بود که درگذرند از گناهکاری ما

بود که درگذرند از گناهکاری ما
که بیش از گنه ماست شرمساری ما

شدت چه زود فراموش عهد یاری ما
به یاری تو نه این بود امیدواری ما

جفا و جور تو با ما اختیار تو نیست
چنانکه نیست وفا با تو اختیاری ما

به پاکدامنی ما هنوز نیست کسی
اگر چه شهرهٔ شهر است میگساری ما

بود قرار پس از کشتنش ، چو می ماند
به بیقراری سیماب ، بیقراری ما

به تن نزار و به دل زار تا به کی باشیم
ببین نزاری ما رحم کن به زاری ما

کنون ز لطف بنه مرهمی وگرنه چه سود
ز کار چون گذرد کار زخم کاری ما

ندیده عاشقی و طفلی و نمیدانی
فغان و نالهٔ غیر از خروش و زاری ما

به خویشتن دشمن و با خصم دوستیم، رفیق
طریق دشمنی اینست و دوستداری ما

103
0
موضوعمناجات با مناجات با خدا
گریز
شاعررفیق اصفهانی
قالبغزل
سبک پیشنهادیمناجات
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت