فلق در سینه‌اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت

فلق در سینه‌اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت
که خون آلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت


طراوت در هوا از ریشه زنجیر می‌روید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت


مگر خورشید را هم می‌توان خاموش کرد آخر
کسی از تیره شب در سرش افکار واهی داشت


عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی‌تر
که در آن نخ نما آغوش، اسرار الهی داشت


کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟
مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت


هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد
اگر در سینه‌اش یارای آهی گاه گاهی داشت


به تسبیحش قسم زنجیره عالم به دستش بود
چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت


چه بنویسم از آن گودال از آن قعر السجون از زخم
از آن زندان که حکم روضه‌های قتلگاهی داشت


تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست
که در هر گوشه‌ای از خاک ایران بارگاهی داشت


 تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد
تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد


 تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی
تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی


کنون دریای طوفانی ست ایران ناخدایی کن
نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن


دلم روشن نگاهم گرم حالم احسن الاحوال
به لطف روضه‌های تو چه سالی می‌شود امسال


که ایران در تو می‌بیند بهار سرزمینش را
کنار سفره باب الحوائج هفت سینش را

111
0
موضوعشهادت امام موسی ابن جعفر الکاظم (علیه السلام)
گریز
شاعرسید حمیدرضا برقعی
قالبترجیع بند
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی

حاج سید حمیدرضا برقعی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت