سپس فاطمه دختر شهریار

سپس فاطمه دختر شهریار
که از خون داماد بودش نگار
 
خدا و نبی را به پاکی سرود
یکی خطبه چونان که باید سرود
 
بسی مدح گفت از نیا و پدر
سپس گفت: ای مردم بد گهر
 
خداوند دانای راز نهان
پی آزمون آفرید این جهان
 
شما را به ما آزمایش نمود
برست آنکه ما را نیایش نمود
 
دگر آزمون خواست ما را که داد
به کف رشته ی کار آیین و داد
 
چو ما را پسندید در آزمون
به ما نیکویی کرد از حد فزون
 
همه دانش خویش ما را بداد
همه بینش خویش در ما نهاد
 
به آیین و دین ساخت ما را امین
بفرمود حجت به روی زمین
 
زحکمت به ما داد گنجی نهان
زبان های ما شد از آن ترجمان
 
به پیوند پیغمبر سرفراز
زخلق جهان دادمان امتیاز
 
نبد چون شما را ز ایمان فروغ
بخواندید احکام ما را دروغ
 
وز آن پس به ناورد ما تاختید
بکشتید ما را و نشناختید
 
گرفتید خون های ما را حلال
نمودند تن های ما پایمال
 
به تاراج بردید اموال ما
نبخشید یک تن بر احوال ما
 
نمودند ما را چو ترکان اسیر
کشیدید زی شهرها دستگیر
 
وز این پیشتر نیز با مرتضی (علیه السلام)
که آیین او بود حسن القضا
 
درکین دیرینه کردید باز
بکشتید او را به وقت نماز
 
هنوز از دم تیغ های شما
چکد بر زمین خون مردان ما
 
از آن این ستم ها روا داشتید
که دردل زما کینه ها داشتید
 
کنون شادمانید و آسوده تن
که از ما کشیدید کین کهن
 
مباشید خرم نگردید شاد
که دادید دین خدا را به باد
 
به ما آگهی داده بد کردگار
که درپیش ما آید این سخت کار
 
برفتیم دانسته درکربلا
که بد جانمان تشنه بهر بلا
 
به جان شما مرگ گیرد شتاب
نشینید آماده بهر عذاب
 
که آید به سوی شما دم به دم
بپرسد خدا زین گنه بیش و کم
 
دراینجا خود از خود برآرید گرد
به دیگر سرا داغ یابید و درد
 
بلی، چون که دل ها یتان از گناه
بدی سخت و تیره چو سنگ سیاه
 
شما را زحق بسته شد چشم و گوش
بیامد هوس برخرد روی پوش
 
بیاراست اهریمن بد سرشت
به چشم شما اینچنین کار زشت
 
ز اولاد پیغمبر رهنما
چه خون ها که شد پایگیر شما
 
نخست از برادرش خون ریختند
وز آن پس به اولادش آویختند
 
نژاد رسول و بزرگان دین
سراسر برانداختند از زمین
 
درآن دم یکی زان بد اختر سپاه
که بودش دل از کین حیدر سیاه
 
پی خود ستایی زبان برگشود
دو بیتی به تازی زبان بر سرود
 
که از تیغ ما کشته شد بوتراب
سر زاده گانش در آمد به خواب
 
ببستیم چون مردم ترک و زنج
زنان و را دست دادیم رنج
 
خروشید بانو به وی گفت: هان
چه گفتی که سنگت رسد بردهان
 
بنازی زقتل گروهی که کرد
ز هر عیبشان پاک یزدان فرد
 
زبان بند و بر زشتی خود مبال
که باشد بدی کیفر بد سگال
 
از آنسان به ما رشک آمد پدید
که یزدانمان از شما برگزید
 
نباشد چو دریا به جوش از سراب
نگیرد گنه کس به دریای آب
 
به هرکس خدا داد آن را که خواست
کسی را نه یارای چون و چراست
 
زگفتار بانو چو ابر بهار
گرستند مرد و زن کوفه زار
 
خروش زن و مرد ازکوی و بام
گذشت از برگنبد نیلفام
 
بگفتند: کای دختر شهریار
از این بیش ما را مکن شرمسار
109
0
موضوعورود اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت