هلال ذی الحجه باز طلوع کرد از سپهر

هلال ذی الحجه باز طلوع کرد از سپهر
به سطح غبرا فزود فروغ از مهر چهر
 
نشان اضداد داد ره وفا رسم مهر
چو عهد نوشیروان چو عصر بوذرجمهور
 
***بشارت عدل یافت ز مقدم وی جهان
 
به بذل انعام عام مهیمن ذوالنعم
به امت مصطفی که هست خیرالامم
 
قدیم عزوجل گشود باب کرم
به دعوت خلق داد صلای عام از حرم
 
***بخوان احسان او جهان شده میهمان
 
چو حب محبوب ساخت حبیب را فانیش
کند نخست امتحان به سخت پیمانیش
 
طلب کند جان و مال برای قربانیش
اگر به تن چیره گشت غم گرانجانیش
 
***ز دوری بزم قرب به غم شود توامان
 
به نار خلت چو کرد خلیل را ارجمند
به حکم برداً سلام شد عاقبت سربلند
 
سپس بذبح پسر گرفت تیغ و کمند
به حلق فرزند تیغ گذاشت بی‌چون و چند
 
***بداد از ظهور فدا برایش عیان
 
ذبیح را گر که بود نثار جان فرض عین
و یا ز ایثار سر به گردنش بود دین
 
به حکم میراث شد فدا نصیب حسین
ادا کند تا که دین شهنشه مشرقین
 
***به جانب کعبه گشت ز ملک یثرب روان
 
در آن مقام شریف به امر رب جلیل
نمود ادراک قرب ز خدمتش جبرئیل
 
ز بیعتش خلق را به سوی حق شد دلیل
ذبیح آل عبا سلیل نسل جلیل
 
***برای حج وداع ببست احرام جان
 
چه شد بوی کار تنگ ز دشمنان دغل
به عمره حج را نمود امام عادل به دل
 
کفن شد احرام وی ز سرنوشت ازل
به کربلا کرد جا محل شده زان محل
 
***عروج کرد آن جناب به دوره لامکان
 
چو گشت میقات گاه برای او کربلا
برید پیوند مهر ز الفت ماسوا
 
به عهد روز الست ز روی صدق و صفا
به شوق قربان نمود خلیل سان در منا
 
***چو اصغری شیر خوار چو اکبری نوجوان
 
عطش گر آن شاه را از کف عنان میر بود
ویا زمین و زمان شد به چشمش چه دود
 
ز دادن جان و سر به شوق خود می‌فزود
به زیر شمشیر شمر نمود حق را سجود
 
***که خالص آمد برون ز بوته امتحان
 
ز زین چو اندر زمین عزیز ذوالمن فتاد
قلم ز طغیان ظلم به دست دشمن فتاد
 
علاج زخم تنش به سم توسن فتاد
تن وی از سر جدا سر وی از تن فتاد
 
***تنش به روی زمین سرش بنوک سنان
 
سری که بودش مدام به سروران سروری
نمود خولی به نی ز خصلت کافری
 
به خاک مطبخ نهاد رخ مه خاوری
نمود سر ذات ز جهل خاکستری
 
***عجب گرفت احترام ز میهمان میزبان
 
عزیز زهرا حسین تجمل و جاه داشت
ز مکه چون بست بار جلال دلخواه داشت
 
جنیبت خاص در جلو به همراه داشت
چو حضرتش احتراز ز ما سوی‌الله داشت
 
***ز جملگی شست دست به راه حق رایگان
 
چگونه انصاف بود ایا سپهر دو رنگ
که بر حریم حسین چنان شود کار تنگ
 
که عاقبت کوفیان گذشته از نام و ننگ
به عترت مصطفی(ص) چو بنگان فرنگ
 
***پی تصدیق دهند به کوفه خرما و نان
 
چنان شدند عترتش به کوفه بی‌احترام
که سر برهنه شدند روان به بازار شام
 
نظاره‌گر مرد و زن به هر طرف خاص و عام
گهی به ویرانه جا گهی به زندان مقام
 
***چو طایر بسته پر چو مرغ بی‌آشیان
 
به چشم زینب جهان سیاه شد همچو شب
دمی که دید آشنا به طشت زد از غضب
 
ز قهر چوب یزید به راس شاه عرب
نهاد مهر سکوت ز غم چون (صامت) به لب
 
***که طاقتش طاق شد ز شرح این داستان
76
0
موضوعخروج از مدینه به سوی مکه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزورود به کربلا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | مصائب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمیرزا محمد باقر صامت بروجردی
قالبمسمط
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت