ایها المظلوم-ayohalmazloom
شعر و اشعار شام غریبان و اسارت و صوت سبک و گریز اشعار
لطفاً برای جستجوی گریز های متفاوت در این مناسبت به کادر جستجوی گریز در سمت راست صفحه مراجعه فرمایید
نمایش هر صفحهمورد
ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد، قرارش را نداشت
 
سال‌ها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه‌کارش را نداشت
 
بر رکاب خود نگینِ سرخِ خاتم را ندید
بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت
 
خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد
دشت تاب گام‌های استوارش را نداشت
 
لحظه‌هایی را که بی او از سفر برگشته بود
لحظه‌هایی را که اصلاً انتظارش را نداشت
 
یال‌هایش گیسوانی غوطه‌ور در خاک و خون
چشم‌هایش چشمه‌ای که اختیارش را نداشت
 
اسب بی صاحب، شبیه کشتی بی ناخداست
صاحبش را، هستی‌اش را، اعتبارش را نداشت
 
پیکر خود را به خونِ آسمان آغشته کرد
طاقت دل کندن از دار و ندارش را نداشت
 
اسب‌ها در قتله‌گاه، آسیمه سر می‌تاختند
کاش شرم دیدن ایل و تبارش را نداشت
 
پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود
که حساب زخم‌های بی شمارش را نداشت
 
کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را می‌شنید 
لحظه‌ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت
 
بال‌هایش را همان جا باز کرد و جان سپرد
آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت
غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا
غروب بود و تنی روی خاک در صحرا
غروب بود و روان خونِ پاک در صحرا
غروب بود و شبی ترسناک در صحرا
 
غروب بود و زمان هجوم و غارت بود
غروب بود و شب اول اسارت بود 
 
بیا به روضه‌ی قبل از غروب برگردیم
که زیر سُم نشده لاله کوب، برگردیم
نبود روی تنش سنگ و  چوب، برگردیم
نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم
 
نوشته‌اند مقاتل، دروغ باشد کاش
بُرید خنجر قاتل، دروغ باشد کاش
 
گمان کنیم که او هم زره به تن دارد
گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد
که جای سالم و بی زخم در بدن دارد
گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد 
 
گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست
کنار زینب کبری هنوز مَحرم هست
 
چقدر روضه‌ی جانکاه کربلا دارد
چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد
رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد
برای روضه‌ی زینب بمیر، جا دارد
 
غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند
محارم حرمش بین ناکسان بودند
 
امام، ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت
امام عصر دهم بین خیمه‌ها تب داشت
اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت
هوای معجر خود را همیشه زینب داشت
 
تمام دخترکان را سوار محمل کرد
برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد
 
نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد
به نیزه‌ی سر عباس خواهری رو زد
گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد
برای خواهر ارباب، ناقه زانو زد
 
گذشت کرببلا، روضه‌ها نگشته تمام
هنوز مانده مصیبت، امان، امان از شام
حریم عصمت آنگه ناقه عریان سواری‌ها
نگون باد ازهیون چرخ این زرین عماری‌ها
 
سراری عز و دولت را ستیزه چرخ کرد آخر
به دل دولت به درویشی عوض عزت به خواری‌ها
 
یکی چونان که نیلوفر در آب از اشک ناکامی
یکی چون لاله در آذر به داغ سوگواری‌ها
 
نه تن از تاب آسوده نه جان از رنج مستخلص
نه دل از آه مستغنی نه چشم از اشکباری‌ها
 
زبون بر دست بیگانه روان در چشم نامحرم
نوان در کنج ویرانه به صد بی‌اعتباری‌ها
 
نه از اقبال پیروزی نه از ایام بهروزی
نه از اختر مددکاری نه از افلاک یاری‌ها
 
یکی چون چشم خود در خون ز زخم ناشکیبایی
یکی چون موی خود پیچان ز تاب بی‌قراری‌ها
 
نه اینان را نهفتن روی دست از چشم نامحرم
نه آن بی‌چشم و رو نامحرمان را شرمساری‌ها
 
عنا محرم بلا برقع سرا بی در ستم دربان
غذا خون فرش خاکستر زهی حرمت‌گذاری‌ها
 
یکی بیمار و مسکین خشت و خاکش بالش و بستر
یکی لخت جگر بر کف پی بیمارداری‌ها
 
نه از تیمار و رنج آن را تمنای تن‌آسایی
نه از آسیب بند آن را امید رستگاری‌ها
 
گدایان دمشقی را نگر سامان سلطانی
خداوندان یثرب را شمار زنگباری‌ها
 
نبیند تا چنین روزی دریغا دسترس بودی
در آن روزت که سر غلتان به پا در جان‌سپاری‌ها
 
چو زال از سوگ رستم بر به گرگان ماتمت گیرد
ز بهمن در فرات ار فوت شد اسفندیاری‌ها
آه از دمی که رو به ره آورد کاروان
بر هفتم آسمان شد از آن کاروان فغان
 
یک کاروان تمام زن و طفل خرد سال
از جور چرخ بی کس و در، بند ناکسان
 
یک تن نبود محرمشان غیر عابدین
آن هم علیل و زار و گرفتار و ناتوان
 
مردان کاروان همه بی سر به روی خاک
سرها، به نیزه با سرِ سالار کاروان
 
آشوبِ حشر شور قیامت شد آشکار
چون سوی قتلگاه شد آن کاروان روان
 
دیدند سروران همه تن داده بر قضا
دل بر قدر نهاده و سر داده بر سنان
 
تن های مهوشان همه افتاده بر زمین
هر یک چو آفتابی و برتر ز آسمان
 
بی تاب بر زمین همه افکنده خویش را
از ناقه ها چو برگ خزان موسم خزان
 
زن های بی برادر و اطفال بی پدر
هریک کشیده در بر خود پیکری چو جان
 
آن بلبلان زار، به گلزار قتلگاه
چون جسم گلرخان همه از دیده خون فشان
 
هر بلبلی ز داغ گلی با هزار، شور
افکنده غلغلی که گلم رفته از میان
 
***بر باد رفت گلشن زهرا، به نینوا
افتاده بلبلان خوش الحانش از نوا
ای شاه بی لشکر پدر، ای سرور بی سر پدر
مقطوع از خواهر پدر، مظلوم بی مادر پدر
 
عباس کو؟ کو اکبرت، کو قاسم و کو اصغرت
کو عون و چون شد جعفرت، مقهور و بی یاور پدر
 
باقی نماند از همرهان، خرد و کلان پیر و جوان
جز یک مریض ناتوان، ما را تنی دیگر پدر
 
از خنجرت حنجر برید، جسمت به خاک و خون کشید
آخر به فرمان یزید، شمر جفا گستر پدر
 
گشت از ستیز این سپه، غلطان به خاک قتلگه
بی جامه در دامان ره، صد پاره ات پیکر پدر
 
گرخصم بگذارد همی، از اشک بگذارم دمی
بر زخم هایت مرهمی، یک ره ز پا تا سر پدر
 
افسوس کاندر هر نظر، چندان مرا نبود خطر
تا همچو خاک رهگذر، گیرم ترا در بر پدر
 
ازخاک و خاکستر ترا، شد بالش و بستر چرا
با آنکه زیبد سرترا، بر دیبه ی گوهر پدر
 
در چنگ جمعی ز اهل کین، خوارم پریشانم حزین
بر پای هین برخیز و بین، گر نیستت باور پدر
 
هم گوش کیوان کر کنم، هم جیب کیهان تر کنم
گر من شکایت سر کنم، زین فرقه ی کافر پدر
 
ازخاک آتش بر کنم، افلاک خاکستر کنم
عالم پر از آذر کنم، از آه سر تا سر پدر
 
آفاق را جیحون کنم، چو شد پر خون کنم
ربع و دمن گلگون کنم، از دیدگاه تر پدر
 
گفتی شکیبایی نما، در معرض این ماجرا
دیگر چه سازم در بلا، طاقت نیارم گر پدر
 
ما را اسیر و خوار بین، در ورطه ی کفار بین
بی مونس و غم خوار بین، با جان غم پرور پدر
 
آید صفایی روسیه، چون نامه ی خویش از گنه
کآمرزیش از یک نگه، در عرصه محشر پدر
***کلثوم زد به سینه و با گریه زار زار
این گفت و ساخت موی خود از مویه تار تار
 
بردار ای صبا قدمی سوی مادرم
ساز آگهش درست ز حال برادرم
 
از مرگ کودکان یتیمش ز تشنگی
از قتل عون و قاسم و عباس و اکبرم
 
از منع آب و قطع رجا و آرزوی موت
از کام خشک و تاب دل و دیدهٔ ترم
 
از ذبح نوخطان به‌خون‌خفته خاک‌پوش
نز سلب نعل و چادر و ساماک و معجرم
 
پیران سال‌خورد و جوانان خوردسال
هفتاد و یک شهید به جان یار و یاورم
 
بی‌سر برادران و رفیقان و همرهان
در خاک و خون فتاده تناتن برابرم
 
نفی دو تن یتیم ز اولاد مجتبی
فوت دو طفل تفته‌درون زین برادرم
 
باری ز سر بگیر و به پایان بر این مقال
هرچه این سفر ز اهل جفا رفته بر سرم
 
برگرد و با مکین نجف باب من بگوی
شیر خدا امیر نبی میر صفدرم
 
چندین تغافل از چه که در عرض هفت روز
ننهادی از ره پدری پای بر سرم
 
یا خود نگفتی از همه آشوب کربلا
آیا چه رفت برسر کلثوم دخترم
 
قهر تو بهر چیست که با قرب راه نیز
یک ره قدم نمی‌نهی از مهر در برم
 
بگذر به نینوا نظری بی‌نوا ببین
در پنجهٔ شکنجهٔ این قوم کافرم
 
من ز اهل اعتنا و ترحم نیَم ولی
یک ذره التفات بفرما به خواهرم
 
***رخ ژاله‌بار ز اشک و دل از داغ لاله‌زار
افغان کشید باز که آه ای قتیل زار
 
غلطان به خون و خاک تو را پاره‌تن دریغ
عریان ستاده بر سر نعش تو من دریغ
 
مقطوع از برادر و خواهر غریب من
ممنوع از اعانت فرزند و زن دریغ
 
بالقطع از کشاکش غم کردمی قبا
خصم ار گذاشتی به تنم پیرهن دریغ
 
بعد از تو زنده‌ایم و ندارم به‌هیچ‌وجه
عذری از این گناه به وجهی حسن دریغ
 
دست ار دهد سر افکنمت در قدم چو خاک
حاشا که بر تو آیدم از جان و تن دریغ
 
ببر دمان غریق دم از روبه دمن
شیر خدای حیدر اژدرفکن دریغ
 
جم را ز جور جن دغا جایگه به خاک
دارای تخت و تاج و نگین اهرمن دریغ
 
جز نقص و نفی نسل نبی نیست در نظر
جایی که جانشین صمد شد وثن دریغ
 
ماند از غم بنین و بناتت نهان و فاش
جاوید روز و شب همه بر مرد و زن دریغ
 
پیش از شهادت تو چرا منشی قضا
کرد این‌قدر مسامحه در مرگ من دریغ
 
نخلت نگون و نسترنت غرق خون و باز
سرسبز و تازه سرو سمن در چمن دریغ
 
هر جانبم غمت به میانم گرفته تنگ
نتوان کناره کردنم از خویشتن دریغ
 
از خوی خصم خیره و از خون زخم‌ها
ما رخ آلاله رنگ و تو گلگون بدن دریغ
 
نسپردمت به خاک و گرفتم طریق شام
انداختم میان رهت بی‌کفن دریغ
 
***از بانگ وا اخاه به گردون نوا فکند
آتش به جان ناحیهٔ نینوا فکند
***بر سر زنان زبیده به بالینش اشک بار
بنشست کای خلاصه ی این خیل داغ دار
 
رفتی پدر تو تفته جگر از جهان دریغ
بگذشت آب دیده مرا از میان دریغ
 
رستن پس از تو نیست سزاوار حال ما
پایم از آنکه دست ندارم به جان دریغ
 
تحصیل جرعه ای نتوانستم از برات
آب اینقدر گران شد و جان رایگان دریغ
 
قتلم نصیب نامد و عمرم به سر نرفت
از بخت واژگونه این شد نه آن دریغ
 
بگذاشتی میان اعادی مرا و خود
کردی سفر به جشنگه جاودان دریغ
 
در خدمت تو آمده و اینک ز نینوا
با خصم هم سفر سوی شامم روان دریغ
 
غم را مجال شرح و زبان مقال کو
طول زمان بباید و طی لسان دریغ
 
مهجور از آستان تو کردم ولی مدار
یک لحظه چشم رحمت ازین ناتوان دریغ
 
در چشم مردمم چه کند ستر روی باز
نه برقعم به رخ نه برسر طیلسان دریغ
 
زین پیش ساعتی تو بخواندی مرا به صبر
و اکنون به مقتل تو منم نوحه خوان دریغ
 
احفاد آل صدق و صفا دربدر فسوس
اولاد اهل کذب و دغا کامران دریغ
 
از سرو تا سمن همه برباد رفت و ماند
حسرت جزای زحمت این باغبان دریغ
 
این حرص و کین چه بود که گلچین کربلا
نگذاشت جز گلی همه زین گلستان دریغ
***تابان چو شعله فاطمه با چشم اشک بار
گفت این حدیث با خود و لختی گریست زار
 
کای میر نامور پدر مهر پرورم
ای مایه ی غم همه کس خاصه مادرم
 
چون شد که محض خدمت خویش این سفر مرا
با خود نبردی ای شه فردوس محضرم
 
آخر چه شد که بی کس و مضطر گذاشتی
در کاوش و کشاکش این قوم کافرم
 
بردار سر ز خاک و ببین خوارتر ز خاک
در چنگ این جماعت بی داد گسترم
 
نگذاشت جای غم به دل اندر غمت مرا
از بهر داغ قاسم ناکام شوهرم
 
این شام تیره را چه شبی بودکز قفا
صبحی دمید از دل کافر سیه ترم
 
این برق شعله بار چرا موم سان نسوخت
سختا ز سختی دل پولاد پیکرم
 
خوش داشتم به کوی تو عمری گریست زار
مهلت ندادکوکب وارونه اخترم
 
گلبرگت از عطش شده نیلوفری فسوس
گلنار لعل گشته ازین داغ گل پرم
 
تا شد شبه عقیق لبت جاودان بجاست
گر ریزد از دو جزع ز بیجاده گوهرم
 
من زنده بازمانده تو غلطان به خون و خاک
بالله رواست زین پس اگر خاک و خون خورم
 
هرتار موی در تن از آن خط خاک سود
کاری تر است صد کرت از نوک نشترم
 
تمثال ابرویت که به جانم گرفته جای
نشگفت گر کند به جگر کار خنجرم
 
حالی که ناگزیر رفتم از برتو دور
امید آنکه محو نخواهی ز خاطرم
***نالید پس رقیه که اینجاست جای من
منزل مبارک ای پدر بینوای من
 
بفکن ز لطف بار دگر سایه برسرم
می کش به روی دست گرم بار دیگرم
 
کس چون شما یتیم نوازی نمی نمود
بنشین و پاره ای بنشان باز در برم
 
با دست مرحمت چو یتامای دیگران
گرد یتیمی از لب و دستار بسترم
 
گر باورت نه از لب خشکم تفوف دل
اینک دلیل تاب درون دیده ی ترم
 
با روی زرد و اشک روان دل خوشم که من
ملک غمت مسخر از این گنج و لشکرم
 
من با کمال یأس به وصلت امیدوار
این دولت از کجا شود آیا میسرم
 
دستم ز آستین نکند آسمان رها
ورنه ز آستان تو یک گام نگذرم
 
گیرم که خصم پیش تو نگذاردم به عنف
آن چشم کو که سوی سوای تو بنگرم
 
گر برکنم دل از تو و برادرم از تو مهر
آن مهر برکه افکنم آن دل کجا برم
 
چاهی است هرقدم که درافتم به سر در او
راهی که از قفای تو با فرق نسپرم
 
حاشا که سر ز کوی تو تابم به اختیار
خوشتر ز تخت تاجوری خاک این درم
 
گر هستمی پس از تو جز اینم امید نیست
بر خاک بارگاه تو عمری به سر برم
 
یارب ببند دست تعدی چرخ باز
بردارد ار ز تربت این آستان سرم
 
رفتم کجا ولی من و این راه دیر پای
وان ره چسان روم که نباشی تو رهبرم
کای باب زار بی‌کس مظلوم و مضطرم
ای شاه بی‌پناه و علمدار لشکرم
 
گفتم مکن شتاب و زمانی درنگ دار
تا جان خویش بهر تو در توشه آورم
 
رفتی و گوئیا که نبودی در این خیال
کز بعد من چه بگذرد آیا به دخترم
 
او در رخ تو کام‌روا من اسیر شام
رشک ار برم رواست به مرگ برادرم
 
زیبد به بزم تعزیه مثل تو شوی را
پوشد جهان سیاه به سودای مادرم
 
برجای آن طناب جفا بست روزگار
از گردن ار گشود عدو عقد گوهرم
 
دلشان ز خاره سخت‌تر ار نیستی چرا
بر جان تنی نسوخت مسلمان و کافرم
 
پرسد خدا نکرده گر از ماجرای ما
با این زبان جواب چه گویم به خواهرم
 
دوران به‌جای می چو به جام تو زهر ریخت
از خون به بزم ماریه انباشت ساغرم
 
از غیرت ار نظر ز تو آرم به روی غیر
کوبد به دیدگان مژه چون نوک نشترم
 
بی سایهٔ سهی قد سروت به سیر باغ
در دیده برگ بید زند تیغ خنجرم
 
قتل تو و برادر و اعمام و اقربا
چندین هزار گونه تعب‌های دیگرم
 
باری گران که کوه و کمر زآن به درد و آه
بر دل نهاده و هدیهٔ خواهر همی برم
 
***این گفت و ناصبوری‌اش از تن توان ربود
آرام از سپاه و دل از کاروان ربود
 
کآیا تو نیستی پدر مهرپرورم
لختی فزون نرفته که رفتی خود از برم
 
چاکم به دل که زد به تن این زخم‌ها تو را
از تن سرت که کرد جدا خاک بر سرم
 
دشمن عبث به نعش تو رهبر نشد مرا
دانست کاین حدیث عجب نیست باورم
 
ای مرغ پرشکستهٔ وامانده ز آشیان
شهباز سربریدهٔ بی‌بال و بی‌پرم
 
ای سر برا[و]فتادهٔ از پا درآمده
با گرز و تیغ و ناوک و زوبین و خنجرم
 
واحسرتا که غایلهٔ ماتم تو برد
از یاد خاطره‌یْ خود و سودای مادرم
 
سر نیستت به تن ولی از فرط بی‌کسی
باز از زمانه شکوه به‌سوی تو آورم
 
می‌خواستم که گل کنمت آستان ولیک
کو وقت کآستین یکی از اشک بفشرم
 
یک سوی سلب سلوت و سامان برگ و ساز
یک سوی مرگ خواهر و داغ برادرم
 
نهب سوار و رسته و خلخال و گوشوار
سلب کلاه و چادر و دستار و معجرم
 
از تاب درد و حسرت و اندوه چه بارها
همراه دارم از پی سوغات خواهرم
 
قتل تو را و وقعهٔ هفتاد و یک شهید
مخصوص جد و جده ره‌آورد می‌برم
 
تا زنده‌ام پس از تو به جز خون و خاک چیست
آبی اگر بنوشم و نانی اگر خورم
 
پس گفت ای سپه چه بود عذر این گناه
این‌گونه خوار و زار چو بیند پیمبرم
تن‌های یاوران همه در خاک و خون طپان
سرهای همرهان همه بر نیزه خون‌چکان
 
خونابهٔ گلوی وی از چوب نی چکید
یا خون گریست با همه آهن‌دلی سنان
 
دلْ‌شان به داغ انده و تشویش هم رکاب
تنْ‌شان به تاب حسرت و تیمار هم عنان
 
تن‌ها قتیل تیغ‌گذاران لشکری
سرها دلیل ناقه‌سواران کاروان
 
افغان به ماتم شهدا رفته در خروش
ماتم به حالت اسرا گشته نوحه‌خوان
 
پهلوی شاه بی‌کس و همراه اهل‌بیت
تن‌ها به خاک خفته و سرها به ره دوان
 
تن‌ها به پاس شه همه بر آستان مقیم
سرها به سرپرستی اهل حرم روان
 
نالان از این رزیت و آشوب وحش و طیر
گریان از این مصیبت و آسیب انس و جان
 
تن‌ها گواه حسرت سرهای تشنه‌لب
سرها نشان پیکر مجروح کشتگان
 
هم اشک در عزای شهیدان سرشک‌ریز
هم آه در هوای اسیران به سر زنان
 
تن‌ها کنایتی ز معادات دهر دون
سرها علامتی ز ستم‌های آسمان
 
زین ماجرا عجب نه اگر خون به‌جای اشک
جاری بود ز دیدهٔ جبریل جاودان
 
هم کر شد از شنفتن این سرگذشت گوش
هم لال شد ز گفتن این داستان زبان
 
سرگشته گشت کلک صفایی در این حدیث
ز آن ره سه چار قافیه آورد شایگان
 
***هر شعله آه دل الفی زین روایت است
هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است
دوش کردم خالی از اغیار و یار
گوشه‌ای را در تفکر اختیار
 
شد سفر وهم را چابک عنان
ساخت اندر وادی عبرت مکان
 
عرصه‌ای دیدم وسیع و هولناک
رهروان بسیار اندر وی هلاک
 
همچو من افتاده در هر گوشه‌ای
نیمره وامانده پی توشه‌ای
 
آتش حسرت به جان افروختم
عودسان در مجمر غم سوختم
 
کانیزه وحشت‌زده چون طی شود
ره شناسی خضر را هم کی شود
 
همرهان رخش جدایی تاختند
بیرق دوری ز من افراختند
 
من که بی‌برک و نوایم چون کنم
بی‌رفیق و آشنایم چون کنم؟
 
هر زمان فکر محالی داشتم
در دل غافل خیالی داشتم
 
عاقبت گردید بعد از چند و چون
در رهم روشن ضمیری رهنمون
 
گفت ای وامانده از بار گناه
لطف حق باشد گنه را عذر خواه
 
گر ز عصیان اشکباری توبه کن
در معاصی بی‌قراری توبه کن
 
توبه‌دل را صافی و روشن کند
گلخن تن وادی ایمن کند
 
توبه وحشی را دلیل راه شد
تا ز «مرجون لامرالله» شد
 
پاسخ او را جوابی ساختم
پیشکش جان در برش انداختم
 
کی در این وادی دلیل راه من
در شب تاریک رویت ماه من
 
حال کز الطاف حی کردگار
این چنین کردی مرا امیدوار
 
صرف کردم در گناه اوقات را
کو تلافی غفلت مافات را
 
چون که ناچار است در پایان کار
سوی محشر خلق عالم را گذار
 
اندر آن آشفته حالی چون کنم
آن زمان با دست خالی چون کنم
 
پس مرا کن در هدایت رهبری
کز دری شاید برون آرم سری
 
تحفه‌ای خواهم به خاطرخواه حق
بلکه افتد قابل درگاه حق
 
گفت و جاری کرد اشک از هر دو عین
گریه کن برشاه مظلومان حسین
 
می‌کند زینب روایت اینچنین
بعد قتل سبط خیرالمرسلین
 
آتش کین شامیان افروختند
خیمه سبط نبی را سوختند
 
اهل‌بیت آن شه بی‌غمگسار
هر یکی کردند به رستمی فرار
 
من ز بهر جمع ایشان تاختم
زین طرف بر آن طرف پرداختم
 
جمع کردم جمله را از هر کنار
یک به یک بنمودم ایشان را شمار
 
دیدم از آن کودکان نبود دو تن
خواهرم کلثوم را با صد محن
 
خواندم و گفتم که ای چون من غریب
بی‌کس و بی‌یاور و حسرت نصیب
 
از وصایای حسینم یاد کن
اندر این صحرا مرا امداد کن
 
گوئیا این کودکان بردند راه
با دل بریان به سوی قتلگاه
 
خیز سوی قتلگاه آریم رو
تا کنیم این کودکان را جستجو
 
چشم گریان هر دو سر کردیم راه
می‌نبد ز ایشان نشان در قتلگاه
 
گفتم ای خواهر چنین دارم گمان
تشنه بودند آن طفل ناتوان
 
کرده‌اند از تشنگی قطع حیات
رفته‌اند ایشان سوی شط فرات
 
سوی شبط کردیم رو با صد شتاب
می‌نبودند آن دو طفل دل کباب
 
پای را از سر دگر نشناختیم
هر دو بی‌کس در بیابان تاختیم
 
می‌نمودم من به حال مستمند
اندر آن صحرا صدای خود بلند
 
کای یتیمان برادر چون شدید؟
ای دو طفل نازپرور چون شدید؟
 
تا به گودالی رسیدم از قضا
هر دو را دیدم که دور از اقربا
 
فارغ از غم گوشه‌ای بگزیده‌اند
دستها در گردن و خوابیده‌اند
 
چشمشان در کاسه سرکرده جا
هر دو را یاقوت لب چون کهربا
 
بر سر خود خاک حسرت ریخته
اشگشان با خاک حسرت بیخته
 
سوختن لحنی به حال زارشان
دست بردم تا کنم بیدارشان
 
با احل دیدم که پیمان داده‌اند
هر دو از تاب عطش جان داده‌اند
 
در حرم افشا چو این آوازه شد
زین مصیبت داغ ایشان تازه شد
 
رشته بی‌طاقتی بگسیخته
مو پریشان خاک بر سر ریخته
 
اهل شام از این خبر گریان شدند
سنگ دلها زین ستم بریان شدند
 
سوی ابن سعد بنهادند روی
کای پلید رو سیاه زشت خو
 
ای لعین این قوم را تقصیر چیست
این همه بی‌باکی و تذویر چیست
 
حال کای ظالم حسین را کشته‌ای
پیکرش در خاک و خون آغشته‌ای
 
رخصتی ده تا رسانیم این زمان
قطره آبی برلب لب تشنگان
 
اذن بگرفتند و با روی سیاه
آب آوردند سوی خیمه‌گاه
 
با خبر گشتند چون اهل حرم
پای تا سر سوختند از این ستم
 
یعنی ای بی‌رحم قوم ناقبول
تشنه‌لب کشتید فرزند بتول
 
درد ما را مرگ می‌باشد علاج
آب دیگر نیست ما را احتیاج
 
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
چون سر مهر افسر سبط رسول
ساخت اندر دیر نصرانی نزول
 
کرد در آن شب ز راه احترام
راهب اندر خدمت آن سر قیام
 
شست شو بنمود او را از وفا
بر سر سجاده خود داد جا
 
چشم گریان با دو زانوی ادب
نزد راس خسرو ملک عرب
 
در مناجات آمد و سوز و گداز
در حضور کردگار بی‌نیاز
 
کی ز تو گردنده دوران سپهر
صانع ارض و سماء و ماه و مهر
 
پرده از اسرار این سرباز کن
با من افسرده‌اش دمساز کن
 
غصه این سر شده قفل دلم
باز کن این قفل و بگشا مشکلم
 
تا بدانم این سر دور از بدن
کیست وز چه گشته ببریده ز تن
 
گفت پس کی صد چو عیسی چاکرت
زنده دل از خضر از لب جان پرورت
 
ای نشان کبریای بی‌نشان
از رخت ظاهر ز سیمایت عیان
 
باز گو ای راس پرخون کیستی
از بدن ببریده بهر چیستی؟
 
نور چشم احمد ختمی مآب
باز با آن حال آمد در جواب
 
گفت من هابیل درد و ماتمم
نوح طوفان دیده بحر غمم
 
من خلیل نار بی‌سامانیم
در منای غم ذبیح ثانیم
 
پیر کنعان دیار کربتم
یوسف زندان چاه غربتم
 
سر بریده حضرت یحیی منم
بر سر دار فنا عیسی منم
 
ماسوی را من برتبت سرورم
از شرف ریحانه پیغمبرم(ص)
 
نیست مظلومی چو من در نشاتین
هست نامم شاه مظلومان حسین
 
من که اندر این بلا و کربتم
زاده پیغمبر این امتم
 
من ز تیغ ظلم بی‌سر گشته‌ام
تشنه بی‌سر زیر خنجر گشته‌ام
 
دیده‌ام اندر زمین کربلا
بزم عیش اکبر خود را عزا
 
قامتم خم گشته از بار محن
از غم بی‌دستی عباس من
 
قاسم داماد بی‌سر دیده‌ام
تیر در حقلوم اصغر دیده‌ام
 
گشته از بی‌باکی قوم ضلال
زیر سم اسب جسمم پایمال
 
در کف دشمن ز دور چرخ پیر
شد حریم من اسیر و دستگیر
 
من براه کبریا سر داده‌ام
جان و سر در راه داور داده‌ام
 
گه سرم را نیزه گردد نخل طور
گاه سازد جای در کنج تنور
 
گه کنند این کوفیان تیره بخت
راس من چون میوه آویز درخت
 
گه ز بام و در جدا از نام و ننگ
بر سر من می‌زنند از قهر سنگ
 
اهل بیتم چون اسیران تنار
هر زمان باشند در شهر و دیار
 
چون تو ای راهب مرا یار آمدی
بر من غمدیده غمخوار آمدی
 
ساز از کیش نصاری احتراز
درحقیقت رو کن از راه مجاز
 
گر شفاعت باشدت از ما امید
شو مسلمان تا که گردی روسفید
 
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صات) این هنگامه را
روایت‌ست که ختم رسل رسول عرب
به مکه دخترکی داشت نام او زینب
 
به خواستگاری زینب خدیجه بود رسول
نمود بهر ابی‌العاص خطبه نزد رسول
 
به عرش سود ابی‌العاص را سر امید
ز فیض رتبه دادمادی رسول مجید
 
پس از ظهور نبوت که شافع امت
ز مکه کرد به یثرب به امر حق هجرت
 
پی مدافعه مشرکین مهیا شد
زمان واقعه جنگ بدر کبری شد
 
سران مکه در آن واقعه اسیر شدند
به دست لشگر اسلام دستگیر شدند
 
ز هر دو سوی پس از گفتگو به قتل قصاص
بنا به فدیه نهادند بهر استخلاص
 
ز اهل مکه هر کسی که دستگیری داشت
میان لشکر اسلام یک اسیری داشت
 
تهیه زر و سیمی نمود و گشت روان
سوی مدینه بر شهریار کون و مکان
 
بداد فدیه و بنمود اسیر خود آزاد
به سوی مکه روان گشت خرم و دلشاد
 
کسی به غیر ابی‌العاصی که و تنها
دگر نبد به مدینه ز جمله اسرا
 
نمود بهر رهایی شوی خود زینب
قلیل سیم و زری با هزار رنج و تعب
 
وفا به فدیه وی چون نداشت آن زروسیم
که در خلاص شوهر نمایدش تقدیم
 
به یادگار بدش از خدجیه یک چندی
گزیده مرسله قیمتی گلوبندی
 
برون نمود ز گردن نهاد بر سر زر
روانه کرد به یثرب بر جناب پدر
 
فتاد چشم نبی چون بسوی گردن بند
دلش به مجمر غم گشت شعله‌ور چو سپند
 
چرا که یاد ز عهد خدیجه خاتون کرد
سرشک دیده خود را چو رود جیحون کرد
 
به گریه گفت به نزد مهاجر و انصار
که گشته تنک ببینید چون به زینب کار
 
که یادگاری مادر نموده است روان
برای فدیه شوی بدیده گریان
 
چون آنجناب بدیدند زار و خسته شده
برای غصه زینب دلش شکسته شده
 
پی تسلی ختم رسل ثنا گفتند
تمام خدمت سلطان انبیا گفتند
 
که ما ز شوهر زینب امید ببریدیم
فدای او بتو ای شهریار بخشیدیم
 
روانه کن بر فرزند خود گلوبندش
خلاص کن ز الم قلب آرزومندش
 
دریغ و درد که اینجا دل رسول خدا
به دست آمد و بشکسته شد به کرببلا
 
دمی که شمر سیه‌روی هتک حرمت کرد
به خیمگاه حسین رو برای غارت کرد
 
میان خیمه مکان داشت عابد بیمار
بروی کهنه حصیری شکسته و تب‌دار
 
به عابدین چو نظر کرد خولی بی‌باک
حصیر را بکشید و تنش فکند به خاک
 
ز اهلبیت نبی وقت غارت دشمن
دریده گوش ستمدیده جهان زینب
 
ستمگری ز بنی‌زهره کافر می‌شوم
ز گوش کرد برون گوشواره کلثوم
 
ز گوش سوم آن گوش کن به آه و فسوس
ز قول فاطمه یینوای تازه عروس
 
که ظالمی بوی اندر خیام گشت دچار
اراده کرد که سازد به سوی دشت فرار
 
فکنده کعب نی آن بی‌حیا به بازویش
به خاک داد مقام و فکند بر رویش
 
ببرد مقته با گوشواره از گوشش
سر برهنه به خاک او فکند مدهوشش
 
چه هوش آمد بنشسته دید با شیون
خمیده زینب و رسش گرفته در دامن
 
به گریه گفت که ای عمه الم‌پرور
بیا بپوش مرا کهنه معجری بر سر
 
بریخت زینب غمدیده از جگر خوناب
به گریه گفت که ای دل شکسته بی‌تاب
 
ز سر برهنگی از خاطر پریشانست
نظاره کن بسر عمه‌ات که عریانست
 
برو سپهر! که بنیاد تو خراب شود
بسان سینه (صامت) دلت کباب شود
کرد رحلت سوی جنت چو رسول قرشی
تنگ شد وسعت یثرب به بلال حبشی
 
کافری را بسر مسند دین والی دید
ز نبی مسجد و محراب نبی خالی دید
 
طاقتش طاق شد از گردش دور ایام
کرد هجرت ز مدینه به سوی کشور شام
 
بود در شام شبی خفته دل از غصه کباب
گفت با وی نبی امی مکی در خواب
 
کای وفاپیشه بدینسان ز چه مهجور شدی
که جفا کرده که از مرقد من دور شدی
 
کرد از شام به فرمان رسول مختار
باز رو سوی مدینه دل بی‌صبر و قرار
 
گفت روزی به علی فاطمه با درد و ملال
که فتاده بسر من هوس صوت بلال
 
غم هجران نبی ساخته پرخون جگرم
خواهم از او شنوم نام نکوی پدرم
 
ز علی کرد بلال از پی تسکین بتول
آخر از کثرت اصرار به ناچار قبول
 
شد چه آواز بلال از پی تکبیر بلند
بانک تکبیر دل فاطمه از جای بکند
 
صوت تهلیل چو برداشت به توحید اله
روز شد در نظر فاطمه چون شام سیاه
 
بعد توحید خدا چون پی تکمیل اذان
برد با گریه بلال اسم محمد به زبان
 
یاد ایام پدر کرد و برآورد خروش
رفت طاقت ز دل فاطمه وشد مدهوش
 
گشت دامان وی از خون جگر مالامال
از اذان گفتن خود شد ز محن لال بلال
 
ای دریغا که مرا شد جگر از غصه کباب
یادم آمد ز سکینه بره شام خراب
 
که بد آن غمزه را هر قدمی مد نظر
بسر نیزه خولی سر پر خون پدر
 
فرصت گریه نمی‌داد بر آن طفل صغیر
سیلی شمر ستم پیشه مردود شریر
 
بلکه می‌برد اگر نام حسین را به زبان
آمدی بر سر او از همه سو کعب سنان
 
زد شرر بر جگر او یکی از بی‌ادبی
خارجی گفت به اولاد رسول عربی
 
گشت در شام چو آرامگه آل رسول
در گذرگاه یهودان بنمودند نزول
 
یکی از لشگر بی‌دین یزید مردود
اینچنین کرد ندا سوی زن و مرد یهود
 
کاین اسیران که چون شیرند به قید زنجیر
همه هستند ز نسل علی خیبر گیر
 
آنکه بنمودند زن و مرد شما را به جهان
قتل و غارت همگی را به طریق عدوان
 
ز پی کینه دیرینه این بد عملی
حالیا وقت تلافی شده از آل علی
 
جمع گشتند یهودان سیه‌دل به تمام
پی آزار حریم نبوی از سر بام
 
آن یکی سنگ زد آن سوختگان را بر سر
دیگری خاک بیفشاند و دگر خاکستر
 
آن یکی آتش بیداد نبی برمی‌زد
بسر عترت مظلوم پیمبر می‌زد
 
داد از آن لحظه که با روی بسان خورشید
کرد جا زینب دلخون شده در بزم یزید
 
هر طرف کرد نظر حوصله شد بر او تنک
ز تماشایی انبوه نصارای فرنک
 
برد بی‌طاقتی وی ز کفش صبر و عنان
به میان اسراء کرد رخ از شرم نهان
 
آن زمان دل ببر دختر زهرا بطپید
که آشنا شد به لب لعل حسین چوب یزید
 
شد سراسیمه و مانند سپند از جاجست
باز از خوف نظرکردن حضار نشست
 
(صامتا) حشر از اشعار تو کرده است قیام
بهتر آنست که یک بار کنی ختم کلام
کشت چون از کید اخوان در بدر
یوسف صدیق ار نزد پدر
 
پس برادرها دلش را سوختند
یعنی اندر بندگی بفروختند
 
چون ندارد با کسی دست ستیز
لاجرم پیوسته باشد در گریز
 
آب بی‌رحمی همه در شیر کن
دست و پایش بسته در زنجیر کن
 
خواجه غل بنهاد اندرگردنش
شد لباس بندگان زیب تنش
 
بست در زنجیر دست و پای او
داد در دست غلامی زشت خو
 
بر شتر جا داد از روی غضب
یوسف گل چهره را آن بی‌ادب
 
در سحرگاهان چو خیل کاروان
شد به سوی مصر از کنعان روان
 
شد عبور یوسف مهر از وفا
در قبول آل اسحق از قضا
 
روی قبر مادر اندوهگین
از شیر انداخت خود را بر زمین
 
در شکایت کردن از دهر دغل
قبر مادر را گرفت اندر بغل
 
گفت ای مادر بر آر از قبر سر
یوسف خود را بدین خواری نگر
 
بین لباس کهنه را زیب تنم
پای در زنجیر و غل در گردنم
 
از برادرها دلی دارم کباب
طاقتم طاقتست از هجران باب
 
در شکایت بد به قبر مادرش
چون اجل آمد غلام اندر سرش
 
زد طپانچه بر گل رخسار او
کرد خوئین عارض گلنار او
 
شد ز سیلی قلب یوسف پر ز خون
عرش و فرش افتاد در جوش و خروش
 
مشتعل شد نار قهر کردگار
شد هوا از صر صر غم پر غبار
 
گشت ظاهر صاعقه از آسمان
شد زمین چون کشتی بی‌بادبان
 
مشتعل شد نار قهر کردگار
شد هوا از صرصر غم پرغبار
 
در تعجب گشت خیل کاروان
زین تنزل در زمین و آسمان
 
جمله می‌گفتند با قلب زده
گوئیا کز ما گناهی سر زده
 
گفت یقلوس این غریو و ولو برای او
از گناه من بود در قافله
 
شد گریزان چون غلام مه‌لقا
من زدم سیلی به رویش از جفا
 
از گناهم روز روشن تار شد
شومی من باعث این کار شد
 
جمله بهر بخشش عفو و گناه
سوی یوسف رو نمودند عذرخواه
 
لب بجنبانید در نزد خدا
شد دعایش باعث رفع بلا
 
دست و پا وگردن آن سرفراز
ساختند از صدمه زنجیر باز
 
بر قدوم یوسف والامقام
او فتادند از برای احترام
 
گرچنین می‌باشد ای آزادگان
حرمت و شان پیمبرزادگان
 
پس چرا در قتلگاه زد چون قدم
در اسیری عترت فخر امم
 
از شتر افتاد با چشمان تو
چون سکینه بر سر نعش تو
 
دید ببریده گلوی شاه دین
از قفا با خنجر شمر لعین
 
بر گلوی شاه بی‌سر سر نهاد
سر به جای ناوک خنجر نهاد
 
آه آتشبار از دل برفروخت
جان انس و جان ز برق آه سوخت
 
گفت ای بابا به قربان سرت
جان و سر قربان بی‌سر پیکرت
 
گو که کرد ای زینت عرش عظیم
ای پدر در کودکی ما را یتیم
 
ای پناه کودکان بی‌پدر
دختر خود را بکش دستی بسر
 
تا نمایی از دلم بیرون غمی
چون یتیمم غم‌خور من شود می
 
تشنه‌کامی و یتیمی بس نبود
صورتم را بنگر از سیلی کبود
 
از پی تسکین قلب خسته‌ام
خیز و بگشا هر دو دست بسته‌ام
 
بود آن شیرین زبان با چشم تر
روی نعش باب بی‌سر نوحه‌گر
 
ناگهان شومی ز کفار شریر
چون اجل شد سوی آن طفل صغیر
 
از سر نعش شهید کربلا
تا کند آن طفل بی‌کس را جدا
 
آن یکی رخساره‌اش نیلی نمود
ماه رویش نیلی از سیلی نمود
 
دیگری کرد از ستم با کعب نی
دور از دامان بابا دست وی
 
عاقبت قلب کباب و چشم‌ تر
شد جدا با گریه از نعش پدر
 
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کوفیان چون به صف ماریه غوغا کردند
بهر تاراج حرم دست ستم وا کردند
 
هر چه بود از زر و خلخال به غارت بردند
هر چه بد چادر معجر همه یغما کردند
 
نقد ایمان پی ده روز جهان داده ز دست
خاک اندر سر دین و سر دنیا کردند
 
تا قیامت نکند اشک محبان خاموش
آتشی را که در آن مرحله برپا کردند
 
آتش اندر حرم شاه جگر تشنه زدند
اهل بیتش همگی روی صحرا کردند
 
یک طرف جای کفن کردن نعش شهدا
بهر جولان فرس ظلم مهیا کردند
 
یک طرف عارض نیلی بین هر خاری
دل افسرده یتیمان حسین جا کردند
 
شمر بر حنجر شاه شهدا خنجر زد
خواهرانش همه از دور تماشا کردند
 
بس نبود اینکه لب تشنه بریدند ز تن
بسر نیزه سر زاده زهرا کردند
 
بسکه دیدند غم و درد که هر دم صد بار
مرگ خود زینب و کلثوم تمنا کردند
 
شکر این منصب عظمی که لب (صامت) را
به عزای پسر فاطمه گویا کردند
براساس گریز به
موضوع گریز :
مناسبت گریز :
براساس سبک شعر
روضه شور واحد تک زمینه رجز خوانی زمزمه جفت نوحه مناجات نامشخص مدح مسجدی سینه زنی واحد سنگین دکلمه دم پایانی واحد تند پیش زمینه سرود سالار زینب حاج ناظم همه جا کربلا راس تو میرود بالای نیزه ها ببینید ببینید گلم رنگ ندارد نوحه سنتی ببینید ببینید گلم رنگ ندارد سیدی ماکو مثلک الغریب غریب گیر آوردنت زبانحال به سمت گودال از خیمه دویدم من دودمه مدح و مرثیه مفاعیل مفاعیل فعول شعر خوانی
براساس قالب شعر
دوبیتی غزل قصیده مثنوی چهار پاره رباعی ترجیع بند مستزاد شعر نو شعر سپید ترکیب بند قطعه مسمط نا مشخص مربع ترکیب تک بیتی مخمس
براساس زبان
فارسی عربی ترکی
براساس شاعر
محتشم کاشانی میلاد عرفان پور امیر عباسی قاسم صرافان محمد مهدی سیار غلامرضا سازگار رضا یعقوبیان علی اکبر لطیفیان قاسم نعمتی اسماعیل تقوایی مرتضی محمود پور حسن لطفی امیر حسین سلطانی محمود اسدی علی انسانی مظاهر کثیری نژاد محمود ژولیده ولی الله کلامی زنجانی میثم مومنی نژاد حسن ثابت جو عباس میرخلف زاده سید حمیدرضا برقعی سید هاشم وفایی سید رضا موید خراسانی محمدرضا سروری یوسف رحیمی احمد بابایی محسن عرب خالقی سید پوریا هاشمی علیرضا خاکساری وحید زحمتکش شهری مهدی رحیمی زمستان حسن کردی روح اله نوروزی مرضیه عاطفی بهمن عظیمی حسین رحمانی میلاد قبایی محسن صرامی رضا آهی رضا تاجیک اصغر چرمی محمد جواد شیرازی مهدی نظری وحید قاسمی وحید محمدی محسن کاویانی مجتبی صمدی شهاب حمید رمی محمد حسین رحیمیان محمد حسن بیات لو امیر روشن ضمیر نا مشخص محمد محسن زاده گنجی امیر ایزدی حسین قربانچه رضا رسول زاده جواد حیدری محمد سهرابی محمد جواد پرچمی سيد مهدي سرخان رضا یزدانی سید مهدی موسوی حسن صنوبری محسن رضوانی سیدجواد پرئی سید محمد جواد شرافت علی سلیمیان محمدجواد غفورزاده (شفق) سید مجتبی رجبی نورآملی حسن بیاتانی عماد خراسانی رحمان نوازنی مسعود اصلانی حافظ محمدرضا آغاسی علی حسنی صمد علیزاده محمد صمیمی کاظم بهمنی مجید تال مهدی قهرمانی احسان محسنی فر شیخ رضا جعفری میثم سلطانی مصطفی صابر خراسانی محمد فردوسی علیرضا قزوه قاسم افرند محمد مهدی عبداللهی محمد خسروی جواد دیندار سعید خرازی علیرضا عنصری حسین میرزایی حسن جواهری مصطفی قمشه ای علامه حسن زاده آملی میثم خالدیان علی زمانیان حسین ایمانی سیدعلی احمدی(فقیر) سید مجتبی شجاع محمد حسین فرحبخشیان (ژولیده نیشابوری) محسن داداشی امام خمینی (ره) فواد کرمانی امیر رضا سیفی احمد اکبرزاده ملا فتح‌الله وفایی شوشتری صدّیقه‌ی طاهره (علیهاسلام‌الله) محمود شاهرخي (م.جذبه) سید محمد رستگار جواد هاشمی (تربت) سید حبیب نظاری غلام‌رضا دبیران محمدحسین علومی تبریزی سعید بیابانکی سعید توفیقی علیرضا لک جواد محمد زمانی آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی سید یاسر افشاری محمود کریمی احمد واعظی آیت الله وحید خراسانی حضرت آقای خامنه ای سید الشهدا عبدالجواد جودی خراسانی بهروز مرادی سالک قزوینی رفیق اصفهانی سید رضا حسینی (سعدی زمان) بابافغانی شیرازی تأثیر تبریزی صغیر اصفهانی (ره) وحید مصلحی یاسر حوتی حسین رستمی محمد بنواری (مهاجر) محمد بیابانی علیرضا شریف هادی جان فدا علی آمره حامد تجری مصطفی متولی مجتبی خرسندی علی صالحی علیرضا بیاتانی مهدی رحمان دوست مهدی نسترن سید محمد جوادی سید مهدی جلالی مجتبی روشن روان حامد خاکی سید محمد علی ریاضی احسان مردانی مهدی مومنی مریم سقلاطونی مجتبی شکریان همدانی عارفه دهقانی حسینعلی شفیعی (شفیع) رضا پیروی سعید پاشازاده ناصر حامدی رضا قاسمی حامد جولازاده پیمان طالبی میلاد حسنی امیر حسام یوسفی نوید اسماعیل زاده عباس شبخیز قراملکی (شبخیز) مهدی جهاندار کرامت نعمت زاده علی اصغر حاج حیدری مهدی صفی یاری محمد علی بیابانی محمد امین سبکبار هانی امیر فرجی سینا نژادسلامتی رسول میثمی صباحی بیدگلی وصال شیرازی مهدی پورپاک فاطمه نانی زاده محسن خان محمدی حبیب نیازی مجید لشگری میرزا احمد عابد نهاوندی(مرشد چلویی) آیت الله سیداحمد نجفی(آقاجون) محمد جواد خراشادی زاده ناظرزاده کرمانی سیدجلال حسینی احمد جلالی حسین عسگری علی اصغر کوهکن حجت الاسلام میر تبریزی محسن مهدوی حبیب الله چایچیان رضا فراهانی محمدرضا شمس خاکی شیرازی ابراهیم بازیار عباس احمدی سید محمد اویار حسینی محمد احمدی مرحوم الهیار خان (آصف) جواد قدوسی مجید قاسمی محمد رسولی داوود رحیمی مسعود یوسف پور حیدر توکل فاضل نظری علی ناظمی صفایی جندقی کریم رجب زاده میرزا یحیی مدرس اصفهانی غلامرضا کافی عمان سامانی مهدی محمدی پانته آ صفایی محمد بختیاری حمیدرضا بشیری محمدسعید عطارنژاد پروانه نجاتی نیما نجاری علی اشتری جعفر خونویی رضا دین پرور محمد ظفر سید رضا میرجعفری خوشدل تهرانی مهدی نعمت نژاد محسن راحت حق سجاد محرابی سید فرید احمدی مهدی زنگنه کاظم رستمی روح الله عیوضی علی اصغر ذاکری گروه یا مظلوم امیر حسین حیدری امیر اکبرزاده مهرداد مهرابی سید محمد بابامیری توحید شالچیان نغمه مستشار نظامی رحیم معینی کرمانشاهی سید محمد میرهاشمی امیرحسین الفت غلامحسین پویان احمد علوی فیاض هوشیار پارسیان مرتضی امیری اسفندقه محمدعلی مجاهدی جعفر بابایی(حلّاج) اصغر عرب فرشته جان نثاری سیدمحسن حبیب لورسه محمد علامه صادق رحمانی فرهاد اصغری یاسر مسافر عباس ویجویی عباس عنقا منوچهر نوربخش سیدحسن حسینی محمدجواد باقری محمد ارجمند محمد عظیمی محمدحسین بهجت تبریزی(شهریار) محمدسعید میرزایی مهدی خطاط ادیب الممالک فراهانی محمدعلی رحیمی محمد قاسمی احسان نرگسی رضاپور داریوش جعفری حامد آقایی سید محسن حبیب الله پور مجتبی حاذق محسن حنیفی آرش براری بهنام فرشی هستی محرابی طاها ملکی یاسر قربانی محمد داوری امیرحسین آکار اسماعیل شبرنگ آرمان صائمی علی رضوانی عماد بهرامی عادل حسین قربان امیرعظیمی حبیب باقرزاده حسین محسنات علی اصغر یزدی مجتبی رافعی میثم خنکدار ابراهیم لآلی قاسم احمدی مهدی علی قاسمی پوریا باقری علی اکبر نازک کار نوید اطاعتی فاطمه خمسی مهدی میری مجتبی کرمی محمد دستان علی کاوند مهدی قربانی محمد مبشری محمدرضا رضایی موسی علیمرادی محمدعلی نوری میلاد یعقوبی حسین صیامی مرتضی مظاهری میرزا احمد الهامی کرمانشاهی ناصر دودانگه علیرضا وفایی(خیال) امیر فرخنده حسین واعظی سعید نسیمی محسن غلامحسینی منصوره محمدی مزینان ابراهیم روشن روش سید علی حسینی مرضیه نعیم امینی حمید فرجی امیرعلی شریفی جعفر ابوالفتحی محمد کاظمی نیا امیر علوی رضا قربانی مهدی کاشف امیرحسین محمودپور رضا اسماعیلی حسن فطرس عالیه رجبی رضا باقریان محسن عزیزی محمدرضا ناصری روح الله پیدایی محمد زوار ایمان کریمی مصطفی رفیعی مجتبی قاسمی محمود قاسمی مجید خضرایی یونس وصالی محمود یوسفی ایمان دهقانیا بردیا محمدی مجتبی دسترنج ملتمس محمد مهدی شیرازی محسن زعفرانیه حسین خیریان حامد شریف مهدی شریف زاده ابالفضل مروتی مصطفی کارگر معین بازوند سید جعفر حیدری محسن ناصحی روح الله قناعتیان محمدحسین ملکیان مقداد اصفهانی رسول عسگری عفت نظری سجاد شاکری احمد ایرانی نسب مسعود اکثیری حسن رویت علی سپهری سید امیر میثم مرتضوی سیدمحمد مظلوم حسین رضایی حیران علی مشهوری (مهزیار) علی قدیمی نیر تبریزی فیاض لاهیجی حسین عباسپور محمد بن یوسف اهلی شیرازی جویای تبریزی (میرزا دارا) سید رضا هاشمی گلپایگانی سید علی اصغر صائم کاشانی امیرحسین کاظمی سارا سادات باختر علی اصغر شیری محمد حسین آغولی (ترکی شیرازی) سلمان احمدی وحید اشجع مهرداد افشاری مرجان اکبرزاد محمد-مهدی-امیری شهره انجم شعاع عبدالحمید-انصاری‌-نسب مرتضی-بادپروا محمدرضا-بازرگانی زهرا براتی امیرحسن بزرگی متین زهرا بشری موحد سید-حکیم-بینش فاطمه‌ سادات پادموسوی سعید-تاج‌-محمدی مهدی چراغ‌زاد حامد حسینخانی سیده فرشته حسینی سیدموسی حسینی کاشانی علی‌اصغر الحیدری (شاعر هندوستانی) محمد سجاد حیدری سمیه خردمند ایرج میرزا محسن سیداسماعیلی میرزا محمد باقر صامت بروجردی میرزا حاجب بروجردی (افصح الشعراء) میرزا محمد رفیع (رفیع‌الدین) (واعظ قزوینی) آشفته شیرازی سید وحید حسینی مسعود مهربان مهدی انصاری رضا حامی آرانی سید حسن رستگار محمدجواد وثوقی حمید کریمی اسماعیل روستایی احمد شاکری ابراهیم زمانی محمد کیخسروی محمد جواد مهدوی یاسین قاسمی حسین کریمی مهدی امامی جواد کلهر مجتبی فلاح محمدجواد غفوریان پدرام اسکندری حسن اسحاقی نوید طاهری محمود مربوبی سیروس بداغی میلاد فریدنیا شهریار سنجری رضا ملایی مجید رجبی امیرحسین نجمی عمران بهروج صادق میرصالحیان حجت بحرالعلومی محمدحسین ذاکری رسول رشیدی راد زینب احمدی حامد خادمیان حمیدرضا محسنات حسین اخوان (تائب) محمود شریفی مهدی مقیمی وحید دکامین شهرام شاهرخی فرشید یارمحمدی علی فردوسی رضا شریفی سیدعلی رکن الدین عبدالحسین مخلص آبادی حسین سنگری رضا هدایت خواه مهران قربانی محسن قاسمی غریب سید مصطفی غفاری جم سید مسعود طباطبایی احمد عزیزی حسین زحمتکش حمید عرب خالقی سجاد روان مرد میثم کاوسی رضا مشهدی امیرحسین وطن دوست محمد کابلی محمدهاشم مصطفوی محمد دنیوی (حاتم) علی اکبر حائری محمدرضا طالبی کمیل کاشانی محمدباقر انتصاری مرتضی عابدینی علی حنیفه عبدالرضا کوهمال جهرمی سینا شهیدا مهدی فرجی حسنا محمدزاده سید مصطفی مهدجو علی میرحیدری علی خفاچی حسین ایزدی پرویز بیگلری چاوش اکبری زهرا هدایتی هاشم طوسی (مسلم) نجمه پورملاکی نادر حسینی سجاد شرفخانی علی زارعی رضایی محمدعلی رضاپور سید محسن حسینی مرحوم نادعلی کربلایی ابوالفضل عصمت پرست مجتبی نجیمی مجید نجفی مجید بوریان منش علی علی بیگی سید محسن علوی محمد جواد مطیع ها ناهید رفیعی امیررضا یوسفی مقدم سید علی نقیب ایوب پرندآور نوید پور مرادی علی ذوالقدر سید ابوالفضل مبارز علی شکاری حمید رحیمی انسیه سادات هاشمی محسن حافظی عبدالحسین میرزایی مهدی قاسمی رضا خورشید فرد وحیده افضلی سید محمد حسین حسینی محمد سجاد عادلی مهدی زارعی سید محمد جواد میرصفی یدالله شهریاری امید مهدی نژاد محمد صادق باقی زاده محمد خادم محمدرضا کاکائی سید حجت سیادت مهدی مردانی جواد محمود آبادی حسین شهرابی حامدرضا معاونیان احمد جواد نوآبادی محمد علی قاسمی خادم عرفان ابوالحسنی ظهیر مومنی سید صادق رمضانیان عاطفه سادات موسوی عاصی خراسانی علی محمدی حسین زارع سید مصطفی سیاح موسوی حمید محبی وحید نوری حسین اوتادی هادی ملک پور مهدی کبیری محمدرضا نادعلیان فرشید حقی رامین برومند (زائر) محمدرضا اسدی سجاد زارع مولایی سید امیر حسین فاضلی سید مصطفی حسینی راد محمد رستمی محسن همتی محمود تاری سید واصفی غلامرضا شکوهی کمیل باقری محمد حسین بناریان لیلا علیزاده مهدی حنیفه جواد کریم زاده سید صابره موسوی میرزا محمد تقی قمی (محیط) حاج ملا احمد بن محمد مهدی فاضل نراقی (صفایی) عباس همتی یغما جندقی حامد محمدی محمد جبرئیلی گروه قتیل العبرات فاطمه عارف نژاد
براساس مداح
حاج منصور ارضی حاج محمود کریمی حاج محمدرضا طاهری حاج سعید حدادیان حاج میثم مطیعی حاج مجید بنی فاطمه حاج حمید علیمی حاج حسین سیب سرخی حاج مهدی سلحشور حاج سید جواد ذاکر حاج جواد مقدم حاج عبدالرضا هلالی حاج سید مهدی میردامادی حاج مهدی رسولی حاج حسن خلج حاج مهدی لیثی حاج نریمان پناهی حاج سید رضا نریمانی حاج احمد واعظی حاج حسین طاهری حاج مهدی سماواتی حاج محمد حسین پویانفر حاج سید حمیدرضا برقعی نا مشخص حاج میثم مؤمنی نژاد حاج مهدی اکبری حاج قاسم صرافان حاج مهدی مختاری حاج محمدرضا محمدزاده حاج کاظم اکبری حاج ابالفضل بختیاری حاج محمدرضا آغاسی حاج حنیف طاهری حاج وحید نادری حاج حسین رضائیان حاج امیر عباسی حاج محمد بیابانی حاج سید علی رضوی حاج سید مهدی هوشی السادات نزارالقطری حاج اسلام میرزایی حاج حسین سازور حاج محسن عرب خالقی حاج صابر خراسانی سید رسول نریمانی محمد جعفری ارسلان کرمانشاهی جبار بذری حاج اکبر مولایی حاج امیر برومند حاج محمدرضا بذری حاج حیدر خمسه حاج حسن حسین خانی حاج حسین عباسی مقدم حاج غلامحسین علیزاده حاج حسین عینی فرد حاج مهدی رعنایی حاج مصطفی روحانی حاج روح الله بهمنی حاج امیر کرمانشاهی حاج میرزای محمدی حاج وحید گلستانی حاج سید امیر حسینی علی فانی حاج سید علی مومنی حاج امین مقدم حاج محمد کمیل حاج محمد حسین حدادیان حاج سعید پاشازاده حاج مقداد پیرحیاتی حاج محمد سهرابی حاج محمد فصولی کربلایی حاج فرهاد محمدی حاج ابوذر بیوکافی حاج سید محمد جوادی حاج سید محمد عاملی حاج وحید یوسفی حاج محمد یزدخواستی حاج مجتبی رمضانی کویتی پور حاج محسن صائمی حاج حسین رستمی مرحوم استاد محمدعلی کریم خانی حاج حسین باشی حاج مهدی وثیق حاج شیخ محمد ناصری سید علی حسینی حاج محمد امانی مرحوم محمدعلی چمنی حاج رضا قنبری حاج عبدالله شیران مرحوم استاد سلیم موذن زاده حاج علی اصغر ارغوان مرحوم حاج فیروز زیرک کار سید حسین قاضی سید مهدی حسینی استاد محسن فرهمند حاج احمد عثنی عشران حاج محمد احمدیان حاج صادق آهنگران حاج اکبر نوربهمنی سیدرضا میرجعفری سیدرضا تحویلدار ایمان کیوانی حاج محمدحسین عطائیان حاج حسن شالبافان حاج محمدصادق عبادی حاج علی عرب حاج علیرضا قزوه حاج آرش پیله وری حاج مهدی تقی خانی حاج یزدان ناصری حاج امیرحسن محمودی حاج حمید دادوندی حاج احمد نیکبختیان حاج امیرحسن سالاروند حاج هاشم سالار حسینی حاج ابراهیم رحیمی حاج محمد صمیمی حاج حمیدرضا قناعتیان حاج محسن عراقی حاج محسن طاهری حاج حسین ستوده حاج مهدی دقیقی حاج حسین رجبیه حاج رحیم ابراهیمی حاج حسین فخری حاج صادق حمزه حاج حسین هوشیار حاج حسین جعفری استاد رائفی پور حاج داوود احمدی نژاد مرحوم مرشد حسین پنجه پور حاج سید محمد حسینی حاج هادی گروسی حاج محمدرضا مختاریان حاج حسن کاشانی حاج وحید جلیلوند حاج حیدر منفرد حاج علی مهدوی نژاد حاج مرتضی امیری اسفندقه حاج حسین خلجی حاج وحید قاسمی حاج سید محمود علوی حاج سعید قانع حاج سید جعفر طباطبائی حاج حسین محمدی فام حاج هادی جان فدا حاج علی علیان حاج صادق کریمی حاج محسن توکلیان حاج محمد قربانخوانی حاج حسن رضا عبداللهی حاج مرشد میرزا مرحوم مرشد میرزا حاج مهدی اقدم نژاد شهید حسین معز غلامی حاج حسین رحمانی حاج علی اکبر سلحشور حاج محمد گرمابدری حاج محمد جواد احمدی حاج احمد اثنی عشران حاج جواد ابوالقاسمی حاج محمد مهدی اسماعیلی حاج محسن حسن زاده حاج اکبر بازوبند آیت الله سید محمدحسن طهرانی مجید رضانژاد محمدجواد توحیدی حاج یدالله محمدی مرحوم سید مهدی احمدی اصفهانی حاج محمود گرجی حاج رضا علی رضایی حاج جواد باقری حاج سید ابراهیم طاهریان حاج مسعود پیرایش حاج محمدرضا نوشه ور حاج حسن بیاتانی حاج علی اکبر زادفرج حاج علی جباری حاج علی کرمی حاج سعید خرازی حاج هادی ملک پور حاج حسن عطایی حاج محمد کریمی حاج محمد رستمی حاج جواد حیدری