- صفحه اصلی
- شد چو وارد شه، به دشت کربلا

شد چو وارد شه، به دشت کربلا
لینک
https://ayohalmazloom.com/p-346775
شد چو وارد شه، به دشت کربلا
گشت اندر کوفه، غوغایی به پا
شد به بازار، آن زمان روزی «حبیب»
دید بر پا گشته اوضاعی غریب
خاصه اندر سوق سیّافان شهر
عدّهای تیغ و سنان بدْهند زهر
از یکی پرسید: تیغت بهر چیست؟
گفت: از بهر حسین بن علی است
«مسلم بن عوسجه» در آن میان
با حنا در کوفه بود، آخر روان
گفت با وی، آن حبیب نکتهیاب:
موی خود را کن ز خون سر، خضاب
زآن که محبوب من و تو کربلاست
خون ما، بر موی ما، آخر حناست
جو حنایی را که رنگش، ثابت است
خوشدل آن کاو این حنا بر مویْ بست
الغرض؛ گشتند هر دو رهسپار
چون شب آمد، سوی کوی عشق یار
چون رسیدند آن دو، نزد شه ز راه
هر یکی زد بوسه بر رخسار شاه
این شنیدستم که مسلم، زودتر
کشته گشتی از حبیب خوشسِیَر
چون به خاک افتاد آن محنتنصیب
بر سرش با شاه دین آمد، حبیب
گفت با مسلم، حبیب نیکخو:
گر وصیّت باشدت، با من بگو
کرد مسلم پس اشاره سوی شاه
که منه دامان شاه کمسپاه
تا نگشتی کشته چون من، ای حبیب!
برنداری دست از این شاه غریب
این وصیّت را عمل، آن یار کرد
یاری شاهنشه ابرار کرد
همچو مسلم، آن حبیب بیقرین
بُد سرش بر دامن سلطان دین
لیک شاه دین چو افتادی به خاک
با تن مجروح و جسم چاکچاک
کس در آن لحظه نیامد بر سرش
از بلندی در تماشا، خواهرش
ختم کن، «خوشدل»! که از این ماجرا
سوخت، قلب شیعیان مرتضی
122
0
موضوعحبیب ابن مظاهر | دیگر اصحاب اصحاب امام حسین (علیه السلام) | اصحاب امام حسین (علیه السلام)
گریزعاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرخوشدل تهرانی
قالبغزل
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت