چون آن مستحفظین را خواب برد و پاسی از شب شد

چون آن مستحفظین را خواب برد و پاسی از شب شد 
سکینه سر برآوردی ز خواب آهسته آهسته
 
لب خود از تکلم بست اما دل پر از شیون 
گشاد از گردن و بازو طناب آهسته آهسته
 
کشید آنگاه رخت غم به پای آن درخت اما 
دل پر آتش و چشم پر آب آهسته آهسته
 
چو چشمش بر سر باب افتاد آبش گذشت از سر 
دو دست آورد سوی راس باب آهسته آهسته
 
که ناگه نرم نرم آن شاخه خم گردید از بالا 
به زیر آورد راس آن جناب آهسته آهسته
 
پس آن طفل حزین گفتا به آن سر سرگذشت خود 
سوالش را بداد آن سر جواب آهسته آهسته
 
بگفتا ای پدر از تشنگی جانم به لب آمد 
بگفت از دیده تر نوش آب آهسته آهسته
 
بگفتا بی علی اکبر نخواهم زندگی دیگر 
بگفت از او شوی تو کامیاب آهسته آهسته
 
بگفتا ای پدر هرجا روی آیم به همراهت 
بگفتا می‌شوی مهمان باب آهسته آهسته
 
به عالم فخر کن جودی که شعر روشنت آخر
جهان بگرفت همچون آفتاب آهسته آهسته
16
0
موضوعورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیزبانحال
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت