اشعار وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)
به نام زینت مولا، به نام سیده زینب
شهنشاهان به قربان ِ غلام سیده زینب
 
به نام شیربانوی ِ مجاهدهای هر دوران
خدا زد استقامت را به نام سیده زینب
 
نیاورده به ابرو خم ، در آن دریای طوفان ها
که ترس از ظالمان باشد ، حرام سیده زینب
 
فراوان دیده این عالم ، قیامت آفرین اما
قیامت کرده در عالم ، قیام سیده زینب
 
ندیده غیر زیبایی ، به رغم میل دنیایی
که یک لحظه نچرخیده ، به کام سیده زینب
 
نه حَوا هست و آسیه ، نه مریم هست و نه هاجر
بُوَد بالاتر از این ها ، مقام سیده زینب
 
پس از زهرا به زن های دو عالم برتری دارد
کسی که گردن سبطین ، حق مادری دارد
 
به نام این همه ایمان ، به نام غیرت زینب
غلامم من ، غلامم‌ من ، غلام همت زینب
 
به نام نافله خوان ِ سحرهای پر از ظلمت
به نام این همه تقوا ، به نام عصمت زینب
 
نزاید مادری دیگر ، خدیجه تر از این بانو
شده خرج خدا یک عمر ، کل ثروت زینب
 
امیر المومنین در دین ما تنها بُوَد مردی
که دارد یادگاری در ، جهان چون حضرت زینب
 
چو عباس است در عالم، همیشه پرچمش بالا
بگیرد هر که بر شانه ، لوای نصرت زینب
 
هزار و چار صد سال است در دنیا حرامی ها
نمی خواهند باشد الگوی زن عفت زینب
 
الا ای دشمن دین ، جنگ با حق درد سر دارد
بدان با چادر زینب ، در افتادن خطر دارد
 
حماسه آفرینی های زینب آفرین دارد
چو زهرا مادرش حق گردن دنیا و دین دارد
 
الا ای مردم عالم ، علی تنها نمی ماند
اگر زهرای اطهر مثل زینب جانشین دارد
 
تمام شیر زن های جهان قربان آن زن که
کفیلی چون یل شیر افکن ِ ام البنین دارد
 
چه باید گفت از آن بی معلم عالمه وقتی
که مداحی گرامی مثل زین العابدین دارد
 
زبانش لال هر که دست بسته خوانده آن را که
چو بابایش علی دست خدا در آستین دارد
 
به فردوس برین فردای محشر می بَرَد ما را
همین بانو که در سوریه فردوس برین دارد
 
اگر هستی حسینی یاد فردا غم نخور دیگر
به محشر حضرت زهرای سوریه کُنَد محشر
 
سلام ای حضرت ریحانه ی ریحانه ی طه
سلام ای قدر بسیارت ، فراتر از معماها
 
سلام ای مَحرم ِ درد دل عباس و قاسم ها
ز مادر با محبت تر ، برای پور لیلا ها
 
که پای قول خود مانده است مثل تو در این عالم؟
که پای اعتقاد خود ، چنین زد دل به دریاها
 
تو با فرعون شامی کرده ای کاری که تا محشر
بُوَد بالاتر از درک ِ همه هارون و موسی ها
 
سلام ای آخر آزادگی ، دریای آزادی
ذلیل عزم تو بانو ، اگر ها گشت و اماها
 
به تو رو میزنم هر وقت ، دلتنگ نجف هستم
که دختر جور دیگر قرب دارد پیش ِ باباها
 
دو عالم بر علی نازد ، علی نازد بر این دختر
ندیدم زینبی تر از ، امیرالمومنین حیدر
 
علی با چادر زهرا ، چه غوغایی ، چه تصویری
حسین بن علی دارد ، عجب همشیره ی شیری
 
من از آن خطبه هایی که ، عقیله خواند فهمیدم
حریف حرف حق هرگز ، نخواهد گشت شمشیری
 
زنی با دست بسته کرد مشت حیله‌ ها را رو
زنی مردانه شد کابوس هر زوری و تزویری
 
به هر جمله که می گوید ، به روی منبر محمل
ز سرهای بریده می رسد آوای تکبیری
 
زنان کوفه این بانو ، که قرآن یادتان داده
نباشد حق الطافش ، به قرآن سنگ تکفیری
 
بریز ای چوب محمل اشک خون با آسمانی ها
نشد خواهر کُنَد بهر برادر گریه ی سیری
 
حسینش رفت در عالم ، چه آمد بر سرش یا رب
نمی شد باور ام حبیبه ، این بُوَد زینب
چگونه دم بزند از تو طبع محدودم؟
چگونه شعر شود واژه های معدودم؟
 
چگونه از تو بخواند زبان الکن من؟
که این لباس نباشد قواره تن من
 
چگونه از تو بگویم که بی معلمه ای؟
که مانده ام تو علی هستی یا که فاطمه ای
 
فهیمه ای و نجابت کنیز درگاهت
فرشتگان فلک مستفیضِ درگاهت
 
کجا به خفت و خواریِ ظلم تن دادی؟
تو اعتبار دوباره به نام زن دادی
 
چه عزتی همه کائنات حیرانت
چه هیبتی که اباالفضل شد نگهبانت
 
نوشته اند که جان تو بود و جان حسین
جهان من به فدای تو ای جهان حسین
 
ملیکه ای و پرستار می شوی گاهی
عفیفه ای و علمدار می شوی گاهی
 
جنان و جاه و جلالش به زیر پرچم توست
خوشا به حال تو بانو، حسین همدم توست
 
تو از هرآنچه که گفتم فراتری…زینب
به این نتیجه رسیدم که محشری…زینب
 
بگو چه بر سر شام و سپاهش آوردی؟
خودت بیا و بگو نفس حیدری…زینب
 
برای ما سخن “ما رأیت” کافی بود
نیاز نیست به اعجاز دیگری…زینب
 
پیام کرببلا را رسانده ای به جهان
اگر غلط نکنم پس پیمبری…زینب
 
تو فخر هاشمیونی، عقیله العربی
به قول فاطمه علیا مخدری…زینب
آسمانی پر از بلا دارم
سینه ای غرق ربنا دارم
بر دلم آه بی صدا دارم
در سرم شور نینوا دارم
 
***زینبم من عصاره ی زهرا
دخت محبوبِ حضرت مولا
 
کودکی با بلا عجین بودم
در صبوری چو بی قرین بودم
اسوه‌ی صبر صابرین بودم
اینچنین شد که برترین بودم
 
***بالِ جبریل پا خورم باشد
پرده‌ی عرش چادرم باشد
 
آمدم زینت پدر باشم
راویِ ضرب میخ در باشم
شاهد پاره‌ی جگر باشم
کربلا راهی خطر باشم
 
***من شب تیره را سحر هستم
بَهرِ مولای خود سپر هستم
 
مادر دو شهید خوش نامم
بانوی پاکِ دین اسلامم
سر پرست و بزرگِ ایتامم
شهد غربت چکیده در کامم
 
***کربلا سنجشِ غرورم بود
قتلگاهش که اوج شورم بود
 
لحظه‌ی سخت من همان دم شد
لحظه ای که فضا پُر از غم شد
..وَ غمی در نهاد عالم شد
آسمان ناگهان جهنم شد
 
***این ندا آمد و زمین لرزید
شمر دون رأس شاه را بُبْرید
 
رأس او را بروی نی بردند
چه بگویم کجا و کی بردند
تا که بردند، بر او پی بردند
سوی بزم حرام و می بردند
 
***سر آقا کجا و تشت طلا
لب آقا کجا و چوب جفا
 
از سرش بگذریم ، پیکر او
در کنارش فتاده مادر او
خون رَوَد از رگ و زِ حنجر او
زخم شمشیر شد سراسر او
 
***نعل اسب و تن مطهر شاه
نیزه‌ی غارتی و پیکر شاه
 
بعد او نوبت حرم آمد
چه بگویم، چه بر سرم آمد
آتشی سوی معجرم آمد
تازیانه به پیکرم آمد
 
***چون کبوتر اسیرِ در دامم
برده اند سوی کوفه و شامم
 
کوفی و بی حیایی و پستی
خطبه های من و می و مستی
سنگِ از روی بام و یک دستی
..بُرده از من تمامیِ هستی
 
***کوفه شادی و هلهله دارد
کوفه خولی و حرمله دارد
 
شامی و سیلی و کبودی ها
بزم شام و غم حسودی ها
آتش و کینه و یهودی ها
چشمِ هیزِ کلاهخودی ها
 
***وجه مجهول شد سرت را شام
عاقبت کُشت دخترت را شام
به جلوه آمد و گفتند انعکاس علی‌ست
علی دیگری امروز در لباس علی‌ست
 
به “لا‌یُقاسُ بِنا” روح تازه‌ای بخشید
چرا که زینب او قابل قیاس علی‌ست
 
دوباره نام علی را سر زبان‌ها برد
اگرچه گفت که شاگردی از کلاس علی‌ست
 
همان کلام، همان لحن، با همان هیبت
چنان شبیه که در اصل اقتباس علی‌ست
 
به تیغ خطبه چنان هوش می‌برد، انگار
که چشم‌های همه خیره از هراس علی‌ست
 
اساس کاخ ستم را به باد خواهد داد
که عدل‌و‌حکمت او نیز بر اساس علی‌ست
 
کسی که زینب او را شناخته‌ست، فقط
در این مقایسه‌ها لایق شناس علی‌ست
 
جهان به جان دوباره رسیده با زینب
که ذکر هر دل درمانده است؛ یازینب
 
نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را
کجاست آن که نداند مقام زینب را؟
 
“به‌جان عشق قسم مارایت الّا عشق”
شنیده گوش دوعالم پیام زینب را
 
اگر برای رضای خداست، شیرین است
که داغ تلخ نکرده‌ست کام زینب را
 
حسین جام بلا را خودش گرفته و ریخت
لبالب از هنر صبر جام زینب را
 
نه غصه قامت او را به لرزه آورده‌ست
نه داغ سست نموده‌ست گام زینب را
 
کسی که با دل‌و‌جانش مدافع حرم است
خدا رسانده به گوشش سلام زینب را
 
به کوه صبر، به کوه حیا، به کوه شرف
نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را
 
هنوز حد کسی فهم شان زینب نیست
چرا که جام کسی از بلا لبالب نیست
 
کجاست آن که سزاوار این لقب باشد؟
اگر بناست که نام تو “زِیْنِ‌أب” باشد
 
هزار داغْ قیام تو را نمی‌شکند
گرفتم این که نماز تو مستحب باشد
 
به گوش می‌رسد از خطبه‌ات صدای علی
عجیب نیست اگر کوفه در عجب باشد
 
چه‌جای صحبت کفتارهاست، آن‌جایی
که دختر اسدالله در غضب باشد
 
بعید نیست که حماله‌الحطب بشود
چرا که دشمنت از نسل بولهب باشد
 
تو بر زمینی و ابن‌زیاد بر تخت است!
که راه کفر به اسلام یک‌وجب باشد
 
به اهل‌بیت نبی ظلم شد در آن وادی
بدیهی است که هر روز شام شب باشد
 
در آن هجوم مصیبت امام زینب بود
“قسم به صبح که خورشید شام زینب بود”
 
حسین ماه زمین و ستاره‌اش زینب
که بوده یاور و یار هماره‌اش زینب
 
حیا و صبر و شکوه و وقار و حلم و شرف
چه واژه‌ها که شده استعاره‌اش زینب
 
چه کاخ‌ها که بنا کرده اهل ظلم، ولی
به هم زده همه را با اشاره‌اش زینب
 
جهان به مرکبی از چوب فتح خواهد شد
اگر هرآینه باشد سواره‌اش زینب
 
اگر تمام زمین مسجدالحرام شود
به گوش می‌رسد از هر مناره‌اش؛ “زینب”
 
درون خیمه، دم قتلگاه، در میدان
هزار مرتبه بوده‌ست چاره‌اش زینب
 
حسین کشته شد و آب خوش ننوشیده
به احترام لب پاره‌پاره‌اش زینب
 
سرم شکست و دلم خون شد و قدم خم شد
همین که سایه‌ی لطف تو از سرم کم شد
 
از آن طلوع غم‌‌انگیز چل غروب گذشت
گلایه نیست برادر که با تو خوب گذشت
 
چه در میانه‌ی صحرا، چه در خرابه‌ی شام
فقط تو باخبری که چه بر قلوب گذشت
 
تمام روز و شب ما در این مسیر بلا
به ذکر جمله‌ی “یا کاشف الکروب” گذشت
 
سپرده‌ام که به گوش جهانیان برسد
از آن چه بعد وداع تو بر جیوب گذشت
 
چه حکمتی‌ست که هرکس به دیدنت آمد
ندیده از سر آن جسم سینه‌کوب گذشت
 
به شرق و غرب دوعالم رسید قصه‌ی ما
که تا شمال رسید و که از جنوب گذشت
 
اگرچه سنگ به پیشانی‌ات زدند ولی
اگرچه بر لب تو مانده جای چوب، گذشت…
 
به انتظار نشستیم تا خبر برسد
که صبح سر زده و موسم غروب گذشت
 
شبی سپیده بر این تیره شام می‌آید
یکی به واقعه‌ی انتقام می‌آید
کوه از کمر خم می شود در پای زینب
پیدا نگردد واژه ای همتای زینب
 
مثل چکاچک های ناب ذولفقار است
هر خط به خط از خطبه ی غرای زینب
 
یک شهر ساکت می شود وقتی بخواهد
طوفان کند فریاد یا زهرای زینب
 
تهدید تاج و تخت حتی در اسیری
هست از کلام معجزه آسای زینب
 
پرچم به دوش کربلای بی حسین است
نامی نبود از کربلا منهای زینب
 
عطر حماسه می وزد هر جا که باشد
صدها قصیده می شود غوغای زینب
 
مریم تر از مریم به عفت رنگ و بو داد
دارد به زهرا می رسد تقوای زینب
 
از بس قنوت عرش پیما داشت هر شب
شد ملتمس بر وتر او مولای زینب
 
غمهای عالم غم نخواهد بود هرگز
در پیش یک غم از همه غمهای زینب
 
جا داشت یک دریا ببارد آسمان اشک
وقت مرور صبر پر معنای زینب
 
دین در کُمای بدعت بوزینه ها بود
امروز زنده مانده با احیای زینب
 
خفاش ها دشمن ترین هستند با او
نورٌ علی نور است، بس، سیمای زینب
 
با دست بسته معجرش را حفظ کرده
غیرت از او آموخته سقای زینب
 
سر می سپارم زیر تیغ غیرت عشق
فتوا نمی خواهم به جز فتوای زینب
باز صحبت از تو شد عرش خدا باران گرفت
باز هم با اشک های تو دلِ یزدان گرفت
 
بانگِ هل من ناصرش را با تو ، هر عصری شنید
گفت اگر چه ظالمی این غائله پایان گرفت
 
آن که کم کم جان گرفته بین گودال از حسین
از تو در بالای تل هم ، ذره ذره جان گرفت
 
بوسه گاهِ مصطفی را داخل خورجین گذاشت
بی خبر از قیمت سر بود اگر ارزان گرفت
 
رفت کوفه ، رفت شام و رفت تا کنج تنور
کوچه کوچه خانه خانه بوی اَلرّحمن گرفت
 
کوفه مهمانداریش با طعنه و با سنگ بود
کوفه ایی که بارها ازدست مولا نان گرفت
 
شام هم تا زد بر آن دندان امیر مستِ پست
آستین را دختری مظلومه با دندان گرفت
 
ایستادی همچو پرچم ، قلبهاشان ایستاد
از صدایِ حیدری ات ناقه هم فرمان گرفت
 
گر چه سامانت به روی نیزه منزل کرده بود
دینِ حق از پایمردی هایِ تو سامان گرفت
گوشه ی خانه ی خود جای به بستر دارد
مثل زهرا شده و دست روی سر دارد
 
دختر فاطمه و حیدر کرار  است این
عفت فاطمه و هیبت حیدر دارد
 
زینت حیدر و پیغامبر کرببلاست
این که در جان خود اوصاف پیمبر دارد
 
گریه گریه همه ی بستر او تر شده است
مثل یک لاله ی مجنون، دل پرپر دارد
 
لحظه لحظه همه ی خاطره ها در ذهنش
یادی از پر زدن سوره ی کوثر دارد
 
گُر گرفته بدنش، در تب و تاب است تنش
یاد دیوار و دری روضه ی مادر دارد
 
همه ی عمر به دل عشق حسینی پرورد
به لبش ذکر حسین تا دم آخر دارد
 
ظرف یک سال غم کرببلا پیرش کرد
قامتش تا شده، درد کمر و سر دارد
 
بدنش را طرف سایه نیارید فقط
سینه ای داغ تر از داغ برادر دارد
 
به روی سینه ی او پیرهن خونین اش
زیر لب زمزمه ی روضه ی حنجر دارد
 
زیر لب زمزمه می کرد: خدایا... نزنید
«این هلال سر نی آمده دختر دارد»
 
دختران علی و فاطمه در بازارند
صورتش سوخته زینب... غم معجر دارد
همیشه غرقِ غمم نقلِ این دقایق نیست
که حال و روزِ من آن حال و روز سابق نیست
 
من آن صنوبر خشکم که شعله ور شده ام
از آنچه فکر کنی بی تو پیر تر شده ام
 
نصیب من شده این قامتی که خم شده است
ز گریه نور دو چشمم چقدر کم شده است
 
مدینه بی تو برایم همیشه تاریک است
گمان کنم که زمان وصال نزدیک است
 
به خانه غصّۀ هجده شهید آوردم
سرِ شکسته و موی سپید آوردم
 
ز دست گریۀ ما اهل شهر خسته شدند
چقدر زینب و ام البنین شکسته شدند
 
هوای نوحه سرایی گرفته ایم حسین
چقدر روضه دوتایی گرفته ایم حسین
 
چقدر ما دو نفر مستمع شدیم و رباب
برای ما دو نفر خواند روضۀ غمِ آب
 
هنوز حرفِ نگفته زیاد دارم من
هنوز کرببلا را به یاد دارم من
 
هنوز  در تبِ داغِ خیام میسوزم
هنوز گریۀ بر توست کارِ هر روزم
 
هنوز ملتهب از بودنم به بزمِ مِی ام
هنوز در شوکِ دیدارِ تو به روی نِی ام
 
هنوز هر طرفی ظرف آب می بینم
مدینه را به سرِ خود خراب می بینم
 
هنوز جان به لبِ نعل و استخوان توأم 
هنوز گریه کنِ زخم خیزران توأم 
 
هنوز جسم علی اکبرت به یادم هست
هنوز تشنگیِ اصغرت به یادم هست
 
نوشته روی دلم روضۀ مُفَصَّلِ تو
فضای سینۀ من شد کتابِ مقتل تو
 
قسم به تربتِ پنهان و خاکیِ مادر
مدینه بی تو به دردم نمی خورد دیگر
 
منی که آینۀ غصه های ساداتم
دوباره راهیِ پس کوچه های شاماتم
 
زِ قبرِ طفل تو باید غبار گیرم من
کنار قبر سه ساله ، قرار گیرم من
گریه کردم روضه ی سخت تو را یک سال و نیم
زهر شد در کام من آب و غذا یک سال و نیم
در شگفتم ، من که با تو زنده بودم روز و شب ...
زنده ماندم بی وجودِ تو چرا یک سال و نیم ؟!
هیچ جا حتی گلستان هم دلم را وا نکرد
بعدِ تو هر چیز ، دق داده مرا یک سال و نیم
با سرِ تو سر شده روز و شبِ این سرنوشت
پیش چشمم بوده ای بر نیزه ها یک سال و نیم
"کاش می شد زودتر جانم شود تقدیم تو " ...
بوده بر روی لب من این دعا ، یک سال و نیم
ابرِ باران زای چشمم لحظه ای خشکی ندید
مثل طوفان بود ، این آب و هوا یک سال و نیم
جسم من اینجاست ، روحم در کنار قبر تو
هم در اینجا بودم و هم کربلا ، یک سال و نیم
روز و شب صد بار مُردم من ، در این یک سال و نیم
بوده در تقویم من ، این بدترین یک سال و نیم
 
 
آه، از آن ساعتی که کربلایت سرخ شد 
سنگ های نینوا هم در عزایت سرخ شد
 
تا که خونت ریخت بر روی زمینِ قتلگاه ...
آسمان لرزید از داغت ، برایت سرخ شد
بعدِ تو روی حرامی ها به رویم باز شد 
صورت من از جسارت بی‌نهایت سرخ شد
دست و پای خواهرت از تازیانه شد کبود 
بعد از آنکه بین مقتل دست و پایت سرخ شد
رفتی و شد خواهر تو همسفر با حرمله 
بهر هتک حرمت من اشک‌هایت سرخ شد
روی نیزه بودی و نیزه برایت خون گریست 
خاک های کوچه ها هم در قفایت سرخ شد
آه ، قرآن خواندی و چوبی به لب‌های تو خورد 
آنقَدَر کوبید ، تا لحن صدایت سرخ شد
 
حال ، از داغ تو آه و شیون من سرخ شد
در غم پیراهنت ، پیراهن من سرخ شد
من نگاهم نگاهِ بر راهم
ناله ام گریه های بی گاهم
حِق حق ام سرفه ام نفس زدنم
من بریده بریده ام آهم
بوی گودال می دهد دستم
تشنه ام روضه های جانکاهم
چشم نه سر نه جان را نه
آه تنها حسین می خواهم
 
حرم گرم و ساده ام پاشید
رفتی و خانواده ام پاشید
 
چشم ها تار می شود گاهی
درد بسیار می شود گاهی
درد پهلو چقدر طولانیست
سرفه خونبار می شود گاهی
روضه ای که سکینه هم نشنید
سرم آوار می شود گاهی
پیش ام البنین نشد گویم
حرف دشوار می شود گاهی
 
گرمی آفتاب یادم هست
التماس رباب یادم هست
 
شانه وقتی که خیزران بخورد
دست سخت است تا تکان بخورد
و از آن سخت تر به پیش رباب
ضربه ای طفلِ بی زبان بخورد
من صدایش شنیده ام از دور
تیر وقتی به استخوان بخورد
از همه سخت تر ولی این است
حنجر کوچکی سنان بخورد
 
حرمله خنده بی امان می زد
غالباً تیر بر نشان می زد
 
تا صدای برادرم نرسید
وای جز خنده تا حرم نرسید
ناله ام بند آمد از نفست
نفسم تا به حنجرم نرسید
بین گودالِ تو به داد من
هیچ کس غیر مادرم نرسید
گرچه خوردم کُتک به جانِ خودت
پنجه ای سمت معجرم نرسید
 
ناله ات بود خواهرم برگرد
جان تو جان دخترم برگرد
 
پسرت بود و بی مهابا زد
به لبت آب بود اما زد
تا صدای من و تو را ببُرد
چکمه پوشی به سینه ات پا زد
دید زخم است و جای سالم نیست
نیزه برداشت بین آنها زد
عرقش را گرفت با دستش
بعد از آن آستین که بالا زد
روضه ی پشت گردنت سخت است
خنجرش را درست آنجا زد
 
بعد او جوشن تو را کندند
رفت و پیراهن تو را کندند
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پاره‌گریبان ، بی سر و سامان ‌شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود
 
یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
 
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خنده‌های دشمن تو گریه کردم
 
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
 
آخر مرا با غصّه‌ی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
 
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
 
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
 
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
 
حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایه‌ی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
 
آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
 
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم
 
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم
 
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند
 
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشه‌ی مقتل تو را گم کرده بودم
 
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمّامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت
هم یادگار مادرت دست کسی رفت
هم روسریِ دخترت دست کسی رفت
 
هم خویش را پهلوی تو انداختم من
هم چادرم را روی تو انداختم من
به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید
آه در سایه بیایید تنش را نبرید
پیشِ او نامِ حسین و حسنش را نبرید
از روی سینه‌یِ او پیرهنش را نبرید
 
بگذارید که راحت بدهد جان زینب
 
بی نَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی
رو به قبله شده و دور و برش نیست کسی
تا بگیرند زیرِ بال و پَرش نیست کسی
یا بگیرند خبر از جگرش نیست کسی
 
زیرِ لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب
 
یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند
دیر آمد سرِ گودال، سرش را بُردند
با سرِ نیزه‌یِ سرخی پسرش را بُردند
زودتر از زن و بچه، خبرش را بُردند
 
می‌دَودَ در وسطِ خیمه‌ی سوزان زینب
 
یک طرف داشت سَنان باز سِنان را می‌زد 
یک طرف حرمله هم پیر و جوان را می‌زد 
همه‌ی قافله را، دخترکان را می‌زد 
جای شلاق، به تن چوبِ کمان را می‌زد 
 
تک و تنها شده با جمعِ یتیمان زینب
 
چه کند، مادری از طفل نشان می‌خواهد 
کودکِ بی رَمَقی تکه‌یِ نان می‌خواهد 
دختری آمده از عمه توان می‌خواهد 
راه رفتن به رویِ آبله جان می‌خواهد 
 
می‌رود تا برسد گوشه‌ی ویران زینب...
اگر دلواپسِ من بوده ای من بیشتر بودم
میان بستگان خود به تو وابسته تر بودم
 
رسیده لحظه ی مرگم سراغم را نمیگیری؟!
به شوق دیدنت از صبح هی خیره به در بودم
 
میان بسترم جان میدهم حالا تک و تنها
منی که لحظه ی جان دادن چندین نفر بودم
 
نگاه اولم را بین آغوش تو خندیدم
از آن بدو تولد با تو یک جور دگر بودم
 
نگاه آخرم گودال بودی گریه میکردم
وَ از موی سرِ آشفته ات آشفته تر بودم
 
هنوزم با مرور خاطراتت جان به لب هستم
سه ساعت زخم خوردی و سه ساعت محتضر بودم
 
میان التماس من تو را هر کس که آمد زد
چه بر می آمد از این دستِ تنها؟! یک نفر بودم
 
به ابن سعد رو انداختم آخرسر از غربت
منی که از سخن با یک غریبه بر حذر بودم
 
به پیش چشم من ده اسب از روی تنت رد شد
تو خونین پیکر و من بیشتر خونین جگر بودم
 
تو شأنت دامن زهراست نه مخروبه ی خولی
سرت را از تنورش در میاوردم اگر بودم
 
بهانه تا نگیرند از نبود تو یتیمانت
برای بچه ها هم عمه بودم هم پدر بودم
 
سوار ناقه ها کردم همینکه دخترانت را
برای محملم دنبال مَحرَم در به در بودم
 
تویی که شرط ضمن عقد من بودی، خبر داری؟!
که من از کربلا تا شام با که همسفر بودم
 
مرا بازار بردند و مرا آزار میدادند
منی را که به عصمت در دو عالم مفتخر بودم
 
تورا با خیزران میزد مرا ساکت کند دشمن
حلالم کن برادر جان برایت دردسر بودم
در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد
با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد
 
عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی
ذکری شبیه ” زینب کبری ” نخواهد شد
 
نوکر که جای خود ، غلام نوکرانش هم
درمانده و محتاج در عقبی نخواهد شد
 
هر کس که گریان شد برای عمه ی سادات
شرمنده پیش حضرت زهرا نخواهد شد
 
داغ برادرها … اسارت … سیلی و غارت
در چشم بانویی جز او زیبا نخواهد شد
 
از غیرت و از عفت زهرایی اش پیداست
حتی اگر معجر بسوزد وا نخواهد شد
 
مِیلش شهادت بود در کرب و بلا ، اما
زینب نمانَد که عدو رسوا نخواهد شد
 
بعد از ابوفاضل علمدار است و دین حق
جز با اسارت رفتنش برپا نخواهد شد
 
عمری بلا دیده ولی داغی برای او
مانند داغ عصر عاشورا نخواهد شد
 
همراه مادر هر چه بر سر می زنیم انگار
قاتل ز روی سینه ی تو پا نخواهد شد
 
کل تن تو جای زخم نیزه و تیر است
جایی برای بوسه ام پیدا نخواهد شد ؟
امان ز هجر امان از نبودن تو حسین
گرفت جان مرا غصه ی تن تو حسین
 
ز سینه ام نفس بی قرار افتاده
حسین عشق تو در احتضار افتاده
 
چقدر اشک بریزم نیامدی پیشم
دلم گرفته عزیزم نیامدی پیشم
 
دلم هوای تو کرده بیا در آغوشم
هنوز بعد عزایت سیاه می پوشم
 
برای تو همه ی زندگیم سینه زدم
کنار دخترکان یتیم سینه زدم
 
نگاه کن چقدر چین به صورتم‌ دارم
نشان ضربه ی سنگین به صورتم دارم
 
برات روضه ی هر روزه می گرفتم من
به یاد تشنگی ات روزه می گرفتم من
 
کسی مقابل من آب خورد غش کردم
و گاهواره کمی تاب خورد غش کردم
 
اگرچه از همه کس احترام می بینم
به خواب اگر بروم خواب شام می بینم
 
به احترام سرت چشم من نشد روشن
تنور خانه ی من مطلقا نشد روشن
 
پس از تو داغ کفن می کشد مرا آخر
شتر سوار شدن می کشد مرا آخر
 
زمان خواندن قرآن زدم به روی لبم
به یاد آن لب و دندان زدم به روی لبم
 
میان خانه غمِ آفتاب را چه کنم
به سایبان بروم من رباب را چه کنم
 
چقدر شام ، سرت را عذاب می دادند
به قاتلت جلوی من شراب می دادند
 
لباس مادری ات را گرفتم‌ از دستش
مرا زیاد زد اما گرفتم از دستش
 
در آفتاب نشانی غربتم برگشت
شبیه صورت تو رنگ صورتم برگشت
 
نگو دوباره چرا من به شام سر زده ام
پی زیارت قبر رقیه آمده ام
 
همین که نیست سرم سایه ی سری سخت است
بدان برادر من بی برادری سخت است
جان تو رفت روح تو از پیکرم نرفت
مثل رباب خواب به چشم ترم نرفت
 
گیسو نمانده تا که پریشان کنم ببخش
دستم به شانه ، شانه ی من بر سرم نرفت
 
گیرم به قتلگاه تو راهم نداد شمر
از پیش زخم های تنت مادرم نرفت
 
با نیزه بر لب و دهن خشک تو زدند
یک آب خوش پس از تو بر این حنجرم نرفت
 
موی سر تو را نکشیده کسی قبول !
باور بکن تو هم نخی از معجرم نرفت
 
انگشت رفت ، حلقه ی انگشتر تو رفت
گوشم نرفت ، گوشه ای از زیورم نرفت
 
گهواره رفت و نعش علی پشت خیمه ماند
با این حساب حرمله سمت حرم نرفت
 
تو در تنور بودی و من سوختم حسین
پای سرت نشستم و خاکسترم نرفت
 
دور مرا هجوم اراذل گرفته بود
تا شهر شام ، خواهر تو محترم نرفت
 
پای شرافتت همه جا ایستاده ام
حرف از کنیز شد تو بگو دخترم نرفت …
بخشیده بر خورشید نور مأمنش را
نور عفیف آیه های روشنش را
 
” با کاف و ها و یا و عین و صاد ” ، مریم
قدری تجلی داده یاس گلشنش را
 
ارباب محتاج قنوت وتر او بود
یعنی گرفته عرش هر شب دامنش را
 
آری سلوکش عرش را آباد کرده
روضه سرا کرده ست ؛ کوی و برزنش را
 
این اشک های جاریِ در بین روضه
احرام بسته بارگاه شیونش را
 
از آستینش ؛ احتضارش را بپرسید
” شرمش ” بخواند روضه ی جان دادنش را
 
با خط نامحرم نوشته تازیانه
شرح کبود مرثیه های تنش را
 
با حرمتِ آن گوشوار غرق خونش
وا کرد با ایثار مشت دشمنش را
 
او پیش تر با قتل صبری جان سپرده
یک بار دیده رفتن جان از تنش را
 
از پیکر خورشید هنگامی که بردند
پیراهن و کفش و عبا و جوشنش را
 
با خنجر کندی کسی از بین می برد
گل بوسه های ” ان یکاد ” گردنش را
 
کوبید وقتی که چهل تا نعل تازه
آن خوشه های سبز پوش خرمنش را
 
او بارگاهش تا ابد قلب حسین است
پس ساخته نیزه ضریح مدفنش را
 
بر روی سینه می فشارد وقت رفتن
آغوش گرم و زخمی پیراهنش را
کربلا کارگاه زینب بود
تازه آغاز راه زینب بود
این که شد دودمان ظلم سیاه
اثر دود آهِ زینب بود
مُهر خون زد به دفتر عشقش
چوب محمل گواه زینب بود
گرچه چل روز سرپناه نداشت
یک جهان در پناه زینب بود
” و اذالشمس کورت ” شرح
روزگار سیاه زینب بود
قتلگاه حسین ، کرب و بلا
شام هم قتلگاه زینب بود
پیش یک لشگر مسلح و مست
گریه تنها سلاح زینب بود
آن تن تکه تکه تکه شده
به خدا تکیه گاه زینب بود
بدنی که سپاه رویش رفت
روزگاری سپاه زینب بود
زنده زنده تنی که عریان شد
آبرو‌ دار و شاه زینب بود
 
قطره قطره ز دیده دُر می سفت
با برادر چنین سخن می گفت :
 
پای هر پنج تن بلا دیدم
من تو را روی نیزه ها دیدم
سر یک نیزه ی بلند ، حسین
گیسوان تو را رها دیدم
بین جمعیتی که سنگ زدند
چهره ی چند آشنا دیدم
غیرت الله ، دخترانت را
بین یک عده بی حیا دیدم
به غذا لب نمی زنم دیگر
سر سفره سر تو را دیدم
کوچه گردیت کوچه گردم کرد
بین این کوچه ها چه ها دیدم
ذره ای از بلای کوفه نشد
هر بلایی که کربلا دیدم
آه از آن لحظه که زمین خوردی
روی جسمت برو بیا دیدم
روی تل دست و پای من گم شد
تا تو را زیر دست و پا دیدم
دور گودال غیر سر نیزه
چند تا تکه ی عصا دیدم
بعد از آنکه جدایمان کردند
بدنت را جدا جدا دیدم
 
از لباس تنت نمانده نخی
تن غارت شده ” اَ انت اخی ” ؟!
آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر
راوی روضه های محرم سفر بخیر
 
خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشک
دلگیر بغض های دمادم سفر بخیر
 
یکسال ونیم غربت و دلتنگی و فراق
یکسال ونیم گریه ی نم نم سفر بخیر
 
ای شاهد مراثی گودال قتلگاه
ای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر
 
بغض غریب خاطره های کبودِ شام
امن یجیب کوچه ی ماتم سفربخیر
 
روی کبود ونیلی وآشفته ی فراق
موی سپیدو خاکی و درهم سفربخیر
 
زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاست
بانو به زیر سایه ی پرچم سفر بخیر
حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود
هر کس حسینی می شود با نام من شیدا شود
 
من زینبم دخت علی آئینه زهرا منم
پیغمبر پیغمبران مجموعه ی غمها منم
 
من چشم خود وا کرد ه ام از ابتدا سوی بلا
از بهر اهل دل رسد از نام من بوی بلا
 
گرچه نیم از چهارده معصوم امّا اطهرم
از بعد آنان از همه پیمغبران هم برترم
 
شاگرد درس عصمت زهرای اطهر بوده ام
آئینه جمع فضائل بهر حیدر بود ه ام
 
داغ پیمبر دید ه ام و از داغ او دلخون شدم
همراه اشک مادرم گریان شدم محزون شدم
 
دیدم تنش روی زمین مانده است و امت غافلند
تا اینکه غصب حق کنند از پیروان با طلند
 
دیدم به سمت اهل نار افتاده هیزمهای کین
دیدم زبانه می کشد آتش به روی باب دین
 
همراه مادر بود ه ام با او در آتش آمدم
از بهر حفظ مادرم خود را به آتش می زدم
 
مادر برای حفظ دین می سوخت بین شعله ها
درس فداکاری به من آموخت بین شعله ها
 
با چشم خود دیدم چسان فضه مددکاری نمود
یک دُرِ خون آلود ه را از زیر دست و پا ربود
 
دیدم که مادر پشت در افتاده پر پر می زند
گر چه میان خون بود فریاد حیدر می زند
 
با صورت نیلی شده با پهلویِ غرقه بخون
با سینه ای زخمی شده از باب خانه زد برون
 
دامان بابا را گرفت اما عدو نامرد بود
سنگینی تیغ و غلاف از دست او طاقت ربود
 
دستش ز کار افتد وشد در کوچه ها نقش زمین
از این زمین خوردن شده حیدر امیرالمومنین
 
خلّوُ ابْنُ عمّی ناله اش در لحظه ای دشوار بود
تنها در آنجا مادرم با حیدر کرار بود
 
گفتا اگر نفرین کنم بر پا قیامت می شود
جانم فدای ماندن امر امامت می شود
 
بابای من پیغام داد ای دخت طاها صبر کن
جان علی نفرین مکن با ظلم اعدا صبر کن
 
آری دو صد کرب و بلا من در مدینه دیده ام
من ریشه ی هر زخم را در زخم سینه دیده ا م
 
در کوفه رفتم صورتی غرقاب خون شد قاتلم
دیدم سر بشکسته ی بابا و پر خون شد دلم
 
دیدم که او را مثل مادر نیمه ی شب می برند
مولای عالم را غریب از پیش زینب می برند
 
از بعد او دیدم حسن رزمش شده زخم زبان
نی از عدو محنت کشید او زخم دید از شیعیان
 
در خانه اش ایمن نبود بیرون خانه جا نداشت
یک پا رکاب و همنفس سوگند بر زهرا نداشت
 
گر چه دلش از کودکی پر آتش و صد پاره بود
اما چه گویم زهر کین چه با گل زهرا نمود
 
گفت بیا ای خواهرم طشتی بیاور در برم
پاره جگرها را ببین اینهاست نذر مادرم
 
با لخته های خون او من انس دارم ای خدا
از غصه تشییع او من بیقرارم ای خدا
 
عباس آن روح ادب با من نگفت آخر چه شد
با من نگفت از تیر کین تابوت با پیکر چه شد
 
من در تمام درد ها بسیار کردم شور و شین
اما دلم خوش بود دارم دلبری مثل حسین
 
این دل خوشی را عاقبت دست خدا از من گرفت
دارو ندارو هستییم را کربلا از من گرفت
 
بعد علی اکبر که شد صد پاره جسم اطهرش
دیدم به زیر سم اسب افتاده قاسم پیکرش
 
دیدم علمدار حسین مشکش تهی از آب شد
تا تیر بر چشمش نشست چشم فلک بی تاب شد
 
دیدم علم افتاده و بشکسته پشت دلبرم
دیدم پس از سقا شده غارت تمامی حرم
 
دیدم سه شعبه تیر را اندر کمان حرمله
دیدم گلوی کودکی گشته نشان حرمله
 
من در وداع آخرین دادم به دست دلبرم
پیراهن کهنه که بود از دستباف مادرم
 
لبهای او خشکیده و پیشانی اش بشکسته بود
در قتلگاه دیدم عدو بر سینه اش بنشسته بود
 
دیدم اشاره می کند برگرد زینب در حرم
جان می دهی گر بنگری در پنجه ای موی سرم
 
من از حرم تا قتلگاه سعی و صفایی کرده ام
بعد از حسین در کربلا بالله خدایی کرده ام
 
شام غریبان دیده ام بازار کوفه دیده ام
از دیدن راس حسین برنیزه ها رنجید هام
 
آنچه مرا بی صبر کرد بزم شراب شام بود
آنجا که باشد مقتلم کنج خراب شام بود
موضوعوفات حضرت زینب (سلام الله علیها)
گریزمدح حضرت زینب (سلام الله علیها)
مصائب از ولادت تا قبل عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها)
مناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
وفات حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم)
هجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
ماجرای مسجد حضرت زهرا (سلام الله علیها)
ماجرای کوچه (فدک) حضرت زهرا (سلام الله علیها)
ضربت خوردن و شهادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)
شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام)
عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شهادت حضرت قاسم ابن الحسن (علیه السلام)
تاسوعا (شهادت) حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
شهادت حضرت علی اصغر (علیه السلام)
قتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
ورود اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
ورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شهادت حضرت رقيه بنت الحسين (سلام الله عليها)
شاعرجواد حیدری
قالبمثنوی
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
0
72
جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین
دیگر رسیده است دم آخرم حسین
 
من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا
دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین
 
چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن
این یادگار توست کنون در برم حسین
 
یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود
درد نبودنت بخدا باورم حسین
 
یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم
بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین
 
پیچیده است وقت اذان توی گوش من
" الله اکبر " علی اکبرم حسین
 
یادم نمی رود که صدای تو قطع شد
افتاد دلهره به میان حرم حسین
 
بالای تل دویدم و دیدم که ، می خوری...
...شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین
 
غارت شروع شد همه در خیمه ریختند
بردند گوشوار من و زیورم حسین
 
خلخال من ربود یکی شان ز پای من
چنگی زد و کشید یکی معجرم حسین
 
چهره کبود بود شب غارت حرم
هر دختری که بود به دور و برم حسین
 
در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ
در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین
 
در شام من لباس درستی نداشتم
چیزی نبود تا بکشم بر سرم حسین
 
هر چه گذشت بین محل یهودیان
با خود به زیر خاک سیه می برم حسین ...
یکسال میشود که تو هم پر کشیده‌ای
من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام
شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من
می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام
 
چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو
مانده به زیر صورت خورشید پیکرم
ای تشنه لب به یاد ترک‌های لعل تو
لب تشنه مانده‌ام به نفسهای آخرم
 
بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت
بی تو پری برای پریدن نمانده بود
صحرای داغ ، پای برهنه ، لباس خشک
نایی دگر برای دویدن نمانده بود
 
چندی است رفته قوت دیدن ز دیده‌ام
بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی است
دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت
یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی است
 
دل پاره پاره از همه? طعنه‌هایشان
پایم هنوز آبله دار از شتابها
جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله
ردی است بر تمام تنم از طنابها
 
پیراهنی که خون تو آغشته اش بود
هرگز نَشُسته‌ام نرود عطر و بوی تو
دارم هنوز با خودم از کوچه‌های شام
سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو
امشب به سبک کرب و بلا گریه می کنیم
همراه سیِّد الشُّهداء گریه می کنیم
صاحب زمان گرفته عزا گریه می کنیم
از داغ روح صبر و وفا گریه می کنیم
مثل تمامیِّ علما گریه می کنیم
 
آقا ببین که با رفقا گریه می کنیم
 
امشب به یاد عمِّه ی سادات مضطرم
گریه کن مصیبت و غمهای خواهرم
شد کهنه پیرهن همه ی عشق و باورم
مثل غروب غصِّه و غم فکر معجرم
راویِّ قصِّه های غریبیِّ دلبرم
 
هجران سر آمده به خدا گریه می کنیم
 
در زیر آفتابم و مثل تو تشنه لب
جان دادن شبیه تو شیرینتر از رطب
از دوریِّ تو زینب غمدیده کرده تب
یکسال و نیم زندگیِّ بی تو العجب!!!
کردم شکایت از غم هجران تو به رب
 
با حق به یاد فاصله ها گریه می کنیم
 
یکسال و نیم درد جدایی کشیده ام
حالا ببین چگونه کنارت رسیده ام
هرگز عجیب نیست اگر قدخمیده ام
آخر به روی نیزه سر یار دیده ام
چوبی به لب نشست و لبم را گــَزیده ام
 
ای زینبی بدان که کجا گریه می کنیم؟!
 
جایی که از حسین بخوانیم کربلاست
مهمان روضه ی غم گودال تو خداست
دارم یقین که مادر ارباب پیش ماست
همراه دخترش شده تب دار نینواست
شیب الخضیب غصِّه ی زهرا و مرتضاست
 
آهی کشید مادر و ما گریه می کنیم
 
آهی کشید و زیر لبش گفت یا حسین
دیدم که می زنی گل من دست وپا حسین
دشمن سر تو برده روی نیزه ها حسین
زینب کجا و بزم حرامی کجا؟! حسین
چوب است مزد قاریِّ قرآن ما حسین
 
ما تا ظهور عدل و صفا گریه می کنیم
زینبم ، اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر، با صبر و مدارا
 
یک به یک از پا درآوردم بلا را
 
مریمم ، اما غنی تر ، خواندنی تر
کربلایی هستم اما ماندنی تر
روضه هایم بازتر  ،گریاندنی تر
 
من به زانو می کشم اشک و بکا را
 
کی ز یادم می برم تحقیرها را
نیزه ها ، شلاق ها ، زنجیرها را
صبر کردم یک به یک تقدیر ها را
 
تا که راضی بنگرم از خود خدا را
 
آه افرسودم در این یک سال و نیمه
منتظر بودم در این یک سال و نیمه
فکر آن رودم در این یک سال و نیمه
 
قسمت اصغر نشد آب گوارا
 
پیش چشمم یوسفم را سر بریدند
خنجر از کین بر گلویش می کشیدند
در بیابان پشت زنها می دویدند
 
هرگز از یادم نبردم نینوا را
 
ساربان ما را اسارت برد کوفه
قلوه سنگی بر جبینم خورد کوفه
داشت زینب از جفا می مرد کوفه
 
تا که خواندی روی نی آن آیه ها را
 
از بلا شد پیکر من آیه آیه
از نگاه شامیان دارم گلایه
نیست اطمینان دگر ، حتی به سایه
 
بی وفا دیدم غریب و آشنا را
 
صد حکایت دارد این قد کمانم
کعب نی مجروح کرده استخوانم
یاد مادر می کنم با هر تکانم
 
جستجو کردم زمرگ خود دوا را
 
در میان های و هوی نیزه داران
معجرم در کوچه ها شد دستگردان
گیر کردم در میان می گساران
 
عاق کردم چشمهای بی حیا را
 
بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان
از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
با چنین حالی که من دارم حسین جان
 
سر کنم ساعات شیرین لقا را
نه هم دمی ، نه مونسی ، نه یار و یاوری
جان کندنم چه سخت شد این روز آخری
 
یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین
مثل کبوتری که ندارد دگر پری
 
 گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است
ارثیه ی قد خم من ، هست مادری
 
عبداله این تن و بدن خسته ی مرا
تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟
 
 پاشو ،حسینم آمده رد و بدل کنیم
درد دل و  گلایه ی خواهر برادری
 
در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون
برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری 
 
می خواهم از فراق شکایت کنم به او
در سینه ام غمی است که او هست مشتری
 
من را زدند ، خب به فدای سرت حسین
هر کس رسید ، در تو فرو کرد خنجری
 
سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب
بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری
 
عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود
دیگر نمی دوید کسی پشت دختری
 
در شام و کوفه پا قدم  دخترعلی
رونق گرفت کاسبی شال و روسری
 
خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید
خوش حال باش دست نخورده است معجری

بین دیوار و در یک برادر دادم از دست
پهلوی مادرم فاطمه دیدم شکسته است
فرق شیر خدا دیدم دریده
دیده ام طشت خون، سر بریده
زینبم زینبم ام المصائب
ای خدا گشته پرپر تمام گلشن من
حوریان روضه خوان اسیری رفتن من
غم روی غم شرر زده به جانم
یک ستاره ندارد آسمانم
زینبم............
کوچه های مدینه حسن ، شد تیر باران
کربلا شد کفن ، بر حسینم سم اسبان
ای فلک ظلم تو اندازه اش نیست
گل من تاب نعل تازه اش نیست
زینبم........
ای گل سرخ من غرق خون دیدم تن تو
من کجا و سخن گفتن با دشمن تو
دست خود را به روی سر نهادم
مادرم فاطمه برس بدادم
زینبم........
یاد مسمار خونین کنم از تیغ قاتل
دشمنت روی سینه نشست من در مقابل
ای دریغا دگر مهلت ندارم
بهر یحیای خود طشتی بیارم
زینبم.....
خواهر کربلا مادر اشک و عزایم
ای خدا گشته پر پر تمام لاله هایم
کوهی از غم روی شانه کشیدم
مرگ شمع و گل و پروانه دیدم

اشعار وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
حاج امیر کرمانشاهی
به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید
حاج نریمان پناهی
به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید
حاج محمود کریمی
بادهای کربلا خاکسترش را پس دهید
حاج محمود کریمی
جان تو رفت روح تو از پیکرم نرفت
حاج منصور ارضی
آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر
حاج ابوذر بیوکافی
جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین
حاج حسن خلج
نه هم دمی ، نه مونسی ، نه یار و یاوری
حاج مهدی اکبری
به روی دل، غم و داغ تورا گذاشته ام
حاج حسین سیب سرخی
به روی دل، غم و داغ تورا گذاشته ام
حاج میثم مطیعی
وای از دل زینب....... وقت جدایی شد رسیده جان بر لب
حاج میثم مؤمنی نژاد
یا امام زمان سیدی سرت سلامت
حاج میثم مؤمنی نژاد
بین دیوار و در یک برادر دادم از دست
حاج میثم مؤمنی نژاد
کوه صبرم ای خدا غم مکرر دیده ام
حاج میثم مؤمنی نژاد
ملائک ز نجوای تو نوحه خوان
حاج میثم مؤمنی نژاد
دختر خانه ی هل اتایم من عزادار آل کسایم
حاج میثم مؤمنی نژاد
دختر خانه ی هل اتایم من عزادار آل کسایم
حاج میثم مؤمنی نژاد
پیغمبر می گرید از داغ زینب
حاج میثم مؤمنی نژاد
زینب زینب زینب عالم شد عزاخانه رفتی تو به ویرانه
حاج میثم مؤمنی نژاد
روز ازل شد اینگونه قسمت
حاج میثم مؤمنی نژاد

انتقادات و پیشنهادات