تو نوری مشعشع که می‌تابد اینک

تو نوری مشعشع که می‌تابد اینک
چه خورشید رخشان به آیینۀ جان
 
خروشنده موجی به رگ‌های ملت
چه خونی مقدس که جاریست جوشان
 
بگردم به دورت که گشتند مردم
چو پروانه پیرامن شمع تابان
 
تو بانگ اذانی رسا پر صلابت
به گلدسته‌های همه مرز ایران
 
تو سروی تناور که تن‌های خسته
در آن سایه‌سارش گرفتند سامان
 
تو نوری که پرتو فشاند به اعصار
نه جسمی فرو خفته در خاک کرمان
 
تو بذری که روییده در قلب مردم
نه جسمی که با مرگ گردیده پنهان
 
تو با خون پاکت که هرگز نخشکد
فزونتر بر آشفته‌ای خواب دیوان
 
تو فرزند بی‌مرز آزادگانی
نه تنها به بغداد و در شام و لبنان
 
اگر چه شدی ناگهان آسمانی
تو کوه ستبری و مرصوص‌بنیان
 
بگو چند در خانه راحت بخفتی؟
به انگشت بشمار ای کوه ایمان
 
بگو زاهد شب‌نخوابیدۀ سیر
که مزد از جهادت بکردی به انبان؟
 
اگر غیر روی خدا مقصدت بود
وطن پر نمی‌شد ز شوری خروشان
 
به تشییع آن جسم ارباً به ارباً
تو را خیل ملت بیامد به پیمان
 
به آن خون جوشان و آن چشم بیدار
که در انتقامت برآریم طوفان
 
به آن چشم بیدار کم‌خفتۀ تو
که خفتند در راحتش خوفناکان
 
دلم می‌تپد در هوای ره تو
بلا گر ببارد ولو همچو باران
 
پذیرا شو این ران خرد ملخ را
ولو نیست درخور به ملک سلیمان
83
0
موضوعحاج قاسم سلیمانی انقلاب اسلامی
گریز
شاعرسلمان احمدی
قالبغزل
سبک پیشنهادیمدح
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت