چو خاموش شد فاطمه از خروش

چو خاموش شد فاطمه از خروش
ز غم زد دل ام کلثوم، جوش
 
بمویید یک لخت و آنگاه گفت
که ای کوفیان مرگتان باد جفت
 
حسین علی (علیه السلام) رانمودید خوار
خود و یاورانش بکشتید زار
 
بریدید سراز تنش تشنه کام
به غارت ببردید مالش تمام
 
نمودید اهل حریمش اسیر
همان کودکان و را دستگیر
 
رسد برشما پستی و نیستی
کز این ننگتان هیچ غم نیستی
 
الا هیچ دانید ای قوم زشت
که بهر شما دست هاتان چه کشت؟
 
چه بار بزرگ از گنه بسته اید
چه زشتی که بر خویش پیوسته اید
 
فکندید از کین چه تن ها به خاک
چه دل ها که شد از شما دردناک
 
چو اطفال با ناز پرورده گان
که شد ازشما خوار چون برده گان
 
شهی را که از مردم روزگار
بدی مه پس از شاه رفرف سوار
 
بکشتید و بر وی نبخشید کس
تو گفتی که دل ها ز سنگ است و بس
 
بدانید ای مردم نابکار
که باشند خیل خدا رستگار
 
کسانی که شیطان بود شاهشان
به سوی زیان می رود راهشان
 
حسین (علیه السلام) را بکشتید ای مردمان
به سنگ و به تیر و به تیغ و سنان
 
در این کارتان طعن بر مادر است
همان آتش پر شرر کیفر است
 
به خون گروهی گشودید دست
که بر دوستی شان خدا عهد بست
 
شما را کنم آگه ای قوم دون
کز آتش نیایید هرگز برون
 
زگفتار بانو سراسر به درد
گرستند و هرکس به خود مویه کرد
 
گشودند از هم زنان موی ها
شخودند از درد و غم روی ها
 
به سرها همی خاک غم ریختند
به گردون فغان ها برانگیختند
365
0
موضوعورود اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت