تو خواستی کمی ز کار عشق سر درآوری

تو خواستی کمی ز کار عشق سر درآوری
و از نهالِ قامتِ خودت ثمر درآوری
 
امانتی به مادرِ تو داده بود مجتبی
سپرده است نامه را دَمِ سفر درآوری
 
همین که از عمویِ خود گرفتی اذنِ رزم را
نمانده بود اندکی، ز شوق پَر درآوری
 
سَرِ نترس داری و پدربزرگِ تو علی‌ست
عجیب نیست از تنت، زره اگر درآوری
 
نداشت قلعه کربلا، وگرنه که برایِ تو
نداشت کار تا ز چارچوب در درآوری
 
رجز بخوان و خاندانِ خویش را به رخ بکش
که کفرِ این سپاهِ کفر، بیشتر درآوری
 
نشد حریف تو کسی و می‌کنند دوره‌ات
خدا کند که جان سالم از خطر درآوری
 
ز اسب سرنگون شدی به شوقِ شیشۀ عسل
چگونه از میان خاک‌ها شکر درآوری؟!
 
هنوز زنده بودی و به پیکر تو تاختند
تو لخته لخته از دهان خود گُهَر درآوری
 
سبک نمی‌شود مصیبتِ تو با دو قطره اشک
تو گریۀ حسین نَه، از او جگر درآوری
 
از این به بعد هم‌قَدِ پسر عموت می‌شوی
برو که روی نیزه‌ها ز عشق سردرآوری
29
0
موضوعشهادت حضرت قاسم ابن الحسن (علیه السلام)
گریز
شاعرمحمد رسولی
قالبغزل
سبک پیشنهادیواحد
زبانفارسی

حاج مجید بنی فاطمه
حاج سید مهدی میردامادی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت