دل که می‌‎گیرد دو چشم تر به دادم می‎رسد

دل که می‌‎گیرد دو چشم تر به دادم می‎رسد
در زمان فقر این گوهر به دادم می‎رسد
 
وسع کم هرگز برای ما فقیران ننگ نیست
دست من خالی که باشد سر به دادم می‎رسد
 
دست بردارید مردم از سر من چون که من
دلبری دارم که او بهتر به دادم می‎رسد
 
از شب قدر تو جا ماندم که امروز آمدم
گفته اند اینجا حسین آخر به دادم می‎رسد
 
این کریمی را که من دارم گدایی می‌‎کنم
مطمئن هستم که پشت در به دادم می‎رسد
 
حیف, آقای به این خوبی کنارم باشد و
فکر این باشم یکی دیگر به دادم می‎رسد
 
من سراغ هرکسی رفتم دلم را زد شکست
غالباً این لحظه ها مادر به دادم می‎رسد
 
فاطمه مِیلش که باشد وضع برمی‎گردد و
مرتضی با ظرفی از کوثر به دادم می‎رسد
 
اعتباری نیست برتقوای من, این لطف توست
لحظه ی تشخیص خیروشر به دادم می‎رسد
 
پاک‎ها کرب و بلا رفتند و من جا مانده‎ ام
فطرسم امروز, بال و پر به دادم می‎رسد
 
حتم دارم قبل حتّى حضرت خیرالنساء
دخترى دردانه در محشر به دادم مى رسد
 
خواهری دلخسته پرسیدازخودش بالای تل
این برادر زیر این خنجر به دادم می‎رسد؟
 
می‎برند این‎ها هر آنچه روی سر دارم ولی
می‎رسد عباس و با معجر به دادم می‎رسد
 
زانوی محمل بلند و دامن من هم بلند
در سفر این وقت‎ها اکبر به دادم می‎رسد
8
0
موضوعمناجات با مناجات با خدا
گریز
شاعرحسین قربانچه
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت