ای سر انور که رشگ آفتاب خاوری

ای سر انور که رشگ آفتاب خاوری 
از چه خونینی چرا پر خاک و پر خاکستری
 
میهمان را هیچکس تا داده جا کنج تنور 
این ستم هرگز نکرده کافری با کافری
 
ای پناه عالمین اندر همه عالم نبود 
غیر خولی میهمانداری برایت دیگری
 
بودم این دم بر سر نعشت که آمد ساربان 
تا کند دستت جدا در دست بودش خنجری
 
خواستم تا دستت ای مادر نهم بر چشم خویش 
نه تو را انگشت برجا بود و نه انگشتری
 
تو در اینجا خفته زینب را به گردن ریسمان 
در چنین حالی چرا غافل ز حال خواهری
 
بسته‌ای مادر چرا لب از سخن با من بگو 
از چه ای مظلوم این سان سر گران با مادری
 
راس تو در کوفه و چشمت به سوی کربلا 
گوئیا در غم ز بهر زینب بیاوری
 
تا سرت گیرد ز خاک کو بر سر زانو نهد 
ای سر خونین مگر در انتظار مادری
 
خلق اندر انتظار حشر موعودند لیک 
هر طرف برپاست از اشعار جودی محشری
9
0
موضوععصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزورود اهل بیت (علیهم السلام) به کوفه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیزبانحال
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت