داند آن کس که سفر کرده چه از مرد و چه زن

داند آن کس که سفر کرده چه از مرد و چه زن 
که رسد شخص سفر کرده چو نزدیک وطن
 
به سواد وطنش چون‌که نظر می‌افتد 
ز شعف هر دو جهانش ز نظر می‌افتد
 
آن‌چه شادی جهان است همه در دل اوست 
آن‌چه محنت به زمان دور ز سرمنزل اوست
 
قدمی جانب منزل چو ز صحرا بنهد 
آید از دستش اگر سر عوض پا بنهد
 
لیک یکتن چو سواد وطنش گشت پدید 
خون‌دل درعوض اشک ز چشمش بچکید
 
کیست آن بیکس دل‌خسته وارون کوکب 
دختر فاطمه محنت کش دوران زینب
 
بعد برگشتن شام و الم محنت راه 
به مدینه چو بیفتاد نگاهش ناگاه
 
بکشید آهی افلاک پر از آتش کرد 
زد بسر دست غم از پای فتاد و غش کرد
 
چون به هوش آمد لعل لب خود برهم زد 
سخنی گفت که آتش به همه عالم زد
 
کای مدینه خجلم از تو قبولم منما 
خجل از بهر خدا نزد رسولم منما
 
تو نگویی به من آن نور دو عینت چون شد 
آخر ای زینب افکار حسینت چون شد
 
این نگویی تو که زینب ز کجا می‌آیی 
با حسین رفتی و تنها تو چرا می‌آئی
 
داغم این بس‌که نشد تا که زمانی که منش 
تا پس مرگ دهم غسل و نمایم کفنش
 
ای مدینه به چه رو رو به تو آرد زینب 
شب بروز آرد از این درد چسان روز به شب
 
گر رسم بر تو نگویی که تو را اکبر کو 
از من زار نپرسی که علی‌اصغر کو
 
این نپرسی تو ز من قاسم افکار چه شد 
یا که عباس علی میر و علم‌دار چه شد
 
قصه کوته نه همین یک تن بی‌سر دیدم 
شش برادر بدمی کشته‌ی خنجر دیدم
 
داغم از این‌که جدا گشت چو از تن سرشان 
نرم آمد ز سم اسب ستم پیکرشان
 
مژه جودی نزدی از چه بهم امشب را 
شرح سازی تو مگر حال غم زینب را
5
0
موضوعبازگشت کاروان به مدینه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها)
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیزبانحال
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت