آفتاب از افق میمنه دل کند، آمد

آفتاب از افق میمنه دل کند، آمد
بر لب آینه‌ی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه‌ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگه‌ی پیغامِ خداوند آمد
 
می‌رسد از پَر قنداقه‌ی سبزت، برکات
مَقدَم گل‌پسر آمنه‌خاتون صلوات
 
روح تو خون به رگِ لوح و قلم می‌انداخت 
چشم تو نور به اعماق عدم می‌انداخت
دست تو سفره به ایوان کرم می‌انداخت
نام تو لرزه به اندام ستم می‌انداخت
 
جذبه‌ات را همه در وحشت خائن دیدیم
در ترک خوردن ایوان مدائن دیدیم
 
با تو هرگوشه‌ی این خطّه حرم خواهد شد
مسجد بندگیِ خلق، علم خواهد شد
غم میان دل عشاق تو کم خواهد شد
کمر بتکده‌ها پیش تو خم خواهد شد
 
جهل را یکسره از بُن بِکَنی..، کیف کنیم
لات و عزیٰ و هُبَل را بزنی..، کیف کنیم
 
اصل توحیدِ وجودی و زوالیم همه
تو خودت پاسخ محضی و سؤالیم همه
با تو در جاده‌ی پُر پیچ کمالیم همه
برده‌ی کوی تو هستیم..، بِلالیم همه
 
در دلِ کوله‌ی دل، حُبِّ تو را بار زدیم
از سر ماذنه‌ها عشق تو را جار زدیم
 
حرز تو بر جگر سوخته مرهم آورد
عطر تو روی گل باغچه شبنم آورد
مِهر تو عاطفه را در دل آدم آورد
در عروج‌ات پَر جبریل امین کم آورد
 
شب معراج در آن اوج چه حظّی بُردی
سیب از دست علی جان خودت می‌خوردی
 
هر کجا قدرت ایمان تو ابراز شود
با کلام علوی دین تو ممتاز شود
در دل جنگ اگر فتنه‌ای آغاز شود
گره کار به دستان علی باز شود
 
حیدرت آمد و فریاد زد و در را کَند
درِ خیبر!...، نه... بگو قلعه‌ی خیبر را کند
 
عاشقی حس عجیبی‌ست که حاشا نشود
گرچه هر عاطفه در قاعده‌ای جا نشود
باز هم رابطه‌ی دختر و بابا نشود
مثل زهرا که کسی ام ابیها نشود
 
من مسلمان شده‌ام پایِ همین زمزمه‌ات
ای به قربان دم فاطمه یا فاطمه‌ات
 
لحن شیرین تو شد معجزه‌ی قرآنم
هل اتای تو شده کُلّیَت ایمانم
عشق را من فقط این پنج نفر می‌دانم 
عجمی زاده‌ام و هموطن سلمانم
 
دست ما را برسان بر نخ تسبیحِ دعات
آه ای شاه عرب! جان عجم‌ها به فدات
 
گرچه مانند اُویس تو به‌دور از قرنم
در کنار تو که باشم به‌خدا در وطنم
ای بزرگ بنی هاشم! بِشِنو این سخنم
من حسینی شده‌ی دست امام حسنم
 
شب میلاد تو از اشک غنی‌اند همه
گریه‌کن‌های‌ حسین‌ات حسنی‌اند همه
 
کاخ مخروبه‌ی محکوم به ویران شدنم
درد دارم به‌خدا در پی درمان شدنم
ابرِ لبریز منم، تشنه‌ی باران شدنم
سال‌ها منتظر جابر حیان شدنم
 
پرچم شیعه بلند است به لطف علمت
صادق آل محمد! به فدای قلمت
 
شادی بعدِ هزاران غم و اندوه تویی
بین این طایفه‌ی سبزقبا ،نوح تویی
آن کتابی که به منبر شده مفتوح، تویی
مکتب شیعه اگر جسم شود، روح تویی
 
خنجری کُند دلیل غم بسیار تو بود
گریه بر بی کفنِ کرببلا، کار تو بود
32
0
موضوعولادت | مدح حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم) | حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم)
گریزمدح امام صادق (علیه السلام) | ولادت امام صادق (علیه السلام) | مدح امیرالمومنین علی (علیه السلام) | معراج حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم) | عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعربردیا محمدی
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی

حاج منصور ارضی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت