فدای جان تو عمه برس به فریادم

فدای جان تو عمه برس به فریادم 
که روی خار مغیلان ز ناقه افتادم
 
مرا به چشم یتیمی نظر مکن عمه 
تغافل از من خونین جگر مکن عمه
 
منم به حالت مرگ و تو بی‌خبر عمه 
گناه من چه که پوشی ز من نظر عمه
 
سرور قلب شهنشاه عالمینم من 
سکینه نور دل و دیده حسینم من
 
غریب و زار به مردم فغان ز بی پدری 
گرسنه جان بسپردم امان ز بی پدری
 
خوش آن زمان که ز راه وفا بشام و سحر 
بدی همی به سرم سایه جناب پدر
 
مگر زناله ام ای عمه جان غمین شده‌ای 
که غافل از من مظلوم این چنین شده‌ای
 
دوباره گر شوم ای عمه کامیاب از تو 
دگر نه خواهش نان می‌کنم نه آب از تو
 
دگر ز سینه رها آه جان ستان نکنم 
ز تازیانه دشمن دگر فغان نکنم
 
برون نیاید از سینه آه شبگیرم 
اگر زنند به گردن هزار شمشیرم
 
جهان بدیده جودی سیاه چون شب شد 
که نوبت سخن از شرح حال زینب شد
4
0
موضوععصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت