کار بالا گرفت و افتادی

کار بالا گرفت و افتادی
وسطِ عده‌ای پُر از کینه
آخرِ قصه‌ی تو معلوم است
شمر خواهد نشست بر سینه
 
خیمه بودم خدا نظر کرد و
پرده از پیشِ چشمِ من برداشت
عمه می‌خواست مانعم باشد
عشق اما گریزِ دیگر داشت
 
ناگزیر آمدم به دنبالت
تا رسیدم کنارِ این گودال
با تنِ زخمی‌ات بلند شدی
آمدی سَمتِ من به استقبال
 
به تنت زخم روی زخم آمد 
به سرم خاک تیره می‌پاشم
با لبِ تشنه‌ات نگو برگرد 
آمدم تا کنارِ تو باشم
 
تک و تنها نشستی و لشکر 
نَفَست را بریده‌اند اینجا
تیغ‌ها را به قصدِ آزارت 
روی زخمت کشیده‌اند اینجا
 
قبل از این که کنارِ تو برسم
دیده بودم به جانت افتادند
روی زخمِ گلوی مجروحت 
نیزه‌ای را فشار می‌دادند
 
شمر و خولی و حرمله هر سه
نوبتی می‌زدند روی تنت
آنقدر زخم خورده‌ای دیگر 
جای سالم نمانده بر بدنت
 
قدِ من کوچک است اما باز 
من جلودارِ این خطر بشوم
نفسی تازه کن عزیزِ دلم 
آمدم که تو را سپر بشوم
 
نیزه و تیغ و تیرها حالا 
بدنم را پُر از نشان کردند
نوک سرنیزه‌های این مردم
روی قلبِ من آشیان کردند
 
در شلوغی، فقط خدا نکند
دستم از دستِ تو رها بشود
کاش اینجا شبیه عباست
دستم از پیکرم جدا بشود 
 
دستم افتاد اگر، فدای سرت
از سرت کاش دست بردارند
ولی انگار این همه لشکر
یک سر از پیکرت طلب دارند
 
این دمِ آخری در این گودال
راحتِ جان من شد آغوشت
قتلگاهم به روی سینه توست
پیکرم مانده بر سرِ دوشت
 
آخرِ قصه، وقتِ تاریکی 
بینِ گودال، هر دو می‌مانیم
پیشِ چشمانِ عمه‌ام زینب
هر دوتا زیرِ سُمِ اسبانیم
8
0
موضوعشهادت حضرت عبدالله ابن الحسن (علیه السلام)
گریزقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمهدی قربانی
قالبچهار پاره
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت