بشنو این معجزه از شاه سریر اعجاز

بشنو این معجزه از شاه سریر اعجاز
حضرت موسی جعفر شه اقلیم حجاز
 
دید در مکه به نزدیک منا پیره‌زنی
کودک خورد بپیرامن وی چند تنی
 
ماده گاوی ببر آن زن محزون غمین
مرده افتاد در آن بادیه بر روی زمین
 
به هر گاو آن زن دلسوخته با این اطفال
گشته دامان وی از خون جگر مالامال
 
حجت بالغه آن مظهر لطف یاری
کرد رو جانب آن زن ز پی دلداری
 
گفت ای زن ز چه گریانی و اندوه تو چیست
این دل افسرده یتیمان پریشان از کیست
 
گفت این چند تن کودک مهجور یتیم
هست اطفال من بیوه نالان الیم
 
شوهرم مرده و می‌بود ایا عرش سریر
شیر این گاو معاش من و اطفال صغیر
 
از سیه بختی ما سوخته جان نومید
مرده این گاو دگر گشته ز ما قطع امید
 
گفت با آن زن گریان ز غم افسرده
شاید این گاو تو الحال نباشد مرده
 
گفت ای مرد ترحم نکنی چون تو بما
منما مسخره بر من دگر از بهر خدا
 
باز فرمود در درج ولایت با زن
هست با سرعت تاثیر دعایی با من
 
بهر تو زنده کنم گاو تو را اگر خواهی
تا شود بر تو عیان دعوی سر اللهی
 
گفت زن گر ز غمم بازرهانی چه غم است
تو کریمی و سزاوار کریمان کرم است
 
آن شهنشاه که در مصر وفا بود عزیز
زد بدان گاو سرپایی و فرمود که خیز
 
گاه از معجزه سبط رسول دو سرا
زنده گردید و بپا خاست به فرمان خدا
 
گشت آن زن به هواداری آن عیسی دم
با یتیمان دل افکار پریشان خرم
 
این همان پاست که در کنده هرون شریر
بود نه سال به بغداد به قید زنجیر
 
که فرستاد کنیزان پی خدمت ببرش
تا کند متهم و او فکند از نظرش
 
که رود کرد ز عدوان ببر حجت حق
آن سیه روی پی مضحکه سرگین به طبق
 
که طلب کرد پی قتل شه عرش اورنک
همچو خود چند نفر کابر به دین ز فرنک
 
در غریبی به جز از لطف خدا یار نداشت
مونس خلق خدا یاور و غمخوار نداشت
 
به جز از ناله زنجیر چو مرغ قفسی
بهر آن شاه نبود همدمی و همنفسی
 
آب گردید ز صدمه بدن لاغر او
گشت کاهنده به زندان بلا پیکر او
 
آخر از زهر جانسوز به ملک بغداد
زیر زنجیر ستم موسی جعفر جان داد
 
چهار حمال فرستاد به خفت هارون
بهر دفن بدن مظهر ذات بی‌چون
 
شیعیان زین غم عظمی چه خبردار شدند
همه با هم پی‌دفن تن او یار شدند
 
عود عنبر همه با گریه به مجمر کردند
خاک محنت به عزایش همه برسر کردند
 
دفن کردند به عزت تن آن گوهر پاک
مخزن آن گهر پاک شد اندر دل خاک
 
هیچ کس بی کس و مظلوم نرفت از دنیا
به خدا در همه عالم چو عزیز زهرا
 
آنکه پرورده دوش نبی اطهر بود
خاک پایش بسر روح‌الامین افسر بود
 
بدان بی‌سر او ماند سه روز از ره کین
بعد قتل از ستم شمر ستمگر به زمین
 
ساربان کرد جدا در عوض غسل و کفن
بهر انگشتری انگشت شریفش ز بدن
 
عوض دفن تن سبط رسول خاتم
گتش چون سرمه ز جولان سم اسب ستم
 
خواهرش با دف و با چنگ و رباب
رفت از کرببلا تابسوی شام خراب
 
یک پسر داشت گرفتار سپاه دشمن
پا به زنجیر و غل و جامه‌اش در گردن
 
روز و شب با تن تب‌دار و پریشان و ملول
همچو (صامت) به عزاداری دلبند رسول
92
0
موضوعمدح | شهادت امام موسی ابن جعفر الکاظم (علیه السلام) | امام موسی ابن جعفر الکاظم (علیه السلام)
گریزمصائب امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | عاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمیرزا محمد باقر صامت بروجردی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه,روضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت