دید شاه دین چو عبدالله را

دید شاه دین چو عبدالله را
بگْذرانید از فلک پس آه را
 
هم‌چو جان آن طفل را در بر کشید
ز آه دل، آتش به خشک و تر کشید
 
گفت: ای روشن ز رویت، جان من!
غنچه‌ی باغ و گل بستان من!
 
اندر این دشت بلا جز تیر نیست
غیر تیر و نیزه و شمشیر نیست
 
جان من! از چه ز جان سیر آمدی؟
پیشواز تیر و شمشیر آمدی
 
بود بس امروز در این ماجرا
داغ مرگ اکبر و اصغر، مرا
 
ای جمالت محفل دل را چراغ!
داغ تو داغی است بر بالای داغ
 
در جواب آن امام دین‌پناه
گفت: ای روشن ز تو عرش اله!
 
آمدم تا در غمت، افغان کنم
آنچه از دستم برآید، آن کنم
 
آمدم تا سر دهم در پای تو
جان سپارم بر سر سودای تو
 
چون به خاک از کین فتاده پیکرت
آمدم از خاک بردارم سرت
 
زآن که بر جسم تو زین قوم شریر
بس نشسته تیر بر بالای تیر
 
جان شده از جسم و جسم از جان جداست
کُشته را کشتن دوباره کی رواست؟
 
پاره‌پاره از چه گشته جامه ات 
ای بلند افسر چه شد عمامه‌ات 
 
در حرم بهرت به صد سوز و گداز 
گسترانیده سکینه جانماز 
 
ظهر شد خیز و بگو با صد فغان 
اکبر آید گوید از بهرت اذان 
 
آمدم ای خسرو گردون اساس 
تا نمایم دربر شمر التماس 
 
این دم آخر مگر بهر ثواب 
شاه دین را او دهد یک قطره آب 
 
آمدم تا نزد او زاری کنم 
ز اشک خونین چهره گلناری کنم 
 
یا کند چاره غم افزون من 
یا به‌جای اشک ریزد خون من 
 
زانکه بر جسم تو ز آن قوم شریر 
بس نشسته تیر بر بالای تیر 
 
جان شده از جسم و جسم از جان جداست 
کشته را کشتن دوباره کی رواست  
 
نیم‌جانی گر بری تو زین بلا
داغ اکبر زنده نگْذارد تو را
 
شاه‌زاده با هزار افسوس و آه
گرم شیون بود در آغوش شاه
 
ناگهان سنگین‌دلی از راه کین
تیغی افکنْد از جفا بر شاه دین
 
دید چون آن طفل این جور و ستم
دست پیش آورْد و شد دستش قلم
 
پس به زاری آن صغیر بی‌گناه 
اوفتاد از ضعف در دامان شاه 
 
آه از آن ساعت که آن بیدادگر 
بهر قتلش تیغ بگرفت از کمر 
 
بر زمین افکند آن طفل حزین 
سر بریده‌اش دربر سلطان دین 
 
شاه می دیدش به چشم پر بکا 
کوبه زیر تیغ می‌زد دست‌وپا
 
خامه‌ی «جودی» چو برزد این رقم
تاب خودداری شد از لوح و قلم
3
0
موضوعشهادت حضرت عبدالله ابن الحسن (علیه السلام)
گریزعاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت