنم وا شد 
طوفان آمد قباله را با خود برد 
کشتی شکسته راهی دریا شد
زهرا که بود بار مصیبت به شانه‌اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه‌اش
 
دریاى رحمت است حریمش، از آن سبب
فُلک نجات تکیه زده بر کرانه‌اش
 
 
شب‌هاى او به ذکر مناجات شد سحر
اى من فداى راز و نیاز شبانه‌اش
 
باللَّه که با شهادت تاریخ، کس ندید
آن حق‌کُشى که فاطمه دید از زمانه‌اش
 
مى‌خواست تا کناره بگیرد ز دیگران
دلگیر بود و کلبه‌ی احزان، بهانه‌اش
 
تا شِکوه‌ها ز امّت بى‌مهر سر کند
دیدند سوى قبر پیمبر، روانه‌اش
 
طى شد هزار سال و گذشتِ زمان نبرد
گَردِ ملال از در و دیوار خانه‌اش
 
افروختند آتش بیداد آن چنان
کآمد برون ز سینه‌ی زهرا زبانه‌اش
 
آن خانه‌اى که روح‌الامین بود مَحرمش
یادآور هزار غم‌است آستانه‌اش
 
گلچین روزگار از آن گلبن عفاف
بشکست شاخه‌اى که جدا شد جوانه‌اش!
 
 
شرم آیدم ز گفتنش، اى کاش مى‌شکست
دستى که ماند بر رخ زهرا نشانه‌اش!
 
تنها نشد شکسته‌دل از ماتمش، على
درهم شکست چرخ وجود استوانه‌اش
سر می زنم به خانۀ آتش گرفته ای
پاکیزه آستانۀ آتش گرفته ای
 
اینجا بهشت سوختۀ حضرت خداست
عرشی ترین نشانۀ آتش گرفته ای
 
 
بعد از نماز برلب خود مشق می کنم
تسبیح عارفانۀ آتش گرفته ای
 
ثقلین مصطفی که امانت سپرده بود!!!
افتاد در میانۀ آتش گرفته ای
 
خون می چکید در دل شعله به روی خاک
از ساقۀ جوانۀ آتش گرفته ای
 
 
دیگر برای شانه زدن قوتی نداشت
از دست درد... شانۀ آتش گرفته ای
 
مادر! برای محفل پر شور عاشقی
سوزان ترین ترانۀ آتش گرفته ای
 
اشکم ز دیده می چکد و شعله ور شدم
در... روضه شبانه آتش گرفته ای
 
 
بهر رها شدن ز عذاب الیم حق
تو بهترین بهانۀ آتش گرفته ای
 
محبوبۀ خدائی و قدیسۀ علی
زهرای بی نشانۀ آتش گرفته ای
 
با یاد دست تو به دلم دست می دهد
احساس شاعرانۀ آتش گرفته ای
 
 
باید برای گریه به صحرا سفر کنی
ای وای عجب زمانۀ آتش گرفته ای
 
آتش گرفته ام ز تب داغ تو ببین
همپای نازدانۀ آتش گرفته ای
اشعار هجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند
حاج مجید بنی فاطمه
در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند
حاج حسین سازور
خدا کند که کسی بی هوا زمین نخورد
حاج محمد حسین پویانفر
خدا کند که کسی بی هوا زمین نخورد
حاج صابر خراسانی
با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
حاج منصور ارضی
عرش زیر پای او مثل حصیر افتاده است
حاج میثم مطیعی
منم که گردش شام و سحر به دستم بود
حاج محسن عرب خالقی
دید دشمن فاطمه جان علی است
حاج حنیف طاهری
لاله‌ها پژمرد بلبل را دگر آوا نبود
حاج حنیف طاهری
لاله‌ها پژمرد بلبل را دگر آوا نبود
حاج مجید بنی فاطمه
ناگهان در واشد و مسمار پهلو را گرفت
حاج سید رضا نریمانی
شبیه باد وقتی یاس پرپر را نمی فهمد
حاج میثم مطیعی
هر زمان سختی هر مرحله بی حد می شد
حاج امیر کرمانشاهی
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
حاج حسن شالبافان
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
حاج سعید قانع
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
حاج سید مهدی میردامادی
از بارگاه قدسی و افلاکی خدا
حاج مهدی مختاری
نشد اونروز توو اون کوچه
حاج حسین طاهری
جز غم کسی به خانه‌ی ما سر نمی‌زند
حاج میرزای محمدی
جز غم کسی به خانه‌ی ما سر نمی‌زند
حاج حسین طاهری
جز غم کسی به خانه‌ی ما سر نمی‌زند
حاج مجید بنی فاطمه
مادرت در کوچه‌ها فریاد زد یابن‌الحسن
حاج حسین سیب سرخی
آتش افتاده به جان همه؛ اما چه شده؟
حاج صادق آهنگران
سرنوشت آن گل پرپر نمی‌دانم چه شد
حاج میثم مطیعی
سرنوشت آن گل پرپر نمی‌دانم چه شد
حاج منصور ارضی
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
حاج محمدرضا طاهری
ابریست کوچه کوچه، دل من خدا کند
حاج حنیف طاهری
ابریست کوچه کوچه، دل من خدا کند
حاج مهدی رسولی
در روزهای غم ، ... بفرمایید روضه
حاج امیر کرمانشاهی
در روزهای غم ، ... بفرمایید روضه
حاج مهدی رسولی
چه کرده اند که مادر به فضه رو زده است
حاج سید رضا نریمانی
تو هم تا نفس داشتی سوختی
حاج محمد حسین حدادیان
تو هم تا نفس داشتی سوختی
حاج محمد حسین حدادیان
تو هم تا نفس داشتی سوختی
حاج مهدی رسولی
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
نا مشخص
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
حاج امیر کرمانشاهی
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
حاج محمدرضا طاهری
این قصه ی پایان رسیده ابتدا هم داشت
حاج محمدرضا نوشه ور
این قصه ی پایان رسیده ابتدا هم داشت
حاج حسین سازور
این قصه ی پایان رسیده ابتدا هم داشت
حاج منصور ارضی
سیلی، آن‌روز به رویت چه غریبانه زدند
حاج میثم مطیعی
نقل زَمَخشَری‌ست که روزی ابولهب
حاج میثم مطیعی
در شهر، حرف کوچه و بازار بشنوم
حاج میثم مطیعی
مغتنم دیدند صبر رو به پایان مرا
حاج سید رضا نریمانی
مغتنم دیدند صبر رو به پایان مرا
حاج محسن عرب خالقی
قبل از آنی که بیاید سائلی در پشت در
حاج امیر کرمانشاهی
قبل از آنی که بیاید سائلی در پشت در
حاج محمدرضا طاهری
این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت
حاج منصور ارضی
این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت
حاج مجتبی رمضانی
با اذان تصدیق کن من را دوباره ای بلال
حاج منصور ارضی
رسم است مردم! بین دعواهای مردانه..
حاج منصور ارضی
اشک از دیده ی دریا افتاد
حاج محمد حسین پویانفر
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
حاج حسین سازور
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
حاج سید امیر حسینی
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
سید مهدی حسینی
هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
حاج محمود کریمی
تمام شمع وجود تو آب شد مادر
حاج میثم مطیعی
شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
حاج حسن خلج
شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
حاج میثم مطیعی
شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
حاج سید مهدی میردامادی
شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
حاج محمدرضا طاهری
با پا زدند بر در و در را صدا زدند
حاج محمود کریمی
ای بهشت آرزویم پر مکش
حاج عبدالرضا هلالی
عید امسال پر از بوی گل یاس شده
حاج میثم مطیعی
مقتل نوشت ؛ آه…و یعنی تمام شد
حاج امیر کرمانشاهی
مقتل نوشت ؛ آه…و یعنی تمام شد
حاج حسین سیب سرخی
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
حاج مجید بنی فاطمه
علی پناه همه خلق و تو پناه علی
حاج سید مهدی میردامادی
علی پناه همه خلق و تو پناه علی
حاج حنیف طاهری
قصه‌ی عشق آخری دارد
حاج محمود کریمی
قصه‌ی عشق آخری دارد
حاج میثم مطیعی
مانند شمع قصه اش از سر تمام شد
حاج عبدالرضا هلالی
مانند شمع قصه اش از سر تمام شد
حاج مهدی رسولی
با لهجه ی بلال ندا ناگهان رسید
حاج امیر کرمانشاهی
رفتی شکست دست و دل آسمانی ام
حاج محمدرضا طاهری
تمام شهر پی کشتن ولی بودند
حاج امیر کرمانشاهی
تا که هیزم ها بدست عده ای شر گر گرفت
حاج محمود کریمی

انتقادات و پیشنهادات