تا آمد و اجازه‌ی راهى شدن گرفت

تا آمد و اجازه‌ی راهى شدن گرفت
از اشتیاق، جاى زره پیرهن گرفت
 
آه از دل حسین، که در بین خیمه‌گاه
با دست خود یتیم حسن را کفن گرفت
 
یک دُرّ ناب را سوى میدان روانه کرد
وقتى که بازگشت، عقیق یمن گرفت
 
وقتى که رفت، حال و هواى مدینه داشت
سنگش زدند تا دم جانم حسن گرفت
 
گفتند زنده زنده لگدکوب اسب شد
نعل سپاه، سهمیه از این بدن گرفت
 
جسمش شبیه موم عسل خانه‌خانه بود
غم را به جان خرید و بلا را به تن گرفت
 
جز واى مادرم سخن دیگرى نگفت
از او شکاف سینه مجال سخن گرفت
12
0
موضوعشهادت حضرت قاسم ابن الحسن (علیه السلام)
گریز
شاعرمحمد جواد پرچمی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت