روایت است که چون از جهان حبیب خدا

روایت است که چون از جهان حبیب خدا
مسافر سفر قرب لیله الاسری
 
رسید وقت که قلب زمانه بگذارد
از این سراچه اندوه و غم برون تازد
 
به بستر مرض افتاده بود با تب و تاب
یکی به باب رسالت نمود دق الباب
 
جناب فاطمه در پشت در نمود کدار
از راه کوفتن در نمود استفسار
 
جواب داد که ای خانواده عصمت
مراست عرض نهانی به شافع امت
 
پی جواب جوان عرب جناب بتول
به گفت نیست در این حال وقت اذن دخول
 
برفت و بعد زمانی نمود بار دگر
پی گرفتن اذن دخول حلقه در
 
در آن زمان شه امی لقب بهوش آمد
به سوی فاطمه با ناله در خروش آمد
 
که زودتر بشتابید و در فراز کنید
بروی پیک خدا باب حجره باز کنید
 
که او بهم زن مجموعه جماعات است
سفیر مرگ و شکست اساس لذاتست
 
به هیچ کس نسپرده چنین طریق ادب
ز ما سوی به جز از من کرده اذن طلب
 
نمود قابض ارواح اذن چون حاصل
به پای بوس رسول خدای شد واصل
 
سلام کرد و دو دست ادب به سینه نهاد
ز روی شاهد مقصود خویش پرده گشاد
 
پیام داد ز حق کی شفیع خلق الله
گرت بسر هوس وصل ماست بسم الله
 
گرفت صدر امم مهلتی ز عزرائیل
که تا رسید برش جبرئیل با تعجیل
 
به جبرئیل بفرمود سید دو سرا
مرا چگونه نهادی در این زمان تنها
 
به گفت بهر ورود تو ای فلک رتبت
بدم مباشر اسباب زینت جنت
 
بگفت چیست بشاراتت از خدای غفور
بگو به من که شود بلکه دل ز غم مسرور
 
بگفت بازنشاندم حرارت نارین
صفا و روح فزودم به باغ علین
 
چو حور کرده مزین رخ از شعف غلمان
زده ز شوق صف و دیده در رهت حوران
 
ز پیشتر بهر تو و امتت به روز قیام
بود به سایر امت دخول خلد حرام
 
بگیر و دار صف حشر و شورش محشر
نخست تاج شفاعت تو را بود بر سر
 
جواب داد نبی کی امین وحی خدا
گذشت زین همه‌ام عقده ز دل بگشا
 
بگفت ای به فدای دلت دگر چه غم است
که بعد از این همه قلب تو باز پرالم است
 
جواب داد که ای پیک حضرت عزت
غم دگر به دلم نیست جز غم امت
 
نهاد روح‌الامین پس پیام یکتا را
مداد تسلیمه «ربک فترضی» را
 
بگفت غم مخور ای غمگسار پیر و جوان
که روز حشر خداوند قادر منان
 
ز اهل معصیت اینقدر خواهدت بخشود
که تا رضا شوی و قلب تو شود خوشنود
 
هزار خاک ندامت به فرق امت تو
چگونه آب نگردند از خجالت تو
 
دو چیز را به امانت گذاشت آن سرور
کتاب و عترت خود را به گفته داور
 
شکست بعد نبی حرمت کلام الله
چو قلب عترت پاکش به دشت کرب و بلا
 
روایت است که چون بی‌کس غریب وحید
به خاک ماریه بنمود جا حسین شهید
 
نهاده بود به هم هر دو ده حق بین
که دید سینه مجروح خویشتن سنگین
 
گشود چمش و نظر کرد شمر بی‌دین را
بگفت آن سگ بی‌شرم زشت آئین را
 
که ای شده ز خدا و رسول بیگانه
مرا شناسی و لب تشنه می‌کشی یا نه
 
جوا داد بلی می‌شناسمت ای شاه
توئی حسین و بود جد تو رسول الله
 
علی بود پدر و فاطمه است مادر تو
ندارم از همگی باک و می‌برم سر تو
 
بگفت حال که در کشتنم تر است شتاب
حرارت جگرم را نشان ز قطره آب
 
به طعنه گفت که داری گمان تو ای سرور
که هست باب گرام تو ساقی کوثر
 
بگو بیاید و بنشاند از جگر تابت
کند ز آب به هنگام مرگ سیرابت
 
کشید خنجر از بهر قتل آن امام امم
اساس خرمی کائنات زد بر هم
 
بس است (صامت) از این ماجری که لال شوی
اگر زیاد پی شرح این مقال شوی
57
0
موضوعوفات حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم)
گریزقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمیرزا محمد باقر صامت بروجردی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه,روضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت