سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست

سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست
قمر نجمه و شمس الشرف کرب‌وبلاست
 
نور او ناب‌تر از رنگ عقیق یمنی است
پرورش یافته‌ی مکتب ناب حسنی است
 
طینتش نور و لبش کوثر و قدّش طوباست
نوه‌ی حیدر کرار و عزیز زهراست
 
نور از روی جبینش به فلک می‌تابد
مهر ایمان و یقینش به فلک می‌تابد
 
نوجوانی که به پیران جهان راهبر است
یم ایثار و وفا را صدفی پُرگُهر است
 
داشت جامی به کف از جام وفا زرین‌تر
اشتیاقش به شهادت زعسل شیرین‌تر
 
نامه‌ی مرد جمل را به روی دست گرفت
سیزده جام عسل را به روی دست گرفت
 
بغض پنجه به دل و راه گلویش می‌زد 
بس که او بوسه به دستان عمویش می‌زد 
 
گفت دانی به شما عشق و ارادت دارم
ای عموجان به دلم شوق شهادت دارم
 
ای کریمی که کرم هست تو را عادت و خو
بامن ای جان عمو حرف نرفتن تو مگو
 
هردو نذر حرم دوست متاعی کردند
هردو با ناله و گریه چه وداعی کردند
 
همه دیدند مه چاردهی سر زده است
با نقابی که به رویش زده او آمده است
 
آمد و جن و ملک را به تماشا انداخت
«کوهِ طوفان زده را یک تنه از پا انداخت»
 
بس که بر میسره و میمنه‌ی لشگر تاخت
همه را یاد ابرمردِ جمل می‌انداخت
 
کوفیان بار دگر حیله و نیرنگ زدند
وای از آن لحظه که بر او همگی سنگ زدند
 
با همان دست که بر جسم حسن تیر زدند
شب‌پرستان به تنش نیزه و شمشیر زدند
 
موج زد لشگر و دیدند دگر قاسم نیست
استخوانی به تمامیِ تنش سالم نیست
 
عشق می‌گفت حسین بن علی را، بشتاب
یک صدا گفت عمو قاسم خود را دریاب
 
باغبان دید گلش پرپر و پامال شده
بسملی روی زمین بی‌پر و بی‌بال شده
 
ای «وفایی» چه بگویم که حسین از آن دشت
با تن او به چه حالی به حرم بر می‌گشت
11
0
موضوعشهادت حضرت قاسم ابن الحسن (علیه السلام)
گریزشهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
شاعرسید هاشم وفایی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت