قاسم زار با عروس گفت که خوش به سوی تو

قاسم زار با عروس گفت که خوش به سوی تو
می‌کشدم کشان کشان جذبه گفتگوی تو
 
می‌روم و نمی‌رود از دلم آرزوی تو
وه که به کام دشمنان دور شدم ز کوی تو
 
***بر نگرفته کام دل سیر ندیده روی تو
 
بین که عموی من ز دل آه و فغان همی کشد
در صف نینوا چون ناله چسان همی کشد
 
آه مکش که آه سرد رشته جان همی‌کشد
بخت سیاهم از درت موی کشان همی‌کشد
 
***آه چگونه بگسلم رشته جان ز موی تو
 
رفتم و آتش غمت ماند به سینه مشتعل
دست مراد کوته و پای امید منفعل
 
از پس مرگ سر زند گرگل حسرتم گل
بی‌تو چسان ز بوی گل تازه کنم مشام دل
 
***خار که نیست در جهان هیچ گلی به بوی تو
 
گفت عروس بینوا با لب خشک و چشم تر
چندم از این سخن زنی تیر فراق بر جگر
 
سوختن و نمی‌کند بر دلت آه من اثر
خوی تو نیست در ملک خلق تو نیست در بشر
 
***ای ملک و بشر همه بنده خلق و خوی تو
 
رفتی و بستی از من ای تازه جوان دگر نظر
بود سیاه روز من بعد تو شد سیاه‌تر
 
پس چه کنم ز داغ تو گر نکنم سیه بسر
چون روم از جهان بدر خام غم تو در جگر
 
***نشکفد ار مزار من جز گل آرزوی تو
 
شور مخالفین بپا بنگر و احتراز کن
پا ز عراقیان بکش رو به سوی حجاز کن
 
یا بنشین ز مرحمت همره دوست راز کن
ای گل تازه یک نفس پرده ز چهره باز کن
 
***تا نفسی برآورد بلبل بذله گوی تو
 
ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟
ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم
 
(صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم
پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم
 
***به که به زندگی کشم پا ز حریم کوی تو
43
0
موضوعشهادت حضرت قاسم ابن الحسن (علیه السلام)
گریز
شاعرمیرزا محمد باقر صامت بروجردی
قالبمسمط
سبک پیشنهادیزبانحال
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت