خواهر به خدا باب من زار چه می‌گفت

خواهر به خدا باب من زار چه می‌گفت 
در دشت بلا با صف اشرار چه می‌گفت
 
بنهاد ز بیداد چو خنجر به گلویش 
آن دل شده با شمر ستمکار چه می‌گفت
 
آن دم که نمودی ز عمم طلب آب 
بر گوی که عباس علمدار چه می‌گفت
 
برگو به من زار که در آن دم آخر 
خواهر علی اکبر به من زار چه می‌گفت
 
پیکان به گلوی علی اصغر چو مکان کرد 
آن طفل حزین با لب دربار چه می‌گفت
 
آن دم که عروس از بر داماد جدا شد 
داماد به او آخر دیدار چه می‌گفت
 
آن دم که دواندند شما را به روی خار 
غمخوار شما عابد بیمار چه می‌گفت
 
روزی که شدی وارد شام الم آن روز 
زینب به سر کوچه و بازار چه می‌گفت
 
آن شب که تو بودی به فغان کنج خرابه 
با تو سر باب از سر دیوار چه می‌گفت
 
بر تشت چو بنهاد یزید آن سر انور 
وقت زدن چوب به حضار چه می‌گفت
 
جودی که زد آتش به جهان ز آه جهان سوز 
جز نوحه چه می‌کرد و جز اشعار چه می‌گفت
11
0
موضوعبازگشت کاروان به مدینه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمصائب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت