چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی

چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی
چرا پرخاک و پرخاکستری دیشب کجا بودی
 
که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر؟
مگر درد تو را اینگونه داروئی دوا بودی؟
 
به مهمانی چرا در خانهء بیگانگان رفتی
بریدی از چه با ما؟ روزی آخر آشنا بودی
 
گرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را
تو در دست که ای سر، تا سحرگه مبتلا بودی؟
 
ترا چون بود سر در کوفه، تن در کربلا جانا
دل ما سوی کوفه، چشم ما در کربلا بودی
 
یکی گوید تو را جا بود در کنج تنور ای سر
یکی گوید بزیر طشت پنهان از جفا بودی
 
نَبُد جای تو ای گنج شهان در کنج مطبخ ها
تو آخر روزی ای سر زینت عرش خدا بودی
 
پس از کشتن سری در ماسوا کی شد بدین خواری
همانا از ازل ای سر سوا از ماسوا بودی
 
هماندم دست (جودی) کاین مصیبت را رقم کردی
خدایا کاش تن از جان و جان از تن جدا بودی
86
0
موضوعورود اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیروضه,زبانحال
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت