چوب ستم بر این سر اَنوَر مزن یزید

چوب ستم بر این سر اَنوَر مزن یزید
تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید
 
این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه
بودی مدام زینت آغوش فاطمه
 
باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا
از بس کشید تشنگی این سر بکربلا
 
تنها همین نه از تو به این سر عذاب شد
از هر سری به این سر بیکس عتاب شد
 
این سر که آفتاب ز وی کرده کسب نور
خولی نهاده است به خاکستر تنور
 
این سرکه داده بوسه بر آن سید اَنام
آویختند بر در ِدروازه های شام
 
این سر که دیده این همه جور مُعاندین
او را رواست چوب زدن در کدام دین
 
بنما ز کردگار ، تو آزُرمی ای یزید
از روی جدّ او بنما شرمی ای یزید
 
زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد
آهش به آن ستمگر ِدلسخت اثر نکرد
 
آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی
ظالم به بوسه گاه نبی چوب میزنی
16
0
موضوعمناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا حضرت زینب (سلام الله علیها)
گریزورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت