شنیدم چو سبط رسول مجید

شنیدم چو سبط رسول مجید
به ایوان برفت از سرای ولید
 
بدانست که آن قوم شیطان پرست
به آسانی از وی ندارند دست
 
به خود گفت آن به کزین سرزمین
روم تا بیاسایم از اهل کین
 
به غربت فزون گرچه دشواری است
بسی مرگ بهتر ازاین خواری است
 
پس آنگه شبی با دل دردناک
روان شد سوی تربت جد پاک
 
به پوزش درآن بارگاه بلند
خم آورد بالا و شد ارجمند
 
زتربت یکی نورشد آشکار
که خورشید ازشرم آن گشت تار
 
همه آفرینش پر ازنور شد
تو گفتی جهان وادی طور شد
 
شهنشه درآن نور مستور شد
ازآن جلوه نور علی نورشد
 
خود از تاب آن جلوه از هوش رفت
تو گفتی ز اندام او توش رفت
 
همان بیهشی در وی آمد پدید
که در طور بر پور عمران رسید
 
ولیکن نه این نور با آن یکی است
بگویم که این هردو را فرق چیست؟
 
بد آن نوری ازدوستان علی (ع)
که شد بر کلیم خدا منجلی
 
بد آن جلوه ی روی جان آفرین
که شد محو آن پور ضرغام دین
 
چو آن نور فرزند زهرا بدید
ازآن بارگه سوی مشکو چمید
 
اگر چه به دل راز بسیار داشت
نگفت ایچ و با وقت دیگر گذاشت
 
بلی محو معشوق گاه وصال
به گفتار دیگر ندارد مجال
 
دگر شب به بدرود خیرالبشر (ع)
به سوی حرم رفت آن تاجور
 
دو تاکرد بالا زبهر نماز
همی سود رخ بردر بی نیاز
 
به درگاه یزدان برافراشت دست
که ای آفریننده ی هرچه هست
 
قدم جز به حکم تو ننهاده ام
زبان جز به امر تو نگشاده ام
 
نه ره در درونم کسی جز تو یافت
نه جز سوز تو در دل و دیده تافت
 
خدایا به این تربت تابناک
به آن شه که خفت اندرین جای پاک
 
گزین بهر من آنچه اندر جهان
تو زان راضی و مصطفی (ص) شادمان
 
چنین تا سحرگاه زاری نمود
که بر تربت پاک خوابش ربود
 
درآن خواب خوش گشت برشهریار
درخشنده چهر رسول آشکار
 
سروشان خروشان به گردش ورا
رده بر رده بسته پر در پرا
 
بیامد به بالین آن شه فراز
جهاندار پیغمبر سر افراز
 
چو جان درکشیدش درآغوش تنگ
زدش بوسه برلعل یاقوت رنگ
 
بگفت ای دو چشم ازتوام روشنا
حسین ای مرا نو گل گلشنا
 
بهین میوه ی شاخ بار آورم
جگر گوشه ی نازنین دخترم
 
بسا زود کز تیغ دشمن سرت
شود دور از نازنین پیکرت
 
گروهی زکین سر برندت زتن
که دانند خود را زیاران من
 
بودشان زمن با چنین زشتکار
امید شفاعت به روز شمار
 
کناد این ستمگر گروه پلید
خداشان به روز جزا نا امید
 
به زودی ازین خاکدان خراب
سوی باب و مام و برادر شتاب
 
که مشتاق فرخنده روی تواند
شب و روز درآرزوی تواند
 
به مینو تورا هست یک پایگاه
که آنرا شهادت بود راست راه
 
بدان پایگاهت نباشد رهی
مگر تشنه لب جان به جانان دهی
 
به فرخ نیا برد آن شه نماز
درپوزش و لابه بنمود باز
 
که ای تاجور جد فرخنده فر
مرا زین جهان سوی فردوس بر
 
مرانیست حاجت به دنیا درون
همان به که آیم زدامش برون
 
سرودش پیمبر که ای پاک جان
کنون بایدت زیستن درجهان
 
که نوشی زجام شهادت رحیق
به مینو سپس با من آیی رفیق
 
کنون زی عراق از مدینه بچم
ببر نیز همراه اهل حرم
 
که خواهد همی داور بی نظیر
تورا کشته و اهلبیت ات اسیر
 
چو این گفته شد شه برآمد زخواب
غریوان سوی خانه شد با شتاب
 
چو بنشست لختی همی خواند پیش
همی پرده گی ها و خویشان خویش
 
به ایشان بگفت آنچه درخواب دید
وزین ره بسی کرد گفت و شنید
 
شنیدند چون بانوان حجاز
مر آن راز پنهان ز دانای راز
 
نوا گشت ازایشان بدانگونه راست
که از پرده ی چرخ فریاد خاست
 
پر آوای ماتم شد آن بارگاه
خروش از زمین شد به خرگاه ماه
 
شهنشاه گفتا ز شیون چه سود
بسیج سفر کرده بایست زود

 

99
0
موضوعخروج از مدینه به سوی مکه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت