کاش در دروازه‌ی ساعت زمان می‌ایستاد

کاش در دروازه‌ی ساعت زمان می‌ایستاد
نیزه‌ها می‌رفت؛ اما کاروان می‌ایستاد
 
کاش وقتی قلب زینب روی نیزه می‌تپید
قلب دنیا می‌گرفت و ناگهان می‌ایستاد
 
کوفیان دیدند، وقتی لب به گفتن می‌گشود
ناگهان زنگ شتر‌ها از تکان می‌ایستاد
 
کائنات انگار تحت امر زینب می‌شدند
آن چنان که گفته‌اند: «آبِ روان می‌ایستاد»
 
او که با صبر و غرور و همت زهرایی‌اش
باحجابش روبروی دشمنان می‌ایستاد
 
زینبی که خطبه‌ها را حیدری می‌خواند و بعد
روی حرفش چون علی تا پای جان می‌ایستاد
 
با وجودی که غمی سنگین به روی شانه داشت
هم چنان می‌ایستاد و هم چنان می‌ایستاد
 
روضه‌ی گودال را اصلاً نخوانم بهتر است
شمر در خون می‌نشست اما سنان می‌ایستاد
 
 
آفتابِ داغ می‌تابید بر تن‌ها، ولی
قاتل خورشید زیر سایبان می‌ایستاد
 
بیت آخر سهم خولی می‌شد و با خواندش
بر زمین می‌خورد وقتی روضه‌خوان می‌ایستاد
29
0
موضوعورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها) | قتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعراحمد علوی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت