ساقی کنون که میکده را گشت فتح باب

ساقی کنون که میکده را گشت فتح باب
بنمای پسر سبوی وجود من از شراب

زان باده در ایاغ کن ای مه که قطره ها
کز آن فرو چکد همه ماه است و آفتاب

تا چند کرد بایدم از مفتی احتراز
تا چند داشت بایدم از زاهد اجتناب

برخیز و پای کوب و قدح بخش و بوسه ده
با بانک چنگ و تار و نی و بربط و رباب

از پیچ و تاب دهر بکن فارغم ز می
ای همچو من همیشه دو زلفت بپیچ و تاب

بخت منست و فتنه که تا آیدم بیاد
بیدار بوده این یک و بوده است آن بخواب

تنها وفا و مهر نه در گلرخان کم است
کاندر تمام خلق جهانست دیر یاب

تنها همین نه جور و جفا نیکوان کنند
کز نیک و بد بجور و جفا میرود صواب

جز آستان پیر مغان هرچه بنگرم
بینم جهان و خلق جهان را در انقلاب

تا کی غم زمانه توان خورد می بده
تا خویش چون زمانه نمایم ز می خراب

بی می دمی مرا نبود تر دماغ جان
آری درخت خشک شود چون نخورد آب

بنگر چگونه عمر بتعجیل میرود
ساقی ز جای خیز و تو هم کن بمی شتاب

امروز در شماره هر روز نیست همان
ده جام بیشمار و بده بوسه بی حساب

امروز روز وجد و نشاط است و خرمی
مر خلق را ز عالی و دانی ز شیخ و شاب

امروز از تولد شاهی برآمده
کام چهار مادر و امید هفت باب

امروز تا جهان رهد از ظلمت مجاز
بنمود آفتاب حقیقت رخ از سحاب

امروز گشت در افق مکه آشکار
از برج کعبه روی چو خورشید بوتراب

وین آبرو تراب چو از بوتراب یافت
صد بار عرش گفت که یالیتنی تراب

گیرم نقاب از رخ مطلب ز رخ گرفت
امروز شاهد ازلی در حرم نقاب

بی پرده گویمت ز پس پرده شد عیان
آن کنز مخفیئی که نهان بود در حجاب

شاهی قدم بملک جهان زد که بی گزاف
از بحر لطف اوست جهان خود یکی حباب

گردید نوح در همه آفاق و عاقبت
از بهر خویش خاک درش کرد انتخاب

دانی بهشت را ز چه آدم ز دست داد
میخواست خویش را برساند با انجناب

صندوق مهر او دل پر نور هر نبی
وصف جلال او خط مسطور هر کتاب

با حب او نوشته نگردد ز کس گناه
با بغض او قبول نگردد ز کس ثواب

بالله ز مهر اوست رود هر که در جنان
بالله ز قهر اوست رسد هرکه را عقاب

از بیم و اضطراب محب وی ایمن است
روزی که خلق را همه بیم است و اضطراب

جز قرب او مجوی که این است خود نعیم
از بعد او بترس که این است خود عذاب

گر نیست اسم اعظم حق نامش از چه رو
دل را ز غم رهاند و جان را ز التهاب

شاها توئی که در تو فنا میشوند و بس
آنانکه جای گرددشان ایزدی قباب

میکال و جبرئیل بوقت سواریت
این یک عنان گرفتی و آن دیگری رکاب

در روز رزم نعره ات از پر دلان همی
غارت نمود صبر و تحمل توان و تاب

چون رو به ار گریخت عدو از تو این رواست
با شیر حق شوند چسان رو بر و کلاب

سنی اگر ز فضل تو از من کند سئوال
گویم بجای من ز نصیری شنو جواب

شاها منم صغیر که عمریست کرده ام
مهر تو کسب و شادم از اینگونه اکتساب

چشمم بود بلطف تو ای شاه و خواهشم
اینست ای دعا بجناب تو مستجاب

کز غیر خود رهانی و جز آستان خویش
چشم امید من نگشائی به هیچ باب

از گلستان و بحر همی خلق را بدهر
آید بدست تا گل خوشبو در خوشاب

گلزار آرزوی محبت شکفته باد
بحر امید منکر فضلت شود سراب

151
0
موضوعولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)
گریز
شاعرصغیر اصفهانی (ره)
قالبقصیده
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت