صبح شد آفتاب پهن شده

صبح شد آفتاب پهن شده
آب روی تراب پهن شده
برکهء مستجاب پهن شده
سفره ای از شراب پهن شده
 
باز مثل هوس به سر زد مِی
بزنید از دهن نیافتد مِی
 
کفر بالا زد و گنه کردم
وصف خورشید را به مه کردم
تا سحر التماس شه کردم
سجده بر لاشریک له کردم
 
وصف آن دلبری که بی همتاست
عین سبحان ربی الاعلی است
 
دلبری برگزیده ام که مپرس
وصفی از او شنیده ام که مپرس
آن قدر جلوه دیده ام که مپرس
بدعتی آفریده ام که مپرس
 
کعبه گر خال روی دلدار است
قبله ام در نماز سیاّر است
 
شب شده، دیدهء تری دارم
چشم ،در چلّه بستری دارم
میل انگور عسگری دارم
گفته اند ارث مادری دارم
 
که تو را می کنم طلب ساقی
ای تمنای تا ابد باقی ...
 
ای مه پشتِ ابرها پنهان
حضرتِ جلوه های بی پایان
تَحتُ نَعلِیکَ مدّهامَتان
برسان زود خویش را برسان
 
ای بهار ، ای بهشت گم شده ام
منجیِ سرنوشت گم شده ام
 
مثل آئینه صافِ صافم من
حامل ریسه ای کلافم من
سینه بهر تو می شکافم من
گیسویت را بده ببافم من
 
ناز کم کن بده به من مو را
خم مکن بهر من تو ابرو را
 
خضر و عیسی،شعیب و صالح و هود
همه رفتند پای تو به سجود
بسکه سیمات مثل آینه بود
بسکه حق از تو مدح می فرمود
 
عَجَزَ الواصِفون عَن صِفَتِک
ما عَرَفناک حَقَ مَعرِفَتِک
 
قبل آن قلّه که پر از گنج است
رفتنی با مرارت و رنج است
استقامت بر آن بلا،سَنج است
چهارده در مُکاشفه پَنج است
 
هر کسی نوکری کند او را
بوده انگار روز عاشورا ...
 
ناخدای نجات ، کشتی کو ؟
کوزه ای را که می سرشتی کو؟
رُقعه هایی که می نوشتی کو؟
آن سفرنامهء بهشتی کو؟
 
پای من رفت رو به بیراهه
خسته ام از گناه وللهِ
 
خانه ام رفت رو به ویرانی
به خیالم شدی بیابانی
پیش من نیستی نمی دانی
رفته از یاد من مسلمانی
 
به سرِ سفره ام حلالی نیست
جز غم دوریت ملالی نیست ...
 
بی قراریم پس قرار کجاست؟
سیصد و سیزده سوار کجاست؟
راستی یک سؤال؟یار کجاست؟
مرد موعود انتظار کجاست....!؟
 
پس چه شد میوهء توکل ها
ندبه ها، عهدها، توسل ها
 
خواندن شعر های داغ چه سود
کوچه های پر از چراغ چه سود
زندگی بی دل و دماغ چه سود
ندهد بی تو یاس باغچه سود
 
یک کلام از زبان دل رواست ...
به کسی بر نمی خورد که کجاست !
 
ای اذاجاء نصر، فتحِ قریب
انتقام گلوی شاهِ غریب
کاش می بردم از غم تو نصیب
کاش بودم چنان زهیر و حبیب
 
تا ظهورت عقب نمی افتاد
کار صبحم به شب نمی افتاد
 
نالهء آه آه می آید
از دلِ قتلگاه می آید
خون ز حلقوم شاه می آید
زنی از قتلگاه می آید
 
تا که پیش جنایت دگران
بشود لشگر امام زمان
 
آتش التماس معجرها
گریهء بی امان خواهرها
تبِ حُجب و حیای دخترها
آخرین ربناّی حنجرها
 
همه با هم خدا خدا کردند
همه با هم تو را صدا کردند
 
آه، یاران باوفا چه کمند
یاسمن ها همه کمان و خمند
زینب و شمر روبروی همند....
آه غارتگران چه بد قدمند
 
سر معجر بزن بزن شد، وای
عمه مشغول سوختن شد، وای
115
0
موضوعمدح | مناجات با امام زمان (عج) | امام زمان (عج)
گریزقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | مناجات ها و مصیبتهای حضرت زینب بعد از عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرحسین قربانچه
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت