کشید از سینه آهِ مستمَر، دروازهٔ ساعات

کشید از سینه آهِ مستمَر، دروازهٔ ساعات
دلش یک‌ریز می‌شد شعله‌وَر، دروازهٔ ساعات
 
نشست و ضجّه زد آن ساعتی که عید شد اعلام
پریشان! اولِ ماهِ صفر، دروازهٔ ساعات
 
رسید آن کاروانِ زجر دیده، بی رمق، زخمی
شد از حالِ رقیه محتضَر، دروازهٔ ساعات
 
مزیّن شد به پرچم‌های رنگی، شد چراغانی 
به دستِ شامیانِ فتنه‌گَر، دروازهٔ ساعات
 
حرامی‌هایِ بی اصل و نسَب، سیلِ تماشاچی
عزیزانِ علی...، رأسِ قمر...، دروازهٔ ساعات...
 
شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم
به دورش دید خیلی دردسر، دروازهٔ ساعات
 
به خود لعنت فرستاد و به زینب‌ خیره شد مضطر
به دستِ بسته‌اش با چشمِ تر، دروازهٔ ساعات
 
سه ساعت از مصیبت دیدگان، می‌کرد استقبال
نه با گل! با غم و خونِ جگر، دروازهٔ ساعات
 
حسین بن علی شد منکسر بالا سرِ عباس
شکسته عمهٔ سادات در، دروازهٔ ساعات
 
به پایِ نیزه‌های داغدیده پایکوبی بود
فقط از این بلا دارد خبر، دروازهٔ ساعات!
43
0
موضوعورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها)
شاعرمرضیه عاطفی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت