در یازده بهارم، تنها حسین گفتم

در یازده بهارم، تنها حسین گفتم
یاد حسن که کردم، یک یاحسین‌ گفتم
عمه نوازشم کرد، زیرا حسین گفتم
به تو عمو نگفتم، بابا حسین گفتم!
 
باید همه بدانند، در زیر دین هستم
عبداللهم ولی من، عبدالحسین هستم
 
مانند قاسم عزمِ کشته شدن که دارم
در رگ‌رگ وجودم، خون حسن که دارم
گیرم زره ندارم! یک پیرهن که دارم!
جای کلاه‌خودم، عمامه من که دارم
 
 بگذار من بیایم تا راه حل بسازم
مثل حسن بجنگم صدها جمل بسازم
 
بی اکبر و ابالفضل، دور تو بود خلوت
گفتی بمان به خیمه، گفتم عمو اطاعت
عمه مراقبم بود، با صد هزار زحمت
تنها زدی به میدان، آخر چقدر غربت!
 
دیدم به‌قصد قتلت، لشکر به راه افتاد
تا پیکر شریفت، در قتلگاه افتاد
 
بر پیکرت کشیدم، با گریه پیکرم‌ را
دادم نشان به عالم، آن روی دیگرم را
نذر سر تو کردم، دستان لاغرم را
بازو شکست و دیدم‌ بازوی مادرم را
 
شکر خدا که من هم، پای تو جان سپردم
دیدی که من دلیرم! دیدی به درد خوردم!
30
0
موضوعشهادت حضرت عبدالله ابن الحسن (علیه السلام)
گریزقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرسید پوریا هاشمی
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت