گرت برنشاند به گاه بلند

گرت برنشاند به گاه بلند
هم اندازد آخر به چاه گزند
 
همی تا توانی به نیکی بکوش
تو خاکی چو دریای آتش بجوش
 
اجل چونکه سال حیاتت شمرد
چنان کن که مردم نگویند مرد
 
ببخش و بخور کز پس مردنت
ابا دیگری خورد خواهد زنت
 
ره عزلت و نیستی پیش گیر
از آن پیش کت مرد باید، بمیر
 
نمرده تو در ماتم خود بموی
به آب مژه تیرگی ها بشوی
 
جهان در بر اهل دل اندکی است
چو می بگذرد رنج و راحت یکیست
 
مخور غم ز مرگ کس اندر جهان
که شد فوت تن زندگانی جان
 
اگر غم خوری بهر آنشاه خور
که بد خلق را سوی حق راهبر
 
چو او کشته شد دین و دانش بمرد
چنان دان همه آفرینش بمرد
 
ببین تا که در سوک این شاه دین
چه بد پیشه ی سیدالساجدین
 
چهل سال جاکرد در گوشه ای
نبودش جز اشک روان توشه ای
 
همه گریه میکرد در مرگ باب
نخورد او به راحت دمی نان و آب
 
اگر نان گرم و اگر آب سرد
بدیدی زدی ناله با داغ و درد
 
که افسوس لب تشنه جان داد شاه
نخورد آب در پهنه ی رزمگاه
 
درآن روز در بد بود کز تیغ کین
بداد او سر و جان به جان آفرین
 
یکی روز در کوچه مردی دمان
گذشتی که ناگاه از ناودان
 
بسر آمدش آب و شد بیمناک
که آن آب شاید نبوده است پاک
 
یکی گفتش ای مرد پرهیزکار
از اینگونه پنداشت آزرم دار
 
مر این آب از آبحیوان به اسب
چنین آب ناید خضر را به دست
 
از این آب شو پیکر خویشتن
ز آلوده گی ها بکن پاک تن
 
بپرسید کاین آب چبود بگوی
کز آن خویش باید درهم شتشوی
 
به پاسخ بدو گفت گوینده این
بود آب چشم خداوند دین
 
که در ماتم باب گریان بود
ز آه دلش چرخ بریان بود
 
چنان ریزد از دیده اشک روان
که چون سیل شد آید از ناودان
 
ز داغ پدر همچو ابر بهار
همی گریه کردی به شام و نهار
 
که تا شد به خلد برین آنجناب
ز دیدار جد و پدر کامیاب
135
0
موضوعمصیبت کربلا امام سجاد (علیه السلام)
گریز
شاعرمیرزا احمد الهامی کرمانشاهی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیمدح و مرثیه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت