ایها المظلوم-ayohalmazloom
شعر و اشعار مدح حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و اله و سلم و صوت سبک و گریز اشعار
لطفاً برای جستجوی گریز های متفاوت در این مناسبت به کادر جستجوی گریز در سمت راست صفحه مراجعه فرمایید
نمایش هر صفحهمورد
باید که خدا نام تو طاها بگذارد
با خلق تو منّت به سر ما بگذارد
جبریل، میان حرمت پا بگذارد
داغی به دل گنبد کسرا بگذارد
 
حالا که در آفاق، نگاه تو درخشید
آتشکده را سرد کن ای مشعل توحید
 
خیرات کن از نور دلت اهل محل را
برهم زده عقل و خردت، جنگ و جدل را
انداخته ابروی کجت، لات و هبل را
دید آمنه در چهره ی تو خیر العمل را
 
پیش حجر الاسود چشمان سیاهت
صد طایفه گشتند مسلمان نگاهت
 
داروی غم و حال پریشان قریشی
ختم رسل و مالک ایمان قریشی
جانم به فدای تو که سلطان قریشی
از اولش آقای یتیمان قریشی
 
هرکس گذرش بر در میخانه ات افتاد
یک جرعه زد و گفت که روح پدرت شاد
 
تصویر تو نه! وجه خدا در نظر ماست
ذکر صلوات تو فقط بال و پر ماست
تا روز جزا سایه ی تو روی سر ماست
همشهری سلمان تو بودن هنر ماست
 
ما جمع گداهای تو لالیم به والله
ما خاک کف پای بلالیم به والله
 
راهی که به سوی تو بود، سوی بهشت است
لبخند بزن، خنده ات آن روی بهشت است
از عطر تنت، مکه پر از بوی بهشت است
شادیم که زهرای تو بانوی بهشت است
 
نازل شده در منزل تو سوره ی کوثر
در غار حرایت متجلی شده حیدر
 
تقدیر مسلمانی ما پشت در توست
در دست خلیل آن شب کعبه، تبر توست
هر معجزه، یک جلوه ی شق القمر توست
پس رادّ الشمس علی از یک نظر توست
 
قرآن شدی و منطق تفسیر گرفتی
با دست علی قبضه ی شمشیر گرفتی
 
در شعب ابی طالب علی یارِ تو بوده
تیغش همه جا فاتح پیکارِ تو بوده
حیدر ز ازل حیدر کرارِ تو بود
حتی شب معراجِ تو پاکارِ تو بوده
 
ظرفی که تعارف به تو شد ظرف علی بود
حرفی که خدا زد به خدا حرف علی بود
 
در وادی عشق تو دلِ ناخلفم بُرد
موج غزلت اینطرف و آنطرفم بُرد
من را به حرم، مستی و شور و شعفم بُرد
از گنبد خضرای تو سوی نجفم بُرد
 
بیرون زده از باغ تو صد شاخه ی طوبا
انگور نجف چیده ام از خانه ی زهرا
 
ما را چو اویس قرنت عاشقِ خود کن
سجاده نشینِ سحر خالقِ خود کن
جان علی و فاطمه ات لایقِ خود کن
زوّار بقیع پسر صادقِ خود کن
 
بی حبّ تو قرآن خدا را نگشودیم
ما منتظر مکه ی بی آل سعودیم
 
تا اینکه از افلاک، ز صادق خبر آمد
از عرش خدا، رزق دو چشمان تر آمد
از حوزه ی علمیه ی او روضه در آمد
گفتیم حسین و حرمش در نظر آمد
 
از خاک بقیعش دل ما را نتکانید
ما را به حسینیه ی صادق برسانید
جبرئیلی که از او جلوه‌ی رب می‌ریزد
به زمین آمده و نُقل طرب می‌ریزد
دارد از نخل خبرهاش رُطب می‌ریزد
خنده از لعل لب «بنت وهب» می‌ریزد
 
آمنه ! پرچم توحید برافراشته‌ای
آفرین ! دست مریزاد ! که گل کاشته‌ای
 
پیش گهواره‌ی خورشید ، قمرها جمع‌اند
ملک و حور و پری ، جن و بشرها جمع‌اند
بعد تو شاید و امّا و اگرها جمع‌اند
جلوی بتکده‌ها باز تبرها جمع‌اند
 
ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند
لات و عزّی و هبل ، سجده‌کنان افتادند
 
 
«یوسف مکّه» شدی بس که جمالت زیباست
چه قدَر ای پسر آمنه ! خالت زیباست
رحمت واسعه ای ، خلق و خصالت زیباست
چه کسی گفته که زشت است بلالت ؟! زیباست
 
ای که در دلبری از ما ید طولی داری
«آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری»
 
هدف خلقتی و «خواجه‌ی لولاک» شدی
«انّما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی
یکی یک دانه‌ی حق ، محور افلاک شدی
در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی
 
ما که از باده‌ی پیغمبری‌ات مدهوشیم
فقط از جام تولای تو مِی می‌نوشیم
 
تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد
از کرمخانه‌ی تو هیچ زمان کم نرسد
به مقام تو که درک بنی آدم نرسد
پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد
 
شب معراج ، تو از عرش فراتر رفتی
به ملاقات علی ـ ساقی کوثر ـ رفتی
 
آمدی امر نمایی که امیر است علی
ولی الله وَ مولای غدیر است علی
اوج فتنه بشود باز بصیر است علی
صاحب تیغ دو دم ، شیر دلیر است علی
 
چه بلایی به سر اهل هنر آورده
ذوالفقارش که دمار از همه در آورده
 
«اوّل ما خلق الله» فقط نور تو بود
حامل وحی خدا خادم و مأمور تو بود
یکی از معجزه ها سبحه ی انگور تو بود
دوستی علی و فاطمه منشور تو بود
 
ما گرفتار تو و دختر و داماد توایم
تا قیامت همگی نوکر اولاد توایم
 
پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند
اهل نجران ، همه در کار شما در ماندند
نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند
نوه‌هایت همگی سیّد و سرور ماندند
 
ای پیمبر چه نیازی به پسرها داری ؟
صاحب کوثری و حضرت زهرا داری
 
ای عبای نبوَی ! پنج تنت را عشق است
ای اولوالعزم ! علی ـ بت شکنت ـ را عشق است
یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است
می نویسم که اویس قرنت را عشق است
 
بُرده هوش از سر ما عطر اویس قرنی
حرف من حرف اویس است : تو در قلب منی
 
زندگی تو که انواع بلاها را داشت
با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت
خم به ابروت نیامد ، لب تو نجوا داشت
صبرت ایّوب نبی را به تعجّب وا داشت
 
بُت پرستی که برای تو رجز می‌خواند
به خدا مال زدن نیست خودش می‌داند
 
 
ای که در شدّت غم «چهره‌ی بازی» داری
چون مسیحا چه دم روح‌نوازی داری
تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری
به فلانی و فلانی چه نیازی داری؟!
 
کوری چشم حسودان زمین خورده و پست
افتخار تو همین بس که کلامت وحی است
 
عشق تو عاشق بی‌تاب عمل می‌آرد
قمر روی تو مهتاب عمل می‌آرد
خم ابروی تو محراب عمل می‌آرد
خاک پای تو زر ناب عمل می‌آرد
 
همه‌ی عشق من این است مسلمان توام
عجمی زاده و همشهری سلمان توام
بر شب قدسی آسمان محمد
بر نفس گرم آستان محمد
بر شکن زلف دلستان محمد
بر دل عشاق بی نشان محمد
یا که قسم بر خودش به جان محمد
 
نام علی هست در اذانِ محمد
 
آمده با جلوه تمامی اسماء
آمده صاحب مقام سوره‌ی اسراء
کعبه موسی شده است قبله‌ی ترسا
ریخته قبل تشرفش به مصلی
کنگره‌های بلند سنگی کسرا
 
آی زمین آمده زمان محمد
 
نور ازل ، عقل کل و صادر اول
اوست کتاب مبین ، ظهور مفصل
بر همه‌ی انبیاست مَرجع و مُرسل
بر همه ماسواست اقدم و افضل
تا به ابد بین خلق اعلم و اعقل
 
هست جهان  نقطه‌ی جهان محمد
 
شمس برآورده است در شب بطحا
دامن مادربزرگِ حضرت زهرا
مادر او آمنه است ، خم شده اما
بوسه زند تا به دست اُمِ‌ابیها
این نفَس فا‌طمه است  و قبله‌ی مولا
 
ای به فدای دو جاودان  محمد
 
جلوه حق با خودش که مشتبه آمد
حضرت خورشید مکه شامگه آمد
زلف به غارت گشود با سپه آمد
شام غم و جهل رفت و مِهر و مه آمد
نور یکی بود و جلوه‌ی چهارده آمد
 
چهارده آینه آمد از کران محمد
 
دست به دامان توست اینهمه دستان
هست غبارت به چشم باده پرستان
حیف که خاکِ تو هست مامن پَستان
کاش دعایی کنی به حرمت مستان
تاکه شود این عربستان حسنستان
 
ناب ببینیم تا نشان محمد
 
ای جلواتت همه جمال حسینت
ارث تو شد هیبت و جلال حسینت
خورده گره حال تو به حال حسینت
خون دل عاشقان حلال حسینت
نیست در این سر بجز خیال حسینت
 
جان به فدای حسین جانِ محمد
 
نور خدا را ببین به رغم منافق
پُر شده عالم از این شمیم شقایق
گفت فقط جعفری است مذهب عاشق
می‌شکفد شیعه از صراحت صادق
هست علی بر لبت تمام دقائق
 
کوری چشمانِ دشمنان محمد
 
ناله‌ی من تا انا  سائلکم شد
بارِ گناهم کنار لطف تو گم شد
قمست ما کاظمین و مشهد و قم شد
مستی ما شد فزون نوبت خُم شد
این صلوات و سلام چهاردهم شد
 
باد مبارک به  خاندان محمد
طاق کسری روز میلاد تو بی طاقت شده
جانِ ایوانش پر از بیتابی و حیرت شده
آسمان خود را به خاکِ پای تو انداخته
محض پابوسَت دو عالم با ادب دعوت شده
ماه، رؤیت کرده رویَت را گریبان چاک کرد
لحظهٔ شقّ القمر زیباترین ساعت شده
یامحمد گفت، عبدالله جانش تازه شد
شد أباالأحمد از امشب صاحبِ عزّت شده
آب و نانش از پَرِ قنداقهٔ تو میرسد
زندگیِ آمنه پُر رزق و با برکت شده
 
آمدی تا کینه را ویران کنی بعد از غرور
تا جهالت جایِ دخترها شود زنده به گور
 
 
آمدی تا کعبه و قبله نما معنا شود
تا که حجِ واجب و سعی و صفا معنا شود
از ازل تنها دلیلِ خلقتَت این بود و بس
تا علی تنها شهنشاه ولا معنا شود
آمدی تا قلعهٔ خیبر بدون «در» شود
دستِ حیدر رو شود! شیرخدا معنا شود
با تو بالا رفت دستانِ ولایت در غدیر
آمدی تا مرتضی مولایِ ما معنا شود
شد علی تفسیرِ بر حقّ وصیّ المصطفی
مثل قرآن است و باید بی خطا معنا شود
 
با خودت خورشید آوردی و والا منسبی
قل هوالله أحد بر خاندانت یانبی
 
 
هفدهِ ماهِ ربیعُ الأول و عاشق شدم
عاشقِ شمسِ جمالِ حضرتِ صادق شدم
خلق کرد از خاک پاکش این دلِ دیوانه را
عاشقم کرد و به سائل بودنش لایق شدم
در خیالاتم به دورش گشتم و مثل هشام
با رئیس ِ مذهبم همسایهٔ سابق شدم
خوانْد توحید مفضلّ را و من با اشتیاق 
محو ذات کردگار و قدرتِ خالق شدم
در کلاس درس او همراه جابر بیخبر
بارها حاضر شدم تا عاشقی حاذق شدم
 
چشم هایم را به دور از شرّ شیطان ساختم
تا که باشم زینتش، سر را به زیر انداختم!
آفتاب از افق میمنه دل کند، آمد
بر لب آینه‌ی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه‌ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگه‌ی پیغامِ خداوند آمد
 
می‌رسد از پَر قنداقه‌ی سبزت، برکات
مَقدَم گل‌پسر آمنه‌خاتون صلوات
 
روح تو خون به رگِ لوح و قلم می‌انداخت 
چشم تو نور به اعماق عدم می‌انداخت
دست تو سفره به ایوان کرم می‌انداخت
نام تو لرزه به اندام ستم می‌انداخت
 
جذبه‌ات را همه در وحشت خائن دیدیم
در ترک خوردن ایوان مدائن دیدیم
 
با تو هرگوشه‌ی این خطّه حرم خواهد شد
مسجد بندگیِ خلق، علم خواهد شد
غم میان دل عشاق تو کم خواهد شد
کمر بتکده‌ها پیش تو خم خواهد شد
 
جهل را یکسره از بُن بِکَنی..، کیف کنیم
لات و عزیٰ و هُبَل را بزنی..، کیف کنیم
 
اصل توحیدِ وجودی و زوالیم همه
تو خودت پاسخ محضی و سؤالیم همه
با تو در جاده‌ی پُر پیچ کمالیم همه
برده‌ی کوی تو هستیم..، بِلالیم همه
 
در دلِ کوله‌ی دل، حُبِّ تو را بار زدیم
از سر ماذنه‌ها عشق تو را جار زدیم
 
حرز تو بر جگر سوخته مرهم آورد
عطر تو روی گل باغچه شبنم آورد
مِهر تو عاطفه را در دل آدم آورد
در عروج‌ات پَر جبریل امین کم آورد
 
شب معراج در آن اوج چه حظّی بُردی
سیب از دست علی جان خودت می‌خوردی
 
هر کجا قدرت ایمان تو ابراز شود
با کلام علوی دین تو ممتاز شود
در دل جنگ اگر فتنه‌ای آغاز شود
گره کار به دستان علی باز شود
 
حیدرت آمد و فریاد زد و در را کَند
درِ خیبر!...، نه... بگو قلعه‌ی خیبر را کند
 
عاشقی حس عجیبی‌ست که حاشا نشود
گرچه هر عاطفه در قاعده‌ای جا نشود
باز هم رابطه‌ی دختر و بابا نشود
مثل زهرا که کسی ام ابیها نشود
 
من مسلمان شده‌ام پایِ همین زمزمه‌ات
ای به قربان دم فاطمه یا فاطمه‌ات
 
لحن شیرین تو شد معجزه‌ی قرآنم
هل اتای تو شده کُلّیَت ایمانم
عشق را من فقط این پنج نفر می‌دانم 
عجمی زاده‌ام و هموطن سلمانم
 
دست ما را برسان بر نخ تسبیحِ دعات
آه ای شاه عرب! جان عجم‌ها به فدات
 
گرچه مانند اُویس تو به‌دور از قرنم
در کنار تو که باشم به‌خدا در وطنم
ای بزرگ بنی هاشم! بِشِنو این سخنم
من حسینی شده‌ی دست امام حسنم
 
شب میلاد تو از اشک غنی‌اند همه
گریه‌کن‌های‌ حسین‌ات حسنی‌اند همه
 
کاخ مخروبه‌ی محکوم به ویران شدنم
درد دارم به‌خدا در پی درمان شدنم
ابرِ لبریز منم، تشنه‌ی باران شدنم
سال‌ها منتظر جابر حیان شدنم
 
پرچم شیعه بلند است به لطف علمت
صادق آل محمد! به فدای قلمت
 
شادی بعدِ هزاران غم و اندوه تویی
بین این طایفه‌ی سبزقبا ،نوح تویی
آن کتابی که به منبر شده مفتوح، تویی
مکتب شیعه اگر جسم شود، روح تویی
 
خنجری کُند دلیل غم بسیار تو بود
گریه بر بی کفنِ کرببلا، کار تو بود
هوای شهر نسیم پیمبری دارد
چقدر عطر گلاب معطری دارد
چه عاشقانه ملائک به هم خبر دادند
که این پسر قدم عشق‌پروری دارد
امیدوار به فردای بهتری شده‌ایم
زمانه در سر خود فکر بهتری دارد
نشسته‌اند به راهش همه پیمبرها 
نوشته‌اند که او قصد دلبری دارد
خدا هم عاشق او شد شبیه حسی که
پدر همیشه به فرزند آخری دارد
 
خدا سند زده قلب مرا به نام رسول
به نام عشق، به نام خدا، به نام رسول
 
بزرگواری و عالیجناب یعنی تو
و اوج خلقت انسانِ ناب یعنی تو
نگین خلقت عالم که حضرت زهراست
بر این عقیقِ بهشتی رکاب یعنی تو
خدا نخواست خودش را نشانمان بدهد
وگرنه نور خدا بین قاب یعنی تو
خدا رسانده تورا تا به داد ما برسی
دمِ خدا، نفس مستجاب یعنی تو
همینکه دور و برت سایه نیست پس قطعاً 
تو نور باطنی و آفتاب یعنی تو
 
تو نور باطنی و سایه هم نمی‌خواهی 
پیمبری، قسم و آیه هم نمی‌خواهی 
 
اویس‌وار نشستم به شوق آمدنت
میان سینه قَرَن‌ را نموده‌ام وطنت
برای دست گرفتن ز امتت کافی‌ست
نخی ز تار عبایت، نخی ز پیرهنت
بیا برای همه دلبرانه حرف بزن
که شهد عشق چکیده‌ست از دل سخنت
تو آیه آیه عسل را به کام ما دادی
به غیر عشق نمی‌ریزد از لب و دهنت
شبیه شیشه‌ی عطری که زیر باران است
گلاب ناب چکیده‌ست از بهار تنت
 
خدا نوشت که پیغمبر است و خواهد شد
زمان دلبریِ حضرت محمد شد
 
نگاه مهر تو انسان نمود انسان را
چه عاشقانه مسلمان نمود سلمان را
اسیر ظلمت شب بوده‌ایم تا اینکه
میان چشم تو دیدیم نور قرآن را
چقدر رحمت محض است ربناهایت
میان دست تو دیدیم راه باران را
نگیر از همه‌ی عاشقانِ خود دل را
بخواه از همه‌ی عاشقان خود جان را
میان اشک و تحیّر چگونه شکر کنیم
طلوع نور تو این نعمت فراوان را
 
جهانِ قبل رسول خدا امیر نداشت 
نگاه سبز کسی این‌همه اسیر نداشت
 
به عرش می‌روی از جبرئیل بالاتر
به آسمان بروی تا شوی شکوفاتر
کلاه از سر هر چه ملائکه افتاد
و چشم‌ها همه در لحظه‌ی تماشا، تر
هر آنکه رنگ محبت گرفت دریا شد
هر آنکه رنگ محمد گرفت، دریاتر
زمان آن شده دست از ترنج بردارند
برای آنکه ندیدند از تو زیباتر
بیا برای همه جان تازه‌ای بفرست
نشان بده که تویی از همه مسیحاتر
 
تو آمدی برسانی به تشنه آبِ حیات
نثار مقدم خیرت چهارده صلوات
زمان از لحظه‌ی آغاز او چیزی نمی‌داند
زمین از کهکشانِ راز او چیزی نمی‌داند
مَلَک از وسعت پرواز او چیزی نمی‌داند
بشر از قدرت اعجاز او چیزی نمی‌داند
 
کسی از عقل، از توصیف، از ادراک بالاتر
کسی که خاک پایش هست از افلاک بالاتر
 
کسی که نام او را آسمان دارد به سربندش
که در قرآن حبیب خویش می‌خواند خداوندش
نخواهد دید دنیا تا ابد مردی همانندش
دل از یاران که هیچ، از دشمنان دل برده لبخندش
 
جهان دارد هنوز از این تبسّم پند می‌گیرد
جهان را عاقبت روزی همین لبخند می‌گیرد
 
چه معراجی که هرشب از دل سجاده‌اش دارد
چه اسرار نهانی در نگاه ساده‌اش دارد
چه سرو باشکوهی قامت افتاده‌اش دارد
چه اعجازی که در آیات فوق‌العاده‌اش دارد
 
که حتی مشرکان باآنکه از جان دشمنش بودند 
کنار کعبه هرشب محو قرآن خواندنش بودند
 
میان قومی از جاهل‌ترین مردم اقامت داشت
اگر آزار می‌دادند او را، استقامت داشت
اگر تهدید می‌کردند، او صبر و شهامت داشت
اگر تحقیر می‌کردند، با آن‌ها کرامت داشت
 
غمش تنها سعادتمندی آحاد مردم بود
هزاران زخم می‌خورد و دمی نفرین نمی‌فرمود
 
شبی پرواز کرد، از آسمان‌ها رفت بالاتر
از آدم‌ رد شد، از عیسی و موسی رفت بالاتر
گذشت از عرش، از جبریل حتی رفت بالاتر
«دُنُوّاً وَاقتِرابا...» رفت بالا، رفت بالاتر
 
بدون پرده چندی با حبیب خود تکلم کرد
دعایی کرد اگر آن‌جا، دعا در حق مردم کرد
 
وجود نازنینش رحمةٌ لِلعالَمین است او
رخش شمس‌ُالضُّحی و گیسویش حَبلُ‌المَتین است او
رسول بی قرین است او، امام راستین است او 
خدا یا بنده؟ حیرانم! نه آن است او، نه این است او
 
کسی از عمق این راز نهان سر درنیاورده
خدا در جمع خوبانش از او بهتر نیاورده
 
میان کل عالم یک نفر با او برابر بود
نه تنها مصطفی را جانشین بود و برادر بود
علی جان پیمبر بود و احمد جان حیدر بود
پیمبر "شهر" علم و مرتضی این شهر را "در" بود
 
به لطف مرتضی دارد پیمبر شرح صدرش را
ولی افسوس بعد از او ندانستند قدرش را
 
از این نعمت به روز واپسین پرسیده خواهد شد
چه شد بعد از پیمبر وضع دین؟ پرسیده خواهد شد
به جای او چه کس شد جانشین؟ پرسیده خواهد شد
چه آمد بر امیرالمؤمنین؟ پرسیده خواهد شد
 
خدا یاد بشر می‌آوَرَد آن روز فطرت را
و بالا می‌بَرَد با هم کتاب‌الله و عترت را
ای مکه خلیل دیگر آوردی
نِیْ نِیْ ز خلیل بهتر آوردی
 
ای مکه ز ریگ زار بُهت آلود
سرچشمه‌ی ناب کوثر آوردی
 
رخشنده‌تر از تمام شب‌هایی
کآیینه‌ی حُسنِ داور آوردی
 
مجموعه‌ی تام هر چه خوبی را
ای مرکز وحی، در بر آوردی
 
ای مکه بناز چون که در دامان
محبوب‌ترین پیمبر آوردی
 
ای مکه ز خاندان عبدالله
عبدی به صفات داور آوردی
 
از کوه ابوقُبِیْس بر کیوان
گل بانگ محمدی بر آوردی
 
ای چرخ تو هم به یُمن میلادش
گردیدی و تازه اختر آوردی
 
فریادِ «که هان ستاره‌ی احمد»
از سینه‌ی کاهنان بر آوردی
 
ای آمنه دامنت همه سرسبز
کاین دسته گلِ معطّر آوردی
 
ماهی که فروغ بخشِ خورشید است
طفلی که بُوَد پیمبر آوردی
 
او چون سر و انبیا همه جسم‌اند
بر پیکر انبیا سر آوردی
 
ای ختم رسل به شام میلادت
بس معجزه‌ها مکرر آوردی 
 
شامات ز جلوه‌ی تو روشن شد
همراه مگر چه گوهر آوردی 
 
آذرکده‌ها خموش شد یعنی
بر خرمن کفر، آذر آوردی 
 
بشکستنِ طاقِ کاخِ کسری را
مانند شکستِ قیصر آوردی 
 
جوشیدنِ آبِ ساوه را بُرهان
بر دولت عدلْ‌محور آوردی 
 
تا جامعه‌ی بشر، بَشر گردد
فرمان زخدای اکبر آوردی 
 
در عالم شکّ و جهل، دل‌ها را
در زیر لوای باور آوردی 
 
بر لشکرِ شرک و کفر تازیدی
فتح از پیِ فتح دیگر آوردی
 
در مکتب عشق و حکمت و توحید
سلمان پرورده، بوذر آوردی 
 
ناخوانده کتاب و خلق را سرمشق
از علم لدُن به دفتر آوردی 
 
بر امتِ خویش ای همه رحمت
رحمت پیِ رحمت از در آوردی
 
دادی به زن ارزش الهی را
چون فاطمه‌ تا که دختر آوردی
 
در جای تو تا به عدل برخیزد
مانند علی تو، رهبر آوردی 
 
ای دُرّ یتیم هستی از دامن
دریا دریا تو گوهر آوردی 
 
قانون برادری چو فرمودی 
خود را به علی برادر آوردی 
 
گفتی که ملاک برتری تقواست
ز آن نام بلال برتر آوردی 
 
افسوس که امت از نظر افکند
عمری که به خونِ دل سرآوردی
 
ای آنکه به یک نگاه و یک ایما
بس حاجت دوستان برآوردی 
 
بنواز به لطف خود «مؤید» را
آن لطف که بر ابوذر آوردی
اجازه خواستم از تو هماره بنْویسم
دوباره از تو بگویم، دوباره بنویسم
ز بحر رحمت تو، بی کناره بنویسم
ز نور شمس رُخت با اشاره بنویسم
 
تو آمدی که زمین و فلک شود روشن
شکفته‌ای که کویر جهان شود گلشن
 
حدیث رویش تو مژدۀ بهاران داشت
کویر سینۀ ما را نوید باران داشت
امیدْ بهر تمام امیدواران داشت
بشیرِ آمدنت نغمۀ هزاران داشت
 
که فصل آمدن تو بهار می‌آید
به یُمن مقدم تو گل به‌بار می‌آید
 
تو آمدی که غبار از دل بشر ببری
دل ظلام بشر را سوی سحر ببری
از آن سحر دل ما را تو در سفر ببری
سفر به سوی خداوند دادگر ببری
 
تو آمدی که بشر را خداشناس کنی
پی نجات همه بر حق التماس کنی
 
سلام بر تو که شمس تمام افلاکی
درود بر تو که نص حدیث لولاکی
اگرچه چند زمانی به روی این خاکی
تو عقل کل و فراتر ز عقل و ادراکی
 
اگر که خلق تو را احمدِ امین گوید
خدا ز خلقت تو بر خود آفرین گوید
 
چگونه از تو نویسم؟! توان ندارم من
چگونه از تو بگویم؟! بیان ندارم من
به پیش قدر و جلالت زبان ندارم من
به قدر وسعت شأنت زمان ندارم من
 
چراغ بینش ما را بیا و روشن کن
کویر دانش ما را ز مهر گلشن کن
 
تو بحر رحمت و دل قطرۀ همین دریاست
دلِ غریبۀ من معتکف به کوی شماست
همیشه جای قدومت به روی دیدۀ ماست
که رد پای شما در غدیر خم پیداست
 
ز عطر ناب شما نکهتِ ولی آید
از آن دیار صدای علی علی آید
 
منم گدای ولای تو یا رسول الله
نشسته‌ام به سرای تو یا رسول الله
شدم رهین عطای تو یا رسول الله
«وفایی‌ام» به فدای تو یا رسول الله
 
مرا زلال حیاتند اهل بیت شما
سفینه‌های نجاتند اهل بیت شما
وقتی کنار اسم خودت "لا" گذاشتی
قبلش هزار مرتبه "الّا" گذاشتی
هر چیز را به غیر خودت نفی کرده‌ای
خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی
اول خودت برای خودت جلوه کردی و...
...خود را برای خود به تماشا گذاشتی
نوری شبیه نور خودت آفریدی و
در او شکوه ذات خودت را گذاشتی
حمد تو را که خواند تو گفتی که احمدی
به‌به! چه خوب اسم مسمّی گذاشتی
نوری از آفتاب جدا کردی و سپس
یک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی
تسبیح گفت ماه برای تو و تو هم
او را علی صدا زدی و اما گذاشتی
چندین هزار سال بگذرد از طفل عاشقی
تا اینکه عشق را تو به اجرا گذاشتی
یعنی که عشق، عشق علی و محمد است
یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی
اما دو عشق، ریشه و مصدر نداشتند
پس روی عشق مصدر و مبنا گذاشتی
مبنای عشق چیست به جز عشق فاطمه
پس عشق را تو حضرت زهرا گذاشتی
 
اینگونه است خلقت عالم شروع شد
خلقت از این سه نور معظم شروع شد
 
 
باید برای فاطمه منبر بیاورند
تا مدحتی برای پیمبر بیاورند
زهرا اگر چه مادر پیغمبر خداست
باید نبی‌شناس از او در بیاورند
خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بس
تنها برای اوست چو کوثر بیاورند
در واقع اولین نبی و آخرین نبی است
فرقی نداشت اول و آخر بیاورند
پیغمبران کبوتر نامه‌بَرَش شدند
تا در هوای او همه پَر در بیاورند
 
او آفتاب بود اگر سایه‌ای نداشت
او با خدا یکی شد و همسایه‌ای نداشت
 
 
گلدسته‌های عرش به نام محمد است
تنها خدای عرش امام محمد است
آنقدر دلرباست که بال فرشته‌ها
همواره صید دائم دام محمد است
از او طلب نموده‌ای اصلا تو جام مِی
ذکر علی علی می جام محمد است
این را خود علی به همه عاشقانه گفت
که مرتضی عبید و غلام محمد است
حوریه چیست؟ جز گل لبخند روی او 
باغ بهشت چیست؟ سلام محمد است
 
باید در آینه به جمالش نگاه کرد
باید علی‌شناس شد و رو به ماه کرد
 
خُلق عظیم توست دل ما را اسیر کرد
دست کریم تو دل ما را فقیر کرد
این عطر خُلق و خوی صمیمانه‌ی تو بود
دین را برای مردم ما دلپذیر کرد
گرسنه‌های طمع را میان شهر
این زندگی ساده تو سیرِ سیر کرد
تا اینکه ما به خوف و رجا بنده‌اش شویم
حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد
آن سجده‌های ابری و بارانی شما
سجاده را به گریه درآورد و پیر کرد
 
ما را به سجده‌های خودت رنگ و بو بده
بر جانماز هر شب ما آبرو بده
 
 
یک شب ظهور کن تو به غار حرای من
یعنی بخوان دعا ز چشمت برای من
من آخرالزمانی‌ام آقا شروع کن
ایمان بریز روی من از ابتدای من
بر نفس پاک تو که همان حیدر است و بس
فریاد می‌زنم که تویی مرتضای من
این روزها مدینه پر از دود و آتش است
شهر مدینه‌ات شده کرب و بلای من
 
هم در شکست، هم کمر شاخه‌های یاس
برچیده شد به نوبهار گل و غنچه‌های یاس
ای مدح تو در سوره و آیات مکرر
وی وصف تو در جمع روایات مکرر
قرآن همه در مدح تو گویی شده نازل
جبریل به تشریح سَجایات مکرر
 
فرموده خدا بر تو مباهات فراوان
کرده است خدا غرق عطایات مکرر
هر معجزه ات لطف و عطای دگری شد
اَبناء بشر دید هدایات مکرر
عالم همه در سایۀ لطفت متنعّم
کز رحمت تو آمده آیات مکرر
با اینکه سِزَد سایۀ تو بر همه آفاق
شد اُمّت تو غرق عنایات مکرر
آن طایفه که حقِ تو نشناخت ،، پس از تو
شد سلطنتش غرق جنایات مکرر
خناس ندارند اَمان از غضب تو
ثبت است از این دست حکایات مکرر
از بدر و اُحد آمده تا خیبر و خندق
وصف تو و حیدر به کنایات مکرر
دور و بر تو حیدر کرار همه عمر
می ساخت علی دفعِ بلایات مکرر
باید چو علی جان به تو تسلیم نمائیم
هنگام خطرها و رازیات مکرر
 
هر باده ز دستان تو صد جام طهور است
ذکر صلوات آیۀ ایّام سُرور است
 
آری سخن از خلق نکوی تو چه زیباست
زیباتر از آن طاعت کوی تو چه زیباست
حیف است سخن از رخ زیبات نگوئیم
امّا طلب سیره و خوی تو چه زیباست
از یوسفِ یعقوب ، تو هستی نمکین تر
در مَسلَخِ جان دیدن روی تو چه زیباست
در آینۀ روی علی روی تو پیدا
سیمای تو در جلوۀ هوی تو زیباست
از هیبت تو ارث بَرَد ام ابیها
با فاطمه اسرار مگوی تو چه زیباست
ارثِ تو پس از فاطمه نزد حسنین است
از گلشن تو نَشئۀ بوی تو چه زیباست
عطر حسن و بوی حسین است بهاران
باران همه از آب وضوی چه زیباست
بر لعل لبت ، مُهر صفت ، بوسه نوشتند
گفتی به حسین ، خطّ گلوی تو چه زیباست
انگشت تو سرشارتر از سینۀ مادر
مَستیِ گوارای سَبوی تو چه زیباست
می خواند خداوند ترا ، اشرف مخلوق
می گفت ملک پیچشِ موی تو چه زیباست
 
ما را به صف حشر جدا کن ز حریفان
رسوایی آنروزِ عدوی تو چه زیباست
 
هر باده ز دستان تو صد جام طهور است
ذکر صلوات آیۀ ایّام سُرور است
 
توفیق اگر گوشۀ چشمت برساند
ما را به سراپردۀ عصمت برساند
حُبَّت اگر از سینه به اخلاص بجوشد
شک نیست به والاییِ نیّت برساند
بیهوده ز مِهر و غم تو دم نتوان زد
دل را غمِ دلدار به طاعت برساند
جَشنی که برای تو همه سال بگیریم
بایست که ما را به حقیقت برساند
مومن به جز احکام ، که مومن شدنی نیست
پس راه شریعت به طریقت برساند
این ذِلّتِ عصیان نگذارد بخود آییم
لطف تو مگر باز به عزّت برساند
آندم به تَوَلّای تو داریم صداقت
کز دشمن دینت به برائت برساند
با ظلم کنار آمدن و جَهد نکردن
هیهات ، که ما را به سعادت برساند
بیداری اسلام اگر اوج گرفته
ما را نفس توست به شوکت برساند
از منحرفان دور شدن کارِ دلِ ماست
ایکاش کسی  حرف به دولت برساند
 
خشنودیِ یک عمر ، که دانست چه روزیست؟
آن روز که ما را به شهادت برساند
 
هر باده ز دستان تو صد جام طهور است
ذکر صلوات آیۀ ایّام سُرور است
هم فرستد درد و هم درمان دهد
می زند هم زخم و هم مرهم نهد
 
زین سبب فرمود خلاق جهان
با حبیب خود نبی انس و جان
 
گر نبودی ذات پاکت خاک را
می نکردم خلق و نی افلاک را
 
بی تو در خلق جهان سودی نبود
هم بر ایشان مایه ی جودی نبود
 
باز فرمود آن شه بطحا سریر
گر نه می بودی علی آن نره شیر
 
آن سپهر کبریا را آفتاب
آن بجان دشمنان سوزان شهاب
 
آن به میدان جلالت یکه تاز
ساعدشاه ازل را شاهباز
 
من ندانم ربط جسمت را به جان
من نه بفرستادمت از کرزمان
 
شاه را هم تاج و هم افسر بود
هم سنان گرز و هم خنجر بود
 
باید او را هم وزیری رایزن
هم سپه سالار و هم لشکر شکن
 
آن طبیب نیکخوی مهربان
کز دم انفاسش آمد بوی جان
 
نبودش از صبرو از حنظل فراغ
هم ز فولاد از برای قطع داغ
 
تا کند آن عضو فاسد را ز تن
درد فارغ سازدش از صد محن
 
شاهد حسن از چه نغز و دلکش است
لیک ترکیبش ز آب و آتشست
 
چشم خوبان هست اگر آهوی چین
غمزه ی خونریزش از دنباله بین
 
در عذارش صبح هست و شام هست
در لبش هم بوسه هم دشنام هست
 
گر دهانش پر ز آب کوثر است
شعله ی آتش به چهرش اندر است
 
گرچه بالایش سهی افراختند
لیک آشوب جهانش ساختند
 
گرچه او را ساعد سیمین بود
لیک با آن پنجه ی خونین بود
 
می چکد خون من از انگشتهاش
هم سر و هم جان من بادا فداش
 
بین ز خون من لبالب جام او
جان فدای لعل خون آشام او
 
خون من می ریزد از دامان او
من اسیر لطف بی پایان او
 
در کف آن ترک من خنجر ببین
خنجرش را هم ز خونم تر ببین
 
در برش افتاده در خون پیکرم
بنگر آویزان ز فتوراکش سرم
 
جان فدای خنجر بران تو
من شهید آن لب خندان تو
 
بار دیگر بر تنم خنجر بزن
چون زدی هم خنجر دیگر بزن
 
من بنازم دست و بازوی تورا
هم جفا کاری و هم خوی تورا
 
گر بنالم ناله ام باور مکن
این جفا بر جان من کمتر مکن
 
از شهیدان ناله باشد خوشنما
زین سبب از دل برآرم نالها
 
نالم و خواهم که او خندان شود
جور او برمن دوصد چندان شود
 
ای تن من وقف تیر و خنجرت
وی سر من عاشق خاک درت
 
سر نهادم بر درت ای جان من
بر سر من هرچه خواهی پایزن
 
ای حریفان جامها پیش آورید
پیش آن شوخ جفاکیش آورید
 
کامشب از خون من آن زیباخرام
باده پیماید به یاران جام جم
 
سینه ای خواهم خدایا چاک چاک
تا برآرم ناله های دردناک
 
نالم و خندد به من دلدار من
جان فدای یار شیرین کار من
 
ای شکارافکن بت طناز من
ای نگار شوخ تیرانداز من
 
پادشاهان جمله نخجیر تو اند
سروران در بند زنجیر تو اند
 
این گدا را هم کنون نخجیر کن
سینه ی او را نشان تیرکن
 
تیر توحیف است جز برجان من
ای لبت هم لعل و هم مرجان من
 
ای خنک آن روز و خوش آن روزگار
کز حجاب آید برون آن شهسوار
 
تا براهش جان خود قربان کنم
جان نثار آن شه خوبان کنم
 
ای صفایی این سخن را واگذار
زانکه اصحابند اندر انتظار
الغرض گفتند آن شهزادگان
با شه بطحا نبی انس و جان
 
موسم عید است و اطفال عرب
جملگی اندر نشاط و در طرب
 
کودکان بنگر به اشترها سوار
در قفای هم قطار اندر قطار
 
در تفرج گه به بستان گه به باغ
در تماشا گه به صحرا گه به راغ
 
آخر ای شه ما هم از طفلان یکیم
ناقه ی ما کو نه ما هم کودکیم
 
گفتشان ای زینت آغوش من
ناقه تان گر نیست اینک دوش من
 
دوش من بادا نشیمن گاهتان
سوخت جان من ز تف آهتان
 
هم حسن بستش به دوش و هم حسین
گشت طالع ز آسمانی نیرین
 
مهر و مه گفتم زبانم لال باد
زین سخنها لال زین اقوال باد
 
چیست و مهر و مه دو قرص خوانشان
جان من بادا فدای جانشان
 
باز گفتند ای امین کردگار
ای طفیلی از وجودت روزگار
 
هرکجا اطفال و هرجا کود کند
ناقه شان در پویه اند و در تکند
 
ای دریغا ناقه مان را پویه نیست
بی سبب مان این دریغ و مویه نیست
 
گام زن شد آن رسول نیک پی
ناقه آسا راه می فرمود طی
 
بار دیگر آن دو شمع جمع خاص
یافته از جمع خاصان اختصاص
 
پیش پیغمبر فغان برداشتند
مهر از درج دهان برداشتند
 
کای ضیاء بخشای چشم آفتاب
آفتاب از تاب رخسارت بتاب
 
ناقه این جوق طفلان عرب
گاه در وجدند و گاهی در طرب
 
ناقه ی ما از چه زینسان کاهل است
کار ما و ناقه ی ما مشکل است
 
سید عالم خداوند جهان
شد به این آیین که می دانی روان
 
ناله تا اختر کشانیدند باز
ژاله از عنبر فشانیدند باز
 
کی امیر پاکزاد پاکدین
پاسبان درگهت روح الامین
 
ای ز تو مسعود اقبال عرب
ناقه شان پیوسته اطفال عرب
 
در عنانند و عنان در دستشان
وان عنان همواره در کف هستشان
 
شاه عالم بند از گیسو فکند
زان سپس در حقه ی لولو فکند
 
گاو عنبر را متاع از یاد رفت
آهوی مشک از پی صیاد رفت
 
دو گلستان از دو سنبل زیب دید
تا قیامت مغز گردون طیب دید
 
باز گفتند ای نیای مهربان
ای به حکمت کشتی گردون روان
 
کودکان را ناقه ها بین در نفیر
بانگشان بر رفته تا چرخ اثیر
 
ناقه ی ما را فرو بسته است نای
نی نوای نای و نی بانگ درای
 
آن گروه عاصیان را عذر خواه
آن گناه مجرمان را هم پناه
 
در ز درج در رحمت باز کرد
نغمه العفو را آغاز کرد
 
چند نوبت آن خداوند عرب
عفو جرم امت آوردی به لب
 
بال زن شد تا برش روح الامین
کای غرض از امتزاج ماء وطین
 
خواست از هفتم زمین تا نه فلک
شور از ارواح و غوغا از ملک
 
شورشی در لامکان انداختی
کار امت را ز عفوت ساختی
 
بار دیگر عفو ار آری به لب
گر بسوزد کافری دارم عجب
 
با چنین ذکری خداوند کریم
گر گذارد مشرکی را در جحیم
 
سوی تو من پیک شاهی نیستم
منهی وحی الهی نیستم
 
موجی از دریای عفو انگیختی
آبروی هفت دوزخ ریختی
 
لب فرو بند ای لبت گوهرفشان
وی ز رویت آیه رحمت نشان
 
تا نگردد نسخ آیات جلال
تا بماند عدل شاهی را مجال
 
تا نیفتد لطف تکلیف از نظام
تا شریعت را نیفتد انفصام
 
روی احمد بود مرآت جمال
مظهر لطف و جمال ذوالجلال
 
در مقام جمع اگر چه داشت جای
لطف و رحمت را ولی بد رونمای
 
جامعیت بود اگرچه خوی او
آیه رحمت ولیکن روی او
 
پرده از آن رو اگر برداشتی
وانمودی آنچه در برداشتی
 
نور او بر نیک و بر بد تافتی
زشت و زیبا را همه دریافتی
 
گر شدی توفانی آن بحر نجات
غرق گشتی هم حرم هم سومنات
 
گر شود آن یم رحمت موج زن
موج او هم روم گیرد هم ختن
 
چون گشاید آن نهنگ عفو کام
لقمه ای باشد دو گونش ناتمام
 
چون به بارش آید آن ابر کرم
هم ببارد بر عرب هم بر عجم
 
تر کند هم روس و هم بلغار را
پرورد هم گلبن و هم خار را
 
سر زند آری چو خورشید از افق
افکند بر زشت و بر زیبا تتق
 
چون برآید آفتاب از کوهسار
هم چمن روشن کند هم شوره زار
 
چون بجنبش آید آن بحر کرم
انبساطش میفزاید دمبدم
 
گر نه بستی ره بر آن کوه جلال
گر ندادی ز امتزاجش اعتدال
 
پهن گشتی ز ایروان تا قیروان
غرقه ور کردی کران را تا کران
 
هفت دوزخ را زتاب انداختی
آشنای هشت خلدش ساختی
 
زین سبب بودش حبیب الله لقب
رحمة للعالمین را شد سبب
 
بلکه جمله نامهای آن جناب
خوردی از عین الحیوة حسن آب
 
همچنانکه نام آن شیر خدا
مظهر جاه و جلال کبریا
 
جمله را بود از جلال ذوالجلال
اشتقاق و انفصام و انفصال
 
گرچه از هرجا دلی آگاه داشت
مظهریت از جلال شاه داشت
 
زین سبب چون شیر یزدان شد قرین
روز خیبر با رئیس کافرین
 
مرحب آن کهسار نخوت را پلنگ
قلزم کفر شقاوت را نهنگ
 
از گزاف و لاف آن بیهوده گوی
ناسزاها گفتن آن دیوخوی
 
پای حلم آن غضنفر شد زجای
زاستین آمد برون دست خدای
 
صرصر قهرش وزیدن درگرفت
از سما را تا سمک صرصر گرفت
 
بحر قهاریش توفان خیز شد
ساغر خود داریش لبریز شد
 
از نیام آورد بیرون ذوالفقار
بر رکاب باد پیما شد سوار
 
لؤلؤ تر با عقیق انباز کرد
چین بر ابرو بست و بازو باز کرد
 
از نهیبش آسمان دزدید ناف
آشیان عنقا بکند از کوه قاف
 
آسمان بر آسمان از بس تپید
خون ملک را از بن ناخن چکید
 
بر کتف افکند عزبیل آستین
ساخت اسرافیل دم با دم قرین
 
چار زن بهر عزای هفت شوی
مویه سر کردند و بگشادند موی
 
آن زمان از جانب رب جلیل
امر نافذ شد بسوی جبرئیل
 
هان و هان بشتاب ای پیک گزین
از فراز عرش تا سطح زمین
 
زودتر دریاب آب و خاک را
هم عناصر را و هم افلاک را
 
بازوی خیبر گشایش را بگیر
پنجه قدرت نمایش را بگیر
 
ورنه برمی آرد آن شیر ژیان
کاف و نون را تیره دود از دودمان
 
گر نجنبیدی یم رحمت ز جای
شاهد رحمت نگشتی رو نمای
 
می شدی اقلیم هستی پایمال
از عبور لشکر قهر و جلال
 
آری آری لازم آمد در نظام
در نظام اکمل ابداع تمام
 
از وجود قهر و لطف نوش و نیش
هم دل آسوده و هم جان ریش
حلقه ی گیسوی آن شه عروة الوثقای دین شد
طُرّه ی نیکوی او حبل المتینی بس متین شد
 
این عجب نبود، که نبود سایه سرو قامتش را
زانکه خورشید و مه اندر سایه ی سروش مکین شد
 
ماهتاب از صیقل نعل نعالش یافت پرتو
آفتاب از پرتو روی بلالش خوشه چین شد
 
تا سرایم مدح آن شه از زمین و آسمانم
صد هزاران آفرین بر خامه ی سحر آفرین شد
 
قصّه ی شقّ القمر نبود عجب از قدرت او
قدرتش را، می سزد گفت از بلالش این چنین شد
 
هرکسی را، بوذرش خواهد ز آذر، می رهاند
این عجب نبود اگر آن شه شفیع المذنبین شد
 
یک نگاه لطف از سلمان او شد بر سلیمان
کش چنین دیو و دد و جنّ و پری زیر نگین شد
 
گر، بر ابراهیم بن آذر گلستان گشت آذر
بود از آن کش نور احمد آشکارا، در جبین شد
 
پور عمران ذرّه یی از خاک پاک آستانش
داشت بر کف کش ید بیضا برون از آستین شد
 
وصف قدر ذات او بالاتر است از هرچه گویم
مدحتش این بس که دامادش امیرالمؤمنین شد
 
آن امیرالمؤمنینی کش گروهی در خدایی
می ستایند، او محمّد را وصیّ و جانشین شد
 
یا اباالقاسم به حق هر دو سبط و حق زهرا
هم به حق مرتضی انکو امام راستین شد
 
راست گویم شد «وفایی» در معاصی قامتش خم
زیر بار معصیت از لطف عامت مستعین شد
 
از معاصی توبه امّا از مظالم چاره نبود
هم مگر انعام عامت باید آنها را، ضمین شد
 
کافری را گر، ز رحمت دست گیری می تواند
او شفاعت خواه خلق اوّلین و آخرین شد
 
من که مدّاح توام دیگر چه غم دارم به عالم
هرکه مدّاح تو شد دیگر، نمی باید غمین شد
 
جز غم فرزند دلبندت حسین آن شاه بی کس
کز سموم تشنگی در سینه آهش آتشین شد
 
تا قیامت داغم، از بی یاری و تنهایی او
کاندران دشت بلا، در ناله ی هل مِن معین شد
 
بعد قتل نوجوانان چون نبودش یار و یاور
تا شود او را معین بی تاب زین العابدین شد
 
نیزه بر کف همچو آه بی کسان برخاست از جا
لیکن او از ضعف بیماری نگون اندر، زمین شد
 
با محمّد (ص) من چگویم سرگذشت کربلا را
آنچه بر فرزند دلبندت حسین از ظلم و کین شد
 
در زمین کربلا، شد بر حسینت ظلم چندان
آنچنان ظلمی که شمر از کرده ی خود شرمگین شد
 
تشنه لب کشتند آن دریای فیض رحمت حق
آنکه خود لب تشنگان را، معنی ماء معین شد
روزگار از نکهت زلف نگارم عنبرین شد
گیتی از عکس رخش رشک نگارستان چین شد
 
توده ی غبرا، ملوّن از شقایق گشت و سنبل
ساحت گلشن مزیّن ز ارغوان و یاسمین شد
 
جویباران ز آب باران بهاری همچو کوثر
آبها شیرین و صافی هر طرف چون انگبین شد
 
هست از یُمن قدوم آن نگار عنبرین مو
کاین چنین روی زمین چون روضه ی خُلدبرین شد
 
در، بهای یکسر مویش نباشد هر دو گیتی
قیمت خاک کف پایش بهشت و حور عین شد
 
وصل لعل شکّرینش در زبان دارم که گویی
نظم شیرین روان بخشم چو لعل شکّرین شد
 
خامه ام مانا، کلیم الله را ماند که اینسان
مطلعی نو چون ید بیضا برونش ز آستین شد
 
از پی نعت رسولم تا بُراق طبع زین شد
طایر عقلم دلیل راه چون روح الامین شد
 
گر نباشد جذبه یی در کار و عشقی در سر از وی
بر مقامش کی برد، پی گرچه ز ارباب یقین شد
 
هست احمد با احد در هر صفت یکتا ولیکن
این دوئیت در حقیقت کامل از یک اربعین شد
 
قرنها پیش از وجود عالم و آدم نبی بود
او نبوّت داشت کادم در میان ماء وطین شد
 
اوست دست کردگار و دست دست اوست بالله
گر شنیدی خاک آدم با، ید قدرت عجین شد
 
گر چه آخر از همه پیغمبران آمد ولیکن
علّت ایجاد خلق اوّلین و آخرین شد
 
شرع او متقن بود مانند عهد لایزالی
دین و آئینش بسی محکم تر، از عرش برین شد
 
چون تمام رحمت حق در وجودش گشته مضمر
لاجرم شخص شریفش رحمةٌ للعالمین شد
 
عقل کل نفس مشیّت مبدء فیض نُخستین
مظهر حق سیّد لولاک خیرالمرسلین شد
 
ایزدش در بزم قُرب کبریایی برد، انسان
تا گذشت از قاب قوسین بلکه با وی همنشین شد
 
قصّه ی معراج را تقریر نتوانم ولیکن
طالب و مطلوب را، دانم که در یکجا قرین شد
 
بیم تکفیر ار نبودی اقتران این و آن را
بی تأمّل گفتمی کاین عین آن، آن عین این شد
 
از چه معشوق، ازل بی پرده گردید آشکارا
گرنه عشقش پرده افکن زان جمال نازنین شد
 
گر نبودی او نبودی حرف توحیدی به عالم
در تجلّی شاهد توحید را عشقش معین شد
 
لا و الاّیی نبودی گر نبودی ذات پاکش
حرف استثنایش اندر حفظ حق حصنی حصین شد
 
از پی نعت جلالش مطلعی از شرق طبعم
همچو خورشید جمالش آشکارا و مبین شد
براساس گریز به
موضوع گریز :
مناسبت گریز :
براساس سبک شعر
روضه شور واحد تک زمینه رجز خوانی زمزمه جفت نوحه مناجات نامشخص مدح مسجدی سینه زنی واحد سنگین دکلمه دم پایانی واحد تند پیش زمینه سرود سالار زینب حاج ناظم همه جا کربلا راس تو میرود بالای نیزه ها ببینید ببینید گلم رنگ ندارد نوحه سنتی ببینید ببینید گلم رنگ ندارد سیدی ماکو مثلک الغریب غریب گیر آوردنت زبانحال به سمت گودال از خیمه دویدم من دودمه مدح و مرثیه مفاعیل مفاعیل فعول شعر خوانی
براساس قالب شعر
دوبیتی غزل قصیده مثنوی چهار پاره رباعی ترجیع بند مستزاد شعر نو شعر سپید ترکیب بند قطعه مسمط نا مشخص مربع ترکیب تک بیتی مخمس
براساس زبان
فارسی عربی ترکی
براساس شاعر
محتشم کاشانی میلاد عرفان پور امیر عباسی قاسم صرافان محمد مهدی سیار غلامرضا سازگار رضا یعقوبیان علی اکبر لطیفیان قاسم نعمتی اسماعیل تقوایی مرتضی محمود پور حسن لطفی امیر حسین سلطانی محمود اسدی علی انسانی مظاهر کثیری نژاد محمود ژولیده ولی الله کلامی زنجانی میثم مومنی نژاد حسن ثابت جو عباس میرخلف زاده سید حمیدرضا برقعی سید هاشم وفایی سید رضا موید خراسانی محمدرضا سروری یوسف رحیمی احمد بابایی محسن عرب خالقی سید پوریا هاشمی علیرضا خاکساری وحید زحمتکش شهری مهدی رحیمی زمستان حسن کردی روح اله نوروزی مرضیه عاطفی بهمن عظیمی حسین رحمانی میلاد قبایی محسن صرامی رضا آهی رضا تاجیک اصغر چرمی محمد جواد شیرازی مهدی نظری وحید قاسمی وحید محمدی محسن کاویانی مجتبی صمدی شهاب حمید رمی محمد حسین رحیمیان محمد حسن بیات لو امیر روشن ضمیر نا مشخص محمد محسن زاده گنجی امیر ایزدی حسین قربانچه رضا رسول زاده جواد حیدری محمد سهرابی محمد جواد پرچمی سيد مهدي سرخان رضا یزدانی سید مهدی موسوی حسن صنوبری محسن رضوانی سیدجواد پرئی سید محمد جواد شرافت علی سلیمیان محمدجواد غفورزاده (شفق) سید مجتبی رجبی نورآملی حسن بیاتانی عماد خراسانی رحمان نوازنی مسعود اصلانی حافظ محمدرضا آغاسی علی حسنی صمد علیزاده محمد صمیمی کاظم بهمنی مجید تال مهدی قهرمانی احسان محسنی فر شیخ رضا جعفری میثم سلطانی مصطفی صابر خراسانی محمد فردوسی علیرضا قزوه قاسم افرند محمد مهدی عبداللهی محمد خسروی جواد دیندار سعید خرازی علیرضا عنصری حسین میرزایی حسن جواهری مصطفی قمشه ای علامه حسن زاده آملی میثم خالدیان علی زمانیان حسین ایمانی سیدعلی احمدی(فقیر) سید مجتبی شجاع محمد حسین فرحبخشیان (ژولیده نیشابوری) محسن داداشی امام خمینی (ره) فواد کرمانی امیر رضا سیفی احمد اکبرزاده ملا فتح‌الله وفایی شوشتری صدّیقه‌ی طاهره (علیهاسلام‌الله) محمود شاهرخي (م.جذبه) سید محمد رستگار جواد هاشمی (تربت) سید حبیب نظاری غلام‌رضا دبیران محمدحسین علومی تبریزی سعید بیابانکی سعید توفیقی علیرضا لک جواد محمد زمانی آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی سید یاسر افشاری محمود کریمی احمد واعظی آیت الله وحید خراسانی حضرت آقای خامنه ای سید الشهدا عبدالجواد جودی خراسانی بهروز مرادی سالک قزوینی رفیق اصفهانی سید رضا حسینی (سعدی زمان) بابافغانی شیرازی تأثیر تبریزی صغیر اصفهانی (ره) وحید مصلحی یاسر حوتی حسین رستمی محمد بنواری (مهاجر) محمد بیابانی علیرضا شریف هادی جان فدا علی آمره حامد تجری مصطفی متولی مجتبی خرسندی علی صالحی علیرضا بیاتانی مهدی رحمان دوست مهدی نسترن سید محمد جوادی سید مهدی جلالی مجتبی روشن روان حامد خاکی سید محمد علی ریاضی احسان مردانی مهدی مومنی مریم سقلاطونی مجتبی شکریان همدانی عارفه دهقانی حسینعلی شفیعی (شفیع) رضا پیروی سعید پاشازاده ناصر حامدی رضا قاسمی حامد جولازاده پیمان طالبی میلاد حسنی امیر حسام یوسفی نوید اسماعیل زاده عباس شبخیز قراملکی (شبخیز) مهدی جهاندار کرامت نعمت زاده علی اصغر حاج حیدری مهدی صفی یاری محمد علی بیابانی محمد امین سبکبار هانی امیر فرجی سینا نژادسلامتی رسول میثمی صباحی بیدگلی وصال شیرازی مهدی پورپاک فاطمه نانی زاده محسن خان محمدی حبیب نیازی مجید لشگری میرزا احمد عابد نهاوندی(مرشد چلویی) آیت الله سیداحمد نجفی(آقاجون) محمد جواد خراشادی زاده ناظرزاده کرمانی سیدجلال حسینی احمد جلالی حسین عسگری علی اصغر کوهکن حجت الاسلام میر تبریزی محسن مهدوی حبیب الله چایچیان رضا فراهانی محمدرضا شمس خاکی شیرازی ابراهیم بازیار عباس احمدی سید محمد اویار حسینی محمد احمدی مرحوم الهیار خان (آصف) جواد قدوسی مجید قاسمی محمد رسولی داوود رحیمی مسعود یوسف پور حیدر توکل فاضل نظری علی ناظمی صفایی جندقی کریم رجب زاده میرزا یحیی مدرس اصفهانی غلامرضا کافی عمان سامانی مهدی محمدی پانته آ صفایی محمد بختیاری حمیدرضا بشیری محمدسعید عطارنژاد پروانه نجاتی نیما نجاری علی اشتری جعفر خونویی رضا دین پرور محمد ظفر سید رضا میرجعفری خوشدل تهرانی مهدی نعمت نژاد محسن راحت حق سجاد محرابی سید فرید احمدی مهدی زنگنه کاظم رستمی روح الله عیوضی علی اصغر ذاکری گروه یا مظلوم امیر حسین حیدری امیر اکبرزاده مهرداد مهرابی سید محمد بابامیری توحید شالچیان نغمه مستشار نظامی رحیم معینی کرمانشاهی سید محمد میرهاشمی امیرحسین الفت غلامحسین پویان احمد علوی فیاض هوشیار پارسیان مرتضی امیری اسفندقه محمدعلی مجاهدی جعفر بابایی(حلّاج) اصغر عرب فرشته جان نثاری سیدمحسن حبیب لورسه محمد علامه صادق رحمانی فرهاد اصغری یاسر مسافر عباس ویجویی عباس عنقا منوچهر نوربخش سیدحسن حسینی محمدجواد باقری محمد ارجمند محمد عظیمی محمدحسین بهجت تبریزی(شهریار) محمدسعید میرزایی مهدی خطاط ادیب الممالک فراهانی محمدعلی رحیمی محمد قاسمی احسان نرگسی رضاپور داریوش جعفری حامد آقایی سید محسن حبیب الله پور مجتبی حاذق محسن حنیفی آرش براری بهنام فرشی هستی محرابی طاها ملکی یاسر قربانی محمد داوری امیرحسین آکار اسماعیل شبرنگ آرمان صائمی علی رضوانی عماد بهرامی عادل حسین قربان امیرعظیمی حبیب باقرزاده حسین محسنات علی اصغر یزدی مجتبی رافعی میثم خنکدار ابراهیم لآلی قاسم احمدی مهدی علی قاسمی پوریا باقری علی اکبر نازک کار نوید اطاعتی فاطمه خمسی مهدی میری مجتبی کرمی محمد دستان علی کاوند مهدی قربانی محمد مبشری محمدرضا رضایی موسی علیمرادی محمدعلی نوری میلاد یعقوبی حسین صیامی مرتضی مظاهری میرزا احمد الهامی کرمانشاهی ناصر دودانگه علیرضا وفایی(خیال) امیر فرخنده حسین واعظی سعید نسیمی محسن غلامحسینی منصوره محمدی مزینان ابراهیم روشن روش سید علی حسینی مرضیه نعیم امینی حمید فرجی امیرعلی شریفی جعفر ابوالفتحی محمد کاظمی نیا امیر علوی رضا قربانی مهدی کاشف امیرحسین محمودپور رضا اسماعیلی حسن فطرس عالیه رجبی رضا باقریان محسن عزیزی محمدرضا ناصری روح الله پیدایی محمد زوار ایمان کریمی مصطفی رفیعی مجتبی قاسمی محمود قاسمی مجید خضرایی یونس وصالی محمود یوسفی ایمان دهقانیا بردیا محمدی مجتبی دسترنج ملتمس محمد مهدی شیرازی محسن زعفرانیه حسین خیریان حامد شریف مهدی شریف زاده ابالفضل مروتی مصطفی کارگر معین بازوند سید جعفر حیدری محسن ناصحی روح الله قناعتیان محمدحسین ملکیان مقداد اصفهانی رسول عسگری عفت نظری سجاد شاکری احمد ایرانی نسب مسعود اکثیری حسن رویت علی سپهری سید امیر میثم مرتضوی سیدمحمد مظلوم حسین رضایی حیران علی مشهوری (مهزیار) علی قدیمی نیر تبریزی فیاض لاهیجی حسین عباسپور محمد بن یوسف اهلی شیرازی جویای تبریزی (میرزا دارا) سید رضا هاشمی گلپایگانی سید علی اصغر صائم کاشانی امیرحسین کاظمی سارا سادات باختر علی اصغر شیری محمد حسین آغولی (ترکی شیرازی) سلمان احمدی وحید اشجع مهرداد افشاری مرجان اکبرزاد محمد-مهدی-امیری شهره انجم شعاع عبدالحمید-انصاری‌-نسب مرتضی-بادپروا محمدرضا-بازرگانی زهرا براتی امیرحسن بزرگی متین زهرا بشری موحد سید-حکیم-بینش فاطمه‌ سادات پادموسوی سعید-تاج‌-محمدی مهدی چراغ‌زاد حامد حسینخانی سیده فرشته حسینی سیدموسی حسینی کاشانی علی‌اصغر الحیدری (شاعر هندوستانی) محمد سجاد حیدری سمیه خردمند ایرج میرزا محسن سیداسماعیلی میرزا محمد باقر صامت بروجردی میرزا حاجب بروجردی (افصح الشعراء) میرزا محمد رفیع (رفیع‌الدین) (واعظ قزوینی) آشفته شیرازی سید وحید حسینی مسعود مهربان مهدی انصاری رضا حامی آرانی سید حسن رستگار محمدجواد وثوقی حمید کریمی اسماعیل روستایی احمد شاکری ابراهیم زمانی محمد کیخسروی محمد جواد مهدوی یاسین قاسمی حسین کریمی مهدی امامی جواد کلهر مجتبی فلاح محمدجواد غفوریان پدرام اسکندری حسن اسحاقی نوید طاهری محمود مربوبی سیروس بداغی میلاد فریدنیا شهریار سنجری رضا ملایی مجید رجبی امیرحسین نجمی عمران بهروج صادق میرصالحیان حجت بحرالعلومی محمدحسین ذاکری رسول رشیدی راد زینب احمدی حامد خادمیان حمیدرضا محسنات حسین اخوان (تائب) محمود شریفی مهدی مقیمی وحید دکامین شهرام شاهرخی فرشید یارمحمدی علی فردوسی رضا شریفی سیدعلی رکن الدین عبدالحسین مخلص آبادی حسین سنگری رضا هدایت خواه مهران قربانی محسن قاسمی غریب سید مصطفی غفاری جم سید مسعود طباطبایی احمد عزیزی حسین زحمتکش حمید عرب خالقی سجاد روان مرد میثم کاوسی رضا مشهدی امیرحسین وطن دوست محمد کابلی محمدهاشم مصطفوی محمد دنیوی (حاتم) علی اکبر حائری محمدرضا طالبی کمیل کاشانی محمدباقر انتصاری مرتضی عابدینی علی حنیفه عبدالرضا کوهمال جهرمی سینا شهیدا مهدی فرجی حسنا محمدزاده سید مصطفی مهدجو علی میرحیدری علی خفاچی حسین ایزدی پرویز بیگلری چاوش اکبری زهرا هدایتی هاشم طوسی (مسلم) نجمه پورملاکی نادر حسینی سجاد شرفخانی علی زارعی رضایی محمدعلی رضاپور سید محسن حسینی مرحوم نادعلی کربلایی ابوالفضل عصمت پرست مجتبی نجیمی مجید نجفی مجید بوریان منش علی علی بیگی سید محسن علوی محمد جواد مطیع ها ناهید رفیعی امیررضا یوسفی مقدم سید علی نقیب ایوب پرندآور نوید پور مرادی علی ذوالقدر سید ابوالفضل مبارز علی شکاری حمید رحیمی انسیه سادات هاشمی محسن حافظی عبدالحسین میرزایی مهدی قاسمی رضا خورشید فرد وحیده افضلی سید محمد حسین حسینی محمد سجاد عادلی مهدی زارعی سید محمد جواد میرصفی یدالله شهریاری امید مهدی نژاد محمد صادق باقی زاده محمد خادم محمدرضا کاکائی سید حجت سیادت مهدی مردانی جواد محمود آبادی حسین شهرابی حامدرضا معاونیان احمد جواد نوآبادی محمد علی قاسمی خادم عرفان ابوالحسنی ظهیر مومنی سید صادق رمضانیان عاطفه سادات موسوی عاصی خراسانی علی محمدی حسین زارع سید مصطفی سیاح موسوی حمید محبی وحید نوری حسین اوتادی هادی ملک پور مهدی کبیری محمدرضا نادعلیان فرشید حقی رامین برومند (زائر) محمدرضا اسدی سجاد زارع مولایی سید امیر حسین فاضلی سید مصطفی حسینی راد محمد رستمی محسن همتی محمود تاری سید واصفی غلامرضا شکوهی کمیل باقری محمد حسین بناریان لیلا علیزاده مهدی حنیفه جواد کریم زاده سید صابره موسوی میرزا محمد تقی قمی (محیط) حاج ملا احمد بن محمد مهدی فاضل نراقی (صفایی) عباس همتی یغما جندقی حامد محمدی محمد جبرئیلی گروه قتیل العبرات فاطمه عارف نژاد
براساس مداح
حاج منصور ارضی حاج محمود کریمی حاج محمدرضا طاهری حاج سعید حدادیان حاج میثم مطیعی حاج مجید بنی فاطمه حاج حمید علیمی حاج حسین سیب سرخی حاج مهدی سلحشور حاج سید جواد ذاکر حاج جواد مقدم حاج عبدالرضا هلالی حاج سید مهدی میردامادی حاج مهدی رسولی حاج حسن خلج حاج مهدی لیثی حاج نریمان پناهی حاج سید رضا نریمانی حاج احمد واعظی حاج حسین طاهری حاج مهدی سماواتی حاج محمد حسین پویانفر حاج سید حمیدرضا برقعی نا مشخص حاج میثم مؤمنی نژاد حاج مهدی اکبری حاج قاسم صرافان حاج مهدی مختاری حاج محمدرضا محمدزاده حاج کاظم اکبری حاج ابالفضل بختیاری حاج محمدرضا آغاسی حاج حنیف طاهری حاج وحید نادری حاج حسین رضائیان حاج امیر عباسی حاج محمد بیابانی حاج سید علی رضوی حاج سید مهدی هوشی السادات نزارالقطری حاج اسلام میرزایی حاج حسین سازور حاج محسن عرب خالقی حاج صابر خراسانی سید رسول نریمانی محمد جعفری ارسلان کرمانشاهی جبار بذری حاج اکبر مولایی حاج امیر برومند حاج محمدرضا بذری حاج حیدر خمسه حاج حسن حسین خانی حاج حسین عباسی مقدم حاج غلامحسین علیزاده حاج حسین عینی فرد حاج مهدی رعنایی حاج مصطفی روحانی حاج روح الله بهمنی حاج امیر کرمانشاهی حاج میرزای محمدی حاج وحید گلستانی حاج سید امیر حسینی علی فانی حاج سید علی مومنی حاج امین مقدم حاج محمد کمیل حاج محمد حسین حدادیان حاج سعید پاشازاده حاج مقداد پیرحیاتی حاج محمد سهرابی حاج محمد فصولی کربلایی حاج فرهاد محمدی حاج ابوذر بیوکافی حاج سید محمد جوادی حاج سید محمد عاملی حاج وحید یوسفی حاج محمد یزدخواستی حاج مجتبی رمضانی کویتی پور حاج محسن صائمی حاج حسین رستمی مرحوم استاد محمدعلی کریم خانی حاج حسین باشی حاج مهدی وثیق حاج شیخ محمد ناصری سید علی حسینی حاج محمد امانی مرحوم محمدعلی چمنی حاج رضا قنبری حاج عبدالله شیران مرحوم استاد سلیم موذن زاده حاج علی اصغر ارغوان مرحوم حاج فیروز زیرک کار سید حسین قاضی سید مهدی حسینی استاد محسن فرهمند حاج احمد عثنی عشران حاج محمد احمدیان حاج صادق آهنگران حاج اکبر نوربهمنی سیدرضا میرجعفری سیدرضا تحویلدار ایمان کیوانی حاج محمدحسین عطائیان حاج حسن شالبافان حاج محمدصادق عبادی حاج علی عرب حاج علیرضا قزوه حاج آرش پیله وری حاج مهدی تقی خانی حاج یزدان ناصری حاج امیرحسن محمودی حاج حمید دادوندی حاج احمد نیکبختیان حاج امیرحسن سالاروند حاج هاشم سالار حسینی حاج ابراهیم رحیمی حاج محمد صمیمی حاج حمیدرضا قناعتیان حاج محسن عراقی حاج محسن طاهری حاج حسین ستوده حاج مهدی دقیقی حاج حسین رجبیه حاج رحیم ابراهیمی حاج حسین فخری حاج صادق حمزه حاج حسین هوشیار حاج حسین جعفری استاد رائفی پور حاج داوود احمدی نژاد مرحوم مرشد حسین پنجه پور حاج سید محمد حسینی حاج هادی گروسی حاج محمدرضا مختاریان حاج حسن کاشانی حاج وحید جلیلوند حاج حیدر منفرد حاج علی مهدوی نژاد حاج مرتضی امیری اسفندقه حاج حسین خلجی حاج وحید قاسمی حاج سید محمود علوی حاج سعید قانع حاج سید جعفر طباطبائی حاج حسین محمدی فام حاج هادی جان فدا حاج علی علیان حاج صادق کریمی حاج محسن توکلیان حاج محمد قربانخوانی حاج حسن رضا عبداللهی حاج مرشد میرزا مرحوم مرشد میرزا حاج مهدی اقدم نژاد شهید حسین معز غلامی حاج حسین رحمانی حاج علی اکبر سلحشور حاج محمد گرمابدری حاج محمد جواد احمدی حاج احمد اثنی عشران حاج جواد ابوالقاسمی حاج محمد مهدی اسماعیلی حاج محسن حسن زاده حاج اکبر بازوبند آیت الله سید محمدحسن طهرانی مجید رضانژاد محمدجواد توحیدی حاج یدالله محمدی مرحوم سید مهدی احمدی اصفهانی حاج محمود گرجی حاج رضا علی رضایی حاج جواد باقری حاج سید ابراهیم طاهریان حاج مسعود پیرایش حاج محمدرضا نوشه ور حاج حسن بیاتانی حاج علی اکبر زادفرج حاج علی جباری حاج علی کرمی حاج سعید خرازی حاج هادی ملک پور حاج حسن عطایی حاج محمد کریمی حاج محمد رستمی حاج جواد حیدری