اشعار وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
سه سال آخر عُمرش شکسته تر شده بود
بلی شکسته تر از فـرطِ دردِ سـر شده بود
 
تمام بال و پر او کبود و زخمی بود
که پیــش موج بلا بارهـا سـپـر شده بـود
 
بـلایِ شِعْب به پایان رسیـده بود امّــا
خدیجه بیشـتر آماده ی خطر شده بود
 
چه قدر دیر به محبوبه اش رسـید نبی
چه قدر زود گُلش عازمِ سفر شده بود
 
زنی که پیـک اَجَل تحت امرِ مَردش بـود
به اختیار خودش بود مُحتضر شده بود
 
نبی به فکـر وصـایایِ همسـرش بود و
غمش به خاطرِ زهراش بیشتر شده بود
 
شبیه فاطمه اش بود و در سه نوبتِ تلخ
خدیجه صاحب عزای سه تا پسر شده بود
 
چه قـدر جَـدّه این خاندان اذیّت شـد
چه قدر مادر سادات خونْ جگر شده بود
 
چگونه بگذرم ؟ از اینکه بین شعله و دود
به قلب فاطمه اش داغ حمله ور شده بود
 
خدیجه سنگ ز کُـفّـار خورد و دخـتر او
سرش شکسته ی بی حُرمتیِ در شده بود
 
نداد فاطمه رُخصت ، وگرنه در آتــش
بنا به سوختـن آن چهل نفر شده بود
بزرگ مادران ، مادر بزرگ نسل زهرا تو
و ام المومنین واقعی هر دو دنیا تو
 
تمام شیر مردان جهان قربان این رتبه
نخستین زن که ایمان بر نبی آورد تنها تو
 
همین کافی است در شان رفیعت تا خود محشر
که گشتی مادر انسیه ای ، ما فوق حورا تو
 
تو بخشیدی خداوندت ، به تو بخشید زهرا را
ندارد تا ابد اسلام ثروتمند الا تو
 
خدا سنگ صبوری مثل زهرا بر تو بخشیده
چه غم قهرند اگر بانو ،در و همسایه ها با تو
 
خدا را شکر من زهراییم ، پس نیست ایمانم
بدهکار کسی غیر از رسول الله ، مولا ، تو
 
خدا را شکر در دنیا ، نمک پرورده ات هستم
بیا فردای محشر هم ، شفیعه باش من را تو
 
فدای بخشش ِبی منتت ، ای مهربان مادر
ز مولایت چه با خجلت ، کفن کردی تمنا تو
 
دو عالم آه زهرا ، آه زهرا داشت روی لب
همان لحظه که می کردی وصیت ها به اسما تو
 
همان بهتر که رفتی و ندیدی یاس شد لاله
نبودی شکر حق مادر ، زمان غسل زهرا تو
افتخار دین و آیین را اگر می شد سرود
شعر اول از خدیجه لب به گفتن می گشود
 
ای که بر شأن بلندت کوه ها زانو زدند
وی که بر خاک قدمهایت فلک دارد سجود
 
تو که هستی که شدی همراه ختم الانبیا
در نزول وحی یا در جاده قوس صعود
 
حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است
تو که هستی که مقامت را محمد می ستود
 
از مقامات تو بس که مادر زهرا شدی
غیر تو بانو کسی شایسته کوثر نبود
 
اولین فردی که هرچه داشته بخشیده است
جود تو شد مبدا تاریخی هجری جود
 
هر شب از چادر نمازت رنگ و بوی نور داشت
هر سحر با دیدن تو بخت خود را می گشود
 
آبرو جبریل از آب وضویت می‌گرفت
در پی این بحر می شد هر چه اقیانوس رود
 
با چنین شان و مقامی در زمان احتضار
غیر زهرای سه ساله کس به بالینت نبود
 
بی کفن بودی عبای همسرت را خواستی
آه پیغمبر زدل برخاست تا رب ودود
 
ناگهان از سوی حق بر دست های جبرئیل
پنج پیراهن برای پنج تن آمد فرود
 
پنجمین پیراهن این پنج تن شد قسمتت
بر تو سهمش را حسین از عرش حق هدیه نمود
 
فاطمه که دید می ماند حسینش بی کفن
بافت پیراهن برای یوسفش یاس کبود
 
بافت تا عریان نماند بین صحرای بلا
بافتش با اشک تار و بافتش با آه پود
 
از حریر کهنه ای آن پیراهن را بافت تا
وقت غارت در نیاید از تنش اما چه سود
 
وقت غارت گشت یک لشگر به آن گودال ریخت
یک نفر با خود زره را برد و یک نامرد خود
 
بر سر پیراهن کهنه نزاعی در گرفت
می کشیدند از تنش از هر طرف قوم جهود
 
پاره پاره گشت و آمد از تنش آخر برون
ماند عریان یوسف و آن جامه را گرگی ربود
 
رفت غارت ماند یک انگشتر و یک ساربان
ختم غارت شد به خاتم… خنجری آمد فرود…
تو را از جنس دریا آفریدند
سراپا نور یکجا آفریدند
تو را هم کفو طاها آفریدند
به دامان تو زهرا آفریدند
 
خدیجه بودنت خرج نبی شد
تعالی لله که دامادت علی شد
 
به کوری حسودان محشری تو
ز زنهای جهان بالاتری تو
خروشنده شروع کوثری تو
به اهل بیت عصمت مادری تو
 
شما جان حسن ، جان حسینی
شما مادربزرگ زینبینی
 
ظهور نور حق در آستین است
که بانویی ز آل الله این است
خدیجه ، فاطمه ، زینب چنین است
نمای بعدیش ام البنین است
 
جلال کبریایی در نقاب اند
دقیقا آفتاب در حجاب اند
 
تو در شعب ابی طالب چه دیدی؟
بلایی سخت بر شانه کشیدی
صنوبر بودی و از غم خمیدی
نه رحلت کرده ای ، قطعا شهیدی
 
سزای کودک و پیر و جوان است
شهادت ارث کل خاندان است
 
به جان عرش افتاده صدایت
به هم زد آسمان را گریه هایت
گرفت آخر ، گرفت آخر دعایت
عبا آورده پیغمبر برایت
 
اگر چه دفن تو با احترام است
دل من در خرابه های شام است
 
اگر که طفل بی بابا نمیشد
چنین با پیکر او تا نمیشد
کفن در شهرشان پیدا نمیشد
زن غساله از جا پا نمیشد
 
سوالی کرد غساله ، مریض است؟
و یا با این سر و وضعش کنیز است؟
می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
 
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
 
اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست
این کوه درد بر سر دوش پدر نشست
 
با دخترت تو این دم آخر سخن بگو
مادر بیا و حرف دلت را به من بگو
 
بابای من ز هجر تو دلگیر می شود
قلب جوان او ز غمت پیر می شود
 
مادر بیا به خاط زهرا بمان مرو
حتی گرفته است دل آسمان مرو
 
مادر بمان ز بیت نبوت صفا مبر
آرامش و قرار دل مصطفی مبر
 
مادر بمان و از دل این خانه پا مکش
بر صورت شکسته ی خود این عبا مکش
 
داری تو عزم رفتن از این خانه می کنی
سقف دل مرا ز چه ویرانه می کنی
 
من التماس می کنم ای مادر عزیز
امشب بیا و خاک عزا بر سرم مریز
 
این زندگی بدون تو دشوار می شود
تو می روی و دسته گلت خار می شود
 
تو می روی و فاطمه ات می شود یتیم
گردد دچار رنج و مصیبات بس عظیم
 
تو می روی و فاطمه آزار می کشد
آزار ها از آن در و دیوار می کشد
 
تو می روی و شعله کشد دست بر رخم
روزی به تازیانه دهد خلق پاسخم
 
تو می روی و داغ به سینه نشستنی است
روزی رسد که پهلوی زهرا شکستنی است
همسنگربی مثل و مانندم خدیجه
بر عشق تویک عمرپابندم خدیجه
 
ای در تمام عرصه هاسنگ صبورم
ای یاوردیرینه ام کوه غرورم
 
ای تکیه گاه شانه زخمی احمد
ای هرقدم تصدیق تو یارمحمد
 
شدپشت گرمی ام همیشه همت تو
ترویج دین آغاز شد با ثروت تو
 
سرمایه اصلی آئین پیمبر
مال حلالت بوده وشمشیر حیدر
 
تو اولین زن دردیار مسلمینی
منصوب حق برنام ام المومنینی
 
توپابه پایم دردومحنت می کشیدی
باررسالت رابه دوشت می کشیدی
 
توآبروی سرزمین های مجازی
هم سفره ی من بو ده ای درعشق بازی
 
توحامی زحمت کش دین خدائی
تنهاپرستارمناجات حرائی
 
درمهربانی ووفا غوغاتو هستی
الگوی همسرداری زهراتوهستی
 
حالادگرگیسو سپیدوقد کمانی
درهرنوائی اشهدخودرابخوانی
 
دستان پرمهرتودیگرپینه بسته
گردغریبی برسرورویت نشسته
 
هی پلک های بسته راوامی کنی تو
رخسارزهراراتماشامی کنی تو
 
دراین دیار بی کسی جان می سپاری
سرروی خاک سرد قبرستان گذاری
 
توواسطه کردی به سویم دخترت را
تابین پیراهن بپیچم پیکرت را
 
برآبرویت حق دررحمت گشوده
ازاسمان بهرت کفن نازل نموده
 
اماکجائی تاببینی نور دیده
درکربلایک پیکری راسربریده
 
جزگیسوی زینب پریشان را نفهمد
هرگز کسی معنای عریان را نفهمد
شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم
ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم
سینه کبودهای عزای خدیجه ایم
 
از لطف فاطمه است که ما مادری شدیم
با یک دعای نیمه شبش کوثری شدیم
 
وقتی خدیجه مادر ما شیعه ها بُوَد
دیگر چه غم که جای من و تو کجا بُوَد
با یک دعاش، حاجت ما هم روا بُوَد
از چه پی عبای رسول خدا بُوَد؟!
 
وقف خدا شده همه مال و منال او
پیغمبر خدا شده محو خصال او
 
او اوّلین زنی است که غم پرور نبی است
کوری چشم عایشه ... او همسر نبی است
هم همسر نبی است وَ هم یاور نبی است
یعنی که بعد شیر خدا لشکر نبی است ...
 
... آثار رنج در وجناتش عیان شده
مانند محتضر شده و نیمه جان شده
 
این روزها که حال و هوایش عوض شده
از بس که گریه کرده صدایش عوض شده
مکّه، مدینه شد که صفایش عوض شده
از چه خدیجه طرز دعایش عوض شده؟!
 
دختر برای مادر خود گریه می کند
مادر برای دختر خود گریه می کند
 
دنیا بنا نداشت به زهرا وفا کند
دنیا بنا نداشت که حق را ادا کند
می خواست که خون به دل مرتضی کند
با هیزم آمده که جهنّم به پا کند
 
نامردِ بی حیا ... روی او را کبود کرد
با تازیانه بازوی او را کبود کرد

عزای حضرت حوا عزای هاجر شد
عزای مریم عذرا عزای کوثر شد


بگو به کعبه لباس سیاه بر تن کن
بگو به مکه که چشم تو تا ابد تر شد


به جبرئیل بگو آیه آیه نوحه کند
که نوحه خوان مصیبت ، خود پیمبر شد


غبار غصه بر آئینه ی رسول نشست
و سر به جیب عزا ذوالفقار حیدر شد


دل نبی که شکست از غم ابوطالب
غمی رسید که این داغ دو برابر شد


چه روزها که زنان قریش طعنه زدند
به دختری که به در یتیم همسر شد


میان آنهمه تکذیب شهر ایمان داشت
زدند سنگ ، اگر بر رسول ، سنگر شد


شد اولین زن تاریخ که گل اسلام
به عطر اشهد توحید او معطر شد


تمام هستی خود داد تا به لطف خدا
به مادر همه ی اهل بیت مادر شد


نبود تا که ببیند عروسی زهرا
چقدر غربت بی مادری فزونتر شد


نبود تا که ببیند چه زود یاس بهشت
به رنگ سرخ شهادت رسید و پرپر شد


نبود تا که ببیند شهید دختر او
میان آتش دیوار و آتش در شد


نبود تا که ببیند ز ضربه های غلاف
کبود بازوی آن بضعه ی پبمبر شد


نبود تا که ببیند چو لاله غرق به خون
گلوی تشنه ی شبیر و لعل شبر شد


نبود تا که ببیند که بوسه گاه رسول
میان گودی خون بوسه گاه خنجر شد


نبود تا که ببیند ز تیر حرمله ها
چگونه غرق تبسم علی اصغر شد


کنار تربت او آفتاب میسوزد
کسی که بر سر اسلام سایه گستر شد


اگرچه دور، از آن تربتم ، ولی دل من
کنار قبر غریبانه اش کبوتر شد

ای نور در شب تار یا حضرت خدیجه
مهر سپهر دوار یا حضرت خدیجه
بر تو سلام جبریل بر تو سلام احمد
بر تو سلام دادار یا حضرت خدیجه
ای بانوی بهشتی از دامن زلالت
کوثر شده پدیدار یا حضرت خدیجه
در مادران امت آن گوهری که خاتم
یاد تو بود بسیار یا حضرت خدیجه
مکه گواه باشد در یتیم او را
تنها تویی خریدار یا حضرت خدیجه
غار حرا چهل شب طعم محبتت را
بر لب نمود اظهار یا حضرت خدیجه
پیراهن گل سرخ جای کفن به تن کن
ای روح سبز گلزار یا حضرت خدیجه
سالی که رخت بستی کعبه شده سیه پوش
مکه شده عزادار یا حضرت خدیجه
نوحه سرا علی و افلاک سینه زن شد
چشم نبی است خونبار یا حضرت خدیجه
جای تو بود خالی شد دختر تو مادر
در بین درب و دیوار یا حضرت خدیجه
جای تو بود خالی که فضه را صدا زد
خون ریخت چشم مسمار یا حضرت خدیجه

نظم را نام تو لبریز از فصاحت میکند
شعر زیر سایه ات ، کسب سعادت میکند
از خدا بر تو سلام آورد جبرئیل امین
بر درت پیک خدا عرض ارادت میکند
مادر صدیقه و صدیقه ی امت تویی
طاهری و دین ز تو کسب طهارت میکند
در هجوم وحشی زخم زبان ابتران
دامن پاک تو کوثر را روایت میکند
در بهشت از قصر مروارید داری خانه ای
خاک راهت سرمه در چشمان جنت میکند
قافله در قافله سرمایه دادی... عاقبت
کاروان تو محبت را تجارت میکند
چله ای خرما رساندی در حرا اما رسول
در عوض سیب بهشتی با تو قسمت میکند
پیشتر از دیگران دین تو کامل گشته بود
تا که قلبت با غدیر نور بیعت میکند
بر سر سجاده ی اسلام تو اول زنی
که نمازی آسمانی را اقامت میکند
شمع سان ، لب بسته، میسوزد ز داغ غربتت
قبر ویران تو را هر کس زیارت میکند
در رثایت شعر میگوید امیرالمومنین
اشک پیغمبر ز داغ تو حکایت میکند
مجلس ختم تو را ای برترین امهات
با دلی محزون به پا ختم رسالت میکند
داغ تو ، مرگ ابوطالب ، شده غم روی غم
چشم قرآن گریه بر این دو مصیبت میکند
رفتی و دیگر ندیدی دشمن پیمان شکن
حمله با آتش به سوی بیت عصمت میکند
رفتی و دیگر ندیدی بین آن دیوار و در
دخترت ، خود را مهیای شهادت میکند
رفتی و دیگر ندیدی کربلا بر نیزه ها
سوره ی فجر شما قرآن تلاوت میکند
رفتی و دیگر ندیدی زیر باران عطش
کودک ششماهه ای اتمام حجت میکند
رفتی و دیگر ندیدی خیمه های تشنه را
سیلی و کعبه نی و بیداد ، غارت میکند
رفتی و دیگر ندیدی دست های بسته ای
با عزیزان تو صحبت از اسارت میکند
رفتی و یک روز می آیی و خواهی دید که
طالب حق شما بر پا قیامت میکند

سلام روح القدس سلام رب جلیل
به مادر کوثر و به دختر سلسبیل
چه بانویی در قریش همیشه او بی نظیر
چه همسری بر رسول هماره او بی بدیل
قطره ای از قهر او عذاب طوفان نوح
گوشه ای از مهر او عبور موسی ز نیل
یگانه بانو که بر دو قبله خوانده نماز
سجده به بت کی کند ؟ پیرو دین خلیل
بطن چنین بانویی ظرف امامت شده
از افق او دمید آل نبی را سلیل
بهر طعامش حرا چله نشینی کند
بهر سلامش رطب شهد شود بر نخیل
شاخه ی گل روی دست قابض روح آمده است
پر شده در باغ وحی بوی گلاب و رحیل
رسد به خیرالبشر تسلیت از کردگار
رسد به خیرالنسا تعزیت از جبرئیل
جامه ی پیغمبر است جای کفن بر تنش
نخواست حتی کفن ز روزگار بخیل
نبود بیند دگر که بین دیوار و در
دختر او شد شهید کودک او شد قتیل
نبود تا بنگرد که تشنه ای روی خاک
سنگ خورد بی حساب تیر خورد بی دلیل
نبود تا بنگرد به دست و پای امام
حلقه ی زنجیر ها چگونه بسته دخیل

دور شدم از این و آن، با خودم آشنا شدم
آینه در حجاز بود، عاشق مصطفی شدم


سرمه نمی برم به چین، قند و شکر نمی خرم
نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم


بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم
دانهء عشق کاشتم، در قفست رها شدم


با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه ایست
با تو پر از قصیده ام، با تو غزل سرا شدم


"ای که ملول می‌شوی از نفس فرشته‌ها"
باور من نمی شود، همنفس خدا شدم


سفرهء دل برای من باز کن آیه ای بخوان
حرف بزن که مَحرمِ زمزمهء حرا شدم


قطرهء من فرات شد، ذرّه ام آفتاب شد
پیش تو سیّدالبشر، سیّدة النّسا شدم


پشت سرت من و علی، قامت عشق بسته ایم
تو همه مقتدا شدی، من همه اقتدا شدم


من به تو دست یاعلی داده ام از صمیم دل
مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم
لحظه آخرین غزل، ترس ندارم از اجل
پیرهن تو در بغل، با تو دوباره «ما» شدم

اشعار وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
افتخار دین و آیین را اگر می شد سرود
حاج حنیف طاهری
شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت
حاج محمود کریمی
همسنگربی مثل و مانندم خدیجه
حاج حسین سازور
همسنگربی مثل و مانندم خدیجه
حاج حنیف طاهری
شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
حاج محمد حسین حدادیان
شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
حاج حمید علیمی
باده ی مهر پیمبر جوشد از پیمانه اش
حاج میثم مطیعی
آسمان نیلی پوش مکه در آه و خروش
حاج میثم مؤمنی نژاد
شهر مکه شد نوحه گر
حاج میثم مؤمنی نژاد
سلام ما به مادر مومنین
حاج میثم مؤمنی نژاد
داغ خدیجه زد آتش به دلها
حاج میثم مؤمنی نژاد
دور شدم از این و آن، با خودم آشنا شدم
حاج سید حمیدرضا برقعی

انتقادات و پیشنهادات