دل خاتم ز خون لبریز در این ماتم است امشب

دل خاتم ز خون لبریز در این ماتم است امشب
اگر گردون ببارد خون در این ماتم کم است امشب
 
تو گویی فاتح اقلیم عشق امشب بود بی‌سر
که خاک تیره بر فرق نبی خاتم است امشب
 
ملک چون نی نوا دارد، فلک خونابه می‌بارد
مگر بر روی نی چشم و چراغ عالم است امشب
 
چراغ دودۀ بطحا ز باد فتنه خاموش است
نه یثرب بلکه اوضاع دو گیتی در هم است امشب
 
ز سیل کفر امشب کعبۀ اسلام ویران است
حرم چون لجهٔ خون ز اشک چشم زمزم است امشب
 
نمی دانم چه طوفانی است اندر عالم امکان
که صد نوح از مصیبت غرقۀ موج غم است امشب
 
ز دود خیمه گاه او خلیل آتش بجان دارد
روان خونابۀ دل از دو چشم آدم است امشب
 
کلیم الله بود مدهوش از طور تنور او
ز خاکستر مگر آن زخم سر را مرهم است امشب
 
زبانم باد لال از گفتگوی بحدل و جمال
دچار اهرمن گوئی که اسم اعظم است امشب
 
تعالی از قد و بالای عباس آن مه والا
که پشت آسمان از بهر آن قامت خم است امشب
 
نه تنها کرده لیلی را غم مرگ جوان مجنون
که عقل پیر در زنجیر این غم مدغم است امشب
 
عروس حجلۀ گیتی سیه پوش از غم قاسم
مگر آن لاله رو شمع عزا و ماتم است امشب
 
ز داغ شیر خوار ای مادر گیتی بزن بر سر
که با ناوک گلوی نازک او توأم است امشب
 
حدیث شورش انگیزیست اندر عالم بالا
مگر در حلقۀ زنجیر عقل اقدم است امشب
 
مگر سر رشتۀ تقدیر را از گردش گردون
بگردن حلقۀ غل چون قضای مبرم است امشب
 
تن تب دار را امشب ز حد بگذشته تاب و تب
مگر بیمار با آه یتیمان همدم است امشب
 
میهن بانوی خلوت خانۀ حق عصمت کبری
اسیر و دستگیر و بیکس و بی محرم است امشب
 
ز حال بانوان نینوا چون نی نوا دارم
ولی از سوز این ماتم زبانم ابکم است امشب
171
0
موضوععصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرآیت الله محمدحسین غروی اصفهانی
قالبقصیده
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت