به حکم تَطْمَئِنُّ الْقَلب دریاب اضطرابم را

به حکم تَطْمَئِنُّ الْقَلب دریاب اضطرابم را
بیا آباد کن از نو دلِ خانه‌خرابم را
 
ندیدم از رگِ گردن به من نزدیک‌تر بودی
خودم را از میان برداشتم، بردم حجابم را 
 
من از آیینه‌ پرسید این سیاهی کیست؟ این من نیست
شکستم خویش را، با گریه‌ام شستم نقابم را
 
نجاتم دادی از دستِ کویر خودفراموشی
از آنجا که خودم حتی نمی‌دیدم سرابم را
 
عتابِ توست از آغوش مِهرِ مادرم خوش‌تر
دلت آمد جوابم کن، تماشا کن عذابم را!
 
تهِ انبار کاهم سوزنی دیدی و بخشیدی
ندیدی کوهِ عصیان مرا، دیدی ثوابم را
 
فقط در تربتِ سجاده می‌روید گُلِ اشکم
که خاکِ کربلا از خار می‌گیرد گلابم را
 
اگر روزی میان جنّت و بامِ نجف ماندم
کبوتر کن قناری‌های حقّ انتخابم را
 
 میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی، حافظ از میان برخیز
5
0
موضوعمناجات با مناجات با خدا
گریز
شاعررضا قاسمی
قالبترکیب بند
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت