اشعار ولادت حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم)
باید که خدا نام تو طاها بگذارد
با خلق تو منّت به سر ما بگذارد
جبریل، میان حرمت پا بگذارد
داغی به دل گنبد کسرا بگذارد
 
حالا که در آفاق، نگاه تو درخشید
آتشکده را سرد کن ای مشعل توحید
 
خیرات کن از نور دلت اهل محل را
برهم زده عقل و خردت، جنگ و جدل را
انداخته ابروی کجت، لات و هبل را
دید آمنه در چهره ی تو خیر العمل را
 
پیش حجر الاسود چشمان سیاهت
صد طایفه گشتند مسلمان نگاهت
 
داروی غم و حال پریشان قریشی
ختم رسل و مالک ایمان قریشی
جانم به فدای تو که سلطان قریشی
از اولش آقای یتیمان قریشی
 
هرکس گذرش بر در میخانه ات افتاد
یک جرعه زد و گفت که روح پدرت شاد
 
تصویر تو نه! وجه خدا در نظر ماست
ذکر صلوات تو فقط بال و پر ماست
تا روز جزا سایه ی تو روی سر ماست
همشهری سلمان تو بودن هنر ماست
 
ما جمع گداهای تو لالیم به والله
ما خاک کف پای بلالیم به والله
 
راهی که به سوی تو بود، سوی بهشت است
لبخند بزن، خنده ات آن روی بهشت است
از عطر تنت، مکه پر از بوی بهشت است
شادیم که زهرای تو بانوی بهشت است
 
نازل شده در منزل تو سوره ی کوثر
در غار حرایت متجلی شده حیدر
 
تقدیر مسلمانی ما پشت در توست
در دست خلیل آن شب کعبه، تبر توست
هر معجزه، یک جلوه ی شق القمر توست
پس رادّ الشمس علی از یک نظر توست
 
قرآن شدی و منطق تفسیر گرفتی
با دست علی قبضه ی شمشیر گرفتی
 
در شعب ابی طالب علی یارِ تو بوده
تیغش همه جا فاتح پیکارِ تو بوده
حیدر ز ازل حیدر کرارِ تو بود
حتی شب معراجِ تو پاکارِ تو بوده
 
ظرفی که تعارف به تو شد ظرف علی بود
حرفی که خدا زد به خدا حرف علی بود
 
در وادی عشق تو دلِ ناخلفم بُرد
موج غزلت اینطرف و آنطرفم بُرد
من را به حرم، مستی و شور و شعفم بُرد
از گنبد خضرای تو سوی نجفم بُرد
 
بیرون زده از باغ تو صد شاخه ی طوبا
انگور نجف چیده ام از خانه ی زهرا
 
ما را چو اویس قرنت عاشقِ خود کن
سجاده نشینِ سحر خالقِ خود کن
جان علی و فاطمه ات لایقِ خود کن
زوّار بقیع پسر صادقِ خود کن
 
بی حبّ تو قرآن خدا را نگشودیم
ما منتظر مکه ی بی آل سعودیم
 
تا اینکه از افلاک، ز صادق خبر آمد
از عرش خدا، رزق دو چشمان تر آمد
از حوزه ی علمیه ی او روضه در آمد
گفتیم حسین و حرمش در نظر آمد
 
از خاک بقیعش دل ما را نتکانید
ما را به حسینیه ی صادق برسانید
جبرئیلی که از او جلوه‌ی رب می‌ریزد
به زمین آمده و نُقل طرب می‌ریزد
دارد از نخل خبرهاش رُطب می‌ریزد
خنده از لعل لب «بنت وهب» می‌ریزد
 
آمنه ! پرچم توحید برافراشته‌ای
آفرین ! دست مریزاد ! که گل کاشته‌ای
 
پیش گهواره‌ی خورشید ، قمرها جمع‌اند
ملک و حور و پری ، جن و بشرها جمع‌اند
بعد تو شاید و امّا و اگرها جمع‌اند
جلوی بتکده‌ها باز تبرها جمع‌اند
 
ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند
لات و عزّی و هبل ، سجده‌کنان افتادند
 
 
«یوسف مکّه» شدی بس که جمالت زیباست
چه قدَر ای پسر آمنه ! خالت زیباست
رحمت واسعه ای ، خلق و خصالت زیباست
چه کسی گفته که زشت است بلالت ؟! زیباست
 
ای که در دلبری از ما ید طولی داری
«آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری»
 
هدف خلقتی و «خواجه‌ی لولاک» شدی
«انّما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی
یکی یک دانه‌ی حق ، محور افلاک شدی
در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی
 
ما که از باده‌ی پیغمبری‌ات مدهوشیم
فقط از جام تولای تو مِی می‌نوشیم
 
تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد
از کرمخانه‌ی تو هیچ زمان کم نرسد
به مقام تو که درک بنی آدم نرسد
پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد
 
شب معراج ، تو از عرش فراتر رفتی
به ملاقات علی ـ ساقی کوثر ـ رفتی
 
آمدی امر نمایی که امیر است علی
ولی الله وَ مولای غدیر است علی
اوج فتنه بشود باز بصیر است علی
صاحب تیغ دو دم ، شیر دلیر است علی
 
چه بلایی به سر اهل هنر آورده
ذوالفقارش که دمار از همه در آورده
 
«اوّل ما خلق الله» فقط نور تو بود
حامل وحی خدا خادم و مأمور تو بود
یکی از معجزه ها سبحه ی انگور تو بود
دوستی علی و فاطمه منشور تو بود
 
ما گرفتار تو و دختر و داماد توایم
تا قیامت همگی نوکر اولاد توایم
 
پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند
اهل نجران ، همه در کار شما در ماندند
نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند
نوه‌هایت همگی سیّد و سرور ماندند
 
ای پیمبر چه نیازی به پسرها داری ؟
صاحب کوثری و حضرت زهرا داری
 
ای عبای نبوَی ! پنج تنت را عشق است
ای اولوالعزم ! علی ـ بت شکنت ـ را عشق است
یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است
می نویسم که اویس قرنت را عشق است
 
بُرده هوش از سر ما عطر اویس قرنی
حرف من حرف اویس است : تو در قلب منی
 
زندگی تو که انواع بلاها را داشت
با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت
خم به ابروت نیامد ، لب تو نجوا داشت
صبرت ایّوب نبی را به تعجّب وا داشت
 
بُت پرستی که برای تو رجز می‌خواند
به خدا مال زدن نیست خودش می‌داند
 
 
ای که در شدّت غم «چهره‌ی بازی» داری
چون مسیحا چه دم روح‌نوازی داری
تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری
به فلانی و فلانی چه نیازی داری؟!
 
کوری چشم حسودان زمین خورده و پست
افتخار تو همین بس که کلامت وحی است
 
عشق تو عاشق بی‌تاب عمل می‌آرد
قمر روی تو مهتاب عمل می‌آرد
خم ابروی تو محراب عمل می‌آرد
خاک پای تو زر ناب عمل می‌آرد
 
همه‌ی عشق من این است مسلمان توام
عجمی زاده و همشهری سلمان توام
بر شب قدسی آسمان محمد
بر نفس گرم آستان محمد
بر شکن زلف دلستان محمد
بر دل عشاق بی نشان محمد
یا که قسم بر خودش به جان محمد
 
نام علی هست در اذانِ محمد
 
آمده با جلوه تمامی اسماء
آمده صاحب مقام سوره‌ی اسراء
کعبه موسی شده است قبله‌ی ترسا
ریخته قبل تشرفش به مصلی
کنگره‌های بلند سنگی کسرا
 
آی زمین آمده زمان محمد
 
نور ازل ، عقل کل و صادر اول
اوست کتاب مبین ، ظهور مفصل
بر همه‌ی انبیاست مَرجع و مُرسل
بر همه ماسواست اقدم و افضل
تا به ابد بین خلق اعلم و اعقل
 
هست جهان  نقطه‌ی جهان محمد
 
شمس برآورده است در شب بطحا
دامن مادربزرگِ حضرت زهرا
مادر او آمنه است ، خم شده اما
بوسه زند تا به دست اُمِ‌ابیها
این نفَس فا‌طمه است  و قبله‌ی مولا
 
ای به فدای دو جاودان  محمد
 
جلوه حق با خودش که مشتبه آمد
حضرت خورشید مکه شامگه آمد
زلف به غارت گشود با سپه آمد
شام غم و جهل رفت و مِهر و مه آمد
نور یکی بود و جلوه‌ی چهارده آمد
 
چهارده آینه آمد از کران محمد
 
دست به دامان توست اینهمه دستان
هست غبارت به چشم باده پرستان
حیف که خاکِ تو هست مامن پَستان
کاش دعایی کنی به حرمت مستان
تاکه شود این عربستان حسنستان
 
ناب ببینیم تا نشان محمد
 
ای جلواتت همه جمال حسینت
ارث تو شد هیبت و جلال حسینت
خورده گره حال تو به حال حسینت
خون دل عاشقان حلال حسینت
نیست در این سر بجز خیال حسینت
 
جان به فدای حسین جانِ محمد
 
نور خدا را ببین به رغم منافق
پُر شده عالم از این شمیم شقایق
گفت فقط جعفری است مذهب عاشق
می‌شکفد شیعه از صراحت صادق
هست علی بر لبت تمام دقائق
 
کوری چشمانِ دشمنان محمد
 
ناله‌ی من تا انا  سائلکم شد
بارِ گناهم کنار لطف تو گم شد
قمست ما کاظمین و مشهد و قم شد
مستی ما شد فزون نوبت خُم شد
این صلوات و سلام چهاردهم شد
 
باد مبارک به  خاندان محمد
طاق کسری روز میلاد تو بی طاقت شده
جانِ ایوانش پر از بیتابی و حیرت شده
آسمان خود را به خاکِ پای تو انداخته
محض پابوسَت دو عالم با ادب دعوت شده
ماه، رؤیت کرده رویَت را گریبان چاک کرد
لحظهٔ شقّ القمر زیباترین ساعت شده
یامحمد گفت، عبدالله جانش تازه شد
شد أباالأحمد از امشب صاحبِ عزّت شده
آب و نانش از پَرِ قنداقهٔ تو میرسد
زندگیِ آمنه پُر رزق و با برکت شده
 
آمدی تا کینه را ویران کنی بعد از غرور
تا جهالت جایِ دخترها شود زنده به گور
 
 
آمدی تا کعبه و قبله نما معنا شود
تا که حجِ واجب و سعی و صفا معنا شود
از ازل تنها دلیلِ خلقتَت این بود و بس
تا علی تنها شهنشاه ولا معنا شود
آمدی تا قلعهٔ خیبر بدون «در» شود
دستِ حیدر رو شود! شیرخدا معنا شود
با تو بالا رفت دستانِ ولایت در غدیر
آمدی تا مرتضی مولایِ ما معنا شود
شد علی تفسیرِ بر حقّ وصیّ المصطفی
مثل قرآن است و باید بی خطا معنا شود
 
با خودت خورشید آوردی و والا منسبی
قل هوالله أحد بر خاندانت یانبی
 
 
هفدهِ ماهِ ربیعُ الأول و عاشق شدم
عاشقِ شمسِ جمالِ حضرتِ صادق شدم
خلق کرد از خاک پاکش این دلِ دیوانه را
عاشقم کرد و به سائل بودنش لایق شدم
در خیالاتم به دورش گشتم و مثل هشام
با رئیس ِ مذهبم همسایهٔ سابق شدم
خوانْد توحید مفضلّ را و من با اشتیاق 
محو ذات کردگار و قدرتِ خالق شدم
در کلاس درس او همراه جابر بیخبر
بارها حاضر شدم تا عاشقی حاذق شدم
 
چشم هایم را به دور از شرّ شیطان ساختم
تا که باشم زینتش، سر را به زیر انداختم!
آفتاب از افق میمنه دل کند، آمد
بر لب آینه‌ی غمزده لبخند آمد
کوچه از هَمهَمه‌ی بال مَلَک بند آمد
آخرین برگه‌ی پیغامِ خداوند آمد
 
می‌رسد از پَر قنداقه‌ی سبزت، برکات
مَقدَم گل‌پسر آمنه‌خاتون صلوات
 
روح تو خون به رگِ لوح و قلم می‌انداخت 
چشم تو نور به اعماق عدم می‌انداخت
دست تو سفره به ایوان کرم می‌انداخت
نام تو لرزه به اندام ستم می‌انداخت
 
جذبه‌ات را همه در وحشت خائن دیدیم
در ترک خوردن ایوان مدائن دیدیم
 
با تو هرگوشه‌ی این خطّه حرم خواهد شد
مسجد بندگیِ خلق، علم خواهد شد
غم میان دل عشاق تو کم خواهد شد
کمر بتکده‌ها پیش تو خم خواهد شد
 
جهل را یکسره از بُن بِکَنی..، کیف کنیم
لات و عزیٰ و هُبَل را بزنی..، کیف کنیم
 
اصل توحیدِ وجودی و زوالیم همه
تو خودت پاسخ محضی و سؤالیم همه
با تو در جاده‌ی پُر پیچ کمالیم همه
برده‌ی کوی تو هستیم..، بِلالیم همه
 
در دلِ کوله‌ی دل، حُبِّ تو را بار زدیم
از سر ماذنه‌ها عشق تو را جار زدیم
 
حرز تو بر جگر سوخته مرهم آورد
عطر تو روی گل باغچه شبنم آورد
مِهر تو عاطفه را در دل آدم آورد
در عروج‌ات پَر جبریل امین کم آورد
 
شب معراج در آن اوج چه حظّی بُردی
سیب از دست علی جان خودت می‌خوردی
 
هر کجا قدرت ایمان تو ابراز شود
با کلام علوی دین تو ممتاز شود
در دل جنگ اگر فتنه‌ای آغاز شود
گره کار به دستان علی باز شود
 
حیدرت آمد و فریاد زد و در را کَند
درِ خیبر!...، نه... بگو قلعه‌ی خیبر را کند
 
عاشقی حس عجیبی‌ست که حاشا نشود
گرچه هر عاطفه در قاعده‌ای جا نشود
باز هم رابطه‌ی دختر و بابا نشود
مثل زهرا که کسی ام ابیها نشود
 
من مسلمان شده‌ام پایِ همین زمزمه‌ات
ای به قربان دم فاطمه یا فاطمه‌ات
 
لحن شیرین تو شد معجزه‌ی قرآنم
هل اتای تو شده کُلّیَت ایمانم
عشق را من فقط این پنج نفر می‌دانم 
عجمی زاده‌ام و هموطن سلمانم
 
دست ما را برسان بر نخ تسبیحِ دعات
آه ای شاه عرب! جان عجم‌ها به فدات
 
گرچه مانند اُویس تو به‌دور از قرنم
در کنار تو که باشم به‌خدا در وطنم
ای بزرگ بنی هاشم! بِشِنو این سخنم
من حسینی شده‌ی دست امام حسنم
 
شب میلاد تو از اشک غنی‌اند همه
گریه‌کن‌های‌ حسین‌ات حسنی‌اند همه
 
کاخ مخروبه‌ی محکوم به ویران شدنم
درد دارم به‌خدا در پی درمان شدنم
ابرِ لبریز منم، تشنه‌ی باران شدنم
سال‌ها منتظر جابر حیان شدنم
 
پرچم شیعه بلند است به لطف علمت
صادق آل محمد! به فدای قلمت
 
شادی بعدِ هزاران غم و اندوه تویی
بین این طایفه‌ی سبزقبا ،نوح تویی
آن کتابی که به منبر شده مفتوح، تویی
مکتب شیعه اگر جسم شود، روح تویی
 
خنجری کُند دلیل غم بسیار تو بود
گریه بر بی کفنِ کرببلا، کار تو بود
هوای شهر نسیم پیمبری دارد
چقدر عطر گلاب معطری دارد
چه عاشقانه ملائک به هم خبر دادند
که این پسر قدم عشق‌پروری دارد
امیدوار به فردای بهتری شده‌ایم
زمانه در سر خود فکر بهتری دارد
نشسته‌اند به راهش همه پیمبرها 
نوشته‌اند که او قصد دلبری دارد
خدا هم عاشق او شد شبیه حسی که
پدر همیشه به فرزند آخری دارد
 
خدا سند زده قلب مرا به نام رسول
به نام عشق، به نام خدا، به نام رسول
 
بزرگواری و عالیجناب یعنی تو
و اوج خلقت انسانِ ناب یعنی تو
نگین خلقت عالم که حضرت زهراست
بر این عقیقِ بهشتی رکاب یعنی تو
خدا نخواست خودش را نشانمان بدهد
وگرنه نور خدا بین قاب یعنی تو
خدا رسانده تورا تا به داد ما برسی
دمِ خدا، نفس مستجاب یعنی تو
همینکه دور و برت سایه نیست پس قطعاً 
تو نور باطنی و آفتاب یعنی تو
 
تو نور باطنی و سایه هم نمی‌خواهی 
پیمبری، قسم و آیه هم نمی‌خواهی 
 
اویس‌وار نشستم به شوق آمدنت
میان سینه قَرَن‌ را نموده‌ام وطنت
برای دست گرفتن ز امتت کافی‌ست
نخی ز تار عبایت، نخی ز پیرهنت
بیا برای همه دلبرانه حرف بزن
که شهد عشق چکیده‌ست از دل سخنت
تو آیه آیه عسل را به کام ما دادی
به غیر عشق نمی‌ریزد از لب و دهنت
شبیه شیشه‌ی عطری که زیر باران است
گلاب ناب چکیده‌ست از بهار تنت
 
خدا نوشت که پیغمبر است و خواهد شد
زمان دلبریِ حضرت محمد شد
 
نگاه مهر تو انسان نمود انسان را
چه عاشقانه مسلمان نمود سلمان را
اسیر ظلمت شب بوده‌ایم تا اینکه
میان چشم تو دیدیم نور قرآن را
چقدر رحمت محض است ربناهایت
میان دست تو دیدیم راه باران را
نگیر از همه‌ی عاشقانِ خود دل را
بخواه از همه‌ی عاشقان خود جان را
میان اشک و تحیّر چگونه شکر کنیم
طلوع نور تو این نعمت فراوان را
 
جهانِ قبل رسول خدا امیر نداشت 
نگاه سبز کسی این‌همه اسیر نداشت
 
به عرش می‌روی از جبرئیل بالاتر
به آسمان بروی تا شوی شکوفاتر
کلاه از سر هر چه ملائکه افتاد
و چشم‌ها همه در لحظه‌ی تماشا، تر
هر آنکه رنگ محبت گرفت دریا شد
هر آنکه رنگ محمد گرفت، دریاتر
زمان آن شده دست از ترنج بردارند
برای آنکه ندیدند از تو زیباتر
بیا برای همه جان تازه‌ای بفرست
نشان بده که تویی از همه مسیحاتر
 
تو آمدی برسانی به تشنه آبِ حیات
نثار مقدم خیرت چهارده صلوات
زمان از لحظه‌ی آغاز او چیزی نمی‌داند
زمین از کهکشانِ راز او چیزی نمی‌داند
مَلَک از وسعت پرواز او چیزی نمی‌داند
بشر از قدرت اعجاز او چیزی نمی‌داند
 
کسی از عقل، از توصیف، از ادراک بالاتر
کسی که خاک پایش هست از افلاک بالاتر
 
کسی که نام او را آسمان دارد به سربندش
که در قرآن حبیب خویش می‌خواند خداوندش
نخواهد دید دنیا تا ابد مردی همانندش
دل از یاران که هیچ، از دشمنان دل برده لبخندش
 
جهان دارد هنوز از این تبسّم پند می‌گیرد
جهان را عاقبت روزی همین لبخند می‌گیرد
 
چه معراجی که هرشب از دل سجاده‌اش دارد
چه اسرار نهانی در نگاه ساده‌اش دارد
چه سرو باشکوهی قامت افتاده‌اش دارد
چه اعجازی که در آیات فوق‌العاده‌اش دارد
 
که حتی مشرکان باآنکه از جان دشمنش بودند 
کنار کعبه هرشب محو قرآن خواندنش بودند
 
میان قومی از جاهل‌ترین مردم اقامت داشت
اگر آزار می‌دادند او را، استقامت داشت
اگر تهدید می‌کردند، او صبر و شهامت داشت
اگر تحقیر می‌کردند، با آن‌ها کرامت داشت
 
غمش تنها سعادتمندی آحاد مردم بود
هزاران زخم می‌خورد و دمی نفرین نمی‌فرمود
 
شبی پرواز کرد، از آسمان‌ها رفت بالاتر
از آدم‌ رد شد، از عیسی و موسی رفت بالاتر
گذشت از عرش، از جبریل حتی رفت بالاتر
«دُنُوّاً وَاقتِرابا...» رفت بالا، رفت بالاتر
 
بدون پرده چندی با حبیب خود تکلم کرد
دعایی کرد اگر آن‌جا، دعا در حق مردم کرد
 
وجود نازنینش رحمةٌ لِلعالَمین است او
رخش شمس‌ُالضُّحی و گیسویش حَبلُ‌المَتین است او
رسول بی قرین است او، امام راستین است او 
خدا یا بنده؟ حیرانم! نه آن است او، نه این است او
 
کسی از عمق این راز نهان سر درنیاورده
خدا در جمع خوبانش از او بهتر نیاورده
 
میان کل عالم یک نفر با او برابر بود
نه تنها مصطفی را جانشین بود و برادر بود
علی جان پیمبر بود و احمد جان حیدر بود
پیمبر "شهر" علم و مرتضی این شهر را "در" بود
 
به لطف مرتضی دارد پیمبر شرح صدرش را
ولی افسوس بعد از او ندانستند قدرش را
 
از این نعمت به روز واپسین پرسیده خواهد شد
چه شد بعد از پیمبر وضع دین؟ پرسیده خواهد شد
به جای او چه کس شد جانشین؟ پرسیده خواهد شد
چه آمد بر امیرالمؤمنین؟ پرسیده خواهد شد
 
خدا یاد بشر می‌آوَرَد آن روز فطرت را
و بالا می‌بَرَد با هم کتاب‌الله و عترت را
به دست، دست علی، دست دیگرش قرآن
به دوش، بار امانت، به سینه راز جهان
 
رسیده لطف الهی به شکل او به زمین
چنان که بر تن خشکیده‌ی زمین باران
 
صدای آمنه آمد: سلام بر جبریل!
مبارک است به عالَم تولد انسان
 
مبارک است قدوم کسی که در قدمش
شکست کنگره‌ی کاخ شاه در ایران
 
رسید و از قدمش چشم عشق روشن شد
رسید و کور شد از خاک مقدمش شیطان
 
به یک نگاه، ابوذر شده‌ست خاک درش
و روزبه شده از یک تبسمش سلمان
 
رسیده است که بر سفره‌ها شود نان و
رسیده است که در سینه‌ها شود ایمان
 
سلام بر تو که با خلق، مهر و لبخندی
سلام بر تو که اخمی به‌روی نامردان
 
پس از تو راه بشر از کتاب می‌گذرد
سلام بر تو که دادی به جهل ما پایان
 
پس از تو زنده به گورند جاهلان زمین 
شدند فاطمه بعد از تو دختران جهان
 
تو قبله‌ی دلی و با تو برده‌های سیاه
صحابی‌اند و به بام تو می‌دهند اذان 
 
به منبری وسط آسمان هفتم و بعد
نشسته‌ای سر یک سفره با تهیدستان
 
قرار می‌دهی از کف ولو میان نماز
اگر به مسجد تو کودکی شود گریان
 
تو راه می‌روی و خاک کفش‌های تو را، 
شرافتی‌ست که بیند به خواب ابوسفیان 
 
به‌روی شانه دو تا ماه داری ای خورشید! 
سرم فدای تو، جانم فدای آن دو جوان
به دقت گوش کن انگار چیزی بر زمین افتاد
سکوت شب شکست و در همه دنیا طنین افتاد
 
گمانم این صدای بر زمین افتادن بت هاست
یکی الله اکبر گفت و اینَک در جهان غوغاست
 
خدایا کیست بت‌های جهان را واژگون کرده؟! 
شکوهِ چیست تاج سروران را سرنگون کرده؟! 
 
خبر آمد که در ایران ترک برداشت ایوانی
سراسیمه پرید از خواب، شاهنشاه ساسانی
 
مدائن را ببین! انگشت بر لب مانده از حیرت
که این بی طاقتی در طاق کسری نیست بی علت
 
کسی خاموش کرده آتش شرکی مسلم را
کدامین نور تا این حد دگرگون کرده عالم را
 
رسوم جاهلیت را به هم زد وقت میلادش
رسید و استجابت شد دعای خیر اجدادش
 
گرفته آسمان انبیا یک عمر نور از او
سخن گفتند در تورات، انجیل و زبور از او
 
نشان دادند تنها قدری از اوج مقامش را
رسولانی که وقت معجزه بردند نامش را
 
پر از عجزیم وقتی بوده اعجازش کلام الله
چه جای مدح؟ خرما بر نخیل و دست ما کوتاه
 
رسید از چشمه‌ی آفاق، جان تازه‌ای آورد
برای مردم دنیا جهان تازه‌ای آورد
 
به نام زن کرامت داد، دریا را به صحرا بُرد
مقام دختران را با کلام خویش بالا برد
 
نصیب او به غیر از ناسپاسی‌ها نشد، آری
لبش یک بار هم اما به نفرین وا نشد، آری
 
نبی آمد ولی افسوس قدرش را ندانستند
نه...، قدرش را به‌جز زهرا و جز مولا، ندانستند
 
علی در یاریِ تنهاییِ احمد مصمم ماند
ولیُ اللهِ اعظم، با رسول اللهِ اکرم ماند....
ای مکه خلیل دیگر آوردی
نِیْ نِیْ ز خلیل بهتر آوردی
 
ای مکه ز ریگ زار بُهت آلود
سرچشمه‌ی ناب کوثر آوردی
 
رخشنده‌تر از تمام شب‌هایی
کآیینه‌ی حُسنِ داور آوردی
 
مجموعه‌ی تام هر چه خوبی را
ای مرکز وحی، در بر آوردی
 
ای مکه بناز چون که در دامان
محبوب‌ترین پیمبر آوردی
 
ای مکه ز خاندان عبدالله
عبدی به صفات داور آوردی
 
از کوه ابوقُبِیْس بر کیوان
گل بانگ محمدی بر آوردی
 
ای چرخ تو هم به یُمن میلادش
گردیدی و تازه اختر آوردی
 
فریادِ «که هان ستاره‌ی احمد»
از سینه‌ی کاهنان بر آوردی
 
ای آمنه دامنت همه سرسبز
کاین دسته گلِ معطّر آوردی
 
ماهی که فروغ بخشِ خورشید است
طفلی که بُوَد پیمبر آوردی
 
او چون سر و انبیا همه جسم‌اند
بر پیکر انبیا سر آوردی
 
ای ختم رسل به شام میلادت
بس معجزه‌ها مکرر آوردی 
 
شامات ز جلوه‌ی تو روشن شد
همراه مگر چه گوهر آوردی 
 
آذرکده‌ها خموش شد یعنی
بر خرمن کفر، آذر آوردی 
 
بشکستنِ طاقِ کاخِ کسری را
مانند شکستِ قیصر آوردی 
 
جوشیدنِ آبِ ساوه را بُرهان
بر دولت عدلْ‌محور آوردی 
 
تا جامعه‌ی بشر، بَشر گردد
فرمان زخدای اکبر آوردی 
 
در عالم شکّ و جهل، دل‌ها را
در زیر لوای باور آوردی 
 
بر لشکرِ شرک و کفر تازیدی
فتح از پیِ فتح دیگر آوردی
 
در مکتب عشق و حکمت و توحید
سلمان پرورده، بوذر آوردی 
 
ناخوانده کتاب و خلق را سرمشق
از علم لدُن به دفتر آوردی 
 
بر امتِ خویش ای همه رحمت
رحمت پیِ رحمت از در آوردی
 
دادی به زن ارزش الهی را
چون فاطمه‌ تا که دختر آوردی
 
در جای تو تا به عدل برخیزد
مانند علی تو، رهبر آوردی 
 
ای دُرّ یتیم هستی از دامن
دریا دریا تو گوهر آوردی 
 
قانون برادری چو فرمودی 
خود را به علی برادر آوردی 
 
گفتی که ملاک برتری تقواست
ز آن نام بلال برتر آوردی 
 
افسوس که امت از نظر افکند
عمری که به خونِ دل سرآوردی
 
ای آنکه به یک نگاه و یک ایما
بس حاجت دوستان برآوردی 
 
بنواز به لطف خود «مؤید» را
آن لطف که بر ابوذر آوردی
اجازه خواستم از تو هماره بنْویسم
دوباره از تو بگویم، دوباره بنویسم
ز بحر رحمت تو، بی کناره بنویسم
ز نور شمس رُخت با اشاره بنویسم
 
تو آمدی که زمین و فلک شود روشن
شکفته‌ای که کویر جهان شود گلشن
 
حدیث رویش تو مژدۀ بهاران داشت
کویر سینۀ ما را نوید باران داشت
امیدْ بهر تمام امیدواران داشت
بشیرِ آمدنت نغمۀ هزاران داشت
 
که فصل آمدن تو بهار می‌آید
به یُمن مقدم تو گل به‌بار می‌آید
 
تو آمدی که غبار از دل بشر ببری
دل ظلام بشر را سوی سحر ببری
از آن سحر دل ما را تو در سفر ببری
سفر به سوی خداوند دادگر ببری
 
تو آمدی که بشر را خداشناس کنی
پی نجات همه بر حق التماس کنی
 
سلام بر تو که شمس تمام افلاکی
درود بر تو که نص حدیث لولاکی
اگرچه چند زمانی به روی این خاکی
تو عقل کل و فراتر ز عقل و ادراکی
 
اگر که خلق تو را احمدِ امین گوید
خدا ز خلقت تو بر خود آفرین گوید
 
چگونه از تو نویسم؟! توان ندارم من
چگونه از تو بگویم؟! بیان ندارم من
به پیش قدر و جلالت زبان ندارم من
به قدر وسعت شأنت زمان ندارم من
 
چراغ بینش ما را بیا و روشن کن
کویر دانش ما را ز مهر گلشن کن
 
تو بحر رحمت و دل قطرۀ همین دریاست
دلِ غریبۀ من معتکف به کوی شماست
همیشه جای قدومت به روی دیدۀ ماست
که رد پای شما در غدیر خم پیداست
 
ز عطر ناب شما نکهتِ ولی آید
از آن دیار صدای علی علی آید
 
منم گدای ولای تو یا رسول الله
نشسته‌ام به سرای تو یا رسول الله
شدم رهین عطای تو یا رسول الله
«وفایی‌ام» به فدای تو یا رسول الله
 
مرا زلال حیاتند اهل بیت شما
سفینه‌های نجاتند اهل بیت شما
وقتی کنار اسم خودت "لا" گذاشتی
قبلش هزار مرتبه "الّا" گذاشتی
هر چیز را به غیر خودت نفی کرده‌ای
خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی
اول خودت برای خودت جلوه کردی و...
...خود را برای خود به تماشا گذاشتی
نوری شبیه نور خودت آفریدی و
در او شکوه ذات خودت را گذاشتی
حمد تو را که خواند تو گفتی که احمدی
به‌به! چه خوب اسم مسمّی گذاشتی
نوری از آفتاب جدا کردی و سپس
یک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی
تسبیح گفت ماه برای تو و تو هم
او را علی صدا زدی و اما گذاشتی
چندین هزار سال بگذرد از طفل عاشقی
تا اینکه عشق را تو به اجرا گذاشتی
یعنی که عشق، عشق علی و محمد است
یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی
اما دو عشق، ریشه و مصدر نداشتند
پس روی عشق مصدر و مبنا گذاشتی
مبنای عشق چیست به جز عشق فاطمه
پس عشق را تو حضرت زهرا گذاشتی
 
اینگونه است خلقت عالم شروع شد
خلقت از این سه نور معظم شروع شد
 
 
باید برای فاطمه منبر بیاورند
تا مدحتی برای پیمبر بیاورند
زهرا اگر چه مادر پیغمبر خداست
باید نبی‌شناس از او در بیاورند
خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بس
تنها برای اوست چو کوثر بیاورند
در واقع اولین نبی و آخرین نبی است
فرقی نداشت اول و آخر بیاورند
پیغمبران کبوتر نامه‌بَرَش شدند
تا در هوای او همه پَر در بیاورند
 
او آفتاب بود اگر سایه‌ای نداشت
او با خدا یکی شد و همسایه‌ای نداشت
 
 
گلدسته‌های عرش به نام محمد است
تنها خدای عرش امام محمد است
آنقدر دلرباست که بال فرشته‌ها
همواره صید دائم دام محمد است
از او طلب نموده‌ای اصلا تو جام مِی
ذکر علی علی می جام محمد است
این را خود علی به همه عاشقانه گفت
که مرتضی عبید و غلام محمد است
حوریه چیست؟ جز گل لبخند روی او 
باغ بهشت چیست؟ سلام محمد است
 
باید در آینه به جمالش نگاه کرد
باید علی‌شناس شد و رو به ماه کرد
 
خُلق عظیم توست دل ما را اسیر کرد
دست کریم تو دل ما را فقیر کرد
این عطر خُلق و خوی صمیمانه‌ی تو بود
دین را برای مردم ما دلپذیر کرد
گرسنه‌های طمع را میان شهر
این زندگی ساده تو سیرِ سیر کرد
تا اینکه ما به خوف و رجا بنده‌اش شویم
حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد
آن سجده‌های ابری و بارانی شما
سجاده را به گریه درآورد و پیر کرد
 
ما را به سجده‌های خودت رنگ و بو بده
بر جانماز هر شب ما آبرو بده
 
 
یک شب ظهور کن تو به غار حرای من
یعنی بخوان دعا ز چشمت برای من
من آخرالزمانی‌ام آقا شروع کن
ایمان بریز روی من از ابتدای من
بر نفس پاک تو که همان حیدر است و بس
فریاد می‌زنم که تویی مرتضای من
این روزها مدینه پر از دود و آتش است
شهر مدینه‌ات شده کرب و بلای من
 
هم در شکست، هم کمر شاخه‌های یاس
برچیده شد به نوبهار گل و غنچه‌های یاس
امشب دوگل دمیده در مکه و مدینه؟
یا سر زده سپیده در مکه و مدینه
 
مرغان نغمه‌خوان باغ بهشت خواندند
امشب دو گل دمیده در مکه و مدینه
 
 
ای تشنگان رحمت از حق نسیم رحمت
بر خاکیان وزیده در مکه و مدینه
 
چشم ملائک حق جز شور و شادمانی 
چیزی دگر ندیده در مکه و مدینه
 
یزدان بر آسمان علم و رسالت خود
خورشید آفریده در مکه و مدینه
 
 
یک‌سو نبی اکرم یک‌سو امام صادق
اینک ز ره رسیده در مکه و مدینه
 
از آن دو پیک رحمت عرش خدای رحمان
حمد خدا شنیده در مکه و مدینه
 
با یک مرام و ایده حق امشب آفریده
دو رهبر عقیده در مکه و مدینه
 
 
از بس دلم هوائی شد در هوای آنها
مرغ دلم پریده در مکه و مدینه
 
با سائلان بگوئید دست کرامت حق 
خوانی بزرگ چیده در مکه و مدینه
 
خنده نشست بر لب تا ای «وفائی» از عرش
گفتند گل دمیده در مکه و مدینه
لیلیِ لیلای دلها دلنوازی میکند
با دل مجنونِ هر دلداده، بازی میکند
عقل را سرمستِ آهنگ حجازی میکند
این دل دیوانه امشب سرفرازی میکند
 
شب شب پیدایشِ تمثال محمودِ خداست
یا محمد، عالمی خاطر پریشان شماست
 
کیستی احمد، که عالم را مُسخّر کرده ای 
دشمن توحید را از خود مکدّر کرده ای
تخت و تاج پادشاهان را نگونسر کرده ای
ابروان خویش را شمشیر حیدر کرده ای
 
کیستی احمد که ازمِهرت فلک مدهوش گشت
با طلوع مقدمت آتشکده خاموش گشت
 
 
آمدی بتخانه ها ویرانسرا شد، ای نگار
آمدی کاخ ستم لرزید از این اقتدار 
آمدی معراج شد در انتظارت، بیقرار 
آمدی خلدبرین شد بر نگاهت وامدار
 
هستی از نور تو هستی یافت، ای نور خدا
میم و حاء و میم و دال! ای سِرّ مستور خدا
 
چارده نوری و هر نورت یک احمد میشود
چارده معصوم، تکرار از محمد میشود
چارده أرواح، یک روح مجرّد میشود
چارده توحید، هم مصداق سرمد میشود
 
مصطفایی، مرتضایی، مجتبایی، احمدا
یک تنه تو چارده عبد خدایی، احمدا
 
کیستی تو، مرتضی عبد عبیدت میشود
کیستی تو، حضرت زهرا مُریدت میشود 
کیستی تو، مجتبی حبلُ الوریدت میشود
کیستی تو، سیدِ جنّت شهیدت میشود
 
آن یتیمی تو که سلطان جهان باید شوی
آری آری خاتم پیغمبران باید شوی
 
ایکه از آب وضوی تو چکد صدها ملَک 
ایکه از خاکِ ره تو آبرو گیرد فلک
ایکه از لبخند تو شد خَلق، دریای نمک
ایکه از خُلق عظیمت میشود دلها خنک
 
ابرهای رحمتِ حق دست بر دامان تو
جود حق، احسان حق، از ریزشِ دستان تو
 
هر که شد عبد خدا مدیونِ درگاه نبی است 
از عبادت تا اطاعت راه ما، راه نبی است
آنکه شد یار علی، سلمانِ دلخواه نبی است
قبلۀ اهل تولّا چهرۀ ماه نبی است
 
یارسول الله، یاران کُشتۀ پیغمبرند
ٱمّتَت امروز از هر روز آماده ترند
 
شیعۀتو پاکباز صادق آل عباست 
پرچمت در اهتزاز صادق آل عباست
جلوۀ تو سَروِ ناز صادق آل عباست 
این همان راز و نیاز صادق آل عباست
 
مکتب صادق همان آمال دیروزیِ تو
میرسد هر روز، اخباری ز پیروزی تو
 
از عراق و سوریه داری ز ما بهتر خبر
از نجف تا کربلا با توست سی میلیون نفر 
بسته راه کعبه یا احمد، رسان صبح ظفر 
عالمی در انتظار آن امام منتظَر
 
دستِ بوسفیان ببند و دست ما را باز کن
یا محمد آخرین برنامه را آغاز کن
 
نسل های جان به کف آمادۀ جانبازی اند
از حلب تا موصل اینک صحنۀ جانبازی اند 
سربداران تشنۀ  جام میِ جانبازی اند 
دیر شد یارانِ تو شرمندۀ جانبازی اند
 
گفت پیر ما ز جان، بهر خدا باید گذشت 
داد مژده، راه قدس از کربلا خواهد گذشت
 
رهبرم سیدعلی فرمود با آل سعود 
خشمِ سنگین از سوی ایران ببارد دیر و زود
مژده، آمد سالهای آخرِ قوم یهود
میرود دوران ظلم و جور از ما، هر چه بود
 
میرسد از راه، اینک روز سخت انتقام 
میشود پیروز اسلامِ محمد والسلام 
آندم که وجود مطلق ذات یعنی که خدای حی دادار 
در آینه ی جمال ذاتش می دید جمال حق پدیدار
 
با کن فیکون نمودن از شوق گردید وجود عشق موجود
دل جایگهش نمود و آنگه شد مخزن و گنج راز و اسرار
 
عشق آمد و خیمه ای به پا کرد در دامنه ی وجود هستی
بی شک به یقین رسید و بشکافت هر پرده ز پرده های پندار
 
هنگامه ی خلقت بشر شد آدم نه ،که نور پرتو ذات
حق شاهد و عشق بود مشهود انگیزه ی آفریدن انگار
 
او جوهر عشق و نفس کل بود او خاتم جمله ی رسل بود
او بود طبیب جان عاشق عاشق به طبیب عشق بیمار
 
حق دید به دیدگان حق بین،نوری که دمیده از دل ذات
فرمود به خود هزار احسنت،از خلقت بی مثال دادار
 
فرمود تویی یگانه ی عشق سر تا به قدم بهانه ی عشق
در پیش عشیق نکته دانت عقل سره سنج شد گرفتار
 
در عین جلالت خدایی فرمود حدیث قدسی از شوق
لولاک لما خلقت الافلاک تنها و فقط به عشقت ای یار 
 
ای سرور کائنات احمد ای خُلق عظیم تو زبانزد
هم در سخن و بیان و گفتار،هم در منش و مرام و رفتار
 
آنگاه خدا ز باب رحمت بر دوشش عبای رحمت افکند 
نعلین کرامتش به پا کرد، در بر ز قبا،به سر ز دستار
 
افلاک و تمام آسمان ها ذرات و کرات و کهکشان ها
با نام تو جمله می درخشند تو مرکز و جمله خط پرگار
 
آن روز که عالمی نبوده خلاق جهان تورا ستوده
بسیار گرامی ات نموده وانگه لقبت نهاده مختار
 
شد جمله ی شرق و غرب عالم در سیطره ی جنود الله 
تو میر سپاه عشق هستی ای بر همه ی جنود سردار
 
ای شمع جمیع آفرینش و ای نور بصیر اهل بینش
اسطوره ی هر دو عالم عشق پیغامبر تمام اعصار 
 
مهر تو همیشه سایه گستر ای رحمت ذات کبریایی 
هر دل که ز تو نباشدش مهر دل نیست که گور تیره و تار
 
در سلسله الجبال نوری آن قله با شکوه و محکم
در سینه تو نقطه ی فوادی در دیده ی ما تو نور ابصار 
 
پیدا به ظهور کائناتی پنهان به حجاب ممکناتی
آئینه ی انعکاس نوری پیوسته تویی چهارده بار
 
ای نقطه ی عطف راز هستی در منطق و خَلق و خُلق ای جان
تصویر تو در علیِ اکبر خواهد که کند خدای تکرار
 
نِی مدح تو در زبان بگنجد نی وصف تو در بیان اشعار
ای مطلع هر غزل محمد، شاه بیت قصیده های دُر بار
 
آن شب شب شور بود و مستی آمد به جهان تمام هستی 
تا دم زند از خدا پرستی بر هم بزند بساط کفار
 
 
فرمود دگر خدا هُبل نیست در عظم خلیل حق خلل نیست
در بت شکنی تو چیره دستی ای بت شکن قویِ قهار
 
ما عاشق او و آل اوییم هر چند که ما وبال اوییم
او منشا رحمت است و ما نیز هستیم گدای شاه ابرار
 
همراه جواد می فرستد هر عاشق او به شور و مستی
صلوات به مصطفی محمد، صلوات به جمع آل اطهار
زمین غم را کنار انداخت، سرتاسر به وجد آمد 
جهان در لحظهٔ میلاد پیغمبر به وجد آمد
رسید و خواندمش! از شوقِ نامش باز هم اسپند
برایش دانه دانه در دلِ مجمر به وجد آمد
چکید از خنده اش عطر گلابِ ناب! تا جایی... 
که استشمام کرد و هر سحر قمصر به وجد آمد
أبوذر با صدای هر اذان شد وارد مسجد
به عشقش اقتدا کرد و از این دلبر به وجد آمد
دل انگیزانه با لحن حجازی تا تلاوت کرد
دل قران؛ خصوصاً سورهٔ کوثر به وجد آمد
محمد یامحمد یامحمد یارسول الله
دلم همواره با این ذکر، تا محشر به وجد آمد
 
به إذنش آمدم عیدی بگیرم تا شوَم عاشق
شب میلادِ فرزندش امام جعفرِصادق
 
نگاهش تا ابد آرامشی دلخواه و ممتد شد
شبیه جدّ خود خوشنام شد! نامش محمد شد
کرَم از جانبش پیوسته پُر کرده ست دستم را
چنانچه قسمتِ اولادهایم رزقِ بی حد شد
چه شاگردانِ جابرگونه ای تحویلِ عالم داد
چه استادانه در فقه و اصولِ دین زبانزد شد
دلش شد صادقیه، خط به خط لبریز شد از حق
هر آنکس از کنار حوزهٔ علمیه اش رد شد
خدا را پای «توحید مفضل» میشود فهمید
جهان با بندگی آغاز و راهی سمتِ مقصد شد
رئیس مذهبم میخوانمَش یک عمر و این یعنی
هوادار و مطیعِ دیگری هرگز نباید شد
 
برایم با تشیّع ساخت اسلام و چه اسلامی
برایش کاش باشم مایهٔ زینت نه بدنامی! *
 
***
 
*امام صادق علیه السّلام فرمودند:
یا مَعْشَر الشِّیعَةِ إنَّکمْ قَدْ نُسِبْتُمْ إلَینا کونُوا لَنا زَیْناً وَ لا تَکونُوا عَلَیْنا شَیْناً.
ای شیعیان، شما به ما منسوب هستید، پس مایه زینت ما باشید نه مایه آبروریزی ما.
مشکاة الأنوار، ص67
لطافت موج می‌زد در صدایت
که دل برد از خدا هم ربنایت
خدا خلقت نمود و عاشقانه
دمی زل زد به برق چشمهایت
دو دستت تا به سمت عرش می‌رفت
ملک می‌ریخت روی دستهایت
از آن روزی که بالت را گشودی
کرامت می‌چکید از بالهایت
مبادا تا شود آزرده از خاک
فرشته فرش می‌شد زیر پایت
شب معراج دیدی با دوچشمت
که اوج عرش بوده ابتدایت
اگرچه ذره‌ام یا کمتر از آن
تو را می‌خواهم آقا بی‌نهایت
خودت فرموده‌ای بابای مایی
تمام هستی‌ام بابا فدایت
 
تو را با عشق یکجا آفریدند
برای خاطر ما آفریدند
خدا را آینه هستی , زلالی
تو را همرنگ دریا آفریدند
برای اینکه برعالم بتابی
دراوج آسمانها آفریدند
هزاران سال قبل از خلق آدم
و قبل از خلق حوا آفریدند
تو اول بودی و آخر رسیدی
تو را منجی دنیا آفریدند
خدا را شکر در راه تو هستیم
تو را پیغمبر ما آفریدند
خدا می‌خواست زهرایی بیاید
تو را بابای زهرا آفریدند
 
نفسهایت خدایی بود آقا
کلامت دلربایی بود آقا
شبیه انبیا و اولیایش
خدا هم مصطفایی بود آقا
دل تو سبزه زار مهربانی است
تو کارت دلربایی بود آقا
برای این شد اصلاً گنبدت سبز
و گرنه که طلایی بود آقا
تو می‌بخشیدی و فرقی نمی‌کرد
گدای تو کجایی بود آقا
نشیند گیوه‌هایت تا برویش
زمین , کارش گدایی بود آقا
حسین , از لعل لبهایت مکیده
اگر که کربلایی بود آقا
 
الهی من مرید مصطفایم
که چون با مصطفایم با خدایم
اول صبح دوم، آخر دوران شب است
هله عید آمد و روزی خوش و وقتی عجب است
 
هر که را می نگری سرخوش صهبای سرور
هر کجا می گذری بزم نشاط و طرب است
 
آید از هر شجری صوت انا الله در گوش
چشم دل بازنما گاه تجلی رب است
 
همه سکّان سماوات هم آواز شده
زهق الباطل و جاء الحقشان ورد لب است
 
گشت مولود چنین روز مهین فرزندی
که وجودش سبب خلقت هر أمّ و أب است
 
قائل کُنتُ نبیاً که مبارک ذاتش
خلقت آدم و ذریه ی او را سبب است
 
سید خیل رسل ختم نبیین احمد
شه لولاک محمد که امینش لقب است
 
حجة الله علی الخلق نبی الرحمه
مصطفی کز همه ی کون و مکان منتخب است
 
شیبة الحمد بُدش جدّ و پدر عبدالله
مادرش آمنه و آمنه بنت وهب است
 
هفدهم روز مبارک ز ربیع الاول
مولدش مکه در آنجای که نامش شعب است
 
تافت هنگام ولادت ز جبینش نوری
که فروغ مه و خورشید از آن مُکتسب است
 
از حرم یک سره با پای خود اصنام شدند
گه میلادش، این واقعه بس بوالعجب است
 
هجرتش سیزدهم سال ز بعثت بشمار
بعثتش هفتم عشرین ز ماه رجب است
 
معجز ثابته ی باقیه ی او، قرآن
آن کلام الله مُنزل، به لسان عرب است
 
زو عجب نبود، شق القمر و ردّ الشمس
کآسمان هاش چوگویی، به کف از لطف رب است
 
شب معراجش سابع عشر شهر صیام
بلکه همواره به هر سال و مه و روز و شب است
 
دین او ناسخ ادیان تمامی رسل
ذات او از همه برتر به عُلو و حسب است
 
منظر تابع او روضه ی فردوس برین
منزل عاصی او ناراً ذات لهب است
 
نتوان گفت قدیمش که قدیم ازلی
ذات بی چون خداوند بری از نسب است
 
حادثش هم نتوان خواند که حادث خواندن
ایزدی ذات ورا دور ز رسم ادب است
 
فیض پاینده ی حق باشد و حادث خواندن
فیض پاینده ی حق را نه طریق ادب است
 
صِهر و ابن عم و اول وصی او است علی
کز نهیبش به تن و جان عدو تاب و تب است
 
به نبی و علی و آل تولا کردن
مایه ی أمن و امان دافع رنج و تعب است
 
شرف از مدحتشان یافته تا نظم «محیط»
قدسیان را زپی کسب شرف ورد لب است
 
باد بر آن نبی رحمت و آلش صلوات
تا بود نخل ثمرآور و بارش رطب است
ای مفتخر خدای ز خلق جمال تو
دیده خدا کمال خودش در کمال تو
تو لایق صفات خدایی بدون شک
ازاین صفات هرچه که داری حلال تو
تو اشرف تمامی خلق دوعالمی
ای بهترین خلیفه حق خوش به حال تو
آنقدر شأن و مرتبه ات افضل است که
زهرا, علی, حسن و حسین اند آل تو
حالا که مهر و عشق تو گشته ست مال من
جان و دل و تمامی هستیم مال تو
ما بعد خانواده تو اهل دل شدیم
با” اشهد” اذان فصیح بلال تو
اینسان طواف سنگ حجر می شود قبول
وقتی طواف می کند او دور خال تو
باغ جنان اگر چه چنین سبز و خرم است
شادابی و نشاط گرفت از قبال تو
 
من مرغ روی گنبد خضرایی تو ام
من بنده بزرگی و آقایی توام
 
از جلوه ی رخت جلوات آفریده شد
از بذل و بخشش ات برکات آفریده شد
لعل لب تو مثل شکر بود یا رسول
با خنده ی تو شاخه نبات آفریده شد
نام تو را نوشت خدا توی دفترش
نامت دلیل شد صلوات آفریده شد
وقتی دمیده شد دم تو مرده زنده شد
اینگونه بود آب حیات آفریده شد
تو مقتدا شدی و پس از اقتدا به تو
ذکر و دعا و صوم و صلاة آفریده شد
دنیا اسیر ظلمت و جهل و عناد بود
تو آمدی و راه نجات آفریده شد
از خلق و خوی تو که نشان از خدای داشت
زیباترین کمال و صفات آفریده شد
ایمن شد از عذاب جهنم مرید تو
از برکت تو برگ برات آفریده شد
 
لطف تو بود محضر قرآن نشسته ایم
ما هم کنار بوذر و سلمان نشسته ایم
 
تو آفریده گشتی و انسان درست شد
حور و پری فرشته و غلمان درست شد
عرش خدا ز نور رخت خلق گشت و بعد
با قطره های اشک تو باران درست شد
یاحضرت رسول خدا عاشق تو بود
چون که به عشق روی تو قرآن درست شد
تو از خدایی و همه ی ما زخاک تو
چون از گل شما گل سلمان درست شد
با اخم تو جهنم و آتش عذاب و قهر
با یک دم تو جنّت و رضوان درست شد
چون نور حیدر از تو و نور تو ازخداست
با حب مرتضاست که ایمان درست شد
یک عده دور سفره حیدر نشسته و
اینگونه شد که سفره احسان درست شد
 
ما عاشق توایم که مجنون حیدریم
این عشق را به جان تو مدیون مادریم
 
هر آنچه خلق کرده خدا نوکر توأند
نوح و خلیل و خضر گدای در تو أند
خلق خدا که عبد و مسلمان تو شدند
مدیون بخشش وکرم همسر توأند
آدم به بعد هر که به پیغمبری رسید
فردای حشر پشت سر حیدر توأند
حتی شفیع ها همگی روز رستخیز
چشم انتظار آمدن دختر توأند
آنجا برای اینکه شفاعت شوند همه
مدیون دست ساقی آب آور تو اند
صدها هزارحوری و غلمان نشسته اند
مبهوت و مات روی علی اکبر توأند
نام رقیه تو گره باز می کند
عالم همه گدای علی اصغر توأند
علامه ها مراجع تقلید از ازل
شاگردهای مدرسه جعفر توأند
 
شکر خدا که این دل ما حیدری شده
شکر خدا که مذهب ما جعفری شده
تاکه دنیا آمدی دنیا سر و سامان گرفت
نه فقط دنیا که مافیها سر و سامان گرفت
 
آمدی و مدعی های دروغین جا زدند
قصه پیغمبری یکجا سر و سامان گرفت
 
هم نبی و هم امام و هم رسول مرسلی
از شما آدم الی عیسی سر و سامان گرفت
 
آمدی افسانه ها رنگ تحقق یافتند
عشق مجنون , جذبه لیلا سر و سامان گرفت
 
آمدی حرف از شهود و عالم معنا زدی
وحدت پیدا و ناپیدا سر و سامان گرفت
 
درزمان جاهلیت صحبت از معراج شد
« قابَ قَوسَین اَو اَدنی » سر و سامان گرفت
 
ای مدال افتخارت « لَعَلی خُلُقٍ عَظیم »
آمدی آیات « کَرَّمنا » سر و سامان گرفت
 
« انَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقکُم » به لب
اختلاف خادم و مولا سر و سامان گرفت
 
جای الّا من و الّا تو , الّا الله شد
در قواعد , حرف استثنا سر و سامان گرفت
 
آن مدینه فاضله که آرزوی انبیاست
با شما آقا چه رعدآسا سر و سامان گرفت
 
نه نه رعدآسا که خون دل به پایش ریختی
تا نهال نورس و نوپا سر و سامان گرفت
 
سوختی , تا که بسازی امت اسلام را
« باخِعٌ لِنَفسِکَ » اما سر و سامان گرفت
 
یک « حسینٌ مِنّی » ات آنطور جریان ساز شد
نهضت خونین عاشورا سر و سامان گرفت
 
« یا اَبَالقاسِم تَوَجَّهنا تَوَسَّلنا بِکَ »
آنقدر گفتیم کار ما سر و سامان گرفت
تو آمدی و زمین در هوای تو افتاد
و عرش در هوس خنده های تو افتاد
برای درک تنفس در این جهان سیاه
هوای تازه ای از ابتدای تو افتاد
جهان شرک به خود آمد از بزرگی تو
به گوش کعبه و بت ها صدای تو افتاد
شکست طاق بلندی که عرش کسری بود
همینکه روی زمین رد پای تو افتاد
و بعد اینکه خدایان به لرزه افتادند
به ذهن مردم خسته خدای تو افتاد
پس از نگاه سیاه و سفید اربابان
نژاد عشق بشر در لوای تو افتاد
زمان شکست زمانی که آمدی احمد
تویی که یک شبه دنیا به پای تو افتاد
 
تو احمدی و به نور جمال تو صلوات
به هر یک از برکات و کمال تو صلوات
 
به احترام محمد زمین تبسم کرد
تو آمدی و جهان دست و پای خود گم کرد
ترک نشست به چشمان آبی ساوه
همینکه چشم تو بر آسمان ترنم کرد
فروخت گوشه جنت به شوق خال لبت
که آدمی به هوایت هوای گندم کرد
هنوز دخترکان زنده زنده میمردند
خدا به خلق تو بر خلق خود ترحم کرد
تو آمدی, به زمین احترام بر گردد
تو رحمتی که خدایت نصیب مردم کرد
خدا به خلق رسول گرامی خاتم
گذاشت سنگ تمام و سپس تبسم کرد
 
تو احمدی و به نور جمال تو صلوات
به هر یک از برکات و کمال تو صلوات
 
تو احمدی که خدا را به عرش فهمیدی
شبی که غیر خودت تا خدا نمیدیدی
کنار چشم تمام فرشته های خدا
فراتر از پر جبریل عشق بالیدی
تو در ضیافت عرشی لیلةالاسری
به طاق عرش خدا عکسی از علی دیدی
صدای مرتضوی علیست آن بالا
که از زبان خدا عاشقانه بشنیدی
تو در کنار علی و فروغ شمشیرش
بساط کفر زمان را ز خاک بر چیدی
برای خلق بهشت این بهانه کافی بود
به لحظه ای که به زهرای خویش خندیدی
بیا و کفر مجسم ز کعبه بیرون کن
تویی که پایه گذار جدید توحیدی
 
تو احمدی و به نور جمال تو صلوات
به هر یک از برکات و کمال تو صلوات
صدای معجزه می‌آید از پشت دری دیگر
خدا گل می‌کند در ربنای حنجری دیگر
 
خبر آورده: دارد سنگ‌باران می‌شود, ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک‌ تری دیگر
 
کسی با هفت پشت از نسل اسماعیل می‌آید
شبی از دامن آیینه‌گون‌ هاجری دیگر
 
خدا با نقره حکاکی خاتم, شبی زیبا
می‌آراید به انگشت زمین, انگشتری دیگر
 
به نخ کردند ماه و مهر را در نیمه‌های شب
که تسبیحی شود در پنجه پیغمبری دیگر
 
صدف شد قلب آرام حرا, آهسته آهسته
برای سجده‌های سوزناک گوهری دیگر
 
چهل سال است می‌خواهد زمین, روشن کند شب را
به نور چلچراغ وحی پیغام‌آوری دیگر
 
کنار هم هزاران برگ باران‌خورده مصحف شد
برای آیه «یا ایها المدثر …» دیگر
 
بخوان با صوت گیرایت: «الم نشرح لک صدرک»
برای سینه تنگ و دل ناباوری دیگر!
 
ابوجهلی‌ترین پیمان آتشناک کافرها
به دست موریانه می‌شود خاکستری دیگر
 
بیا تاریخ هجرت را به غار ثور برگردان!
که تار عنکبوتی کهنه می‌شد سنگری دیگر
 
بیا از خشت خشت سینه‌های دردآلوده
بنا کن مسجد و محراب و مهر و منبری دیگر!
 
کشانده از شب بیت‌المقدس با چنان شوری
دلت, قبله‌نماها را به سمت خاوری دیگر
 
گشوده می‌شود با تیغ‌های تشنه از هر سو
برای شرح حال پیروانت, دفتری دیگر
 
کمی پررنگ‌تر کن آیه‌های سرخ قرآن را!
که خون حمزه از این لحظه باشد جوهری دیگر
 
برای نقطه‌های بای «بسم‌الله»‌ها, دارد
به روی ریگ‌های داغ می‌افتد, سری دیگر
 
حدیث بدر و فریاد احد را می‌کند تکرار
صدای لا اله … ات در غروب خیبری دیگر
 
خبر آمد: که جایی شیشه عطری ترک خورده
چه غم! هر قطره‌اش گل می‌دهد در قمصری دیگر
سالها بی تو درختان زمین بار نداشت
باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت
رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد
باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت
آسمان در قُرق دسته ی کرکس ها بود
روح آزاده ی پرواز هوادار نداشت
شهر در سلطه ی زیبایی زنگی ها بود
سال تا سال به آئینه کسی کار نداشت
کورها در همه سو راه نشان می دادند
بود اگر قافله ای قافله سالار نداشت
شحنه از سفره ی پر رونق دزدان می خورد
مزدی آزادگی مرد به جز دار نداشت
تو نبودی که ببینی رمه سرگردان بود
گرگ این قصّه ی پر غصّه خودِ چوپان بود
 
بادی از بادیه آرام به خاور می رفت
آتش حوصله ی فارسیان سر می رفت
کاخ, دیوار به دیوار ترک بر می داشت
آب, دریاچه به دریاچه فروتر می رفت
بلبلی مأذنه در مأذنه می داد اذان
میخکی آرام آرام به منبر می رفت
عطر یاقوت حجازی به یمن می بارید
رنگ گل از سفر مکه به قمصر می رفت
رنگ, در باغ رها می شد و گل می رقصید
عطر, از پنجره می آمد و از در می رفت
عشق می گفت بخوان و تو غزل می خواندی
روح, در قالب کلمات معطّر می رفت
 
«عشق باریده ست باریده ست گل باریده ست
از در قونیه تا طرقبه مُل باریده ست»
 
می روی درک کنی شور پرستوها را
تا فراموش کنی غربت این سو ها را
ماه خوابید به جای تو در این بستر تا
نقش بر آب کند حیله ی راسو ها را
راهی شهر بهارانی و با هر گامی
بیشتر می شنوی رایحه ها, بوها را
گرم, هر نخل به تو دست تکان داد و ببین
آخرین بدرقه ی نازک آهوها را
شهر, برخاسته با شور خوشامدگویی
چه ستبرند ببین شوکت باروها را
می سپاری به نسیم و همه دل می سپرند
بیرق «باد به هم ریخته» ی موها را
 
مردم شهر از امروز بهاری دارند
خوش به حال همه شان دل به چه یاری دادند!
سحر گهی که خدا در حرم هویدا بود
ز مکه عطر دلاویز عشق, افشا بود
ز سیل رحمت حق, عالمی مصفّا بود
حریم امنِ حرم, رشکِ عرشِ اعلا بود
 
ز بطن آمنه, دریای نور جاری بود
هوای کعبه و عرش خدا بهاری  بود
 
تو آمدی که زمین رخت دلبری پوشد
ز ذره ذره ی این خاک, دلبری جوشد
هرآنکه هوش بود, پند عقل  بنیوشد
به  قدرِ وُسع,به غوغا و عاشقی کوشد
 
که کاینات به رقص و سماع آمده اند
و عقل و عشق, به جنگ و نزاع آمده اند
 
میان قافیه هایم ردیف , نام خداست
کنار نام خدا  نام مصطفی زیباست
نگار ما که نگاهش قیامت کبراست
چو شمع پیش رخش, شمسِ آسمان رسواست
 
نقاب تیره جهان می زند به یکسو صبح
و مست گردد و گردد فدائی او, صبح
 
گره زنم به نگاهت نگاه حیران را
به میم نام محمد فدا کنم جان را
چو برملا کنم از شور, راز پنهان را
بنام عشق نویسم حدیث ایمان را
 
سلام حق به نگاهت حبیب حضرت دوست
که عشق توست مرا یا رسول در رگ و پوست
 
تو دلنوشته ی رحمان به لوح معنائی
تمام, آینه ی ذات پاک یکتائی
تو انبیای خدا را امام و مولائی
نجابت و شرف و دلبری, سراپائی
 
تو همنشین خدائی  به کوی  او ادنی
میان میکده ی قُرب,  ساقی رعنا
 
کنی به گوشه ی چشمی دل جهان تاراج
مسیر سیر تو تا بینهایت معراج
به فیض عام تو ای ماه ,ماسِوا, محتاج
“توئی که بر سر خوبان عالمی چون تاج”
 
ببار ابرکرم بر سر جهان امروز
که چرخ پیر ز فیضت شود جوان امروز
 
حریم کعبه به لطف حضور تو ایمن
بسیط روضه ی مینو ز روی تو گلشن
چو آفرید تو را ذات حضرت ذو المن
هزار بار به خود گفت آفرین, احسن
 
اگر نبود محمد نبود لوح و قلم
نبود تاج کرامت به تارک آدم
 
ز آستان حرم رحمت خدا جاریست
سرشک شوق ز چشمان اولیا جاریست
در آسمان و زمین عطر ربّنا جاریست
ز مکه نور خدا سوی کبریا جاریست
 
شمیم ذکر محمد صفای جان و جهان
فدای نام محمد همه زمین و زمان
 
خدا به خُلق عظیم تو مرحبا گوید
که آشنا سخن آشنا به ما گوید
سزد هر آنکه به لب ذکر ربّنا گوید
کنار نام خدا نام مصطفا گوید
 
قسم به نور که شمس و قمر غلام تواند
وبی فروغ, قیامت به احترام تو اند
 
حجاب چهره ی جان است هرچه جز رویت
فدای روضه ی رضوان و باغ مینویت
فقط  نه اهل جهانند عاشق کویت
که رخت بسته و آیند عرشیان سویت
 
مدینه کوی بهشت است اهل معنا را
کشد به چشم, ملک , خاک پاک آنجا را
 
توئی که طفل دبستان توست روح امین
خدا نموده تو را در کتاب خود تحسین
ز سعی توست مُشیّد بنای دین مبین
فدای خاک رهت اهل آسمان و زمین
 
تو اصل و پایه و معنا و شرح قرآنی
تو صدر دفتر ایمان و علم و عرفانی
ای آفتاب چهره ی تو رشکِ آفتاب
داری به رخ ز نور الهی همی نقاب
 
ای ماورای عقل بشر قدر و شأن تو
ای در مقام و مرتبه,”لولاک” را خطاب
 
نور تجلّیات خدایی به ساق عرش؛
ای آمده ز چشمه ی افلاک, درّ ناب
 
حقّا وساطت تو شده وحی را دلیل
تنها وجود تو شده مظروفِ این کتاب
 
ای وسعت وجود تو آیینه ی جمال
هرچه به جز جلال الهیت چون سراب
 
شأن تو در “دَنیٰ فَتَدَلّیٰ فَقٰابَ قَوْس”
از چشم عارفان دو عالم ربوده خواب
 
تو آمدی و کاخ شهان گشت زیر و رو
افتاد,ولوله به دل و جان شیخ و شاب
 
قبل ازتو بوی خوش نشنیدی کسی به دهر
آوردی از جنان به جهان,عطر مشک ناب
 
فردا که ز آفتاب جزا نیست مأمنی
لطف تو می شود به سر امّتت سحاب
 
همچون علی که گفته “عَبیدِ محمّدم”*
ما از دو عالم عشق تو کردیم انتخاب
 
با هرنبی اگر چه نهان بود مرتضی
بهر تو کرد جلوه خدا, با ابوتراب
 
بیست وسه سال از لب تو امّتت شنید
راه علیست راه مَعَ الحَقّ, ره ثواب
 
***
 
پ.ن
روایت شده؛ بعد از رحلت رسول خدا, شخص نامسلمان و تازه واردی در مدینه, بعد از ملاقات و پرسش هایی از امیرالمومنین علی علیه السلام, وقتی پاسخ سخت ترین سوال هایش را گرفت از حضرت پرسید: آیا تو محمدی؟
مولا این سخن را محترمانه ندانست و فرمود:
وای بر تو ! “من بنده ای از بنده های محمدم”
انا عبدٌ من عبیدِ محمّد؛
لاجرعه ریخت می به گِل آفریدنت
پیچید عطری از نفحات وزیدنت
 
نوبت رسیده بود به انسان کاملش
آیینه ای گذاشت خدا در مقابلش
 
الله اکبر از تو و انفاس خوشبویت
گیراترین دو چشم و دوتا طاق ابرویت
 
چشمی که شرحه شرحه صفات حمیده بود
نهج الفصاحه ای که خدا آفریده بود
 
پلکی زدی و نظم جهان برقرار شد
خندیدی و نسیم وزید و بهار شد
 
پاشو! نفس بکش تب اعجازشعر را
عطر ربیع الاول ِ آغاز شعر را
 
روح القدس به پیکرپاکت دمیده شد
یکباره خنده کردی و صبح و سپیده شد
 
” یا ایّها المدثرُ ” یکباره پا شدی
از آن به بعد سنگ صبور خدا شدی
 
کم کم شعاع مهر تو در آسمان شکفت
لبخند چشم روشنی عاشقان شکفت
 
پیچید عطر و بوی گلاب محمّدی
نام مقدست که دهان در دهان شکفت
 
سبحان ربّی الاعلای فرشتگان
درسجده های شکرخدا برزبان شکفت
 
“فَاصبِرلِحُکم ربِّک “یا ایها الرّسول!
در گوشت آیه آیه ی باری گران شکفت
 
می آمدند خیل ملائک ز دورها
دف می زدند دایره داران ِ حورها
 
آغاز شعر بود و غزل بود خنده ات
تعبیرناب” خیرالعمل “بود خنده ات
 
صبح پرنده بود و سپیدار و آفتاب
بت های جاهلی همه در هفت پرده خواب
 
ایوان کاخ ِ ظلم ترک خورد ناگهان
خنده دوید بر لب معصوم دختران
 
باد از شلال موی تو رد شد, دچار شد
دریا شنید بوی تو بی اختیار شد
 
کشتی نامراد جهالت به گِل نشست
عشق تو با نسیم رسید و به دل نشست
 
نام تو نوبرانه به باد سحر رسید
پیچید در تخیّل گل, پیرهن درید
 
ای جای پای محکم تو راه عاشقی!
خورشید ِسربلند سحرگاه عاشقی!
 
هر کس که هفت خط ِمدام تو سرکشید
تا اوج بی کرانگی عشق پر کشید
 
تو خاتم تمام بهاران عالمی
اعجاز خلقتی- به خدا- جان عالمی
 
هر صبح از نهایت جان می رسم به تو
در ٲشهدی میان اذان می رسم به تو
 
هر جا که نور سر بزند آستان توست
خورشید ریزه خوار تو و خاندان توست
 
هر جا حماسه ای ست نشان از نشان توست
قرآن, چراغ روشن و گنج نهان توست
 
در معنی تو نام خداوند سرمد است
اکسیر بوی خوش همه از نام احمد است
عاقبت زلف تو را باد بهم می ریزد
دل از این لطف خداداد بهم می ریزد
حرف شیرین شده, فرهاد بهم می ریزد
 
اینکه می آیی و رخساره بر افروخته ای
نکند باز دل غمزده ای سوخته ای
 
زلف آشفته کن ای یار, نوازش با من
تو فقط قبله ی من باش, نیایش با من
رحمت الواسعه بودن ز تو, خواهش با من
 
من همان طفل یتیمم که تو بابای منی
ماهی کوچک تو هستم و دریای منی
 
خالق اینبار چه ها ساخته با صورت تو
چارده مرتبه دل باخته با صورت تو
پرده از خویش بر انداخته با صورت تو
 
آمده مست و غزلخوان و صراحی در دست
جلوه ای کرد که از آن کمر کفر شکست
 
گفت ای بنده ی من, مست نشو, مهر بورز
به خم میکده پابست نشو, مهر بورز
کمتر از ذرّه نه ای, پست نشو, مهر بورز
 
“تا به خلوتگه خورشید” همین نزدیکی است
“اولین قبله ی توحید” همین نزدیکی است
 
چیست این, مستی بر آمده از تاک منست
نور من, طلعت تابنده ی افلاک منست
بنده ام, شاه همه, خواجه ی لولاک منست
 
او همان است که من مست شدم از جامش
می شود احمد و محمود و محمد نامش
 
آنکه با آمدنش قامت شیطان تا شد
باز در کاخ ستم زلزله ای برپا شد
زیر باران حجر, ابرهه ناپیدا شد
 
حضرت ختم رسل, احمدناالمختار است
رحمتُ الله و اشدّاءَ علی الکفّار است
 
او که بر دوش خودش مهر نبوت دارد
روی پیشانی خود نور رسالت دارد
روز محشر سند اذن شفاعت دارد
 
زَهَقَ الباطِل و جاءالحَق و توحید صفات
عالم آرا شده با صوم و صلات و صلوات
 
من کی ام, تازه مسلمان لب این آقا
سائل دلشده ی روز و شب این آقا
بنده ی خلق نکو و ادب این آقا
 
آنکه شاهان به کف پاش جبین می سایند
فقرا در نظرش محترم و آقایند
 
کاش می شد که به روی چمنش جان بدهیم
روی پاهای اویس قرنش جان بدهیم
یک شب از شوق حسین و حسنش جان بدهیم
 
آنکه شقّ القمرش سوره ی قرآن منست
بارها گفته علی, ماه نجف, جان منست
 
او به دختر چقدر عزّ و شرف بخشیده
به زن و خلقتش انگار هدف بخشیده
به دل سوخته ی شیعه شعف بخشیده
 
پیکر فاطمه را پای به سر می بوسید
دست زهرای خودش را چقدر می بوسید
 
گفت ای قوم, علی بعد پیمبر مولاست
حرمت عترت من, حرمت قرآن خداست
من رسولم, بخدا اجر رسالت زهراست
 
… وای وقتی که شود یاس پیمبر نیلی
کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی
 
امتت بعد تو آقا, به جگر آتش زد
دل زهرای شما را چقدر آتش زد
سرّ مستودع او را پس در آتش زد
 
یار و اغیار گواهند علی مظلوم است
در و دیوار گواهند علی مظلوم است
خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد
ناگهان کُنگره‌یِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد
خبرت هست ستون‌های یَهودا اُفتاد
خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد
 
خبر این است زمین پُر شده از آب حیات
آی بر احمد و بر آلِ محمد صلوات
 
یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد
پرده از منظره‌ی باغ جنان بردارد
تاکه از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد
از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد
 
آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد
چهارده تَن همه با نامِ محمد آمد
 
شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد
عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد
جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد
فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد
 
“گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه‌ی آن سَروِ روان ما را بس”
 
حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد
فقط این ابر به باریدنش عادت دارد
نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد
سایه‌اش نیست و در سایه قیامت دارد
 
انبیا را بنویسید پیمبر این است
قبله‌ی روز و شبِ حضرت حیدر این است
 
کیستی ای نفَسَت پاک‌تر از پاکی ها
غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها
اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها
نوری و نورِ پراکنده بر این خاکی ها
 
ای نَفَس‌های علی ای همه هستِ زهرا
عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا
 
تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی
سیزده رشته قنات از عرفات آوردی
سیزده چشمه‌ی جوشان نجات آوردی
سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی
 
آخرین باده‌ات از این همه خُم می‌آید
با دُعایت عَلَم چهاردهم می‌آید
 
ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم
سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم
مَردِ این راه نبودیم که مردانه شدیم
شیعه‌یِ جعفریِ خادم این خانه شدیم
 
آسمان را کلماتش سخنش پر کرده
و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده
 
گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد
چقدر دور و برت شهر منافق دارد
چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد
دلِ زهراییِ تو صحبت صادق دارد
 
تو بشیری و به شور ازلی می‌آیی
سرِ هر صبح به دیدارِ علی می‌آیی
 
باز پیچیده در این شهر پیامت آقا
پشتِ یک خانه تو هستی و قیامت آقا
عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا
و سلام است فقط تکه کلامت آقا
 
از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات
باز بر احمد و بر آل محمد صلوات
گُلِ لبخندِ رویت میزند طعنه به هر سُمبل
به نام نامیِ تو میشود آقا شکوفا گل
و ای بالا نشین مدح شما را میکند بلبل
 
فدای ایل و اجدادت تمام ایل و اجدادم
من آن صیدم که خوش دارم شما باشید صیّادم
 
کرم هم در کنار تو, به قربانت کم آورده
به همراهت خدا زهرا و حیدر را هم آورده
برای خیر مقدم هستی اش را آدم آورده
 
به یُمن مقدمت خورشید نورانی شده امشب
ببین عرش خدا را که چراغانی شده امشب
 
ندیدم با مسماتر من از نامت رسول الله 
دل من کفتر جلدیست بر بامت رسول الله 
به من هم میدهی یک جرعه از جامت رسول الله؟؟؟ 
 
که دائم بر زبان آرم علی عالی علی اعلا
قسیم النار و الجنه جز او کی میشود فردا
 
خوشا بر حال آن کس که گرفتار شما گشته
و با جان و دلش آقا خریدار شما گشته
منم کلب علی آنکه علمدار شما گشته
 
تو را جان امیر المومنین آقا نگاهم کن
بیا و با نجف بردن دوباره رو به راهم کن
 
دَمی هم بی وضو نام علی را تو نمی بُردی
چقد از لٰات و عُزی و هُبل آقا تو آزوردی
تو از زهر جفا نه بلکه از داغ علی مُردی
 
چرا که خوب میدانی امیرالمومنین مَرد است
و میدانی غم ناموس هم بالاترین درد است
در زمانی که جهان از جهل , غرق ظلمت است
آمد آن خورشید, که نورش دلیل خلقت است
 
آمده حُسن ختام و سَروَر پیغمبران
آنکه توصیفِ جمالش کار این جمعیت است
 
خُرد شد ایوان کسریٰ ریخت سقفش بر زمین
بسکه این مولود , دارای وقار و هیبت است
 
در دیار فارس‌ها آتشکده خاموش شد
اتفاقاتی که افتاده دلیل حیرت است
 
آمد و ابلیس , راهش بسته شد بر آسمان
آسمان هم با وجود او پر از امنیت است
 
تخت شاهان سرنگون شد سحر ساحرها عقیم
تازه این‌ها گوشه‌ای از جلوه‌ی آن حضرت است
 
آمده آنکس که خاک ردّ پایش از طلاست
همقدم با او زمین می‌گردد و در حرکت است
 
خاک , حاصلخیز شد از گرد و خاک مقدمش
با وجود او کویر خشک , غرق برکت است
 
لحظه‌ای خندید , روشن شد زمین و آسمان
در میان عرش , هم از نور رویش صحبت است
 
ارتباط عرش را با فرش , ممکن کرد او
اصلا این مولود , ذاتا در وجودش وحدت است
از هر چه آفریده فرا آفریده اند
خلقی ز خُلقِ خَلق, جدا آفریده اند
 
صبح و تبسم و سحر و سبحه و سلام
سنگ صبور, صلح و صفا آفریده اند
 
چون چشم غرق شور که شب چشمه می شود
چون شطِّ با نشاط رها آفریده اند
 
نام معطر تو وزیدن گرفت و بعد
ریحان و روح و رایحه را آفریده اند
 
سرریز روشنی است تن تو گمان کنم
خورشید در میان عبا آفریده اند
 
پشت سر تو قریه به قریه بهار رفت
از بس تو را خوش آب و هوا آفریده اند
 
فصل ربیع بود که از فضل چشم تو
باران ربنا و دعا آفریده اند
 
گل را, بهار را, غزل و عشق را, شبی-
تلفیق کرده اند و تو را آفریده اند
 
تا که خدا به خویش تماشا کند تو را
آیینه ای برای خدا آفریده اند
 
تا با تو گل بگوید و گل بشنود خدا
تا گل نفس شوید, حرا آفریده اند
 
ای ناز از شکوفه گیلاس جان تو
دل نازک از دل تو کجا آفریده اند؟
چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌شوی
می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی
 
غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت می‌کند
 
با «حلیمه» می‌روی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
آسمان در ماه و در خورشید ترسیمت کند
 
خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌کنی
 
وسعتِ توحیدش از نور تو, بی حد می‌شود
آسمان خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود
جد تو, از دین ابراهیم هم رد می‌شود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می‌شود
 
گشت ساغر تا به دستان بنی‌هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد, «ابوالقاسم» رسید
 
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینه‌ی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت
 
بی‌قرارت شد «خدیجه» قلب او بی‌طاقت است
تاجری خوش ذوق بود و دید: عشقت ثروت است
 
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر, ناز کوثر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
 
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسین»ی چنین می‌خواست «او ادنی» شدن
 
خوشتر از داوود می‌خوانی, زبور آورده‌ای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟
جای آتش, باده از وادی طور آورده‌ای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آورده‌ای
 
گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند
اخم کن تا برج‌های کاخ کسرا بشکنند
 
ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها
«ما عرفناک»ت زده آتش در این تمثیل‌ها
بُرده‌ای یاسین! دل از تورات‌ها, انجیل‌ها
 
بی عصا مانده‌ست, طاها ! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
 
باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد
منجی دلهای پر, دستان خالی می‌رسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی می‌رسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌رسد
 
خال تو, سیمای حیدر, نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
ازاین مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش می گردد و بسیار خوشحال است
 
فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است
 
زمین و آسمان مکه طوری نور بارانند
که دیدار دوتاشان هم تماشا هست هم فال است
 
پریشان کرده ایران رابه وقت آمدن این طفل
که خاموشی و خشکیدن دراین اجلال,اقبال است
 
محمد یا امین یا مصطفی یا احمد و محمود
من اَر گنگم جهان هم در بیان او کر و لال است
 
به پایش ریختند از نورها آن قدر از بالا
که سینه ریز خورشید این وسط ناچیز مثقال است
 
نگهبان دارد اسمش از پس و از پیش حتی او
برایش حضرت از پیش است و صَلّوا هم به دنبال است
 
جهان را می زند برهم چنین اسمی که پایانش
به علم جَفْر, دست میم روی شانه ی دال است
 
به رخ در جاذبه لب دارد و در دافعه لَن را
که پایین لبش نقطه ست و بالای لبش خال است
 
اگرچه نیستم مثل قَرَن گرم اویس اما
دلم از عشق تو مثل فلسطین است اشغال است
 
اگر امروز آغاز است بر دین خدا با تو
غدیر خم ولیکن روز اتمام است و اکمال است
 
تَرَک برداشت ایوان مدائن پیش تو یعنی
که ایوان نجف بر مشکلات شیعه حلّال است
 
هم اکنون مستم و این شعر تا روز جزا مست است
ملاک سنجش افراد, قطعا سنجش حال است
 
به پایان آمد این ابیات اما خوب می دانم
هنوز این شعر در وصف محمد میوه ی کال است
به نام قبله شاه نجف, به نام نبی
منم غلام علی و منم غلام نبی
علی و فاطمه, داماد و دخترش هستند
چه بیش ازین بنویسیم از مقام نبی
نوشته اند سخن گفته در شب معراج
خدا به لهجه ی حیدر , به احترام نبی
به آنکه تهمت هَذیان به او زده لعنت
همیشه وحی گره خورده با کلام نبی
بگو به دشمن حیدر , خدا خدا نکند
علی علی است مناجات صبح و شام نبی
 
بگو که اشهد انَّ علی ولی الله
بگیر هر چه که میخواهی از رسول الله
 
سلام حضرت ِاز درک ما , فراترها
سلام سایه بالاسر ابوذرها
به جز تو نیست کسی در جهان علی پرور
به جز تو نیست کسی سید پیمبرها
تو با علی و خدیجه قیامتی کردید
که نیست تا ابدالدهر , کار لشکرها
جماعتی که همه دشمنان هم بودند
شدند با هنرت خواهر و برادر ها
هنوز هم که هنوز است نام فاطمه ات
نشانده لرزه به جان تمام ابترها
 
بزرگ و کوچک نسلت همیشه سلطانند
غلام خانه ی این قوم , تاجدارانند
 
تو نور عالم امکان , تو ماه تابانی
تو قبله ای , تو مرادی , تو جان جانانی
تو با وفا , تو خدای مکارم اخلاق
تو قبله گاهِ تمام مهربانانی
به آشنا , به غریبه , به کافر و مومن
رسیده بخشش و لطفت , تو مثل بارانی
تو آن شهنشهِ خاکیِ روزگاری که
نه حاجبی به سرایت بُوَد نه دربانی
بزرگواری و کارَت عطای بی منت
غم دل همگان را نگفته می دانی
 
به یُمنِ مَقدم تو بتکده , مصلا شد
زمین ز خواب زمستانی ِخودش پا شد
 
جهان برای همیشه است , آرزومندت
شده هوایی ِ شصت و سه سال لبخندت
چه ساده عاشق خود کرده ای دو عالم را
یگانه ای و زمانه , ندیده مانندت
قسم به جان ِ که از اهل آسمان و زمین
به جز تو خورده به قرآن خود , خداوندت ؟
خدا ز دامن تو دست من جدا نکند
خدا رهام نگرداند هرگز از بندت
هزار شکر که مدیون صادقت هستم
ره نجات به من یاد داده فرزندت
 
همان که خواسته ای شد , مسیر عاشقی ام
هزار شکر خدا را امام صادقی ام
 
همیشه بر سر این سفره میهمان هستم
همیشه شامل این لطف بی کران هستم
نه دلبریست مرا جز نوادگان شما
نه جیره خوار و فدائی این و آن هستم
بگو چه بهتر ازین خواهم از تو من دیگر
به زیر سایه ی زهرای مهربان هستم
شنیده ام که تویی عاشق حسینی ها
منم همان که رفیق حسینتان هستم
به جان فاطمه آقا بیا و کاری کن
شوم شهید ِحسین ِتو تا جوان هستم
 
درین زمانه که دلسوز و تکیه گاهی نیست
“به جز حسین مرا ملجا و پناهی نیست”
آمد و با نسیم آمدنش
خاک تیره ستاره کاری شد
و هوای گرفته ی مکه
از نفس های او بهاری شد
 
نوری از سمت آسمان حجاز
تا فراسوی خاک می بارید
هرگز از یادها نخواهد رفت
آن شبی را که سنگ هم خندید
 
از حضورش جهان به خود امد
دل دریای ساوه خالی شد
پشت ایوان محکم کسری
پی تعظیم او هلالی شد
 
روشن از چشم های او خورشید
بنده ی پاک بی بدل امد
کعبه حس کرد روز میلادش
لرزه بر پیکر هبل امد
 
افتخار قریش قبل از او
به بلندای قامت بت بود
داخل کعبه هم به جای خدا
صحبت از قدر و قیمت بت بود
 
جهل,نان شب خلایق بود
از زمین شرک کهنه می جوشید
آفتاب حیات تنها بر
پسران قبیله می تابید
 
تا چهل سال بعد باید که
چشم بر راه یک سحر باشد
آخرین انتخاب معلوم است
وحی امد پیامبر باشد
 
عشق ناگاه جان تازه گرفت
تا محمد رسول دنیا شد
دین به دنیای ادمی برگشت
شأن انسان دوباره احیا شد
می بنوش از پیاله‌ی توحید
سجده‌ای کن حواله‌ی توحید
می‌رسد از سلاله‌ی توحید
 
آنکه در عرش احمدش خوانند
در زمین هم محمدش خوانند
 
آمنه ماهتاب آورده
گوهری ناب‌ِناب آورده
طفل نه, آفتاب آورده
 
هدیه‌ای از خداست این کودک
خاتم‌الانبیاست این کودک
 
معنی لفظ آبرو آمد
صاحب تاج تُنفِقوا آمد
طاق کسری بلرز او آمد
 
تیری از او به چشم شیطان رفت
ابرهه زیر سنگ باران رفت
 
او امین خدا‌ و مخلوق است
از وجودش وجود مرزوق است
تشنه کام زلالش عیّوق است
 
غضب او حمیم می‌سازد
یک‌نگاهش کلیم می‌سازد
 
کعبه حرمت گرفت با احمد
دین اصالت گرفت با احمد
وحی قوت گرفت با احمد
 
پیکر شرع را نبی جان است
کلماتش تمام قرآن است
 
مجلس‌آراست همچو گل اخلاق
بین خلق و خداست پل اخلاق
مصطفای مکارم‌الاخلاق
 
علّت بعثتش همین بوده‌است
صادق‌الوعده و امین بوده‌است
 
مکتب مصطفی, ابوذر‌ساز
حُبّ زهراش, حوض‌کوثرساز
بی‌تعارف, نبی‌ست حیدرساز
 
بی محمد اگر وجود نبود
بی علی هم نبی نبود نبود
 
احمد و حیدرند یک ریشه
ذوب وحدانیت خدا‌پیشه
جرعه نوش‌اند از یک اندیشه
 
عبد حقّند و مست فاطمه‌اند
هر‌دو ممنون دست فاطمه‌اند
 
دست زهرا کمال پروده
چشمه‌ساری زلال پرورده
یازده بی‌مثال پرورده
 
کار زهراست عزتی گر هست
دین و قرآن و عترتی گر هست
گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را
اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را
 
شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی
وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را
 
به بوی عطرِ تنت, یاس گیج شد, اُفتاد
خراب و مَست نِمودی تو باغبانها را
 
تویی که روح گرفته, صَلات از نَفَسَت
عُروج می دهی هردَم نمازخوانها را
 
تو خواستی که توجُّه به قامتت نشود
کنارِ خویش نشاندی اگر جوانها را
 
به خُلق و خو و خوش اخلاقیِ تو جَذب شدند
کشیده ای پیِ خود خِیلِ کاروانها را
 
میانِ مُشتِ تو سنگی خُداخُدا می گفت
نخوانده درس, تو از بَر شدی زبانها را
 
مرا که نیست زَبانی, بیان کنم مَدحَت
که گفته حق به کتابش یکایک آنها را
 
علی عِدالتِ مَحض و, تو رَحمتِ مَحضی
به این صفات گرفتید, روح و جانها را
 
چه ارتباطِ عجیبی ست در میانِ شما
که مات کرده تمامیِ نکته دانها را
 
علی کنارِ تو, یعنی: تو در کنار خدا
کشانده اید به دیوانگی روانها را
 
قیامت است به دستانِ دخترت زهرا
شفیعه ای که پناه است بی اَمانها را
 
همان که خَلق شد از نورِ او همه عالم
همان که داده خُدا دستِ او کرانها را
 
همان که بر حَسَنش سَجده می کند یوسف
که وا گذاشته حُسنَش همه دهانها را
 
همان که خونِ حُسینش بقای دینِ تو شد
که قَبضه کرده به نامَش همه زمانها را
 
همان که زینبِ او داده با عَمَل تعلیم
شجاعتی که خودش داشت, خطبه خوانها را
 
مرا دوباره به آیینِ خویش دعوت کن
بگیر دستِ ضعیفان و ناتوانها را
 
نفس بزن, که مُسلمان شَویم بارِ دگر
نگاه کن, که بهاران کنی خَزانها را
خرمن غصه ها شرار گرفت
سوز را حملهء بهار گرفت
سینهء سبزه ها قرار گرفت
بلبل از پای غنچه خوار گرفت
 
شجر وحی برگ و بار گرفت
 
همهء سنگها قمر شده اند
زیر پایش تمام زر شده اند
باد و باران رفیق تر شده اند
بی پسرهایمان پدر شده اند
 
تا توسل به زلف یار گرفت
 
در سماوات بوی گل پیچید
غنچه ای باز شد نسیم وزید
شک ندارم که باغبان خندید
او که خندید آسمان خندید
 
آسمان عطر نوبهار گرفت
 
حق بنا داشت سینه خلق کند
بهر خلقت زمینه خلق کند
بعد از آن هم مدینه خلق کند
تا که یک بی قرینه خلق کند
 
قدرتش را خدا به کار گرفت
 
غمزهء دل فریب میگیرد
چشم مستش حبیب میگیرید
عطر و بویش عجیب میگیرد
از خدا نصفه سیب میگیرد
 
دخترش از خدا انار گرفت
 
جانشین خداست روی زمین
دخترانش تمام پرده نشین
ثقلینش جواز خُلد برین
حب اولاد اوست حصن حصین
 
دور شیعه نبی حصار گرفت
 
ما که نه هود و نوح و یحییٰ هم
یوسف و سام و شیث و موسی هم
همه هستند مخلصش باهم
شک ندارم دم مسیحا هم
 
از نفس هاش حکم کار گرفت
 
احمد و خاتم و رسول امین
مصطفی و مُزَمِّل و یاسین
سیدالکائنات و هادی دین
اُمّی و أبطحی و شمس مبین
 
چقدر نام مستعار گرفت
 
مصطفی کیست؟ گوهر نایاب
مصطفی کیست؟ بهترین ارباب
مصطفی کیست؟ شوکت محراب
در اُحُد قند در دلش شد آب
 
تا علی تیغ ذوالفقار گرفت
 
مصطفی کیست؟ حق پرست خدا
مصطفی کیست؟ مستِ مست خدا
بهترین است.. ناز شصت خدا
عید مبعث که شد ز دست خدا
 
بیرقش را طلایه دار گرفت
 
شب معراج مست صهبا رفت
ذکر حیدر شنید هر جا رفت
در غدیر از دلش محن ها رفت
و یدالله تا که بالا رفت
 
دین جاوید اعتبار گرفت
اُف بر زمین بگوید اگر اُف به آمنه
چشم زمان زمان توقف به آمنه
تسبیحی از ستاره به دستش گرفته است
حق می دهد مجال تصرف به آمنه
از سادگی صفا شده مهمان خانه اش
اصلا نیامده ست تکلف به آمنه
من فکر میکنم که خداوند در ازل
بخت بلند کرده تعارف به آمنه
عالم دخیل دامن راحیل دیگری ست
پیداست از توسل یوسف به آمنه
از برکت محمدش او هم به عرش رفت
حق داده است اذن تشرف به آمنه
شوق صله مجال تلفظ به من نداد
شعرم از احتیاج دلم گفت به آمنه
 
این دل که با امید در ابواء دخیل بست
از طیف شاعران مدینه نرفته است
 
شخصیتی ستوده و برجسته مصطفی
معنا دهد به واژه ی وارسته مصطفی
او تا سپیده دم همه شب سر به سجده داشت
الگوی ناب ؛ بنده ی شایسته مصطفی
بالذات عقل کامل و بالفطره عالم است
کاری نکرده است ندانسته مصطفی
تا حسن عاقبت به همه ارمغان دهد
با جان و مال خویش کمر بسته مصطفی
مرد جهاد بود که طائف به چشم دید
با ابروی شکسته نشد خسته مصطفی
نفرین نکرد امت خود را رسول مهر
سرشار از محبت پیوسته مصطفی
شور و شکوه و روح اذان است و می دهد
پس حیثیت به گنبد و گلدسته مصطفی
بیش از علی که عاشق زهرای اطهر است
باشد به عشق فاطمه وابسته مصطفی
هست علی ست بسته به هستی فاطمه
هستی فاطمه همه از هست مصطفی
بالا گرفت بین تمامی دست ها
دست امام فاطمه را دست مصطفی
وقتی دهد برات مدینه خدا کند
باشم میان جمله ی فهرست مصطفی
 
هستیم بر ارادت خود  پایبند تر
هدیه به محضرش صلواتی بلندتر
 
در زمره ی بشر نه همانا پدیده است
او را خدا برای خودش برگزیده است
خورشید هم به یاد ندارد طلوع وی
چرخ و فلک شبیه محمد ندیده است
او را نخست قبل ظهور ستاره ها
با دست خویش حضرت حق افریده است
پایان شام زنده به گوری دختران
در ظل افتاب هدایت دمیده است
دل های ما به هم شده نزدیک شام عید
با دست او نسیم محبت وزیده است
دستش میان سفره ی ما نان گذاشته
همواره بانی نعمات عدیده است
از اسمان به سمت زمین میکند شتاب
باران برای بوسه به پایش رسیده است
بی مرتضی تمامی ابیات ابتر اند
ذکر علی به داد قصیده رسیده است
 
با این که هست جشن رسول خدا ولی
خشنودی پیمبر و زهرا بگو علی
 
بانی فیض فیض مجدد فقط علی ست
مستم دلیل مستی بی حد فقط علی ست
انگشتری دهد به گدا در رکوع خود
بر عجز مستمند مقید فقط علی ست
میراث مرتضاست کرامات مجتبی
عمری ابالکریم زبانزد فقط علی ست
میل سفر نمیکنم الا سوی نجف
مقصود من ولایت و مقصد فقط علی ست
بی خود که محو گنبد و گلدسته نیستم
نقش و نگار پرچم گنبد فقط علی ست
دزد است ان که تکیه زده جای مصطفی
اهل سقیفه صاحب مسند فقط علی ست
هر شیر پاک خورده قسم یاد میکند
نفس و دم و وصی محمد فقط علی ست
ان کس که میبرد عتباتم فقط رضاست
ان که دهد حواله ی مشهد فقط علی ست
در بند حیدرم نه که در بند قافیه
ارباب تا قیام قیامت فقط علی ست
 
اول سری به خاک نهاده ادب کنم
دوم از او برات مدینه طلب کنم
اشعار ولادت حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و اله و سلم)
باید که خدا نام تو طاها بگذارد
حاج منصور ارضی
جبرئیلی که از او جلوه‌ی رب می‌ریزد
حاج حسین طاهری
جبرئیلی که از او جلوه‌ی رب می‌ریزد
حاج سید مهدی میردامادی
جبرئیلی که از او جلوه‌ی رب می‌ریزد
حاج سید رضا نریمانی
آفتاب از افق میمنه دل کند، آمد
حاج منصور ارضی
به دقت گوش کن انگار چیزی بر زمین افتاد
نا مشخص
به دقت گوش کن انگار چیزی بر زمین افتاد
حاج محمد حسین حدادیان
وقتی کنار اسم خودت "لا" گذاشتی
حاج ابالفضل بختیاری
امشب دوگل دمیده در مکه و مدینه؟
حاج محمدرضا طاهری
لیلیِ لیلای دلها دلنوازی میکند
حاج سید رضا نریمانی
ای مفتخر خدای ز خلق جمال تو
حاج مهدی اکبری
تو آمدی و زمین در هوای تو افتاد
حاج مهدی اکبری
خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد
حاج محمود کریمی
خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد
حاج محمدرضا بذری
به نام قبله شاه نجف, به نام نبی
حاج حسین سازور
به نام قبله شاه نجف, به نام نبی
حاج حسین طاهری
به نام قبله شاه نجف, به نام نبی
حاج محمد کریمی
به نام قبله شاه نجف, به نام نبی
حاج محمد فصولی کربلایی
در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز
حاج محمد حسین حدادیان
ما تشنه ایم و راهی دریا شدن خوش است
حاج سید مهدی میردامادی
سحرِ مکه صفای دگری پیدا کرد
حاج منصور ارضی
به بهار گفتم ثمرت مبارک
حاج سید مهدی میردامادی
به بهار گفتم ثمرت مبارک
حاج مجید بنی فاطمه
به بهار گفتم ثمرت مبارک
حاج مجید بنی فاطمه
چهره انگار… نه، انگار ندارد، ماه است
حاج حنیف طاهری
کار کسادِ من به دعای تو پا گرفت
حاج حسین سازور
کار کسادِ من به دعای تو پا گرفت
حاج سید رضا نریمانی
امشب وجود را شرف دیگر آمده
حاج مهدی سلحشور
امشب وجود را شرف دیگر آمده
حاج محمود کریمی
امشب وجود را شرف دیگر آمده
حاج احمد واعظی
زمین به لرزه درآمد,شکست کنگره ها
حاج سید مهدی میردامادی
معادلات نگاه مرا به هم‌زده ای
حاج منصور ارضی
معادلات نگاه مرا به هم‌زده ای
حاج سید رضا نریمانی
بگو کیست محمد هوالاحمد و محمود
حاج منصور ارضی
امروز نوشتند کبوتر شدنم را
حاج محمدرضا بذری
امروز نوشتند کبوتر شدنم را
حاج منصور ارضی
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
حاج سید مهدی میردامادی
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
حاج مهدی رسولی
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
نا مشخص
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
حاج منصور ارضی
باران نور می باردو چشمه ی رحمت جوشیده
حاج میثم مؤمنی نژاد
ای آمنه ، بر دامنت شد جلوه گر خورشید لولاک
حاج میثم مؤمنی نژاد
ساقی امشب باده در دف می کند
حاج محمدرضا آغاسی
لب نگار که باشد رطب حرام بود
حاج جواد مقدم
چشمه ی رحمت بجوشد نور چشم عالم آمد
حاج میثم مؤمنی نژاد
شده مکه باغ رضوان /همه عالم گشته چراغان
حاج میثم مؤمنی نژاد

انتقادات و پیشنهادات