یکی گوش بگشا بر این داستان

یکی گوش بگشا بر این داستان
که گیتی چه ها کرد با راستان
 
ز زندان مغرب چو کرد آفتاب
سوی کوی و بازار مشرق شتاب
 
سرشاه را گفت آن نابکار
نمایند بر نیزه ای استوار
 
برآرند برگرد بازار وکوی
که دانند این مردم فتنه جوی
 
کز آل علی (علیه السلام) پاک شد روزگار
به پور معاویه شد راست کار
 
چو لختی بدادند درکوفه سیر
سر پاک آن قدوه ی اهل خیر
 
جهان را به سر خاک غم بیختند
به شاخ درختیش آویختند
 
بر آن نخل بن، آن سر سرفراز
همی خواند قرآن به صوت حجاز
 
چو آن دید حارث از آن پاک سر
که آن مرد را بد وکیده پدر
 
به خود گفت: چون می سراید سخن
سری چند گه دور مانده ز تن؟
 
همانا جهان بین من تیره شد
و یا دیو بر هوش من چیره شد
 
بدو گفت شه، دور شو زین گمان
مخوان مرده آن را که بخشد روان
 
نمیریم هرگز، که ما زنده ایم
به نزد خداوند، پاینده ایم
 
لقای خداوندمان روز نیست
به جان بداندیش فیروز نیست
 
اگر عشق بر نیزه دارد سرم
نمردم که با یار همبسترم
 
چو این وکیده زشه این شنفت
شگفتیش افزوده شد بر شگفت
 
بدانست کان نغمه ها از کجا ست
تن و جان مردان ز مردم، جداست
 
بگریید یک لخت و با خویش گفت:
که امروزم این راز باید نهفت
 
مگر چون شب آید ببندم کمر
بچینم ز نخل ولایت ثمر
 
بدزدم از این مردم تیره بخت
من این میوه ی عشق را زین درخت
 
که دیگر نکوشند برخواری اش
نسازند اینگونه بازاری اش
 
به ناگه لب شاه چون گل شکفت
بدو پاسخ از راز پوشیده گفت
 
که بگذر از این کام ای نیکخواه
بهل تا که این مردم دین تباه
 
کنند آنچه خواهند با من زکین
که زود است دادار جان آفرین
 
از ایشان کشد انتقام مرا
به جایی رساند مقام مرا
 
که کس را نباشد بدان دسترس
خدا داند و من، دگر هیچکس
 
دلا مگذر از میوه ی این نهال
همی تا ببالد، بزار و بنال
 
درخت جهان را نمود آشکار
خدا تا چنین میوه آرد به بار
 
از آن باغ کون و مکان آفرید
که این میوه ی نغز آید پدید
 
پیمبر (صل الله علیه و آله) از آن کام، شیرین کند
زخونش علی (علیه السلام)، چهره رنگین کند
 
چنین میوه را چون کند آشکار
جهان داور پاک روز شمار
 
نهد در طبق داغ فاطمه (سلام الله علیها)
بگیرد سبک، عرش را قائمه
 
بگوید که ای پاک جان آفرین
به این میوه ی باغ خلد برین
 
ببخشا گنه دوستان مرا
ز دشمن بکش انتقام ورا
 
بدو بخشد ایزد گناه همه
که جز او نباشد پناه همه
 
ایا داغدل مادر شهریار
سرافراز بانوی روز شمار
 
به آن میوه ی نورس باغ تو
که شد تازه از مرگ او داغ تو
 
که خواهی ز یزدان گناه مرا
کنی سرخ، روی سیاه مرا
119
0
موضوعورود اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت