پس آنگه یکی مازنی مرد راد

پس آنگه یکی مازنی مرد راد
که یحیی بدی نام آن پاکزاد
 
بدی نام فرخنده بابش سلیم
کزو تازیان را به دل بود بیم
 
به میدان شد و جنگ را سازکرد
بسی ریخت خون در زمین نبرد
 
بر او چیره گشتند انجام کرد
به پایان شد آن مرد را روزگار
 
پس ازوی دمان عبدرحمن بتاخت
بزد تیغ و مردانه پیگار ساخت
 
مراین نامجو را پدر عروه بود
خود ازپر دلان گوی مردی ربود
 
غفاری نسب مرد چندان بکشت
کزو نابکاران نمودند پشت
 
چو سی تن بیافکند از پر دلان
که هر یک بدند از گوان ویلان
 
یکی زد خدنگی به پیشانی اش
که خون ریخت برچهر نورانی اش
 
دلاور خدنگ از کمین برکشید
به خصم افکنی تیغ کین بر کشید
 
ده و دو سوار دگر پست کرد
نگون گشت خود هم به دشت نبرد
 
سپس مالک ابن انس رزم جست
به خون یلان دشت و هامون بشست
 
به فرجام ازین دامگاه فنا
روان شد سوی بارگاه بقا
 
پس از وی سرافراز عمر و مطاع
که مردی گزین بود وگردی شجاع
 
به میدان شد و حمله ها کرد سخت
همی ریخت سرها چون برگ درخت
 
هم او کشته آمد به راه خدا
به شه کرد جان وسرخود فدا
 
پس آنگاه شد قیس مینه ز جای
برانگیخت که پیکر بادپای
 
به میدان درآمد بسی کشت مرد
جهان کرد تاریک برهم نبرد
 
به رخشان سنان وبه ویران پرند
نود مرد اندر دو حمله فکند
 
چو یاران دیگر به مینو شتافت
زدیدار بگذشتگان کام یافت
87
0
موضوعدیگر اصحاب اصحاب امام حسین (علیه السلام)
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیرجز خوانی,نامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت