کاسه‌ی چشم حضرتش انگار

کاسه‌ی چشم حضرتش انگار
شده از غصه و غریبی پُر
وسط کوچه‌های بی شرمی
نبریدش برهنه‌پا اینطور
 
از همین کوچه‌های نامردی
خاطرات بدی به دل دارد
توی گوشش صدای یک سیلی‌ست
مثل ابر بهار می‌بارد
 
وسط نافله کجا بردید
پیرمردی که بی کس و تنهاست
قصه‌ی تلخ بردنش امروز
چقدر مثل روضه‌ی مولاست
 
از غم چهره‌ای کبود انگار
روزگارش همیشه در غم بود
آسمان ِنگاه ِخونش خیس
قامتش مثل مادرش خم بود
 
دست شعله رسیده بود ای وای
بر دری که زبانه‌اش می‌سوخت
ناگهان در میان آتش داشت_
همه‌ی آشیانه‌اش می‌سوخت
 
بین دود و شراره‌ها آن‌جا 
فکر گل‌های پرپرش افتاد
در ِآتش‌گرفته را می‌دید
چقدر یاد مادرش افتاد
 
در ِآتش گرفته را می‌دید
به لبش بود آه و واویلا
گریه می‌کرد و صحنه را می‌دید
آتش ِخیمه‌های عاشورا
 
گریه می‌کرد و صحنه را می‌دید
گیسوانی که آخرش می‌سوخت
وسط شعله‌های نامردی
عمه‌ای را که معجرش می‌سوخت
 
گریه می‌کرد و صحنه را می‌دید
غارت خیمه‌های زن‌ها را
روضه می‌خواند در دلش آن‌جا 
بر نوک نیزه اشک سقا را
41
0
موضوعشهادت امام صادق (علیه السلام)
گریزهجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها) | ماجرای کوچه (فدک) حضرت زهرا (سلام الله علیها) | عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمسعود اکثیری
قالبچهار پاره
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت