اشعار ورود به شهر قم حضرت معصومه (سلام الله علیها)
قلب کویر با تو بهشت خدا شده ست
قم قبله ی ارادت دل های ما شده ست
این خاک با حضور تو دارالشفا شده ست
اینجا حریم روشن آیینه ها شده ست
 
با تو بهار در دل این خاک پا گرفت
مهرت نسیم بود و جهان مرا گرفت
 
دردیم و جز به مهر تو درمان نمی شویم
ابریم و بی نگاه تو باران نمی شویم
دل مرده ایم و بی مددت جان نمی شویم
ما نوکر تواییم و پشیمان نمی شویم
 
احسانت آیه ی کرم اهل بیت شد
قم با حضور تو حرم اهل بیت شد
 
ای آفتاب سر زده از گنبد شما
بی انتهاست مرحمت بی حد شما
قم شهر ماست،مشهد ما مشهد شما
پیداست قبر گم شده در مرقد شما
 
اشکیم و می چکیم به پای شما فقط
عمریست نوکریم برای شما فقط
 
گشته غبار چادر تو آبروی قم
عطر بهشت می وزد از عطر و بوی قم
در رفت و آمدند ملائک به سوی قم
باشد حرام آتش دوزخ به روی قم
 
ما را به حشر جزو محبان حساب کن
ما را بیا و زائر کویت خطاب کن
 
ما خشک سال و حضرت بارانمان تویی
ما رعیتیم و خواهر سلطانمان تویی
ماه همیشه کامل ایرانمان تویی
آسایش بهار و زمستانمان تویی
 
تاریک بوده ایم و تو خورشیدمان شدی
یک عمر صبح روشن امیدمان شدی
 
قبل از تو این کویر فقط شوره زار بود
این خاک چار فصل تنش بی بهار بود
قم سال های سال پیِ یک نگار بود
در آرزوی وصل شما بی قرار بود
 
قم با شما سرآمد این روزگار شد
بعد از تو با بهشت خدا هم جوار شد
 
مهمان عطر فاطمه ام با زیارتت
دل بسته ام به وعده ی صدق شفاعتت
چرخیده چرخ زندگی ام با سخاوتت
از غم خیال نیست به لطف و عنایتت
 
با صد امید و شوق بر این خانه رو زدم
من پیک آشنای حرم، اهل مشهدم
 
تو آمدی و کعبه ی محبوب ما شدی
اهل حجاز و هم وطن خوب ما شدی
مرهم ترین دوای دل آشوب ما شدی
نوری برای این دلِ محجوب ما شدی
 
از لحظه ی ورود تو قم آسمانی است
نامت همیشه آینه ی مهربانی است
سوارِ ناقه شدی رویِ ناقه مَحمل بود
کجا سَری به رویِ نـیزه در مقابل بود
 
نَه سایه یِ سرِ نیزه نشین به رویِ سَرَت
نَه اینکه همسَفَرت طعنه هایِ قاتل بود
 
اگر چه در سَفَـرت آفتاب را دیدی
ولی به رویِ سَرَت سایه بان وُ حائل بود
 
خبر رسید می آیی وُ فتـحِ باب شده
برای آمَـدَنت درب…باز…کامـل بود
 
نَه بسته شد درَی از شهر وُ نَه شکسته سَری
نَه سنـگِ بام وُ نَه دُشنام با رَذَائل بود
 
همیشه دور وُ بَرَت بود مَحـرمِ اَسرار
کجای روضه برایَت خرابه مـنزل بود
 
ندیده ای بِزند چوب رویِ لب…دشمن
همیشه روضه یِ دندان…شکسته مشکل بود
 
نَکَرده دِق جـلویِ چشمهایِ تو طفـلی
نگفته ای به حرم کاش اَبوالفضائِل بود
 
برایِ خواندنِ ندبه میانِ صحنِ تو کاش
زُلالِ نورِ خـدایی به لوحـه یِ دل بود
آمد اینجا که محشرى باشد
بوى زهراى اطهرى باشد
خواهرى را ندیدم این گونه
مثل این زن برادرى باشد
 
چند تا شهر آمده تا قم
شاید این شهر آخرى باشد
ناقه اش را به کوچه اى ببرید
که در ان مرد کمترى باشد
 
پرده ناقه اش تکان نخورَد
تا به او چشم این و آن نخورَد
اَى زن ها مراقبش باشید
به زمین پیش دیگران نخورَد
 
به نخ چادرش زبانم لال
دست امثال ساربان نخورَد
به لبان کسى مقابل او
بى هوا چوب خیزران نخورَد
 
چه قَدَربا وقار وارد شد
روى محمل سوار وارد شد
ناقه آفتاب همراهِ
چند تا پره دار وارد شد
 
مردهاشان کنار رفتند
ناقه اش در حصار وارد شد
واى از انجا که مادرى در شهر
با سر شیرخوار وارد شد
 
باز باهر حساب واى رباب
خیزران,لب,شراب,واى رباب
روى نیزه تکان نخور این قدر
على اصغر بخواب واى رباب
 
بازاحساس شیردرخود کرد
لحظه اى خورد آب,واى رباب
صورتش سوخت بعد کرببلا
وسط افتاب,واى رباب
محملت خوش خرام می آمد
با شُکوه تمام می آمد
 
محملت بود و خیل استقبال
کم محلی نشد زبانم لال!
 
قم نگاهش لبالب از شرم است
شام ویران که نیست! خونگرم است
 
پاکی و حُجب, باورِ چشمش
قدم میهمان سرِ چشمش
 
تا توان داشت, احترام گذاشت
هرچه گُل داشت, روی بام گذاشت
 
دمِ قم گرم! سربلند شدیم
از دعایِ تو بهره مند شدیم
 
چادرت ذره ای غبار ندید
آفتابی به نی, سوار ندید
 
با مَحارم به قم رسیدی شکر
سرِ دروازه ای ندیدی شکر
 
گوشه ی معجرت نمور نبود
خبرِ داغی از تنور نبود
 
قم کجا ؟ کوفه ی خراب کجا؟
تو کجا ؟ زینب و رباب کجا؟
 
ساربان محملت عجول نراند
چادرت زیرِ پای شمر نماند
 
چه بگویم؟ رسیده جان بر لب!
ای امان از غریبیِ زینب
 
دلش از دستِ روزگار گرفت
گوشه ی دامنش به خار گرفت
 
به پَرِ چادرش شرار افتاد
صبرِ ایوب از عیار افتاد
 
وای از تشنگیِ شب بوهاش
وای از هق هق النگوهاش
 
عمه ات اشک ارغوان را دید
خنده ی نحس خیزران را دید
 
کوفه را بی عصایِ پیری رفت
خاک عالم سرم! اسیری رفت
از غم هجر رضا جزدیدگان تر نداشت
آسمان دیده اش جزاشک غم اختر نداشت
 
کوبه کوصحرا به صحرا راه را پیموده بود
غیردیدار برادرمقصد دیگر نداشت
 
ارث زهرا بود عمرکوته اش اما دگر
همچو مادرجای تازیانه درپیکر نداشت
 
درقم اوشد محترم چون بود از نسل رسول
دخت پیغمبر امان درشهر پیغمبر نداشت
 
اهل قم کردند به عشق حیدراو را احترام
شهرقم  آری به سینه  کینه  حیدر نداشت
 
درمدینه عشق حیدرشد گناه فاطمه
تازیانه خورد ودست ازیاری اوبر نداشت
 
قسمتش این شد برادر را ندیده جان دهد
تادم آخرولی این غصه را باور نداشت
 
جان سپرد اما برادررا به جان کندن ندید
ورنه تاب دیدن این صحنه را خواهر نداشت
 
بارالها ای خدا زینب مگرخواهر نبود
یا حسینش غیراودرکربلا یاور نداشت
 
(ازحرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین )
آخرآن لب تشنه دیگرطاقت خنجر نداشت
 
هرچه زد فریاد اما کس جوابش را نداد
چاره ای جزدست بگذارد به روی سر نداشت
 
خواهرش می دید و می لرزید ومی زد برسرش
کاش دیگردرمیان قتلگه مادر نداشت
 
آن همه شمشیروتیغ ونیزه ویک نیمه جان
حق بده یک جا برای بوسه خواهر نداشت
با همه عزت و مقام آمد
باز هم خواهر امام آمد
با سلام و درود وارد شد
قم که آمد به احترام آمد
 
همه اش احترام می کردند
دسته دسته سلام می کردند
همه جا مهر بود و گل باران
حق او را تمام می کردند
 
هیچکس ناسزا نگفت به او
جز درود و ثنا نگفت به او
هیچکس وقت آمدن غیر از
آیه انمّا نگفت به او
 
در دلش حول و التهاب که نیست
دست او بسته در طناب که نیست
لرزه بر جان او نیفتاده
حرفی از مجلس شراب که نیست
 
خوب شد که سری به نیزه ندید
خوب شد هیچ حرف بد نشنید
خوب شد وقت دست و پا زدنش
نیمه جان برادرش نرسید
 
قم عجب میهمان نوازی کرد
تا ابد ماند و سرفرازی کرد
قم عجب کرد آبرو داری
کوفه با آبرو چه بازی کرد
 
ای امان از غریبی زینب
وای از غم نصیبیِ زینب
هیچ چشمی به شام و کوفه ندید
دل قرار شکیبی زینب
 
بس که همچون حسین محو خداست
درد و غم پیش چشم او زیباست
تا خدا همچو زینبی دارد
پرچمش تا همیشه پابرجاست
تویی که بر باده ی فیض ، واسط کبریا شدی
رحمت بیکران حق ،به جمع ماسوا شدی
روح کرامت و سخا ، ز جانب خدا شدی
به نغمه های عرشیان، همیشه در نوا شدی 
دمی که از امام خود ، به امر حق جدا شدی
به دوره ی فراق او ، یکسره در دعا شدی
نامه رسید و دعوتی ، ز یار آشنا شدی
بهر وصال یار خود ، همسفر بلا شدی
به خاطر حضرت عشق ، وارد ماجرا شدی
شبیه یک پرنده ای ، به آسمان رها شدی
آمدی از مدینه و زائر کربلا شدی
سوی خراسان به سفر ، به جانب رضا شدی  
تا به بیابان هدفِ ، هجمه ی ناروا شدی 
بعد هجوم دشمنان ، شاهد کشته ها شدی
 
چو ماه و انجم آمدی ، به جمع مردم آمدی
چه خوب شد بانوی من ، به جانب قم آمدی 
 
تا که ورود تو به قم ، به مردمان خبر رسید
از پر هر فرشته ای ، به شهر صد گُهر رسید
فوج ملک نغمه کنان ، ز عرش بر گذر رسید
دمی که هودَجت ز ره ، به صد شکوه و فَر رسید
تا که لجام مرکبت ، به دست صد قمر رسید
بهر صلا به مقدمت ، صوت سروش سر رسید
به خیمه یاد تو که چون ، نسیمی از سحر رسید
طنابی از گیسوی حور ، ریسه ای از هنر رسید
ندا ز آسمان زدند ، که نور از سفر رسید
به خانه ات به بیت نور ، فاطمه ای دگر رسید
دوباره زینبی ز ره ، به شهر قم اگر رسید
برای مقدم تو بود ، اگر که سیم و زر رسید 
به شرح اسماء خدا ، صفات تو به بر رسید
جوهر هر کتابتی، به لوح اگر اثر رسید
 
قلم تویی کرم تویی ، حریم و هم حرم تویی
واسطه ی فیض خدا ، به ذره ی عدم تویی
 
 
مِهر اگر رضای توست ، بر او چو ماه بوده ای
کعبه اگر وجود اوست ، تو قبله گاه بوده ای
به سوی آن کعبه ی خود ، پر از نگاه بوده ای
تو چشمه ی نور به هر ، شام سیاه بوده ای
کشته ی غربت رضا ، بر او گواه بوده ای
شهیده ی وصال او ، میان راه بوده ای
به وقت جان سپردنت ، چو بی پناه بوده ای
شبیه عمه زینبت ، اسیر آه بوده ای
ولی مگر به شهر قم ، بین سپاه بوده ای؟
شاهد طعنه هایی از ، قوم تباه بوده ای ؟
شاهد قتل دلبری ، چه دل بخواه بوده ای؟
شاهد قتل او کجا ، به قتلگاه بوده ای ؟
کجا میان شعله ها ، به خیمه گاه بوده ای؟
گواه کشتن کسی ، چه بی گناه بوده ای ؟
 
اگر که از برادرت ، به تیغ غم جدا شدی
مگر که زائر سری ، به روی نیزه ها شدی ؟
خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد
 
آبادی ما رو به فنا بود، که دیدیم
از یمن قدم هات، گلستان شده باشد
 
 
هر کس که نیاورد به توحید تو اسلام
از کرده ی خود سخت پشیمان شده باشد
 
بی معجزه دیدن... به شما پشت به پشتم
با فخر و مباهات مسلمان شده باشد
 
اقبال عجم بود ، قدم رنجه نمودید
یک فاطمه هم قسمت ایران شده باشد
 
بین الحرمینی که تو احداث نمودی
یک سر قم و یک سمت خراسان شده باشد
 
تنها خوشی مادر پیرم سر هر ماه
یک جعبه ی سوغاتی سوهان شده باشد
 
قم حرمت تو داشت کجا پیش قدم هات
یک شهر سراسیمه چراغان شده باشد
 
فرق است میان تو و زینب که چهل بار
آواره ی صحرا و بیابان شده باشد
 
فرق است میان تو و چشمی که به گودال
دیده ست برادر تنش عریان شده باشد
 
فرق است میان تو و هم قافله ی زجر
هر چند که گیسوت پریشان شده باشد
 
 
یک نان بخور و صد بده خیرات نرفتی…
…آنجا که پر از برده فروشان شده باشد
 
آزرده (خیال) است که چون منبر نیزه
اجلاس گه قاری قرآن شده باشد
ای رئوفه که در تمام سفر
در امام رئوف گُم بودی
هیجده روز بیشتر نشده
میهمان دیار قم بودی
 
 
آری حق داشتی مریضه شوی
یا شهیده شوی به زهر ستم
معجر اما ندیده ای، غارت
نشدی تو اسیر شهر ستم
 
 
داغ دیدی به روی داغ اما
یاد زینب ز خاطر تو نرفت
هیجده کشته دادی اما باز
سرِ نیزه برادر تو نرفت
 
 
در مدینه اگر چه، ای بانو
همه جا با برادرت بودی
همسفر تا به قتلگاه آیا
شاهد قتل سَرورت بودی
 
 
قسمتت تل زینبیه نشد
و ندیدی هجوم نامردان
زیر شمشیرها امامت را
که ندیدی تو پاره پاره دهان
 
 
تو ندیدی سه شعبه بر قلبش
لحظۀ آخرِ برادر را
تو ندیدی، بریده ، ای خواهر
از قفایش سر برادر را
 
 
تو ندیدی میان گودالی
که رضا زیر سم اسب رود
تو ندیدی امام معصومت
طعمۀ گرگهای کوفه شود
 
 
تو اسیری نرفته ای بانو
تو نرفتی خرابه با حرَمت
تازه موسی بن خزرج آمد و گفت:
همۀ خانه های ما حرمت
 
 
در قم آیا در آستان ورود
هیچ جا سنگ بر سرت بارید
از سرِ بامهایشان آیا
شعله بر روی چادرت بارید
 
 
هیچ آیا شبیه کوفه و شام
نان و خرما به تو تعارف شد
بُردنَت مجلس شراب اصلاً
سیلی آیا به تو تعارف شد
 
 
وای از درد غربت زینب
اینهمه غربتِ تماشایی
همه را دید و عاقبت هم گفت:
من ندیدم به غیر زیبایی
مژده دهید باغ را، چون برکات میرسد
این یَم و شوره زار را، قند و نبات میرسد
 
قصدش اگرچه قم نبود، دست قضا ببین عجب!
حضرت معصومه به قم، قبلِ وفات میرسد
 
 
کشتیِ نوح آمده، بر روی ناقه جلوه گر
این خبر از سَما رسید، راهِ نجات میرسد
 
حُسنِ تمامِ اهلبیت، منبع جود و معرفت
هم برکات آمده، هم حسنات میرسد
 
بر دل عاشقان بَسی، از نفسِ مقدس اش
با قدمِ مبارک اش، شور و نشاط میرسد
 
بوی مدینه می وَزَد، از سرِ جاده بر مشام
جاده شده معطرش، تا نفحات میرسد
 
سجده کنید جنیّان، همچو ملائکه بر او
وقت رسیدنش به قم، وقتِ صلاة میرسد
 
تشنه ی معرفت اگر، تشنه هنوز مانده است
بر لب خشک او بگو، آب حیات میرسد
 
بانوی قم کریمه است، مثلِ برادرش رضا
بر سر زائران خود، حینِ ممات میرسد
 
از طرف رضا بُوَد، به دستِ خواهرش اگر
برای کربلا به ما، برگِ برات میرسد
 
او نرسیده بر رضا، پس نَشود چُنین دگر
حالْ بِدان که زائرش، بر عتبات میرسد
 
مژده به جمکران دهید، از حرمِ کریمه اش
غُصه مَخور که مهدی آن، جلوه ی ذات میرسد
 
 
مُنتقمِ فاطمه و..، مُنتقمِ خونِ حسین
تِکیه به کعبه میزند، با صلوات میرسد
 
نزد کریمه ملتمس ، با ادب و تکیده باش
از دل و جان قبول کن، هر چه برات میرسد
سوی قم از مدینه یار آمد
با وجودیکه بی قرار آمد
همۀ شهر غرق استقبال
خواهر اینبار با وقار آمد
 
همه اش احترام می کردند 
دسته دسته سلام می کردند
همه جا مِهر بود و گلباران
حقِّ او را تمام می کردند
 
 
هیچکس ناسزا نگفت به او
جز درود و ثنا نگفت به او
هیچکس وقت آمدن غیر از
آیۀ انّما نگفت به او
 
قم عجب میهمان نوازی کرد
تا ابد ماند و سر فرازی کرد
قم عجب کرد آبروداری
کوفه با آبرو چه بازی کرد
 
 
خوب شد که سری به نیزه ندید
خوب شد هیچ حرف بَد نشنید
خوب شد وقت دست و پا زدنِ
نیمه جانِ برادرش نرسید
 
ای امان از غریبیِ زینب
وای از غم نصیبی زینب
هیچ چشمی به شام و کوفه ندید
در بلا بی شکیبیِ زینب
اومدی پاییزمون بهار بشه
دلای ما همه نو نوار بشه
اومدی تا با تو و برادرت
سفره ی موسوی برقرار بشه
 
 
توو صفات تو خدا رو میبینم
عمه ی کرب و بلا رو میبینم
وقتیکه به گنبدت خیره میشم
انگاری امام رضا رو میبینم
 
میشه که حضرت زهرا به تو گفت
پدرت همش فِداها به تو گفت
بعضی حرفامو به هیچکی نمیگم
باید این حرفا رو تنها به تو گفت
 
همه خوبا همه حیرون تواند
مریم و آسیه دربون تواند
افتخار میرزا قمی ها اینه
توی قبرستون شیخون تواند
 
 
اونقدَر امامتو صدا زدی
ناله ی رضا رضا رضا زدی
مثل زینب تو هم آواره شدی
به کوه و دشت و بیابونا زدی
 
هرچی شد وارد مقتل نشدی
دیگه گریون بالای تل نشدی
سه روز و سه شب توی بیابونا
پشت دروازه معطل نشدی
 
توی قم بال و پرت ریخته نشد
غریبه دور و برت ریخته نشد
از رو پشت بومای خونه هاشون
آب و آتیش رو سرت ریخته نشد
 
توی قم بی احترامی ندیدی
نگاه مردای شامی ندیدی
توو خرابه های قم نبردنت
بخدا بزم حرامی ندیدی
 
 
به تو هیچکی کمتر از عزیز نگفت
هیچکسی حرفای تند و تیز نگفت
بین نا محرما یک برده فروش
زبونم لال به شما...
دارد مسیح ما میاید دیگر از راه
پس خیر میبیند گدا سرتاسر از راه
ما قبله خود را گرفتیم آخر از راه
دست نیاز از ما و ناز دلبر از راه
 
از شوق لبریز است چشم جاده حتی
از خانه بیرون ریخت هر دلداده حتی
 
 
این دختر زهرا که نه! زهراست اصلا
در صبر عین زینب کبراست اصلا
بین کریمان شهره در دنیاست اصلا
جان علی موسی الرضای ماست اصلا
 
ساکن شده اینجا! که چون باران ببارد..
در شوره زار شهر قم گندم بکارد
 
در محملش امنیتی بسیار دارد
اندازه یک شهر خدمتکار دارد
هم ناقه ای آرام و بی آزار دارد
هم اینکه راهی راحت و هموار دارد
 
اهل محل نه بددهن نه لات هستند
تا چند خانه دور و بر سادات هستند
 
چشمی به ناموس خدا هرگز نخورده
بر چادر او جای پا هرگز نخورده
سیلی برویش بی هوا هرگز نخورده
آسیبی از شلاق ها هرگز نخورده
 
امن است راهش بی بروبرگرد اینجا
سررا به زیر انداخته هر مرد اینجا
 
 
دستی سوی معصومه طه نیامد
پیش نگاهش خیزران بالا نیامد
تا کاخ بالاجبار و با دعوا نیامد
پای پیاده یک قدم حتی نیامد
 
هرچند بی بی روزه بود اما غذا بود
در هرشرایط احترام او به جا بود
قم شد مسیر ِ آخرم الحمدلله
زخمی نشد بال و پرم الحمدلله
 
قم احترامم حفظ کرده تا که دیده
من دخترِ پیغمبرم،الحمدلله
 
 
در کوچه ها راهِ عبورم را نبستند
مانند زهرا مادرم الحمدلله
 
باضربة سیلی میانِ کوچه ای تنگ
خونی نشد چشم ترم الحمدلله
 
بین در ودیوار با داغیِ مسمار
زخمی نگشته پیکرم الحمدلله
 
دعوا نشد،..برچادر من جایِ پا نیست
خاکی نگشته معجرم الحمدلله
 
ماخاطراتی تلخ از بازار داریم
باز است هرسو معبرم الحمدلله
 
تاچند منزل دورِ من نا محرمی نیست
ساکت بُوَد دور و برم الحمدلله
 
در کوچة تنگ یهودی ها نرفتم
آتش نیفتاده سرم الحمدلله
 
بالای نیزه قاریِ قرآن ندیدم
محمل نگشته منبرم الحمدلله
 
حرفِ سنان و شمر وخولی نیست اینجا
دارم تمام ِ زیورم الحمدلله
 
کنج خرابه آبرویم را نبُردند
دشمن نگفته کافرم الحمدلله
 
دور از مدینه تشییعِ من دیدنی شد
قبرم همان دم شد حرم الحمدلله
 
مثلِ رقیه بی کفن دفنم نکردند
باشد تنِ من محترم الحمدلله
 
 
غسل تنم کاری ندارد چو به پنجه
مویم نپیچیده به هم الحمدلله
 
تاصبح زینب دورِ پیکر گریه میکرد
همراهِ سر از داغِ  دختر گریه میکرد
در غروب گرفته‌ی پاییز... 
نفس روشن بهار رسید
آی مردم به جاده‌اش بروید... 
خوش به‌حال شما نگار رسید
 
این سکوت عبث شکستنی است
آسمان زمزمه فرستاده
مرتضی یک علی به ایران داد
فاطمه، فاطمه فرستاده
 
کوثر موسویِ آل الله
آیه‌ی نوری خدا آمد 
مردها صد قدم عقب بروید
بانوی ما به شهر، تا آمد
 
چشمه می‌جوشد از مناجاتش
خاک سبز است از قدم‌هایش
مرد و زن! جمله چشم‌ها بسته
همه کوراند از تماشایش
 
اهل قم! این امانتِ رضوی
بین شهر شما تک و تنهاست
حرمتش را همه نگه دارید
چادرش آبروی اهل ولاست
 
نکند دور او شلوغ شود...
نکند محملش تکان بخورد...
آی زن‌ها! حواستان باشد
دم افطار آب و نان بخورد
 
خانه‌اش که شده‌ست بیت النور
نَبَریداش به سمت ویرانه
دور باشد ز آیه‌ی تطهیر
چشم سنگین مرد بیگانه... 
این نغمه‌ها از عالم بالا می‌آید
باچه شکوهی دختر موسا می‌آید
دارد به سوی شهر قم زهرا می‌آید
معصومه دارد با برادرها می‌آید
 
صد طاقِ گل بین مسیر و بین جاده است
دور و برش شکر خدا، مَحرم زیاد است
 
ای خاکِ خشکِ قم ببین باران رسیده
روزی رسان سفره‌ی ایران رسیده
ای اهل گریه! خواهر سلطان رسیده
با ذوق و شوق و بی سر و سامان رسیده
 
قربان چشمانِ تر و شب‌زنده‌دارش
جانم فدای آن غم و حال نزارش
 
شد تار اگر چشم تر او مثل زهرا...
شد آب اگر که پیکر او مثل زهرا...
نشکست هر دو زیور او مثل زهرا
خونی نمی‌شد بستر او مثل زهرا
 
داغی مگر بر سینه‌ی او ماند؟! اصلاً
از مَحرم خود رو نمی‌گرداند اصلاً
 
میخ از خجالت ذوب شد، در سوخت ای وای
پرسوخت، پیکر سوخت، مادر سوخت ای وای
سر سوخت، خواهر با برادر سوخت ای وای
بیش از در و اطفال، حیدر سوخت ای وای
 
این روضه طولانی است، خیلی غم رسیده
دامان این آتش به خیمه هم رسیده
ای دختر و خواهر ولایت
آیینۀ مادر ولایت
 
بر ارض و سما ملیکه در قم
آرام دل امام هفتم
 
معصومه به کنیه و به عصمت
افتاده به خاکِ پات عفّت
 
در کوی تو زنده، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده برده
 
گفتند و شنیده‌اند ز آغاز
کز قم به جنان دری شود باز
 
حاجت نبود مرا بر آن در
قم باشَدَم از بهشت بهتر
 
قم قبلۀ خازن بهشت است
اینجا سخن از بهشت، زشت است
 
قم شهر مقدّس قیام است
قم خانۀ یازده امام است
 
قم شهر مدینه، تو بتولش
صحنین تو مسجد الرسولش
 
قم تربت پاک پیکر توست
اینجا حرم مطهّر توست
 
گر فاطمه دفن شد شبانه
نَبْوَد ز حریم او نشانه
 
کی گفته نهان ز ماست آن قبر
من یافته‌ام کجاست آن قبر
 
آن قبر که در مدینه شد گم
پیدا شده در مدینۀ قم
 
مریم به برت اگر نشیند
این منظره را مسیح بیند
 
سازد به سلام سرو و قد خم
اوّل به تو بعد از آن به مریم
 
روزی که به قم قدم نهادی
قم را شرف مدینه دادی
 
آن روز قرار از ملک رفت
ذکر #صلوات بر فلک رفت
 
تابید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوی زهرا
 
در خاک رهت ز عجز و ناله
می‌ریخت سرشک همچو لاله
 
با گریۀ شوق و شاخۀ گل
بردند به ناقه‌ات توسّل
 
دل بود که بود محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
 
آن پیر که سیّد زمان بود
رویش همه را چراغ جان بود
 
گردید به گرد کاروانت
شد، پای برهنه ساربانت
 
بردند تو را به گریه هودج
تا خانۀ موسی ابن خزرج
 
از شوق تو ای بتول دوّم
قم داد ندا به مردم قم
 
کای مردم قم! به پای خیزید
از هر در و بام گل بریزید
 
آذین به بهشت قم ببندید
ناموس خدا مرا پسندید
 
قم شام نبود تا که در آن
دشنام دهد کسی به میهمان
 
قم شام نبود تا که از سنگ
گردد رخ میهمان ز خون رنگ
 
قم کوفه نبود تا که خواهر
بیند سر نی سر برادر
 
حاشا که قم این جفا پذیرد
مهمان به خرابه‌ جای گیرد
 
بستند به گرد میهمان صف
قم با صلوات و شام با کف
 
قم مهمان را عزیز خواند
کی دخت ورا کنیز خواند؟
 
"میثم" همه عمر آنچه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
او که آمد همه پروانه‌ی یک شمع شدند
آفتاب آمد و در سایه‌ی او جمع شدند
 
همه بهر ادب و عرض سلام آمده‌اند
به زمین بوسی فرزند امام آمده‌اند 
 
مردمان شوکت او را همه در قم دیدند
چقدر گل به ره مقدم او پاشیدند
 
از زمانی که چو خورشید به ما تافته است
خاک قم از قدم او برکت یافته است
* *
گفتم از فلسفه‌ی هجرت او باید گفت
کمی از رنج ره و غربت او باید گفت
 
تشنه‌ای آمد و بر چشمه‌ی کوثر نرسید
خواهری آمد و بر وصل برادر نرسید
 
غم هجران به همه آب و گلش بود که رفت
داغ دیدار برادر به دلش بود که رفت
 
دیدن داغ برای همگان گر سخت است
داغ خواهر ولی از بهر برادر سخت است
 
این برادر خبر از شوکت خواهر دارد
کی به دل محنتی از غربت خواهر دارد
 
گر که هر روز و شبِ خویش مرتب گِرید
جای دارد که به مظلومی زینب گرید
 
زینبی که همه جا محنت و ماتم دیده
زینبی که ز طفولیت خود غم دیده
 
خواهری که به کنار تن صدچاک افتاد
آتش از آهِ دلش بر همه افلاک افتاد
 
شامیان غربت اورا همگی می‌دیدند
جای گل، سنگ به روی سر او پاشیدند
 
خواهری کز غم هجرانِ برادر جان داد
عمر خود را به غم و درد و الم پایان داد
 
بس کن از این غم جان‌سوز «وفایی» خاموش
با ولی‌نعمت خود باش به غم، هم‌آغوش
محملت با وقار می آمد
سبزتر از بهار می آمد
 
وه! عجب خوش خرام می آمد
با شکوه تمام می آمد
 
محملت بود و… خیل ِ استقبال
!کم محلی نشد ! زبانم لال
 
دم قم گرم! سربلند شدیم
ازدعای ِ تو بهره مند شدیم
 
دم قم گرم ! احترام گذاشت
هرچه گل داشت,روی ِ بام گذاشت
 
قم نگاهش لبالب ازشرم است
شام ویران که نیست! خونگرم است
 
پاکی وحُجب,باورِ چشمش
قدم میهمان سرِ چشمش
 
چادرت ذره ای غبار ندید !
آفتابی به نی سوار ندید !
 
با مَحارم به قم رسیدی ,شکر
سردروازه ای ندیدی, شکر
 
دست ِ بیعت به طبل جنگ نخورد
به غرورت کلوخ وسنگ نخورد
 
قم کجا!؟ کوفه ی خراب کجا!؟
تو کجا !؟ زینب ورباب کجا!؟
 
گوشه ی معجرت نمور نبود
خبرداغی از تنور نبود
 
ساربان محملت عجول نراند
چادرت زیرپای ِ شمر نماند
 
هرچه شد,شد! رسیده جان برلب
!ای امان ازغریبی ِ زینب
 
عمه ات اشک ِ ارغوان را دید
خنده ی نحس ِ خیزران را دید
 
ته گودال ِ پربلا را دید
تن ِ پامال ِ چکمه ها را دید
 
کوفه را بی عصای ِ پیری رفت
خاک عالم سرم, اسیری رفت
آمدی و بهشت را با خود
به دل این کویر آوردی
کوثرانه قدم زدی در شهر
خیرهای کثیر آوردی
 
آمدی و مشام هر کوچه
پر شده از شمیم احساست
یادگاری مادرت زهراست
عطر نام تو، نفحه‌ی یاست
 
به لب مردمان غمدیده
با حضورت تبسم آوردی
آمدی با فرشتگان از راه
آسمان را سوی قم آوردی
 
با تو بوی بهشت پیچیده
دم به دم در فضای بیت النور
آسمان آمده به پابوسی
آمده تا حرای بیت النور
 
حرف رفتن که می‌زنی ناگاه
دل قم کوچه کوچه می‌گیرد
یا کریمی که دل به تو بسته
از فراق تو آه می‌میرد
 
خاطر آسمانی ات انگار
گاه گاهی غبار غم دارد
بغض های شکسته‌ی ناگاه
چشم هایی که دم به دم دارد ...
 
شعله‌ی آه و ... قلب بی تابت
در تب اشتیاق می‌سوزد
باز هم قصه‌ی جدایی ها
جگرت از فراق می‌سوزد
 
چشم هایت دو چشمه کوثر شد
یاد داری وداع آخر را
دل خواهر چگونه تاب آورد
حسرت دیدن برادر را
 
زینب حضرت رضایی و
چشمهایی پر از شفق داری
دیدن غربت «ولی» سخت است
بانوی بی قرار حق داری
 
آمدی از مدینه تا ایران
برسانی چنین پیامت را
که تحمل نمی توانی کرد
لحظه ای غربت امامت را
 
سیره‌ی ناب فاطمی این است
راه را بر همه نشان دادی
تو شهید ولایتی بانو
در هوای امام جان دادی
 
سیره‌ی ناب فاطمی این است
مادرت پا به پای مولایش...
محسنش جای خود، خود مادر
پشت در شد فدای مولایش
 
بین کوچه کبود شد بازو
ولی اسباب رو سپیدی شد
آه دست شکسته‌ی مادر
بانی نهضت رشیدی شد
 
سیره‌ی ناب فاطمی یعنی
در شریعه رشادت عباس
تشنه لب از فرات برگشتن
دست و مشک و ... قیامت عباس
 
دست هایش قلم شدند آن روز
تا حدیث حماسه بنویسد
همه‌ی شعر را اگر شاعر
در دو مصرع خلاصه بنویسد:
 
هر کسی شد فدای مولایش
نام او در جهان علم گردد
مرقدش در تمامی عالم
قبله و کعبه و حرم گردد

سال‌ها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نفس باغ به تکرار نیامد بالا
آفتاب از سر دیوار نیامد بالا
اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری
گندم و پنبه بکاری و نمک برداری
خشکیِ باغچه‌ها روی زمین باقی ماند
سال‌ها طی شد و این شهر چنین باقی ماند
در فراموشیِ انجیر و انار و گندم
ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید
از تبار گل و آیینه کسی می‌آید
«مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید»
پس به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
دختری آمده از ایل و تبار حیدر
از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر
وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه»
آفتابی که به سر چادری از شب دارد
جلوۀ فاطمی و هیبت زینب دارد
آفتابی‌ست که اعجاز فراوان با اوست
باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست
شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد
برکت از در و دیوار بر آن جاری شد
از سفر آمده‌ای خستۀ راهی بانو
زنده کن وادیِ مارا به نگاهی بانو
ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب
دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب
قم کویر است کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد
آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید...
قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند
داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند
ماند تا پنجرۀ باغ اِرَم وا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
تا که ما روضۀ بسیار بخوانیم درآن
روضه‌های در و دیوار بخوانیم در‌آن

اشعار ورود به شهر قم حضرت معصومه (سلام الله علیها)
خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
حاج مهدی سلحشور
مژده دهید باغ را، چون برکات میرسد
حاج حسین طاهری
سوی قم از مدینه یار آمد
حاج منصور ارضی
اومدی پاییزمون بهار بشه
حاج روح الله بهمنی
اومدی پاییزمون بهار بشه
حاج حسین طاهری
قم شد مسیر ِ آخرم الحمدلله
حاج میثم مطیعی
قم شد مسیر ِ آخرم الحمدلله
حاج میرزای محمدی
قم شد مسیر ِ آخرم الحمدلله
حاج محمد حسین حدادیان
قم شد مسیر ِ آخرم الحمدلله
حاج سید رضا نریمانی
ای دختر و خواهر ولایت
حاج مهدی سلحشور
ای دختر و خواهر ولایت
حاج امیر کرمانشاهی
ای دختر و خواهر ولایت
حاج محمدرضا طاهری
ای دختر و خواهر ولایت
حاج حسین طاهری
ای دختر و خواهر ولایت
حاج محمد حسین حدادیان
ای دختر و خواهر ولایت
حاج مهدی سماواتی
محملت با وقار می آمد
حاج سید امیر حسینی
اهل ولا مژده رسید عطر بهاران
حاج میثم مؤمنی نژاد

انتقادات و پیشنهادات