آفتاب لب بامم ، دگر امیدی نیست

آفتاب لب بامم ، دگر امیدی نیست
رفتنی ام ، به دعای سحر امیدی نیست
 
هرکه از اهل مدینه به سراغم آمد
بی صدا گفت که خانم بپر امیدی نیست
 
گفته بودم سپر درد و بلایت باشم
دست من نیست علی بر سپر امیدی نیست
 
به گمانم که بنا نیست کنارت باشم
میروم از بر تو همسفر امیدی نیست
 
این قَدَر زحمت دارو و دوا را نکشید
حتم دارم به علاج کمر امیدی نیست
 
احتیاجی نبود تا که طبیبی دیگر...
گفته بودم که به دفع خطر امیدی نیست
 
فضه و زینب ام این بار بلندم کردند
به توانایی این بال و پر امیدی نیست
 
شوهر من به کسی که گله میکرد بگو
خوش خبر باش به زخم جگر امیدی نیست
 
عجبی نیست علی جان که مَحَلَّت ندهند
به چنین طایفه ی خیره سر امیدی نیست
 
تو سلامی بده این بار جوابش با من
به کمال و ادب رهگذر امیدی نیست
 
بچه ها نیمه ی شب گریه کنان می گفتند
" بعد مادر به بقای پدرامیدی نیست "
143
1
موضوعایام بستری در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
گریز
شاعرعلیرضا خاکساری
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت