ای که از کوفه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

ای که از کوفه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری 
خون من ریخته در گام به گامش، نظری!
 
مسلم از پا شده آویز قناره بدنش...
فطرس! امروز ببر سمت نگارم خبری
 
شاه در کوه و کمر! من وسط شهر غریب!
آه از آن دربدری وای ازین دربدری..
 
چند دندان مرا سنگ شکسته، آری!
عاشق آن است ز معشوق بگیرد اثری
 
بدنم زیر لگد مانده ترحم نکنید..
با سم اسب بکوبید مرا ده نفری
 
گونه‌ام خرد شد از بام زمین افتادم
گریه‌ام هست برآن گونه‌ی سرخ دگری
 
با تن بی رمقم بر تو سلامی کردم
به فدای سر تو، ای که میان سفری! 
 
حاضرم دختر من را به کنیزی ببرند
تا که از دختر تو دفع شود هر خطری
 
کاش می‌شد بدنم را همه آتش بزنند
تا نگیرد به پر چادر زینب شرری
29
0
موضوعمسلم ابن عقیل اصحاب امام حسین (علیه السلام)
گریزعاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرسید پوریا هاشمی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت