به نزدیک یثرب چو زان راه دور

به نزدیک یثرب چو زان راه دور
رسیدند و بنهفت رخساره هور
 
به زینب (سلام الله علیها) چنین ام کلثوم گفت
که ای با مهین مام در رتبه جفت
 
بسی رنج برد این کهن سال مرد
ز ما اندرین راه سودی نخورد
 
به پاداش این خدمت بی شمار
به نعمان مر انعام باشد به کار
 
بدو گفت بانو ز مال جهان
نداریم ما آشکار و نهان
 
جز آویزه ی گوش و خلخال چند
که این دختران راست ای مستمند
 
نمانده به ما چیز دیگر به جای
بگیر و فرستش بدان پاک رای
 
بگو تا بگویند با وی زمن
که شرمنده ام از تو ای موتمن
 
تو این هدیه ی کم ز ما در پذیر
اگر خرد شد خرده بر ما مگیر
 
که از بیش و کم غیر این مختصر
نداریم از مال چیز دگر
 
و گرنه به پاداش رنج دراز
تو را کردمی از جهان بی نیاز
 
چو انعام بانو به نعمان رسید
ز گوینده پیغام او را شنید
 
نپذرفت و با گریه گفتا بدو
که از من بدان بانوی دین بگو
 
که ای پردگی اختر برج دین
منم از شما خانه زادی کمین
 
نبردم من این رنج از بهر مال
بدم کام خوشنودی ذوالجلال
 
همین خواهشم هست از بانوان
که گردم به دیگر سرا چون روان
 
بخواهند از بهر من از خدا
کزین خاندانم نسازد جدا
 
نمودند آل رسول امین
به کردار و گفتار او آفرین
 
بشیر ابن جذلم چنین گفته باز
که چون با حریم خدیو حجاز
 
رسیدیم نزدیک یثرب زمین
بفرمود آن رهبر چارمین
 
سراپرده ی بی خداوند شاه
به هامون درون برزنند آن سپاه
 
چو پرداخته گشت پرده سرای
مرا گفت آن داور رهنمای
 
که باب تو را بخشش کردگار
صلت باد ای مرد نیکو تبار
 
که او از سخن گستری بهره است
به نظم سخن نام بر می فراشت
 
تو را نیز بهره ی از آن کارهست
بگفتم بلی درسخن هست دست
 
بفرمود پس سوی یثرب خرام
بده آگهیشان ز قتل امام
 
هم از حال ما بستگان بلا
که اینک رسیدیم از کربلا
 
به فرمان آن داور رهنمون
براندم سوی شهر یثرب هیون
 
زن و مرد آن شهر برگرد من
نمودند پرسش کنان انجمن
 
نگفتم سخن تا بر قبر شاه
چو پیدا شد آن احمدی (صل الله علیه و آله) بارگاه
 
کشیدم ز دل ناله کای شهریار
خروشان سر از پاک تربت برآر
 
پذیره شو از عترت پاک خویش
اسیران دل خسته ی سینه ریش
 
که اینک زده خیمه با شور و شین
به نزدیک قبرت یتیم حسین (علیه السلام)
 
به همراه وی خواهران پدر
همان دختران تو ای تاجور
 
پس آنگاه با دیده ی اشکبار
سرودم که ای اهل یثرب دیار
 
نمانید برگرد قبر نبی (صل الله علیه و آله)
که شد کشته آن خسرو یثربی
 
حسین را بکشتند درکوفه زار
ز دیده ز بهر ویم اشکبار
 
فکندند برخاک ره پیکرش
ببردند برنیزه هر جا سرش
 
نمانده است جز پور بیمار او
تنی زنده از بسته و یار او
 
کنون آن خداوند دنیا و دین
ابا دختران رسول امین
 
به نزدیک یثرب زده بارگاه
پذیره شویدش به افغان و آه
 
فکندند دستار و بر فرق خاک
فشاندند با ناله ی دردناک
 
چو اهل مدینه شنیدند این
گریبان دریدند و اندوهگین
 
زن و مرد افغان بر افراختند
ز پرده عروسان برون تاختند
 
ز هر خانه برخاست آوای غم
به تربت رسول خدا شده دژم
 
سرشک زن و مرد چون ناودان
زهر گوشه ی شهر بودی روان
 
تو گفتی قیامت پدیدار گشت
سپهر و ثریا نگونسار گشت
 
ز یثرب سراسر برون تاختند
زن و مرد آهنگ ره ساختند
 
چو دیدند از دور آن بارگاه
درفش و سراپرده یکسر سیاه
 
دگر ره فکندند بر جامه چاک
به سر برفشاندند با مویه خاک
 
ز آه زن و مرد یثرب زمین
سیه گشت روی سپهر برین
 
زنان سربرهنه پریشیده موی
سوی آل حیدر نهادند روی
 
به گرد زنان پرده ی غم زدند
ز نرگس به گلبرگ شبنم زدند
 
یکی زار گفتا که ای انجمن
دریغ از جوانان شمشیر زن
 
کجا رفت ماه بنی هاشما
چه آمد به عبدالله و قاسما
 
خداوند محراب و منبر چه شد
شبیه جمال پیمبر چه شد
 
وزان سوی مردان به گرد امام
برهنه سر و مو پریشان تمام
 
کشیدند صف با فغان و خروش
جگرشان پراز خون و دل پر زجوش
 
یکی جویش از گریه بر روی بود
به شه دیگری تعزیت گوی بود
 
یکی گفت کو آنکه جز او نبود
امامی به زیر سپهر کبود
 
یکی گفت گو شمع بزم بتول (سلام الله علیها)
کجا رفت ریحان باغ رسول (صل الله علیه و آله)
 
زگفتارشان شاه بگریست خون
به پا خاست از خیمه آمد برون
 
پی خطبه برکرسی ای شد فراز
به گفتار او گوش ها گشت باز
 
نخستین خدا را بدینسان ستود
کزو گشته پیدا فراز و فرود
 
همه خلق را اوست پروردگار
خطابخش و روزی ده مور و مار
 
خداوند و دارای روز جزاست
همه هستی از هستی او به پاست
 
به دوری ز نه آسمان است بر
به نزدیکی از رازها با خبر
 
اگرشهد بارد به ما یا شرنگ
ز حمدش نیاریم کردن درنگ
 
چو هر سختی و رنج و ماتم ازوست
بر ما همه سهل و نغز و نکوست
 
ایا قوم یزدان پی آزمون
بلایی به ما داد از حد فزون
 
یکی رخنه افکند اسلام را
که رسوا کند مرد خود کام را
 
حسین علی (علیه السلام) کشته گردید زار
ابا یار و اولاد و خویش و تبار
 
زن و کودکانش بگشتند اسیر
برفتند درشهرها دستگیر
 
سرش را به نیزه به بازارها
ببردند و کردند آزارها
 
ازین سخت تر ماتمی کس ندید
که براهل بیت پیمبر رسید
 
شگفت است وزین پس ایا مردمان
که ماند دلی از شما شادمان
 
و یا آب دیده نماید دریغ
از ان تن که شد چاک از زخم تیغ
 
ازیرا که از قتل آن شهریار
همه آفرینش گرستند زار
 
بگریید در ماتمش آسمان
ز دریا برآمد ازان غم دخان
 
گرستند در سوگ او چوب و سنگ
زمین گشت درقتل او بی درنگ
 
ز ماهی به دریا و مرغ هوا
پی ماتم او برآمد نوا
 
ملایک بهفت آسمان ناله کرد
کدامین دلست آنکه ناید بدرد
 
ز اسلامیان تا که یارد شنید
که این رخنه اسلام را شد پدید
 
که ما را چنین خوار کردند زار
براندند و بردند درهر دیار
 
تو گفتی اسیران ترکیم ما
و یا سر زد از ما بدین ناروا
 
به یزدان اگر جد ما مصطفی (صل الله علیه و آله)
بدین قوم برجای مهر و وفا
 
سفارش به آزار ما کرده بود
ازین بیشتر دسترسمان نبود
 
ولی ما ازین رنج و از این بلا
که وارد به ما گشت درکربلا
 
نیاریم هرگز به خاطر نهیب
بخواهیم از پاک یزدان شکیب
 
خداوند ازکشتن شاه ما
دهد کیفر بد به بدخواه ما
 
زگفتار آن شاه از مردمان
برآمد غو گریه تا آسمان
 
چو افکند شه سوی هامون نظر
سواری به چشم آمدش مویه گر
 
بدانست عمش محمد بود
مهین زاده ی شاه سرمد بود
 
زجا جست افسرده و مویه گر
پذیره شد از عم والا گهر
 
چو افتاده پور علی (عیه السلام) را نگاه
بدان انجمن با لباس سیاه
 
نگونسار گردید از توسنا
تو گفتی روانش برفت از تنا
 
شهنشه شد از کار عم درشگفت
سر فرخش را به زانو گرفت
 
بمالید پیوسته اش نرم نرم
که تا سرو اندام او گشت گرم
 
به هوش آمد و دیده از هم گشود
به زاری به پور برادر سرود
 
که کو کارفرمای ملک جهان
برادرم آن یادگار نهان
 
خداوند گاه پیمبر کجاست
روان تن پاک حیدر کجاست
 
برادرم شاه سرفراز کو
حسن (علیه السلام) را همانند و انباز کو
 
شهش گفت ای عم والا گهر
زجور یزید آمدم بی پدر
 
چو بشنید این پور ضرغام دین
ز غم دست چندان بزد بر جبین
 
که بار دگر رفت هوشش ز سر
تو گفتی ز گیتی برون شد مگر
 
چو دیدش چنین کشته با خاک پست
به دوشش بمالید بیمار دست
 
به هوش آمد و از دل پر ز جوش
بر آورد چون مرغ بی پر خروش
 
پس گریه گفتا بدان شهریار
که برگوی ز آغاز و انجام کار
 
زگفتار عم شاه بگریست سخت
پس از گریه گفتا بران نیکبخت
 
سراسر ستم ها که در آن سفر
بدیدند اولاد خیرالبشر
 
کزین زاده ی شیر پروردگار
ز گفتار آن شاه شد بی قرار
 
ز پرویزن غم به سر خاک بیخت
همی خون ز چشمان نمناک ریخت
 
پس آنگه سوی شهر کردند روی
جهان پر شد از شیون و های و هوی
61
0
موضوعبازگشت کاروان به مدینه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمصیبت کربلا امام سجاد (علیه السلام)
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت