اشعار ولادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
آن شب زمین مکه بر خود ناز می‌کرد
با ناز خود درهاى رحمت باز می‌کرد
 
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گویاى تکبیر بلال از هر طرف بود
 
آن شب شفق در باغ دل‌ها لاله می‌‏کاشت
آن را به عشق یار هجده ساله می‌کاشت
 
آن شب سحر سجاده ‌ى دل باز می‌کرد
قامت به قدقامت، مودّت ساز می‌‏کرد
 
آن شب فلق، شعر گل مهتاب می‌خواند
از بهر غم، شادى، حدیث خواب می‌خواند
 
آن شب سپیده جامه بر تن چاک می‌کرد
گرد ملال از روى احمد پاک می‌کرد
 
آن شب زمان چرخ و فلک را تاب می‌‏کرد
کلک قضا لوح قدر را آب می‌داد
 
آن شب زمین آبستن شور و شعف بود
غواص دل، آماده‏‌ی صید صدف بود
 
آن شب منا شعر مبارکباد می‌خواند
زیبا سرودِ آن شبِ میلاد می‌خواند
 
آن شب به مادر از بهشت و حور می‌‌‏گفت
از مرگ ظلمت در دیار نور می‌گفت
 
آن شب زنان مکه بر او پشت کردند
از او بریدند و نکوهش مشت کردند
 
آن شب درّ ناسفته‌‌اى ، بحر کرم سفت
طفلى که بودش در رحم با او سخن گفت
 
آن شب میان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شکوفایى نخل آرزو بود
 
آن شب سحر آهنگ شادى ساز می‌کرد
در را براى صبح صادق باز می‌کرد
 
آن شب خدیجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش
 
آن شب بهشتى بانوان امداد کردند
با یارى خود قلب او را شاد کردند
 
آن یک به دستش ساغرى آکنده از مُل
آن یک برایش سندس و استبرق و گل
 
آن یک برایش باده در پیمانه می‌کرد
آن یک پریشان گیسوانش شانه می‌کرد
 
مریم به گوشش آیهٔ انجیل می‌خواند
آسیه بهرش داستان نیل می‌خواند
 
سارا برایش عود و عنبر دود می‌‏کرد
او را مهیا بهر یک مولود می‌کرد
 
ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور، در شهر سحر داشت
 
تا مصطفى را ابتران، ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پیغمبر نخوانند
 
ام القرا، آیینه دار نور گردید
چشم کج اندیشان عالم کور گردید
 
کون و مکان را ذات حق زیب و فرى داد
بر خاتم پیغمبرانش دخترى داد
 
آن هم چه دختر نازنین و ناز پرور
دختر نه بلکه بر یتیم مکه، مادر
 
بالاتر از او بین زن‌ها دخترى نیست
در امتحان همسرى شد نمره‌اش بیست
 
هر تار مویش آیه‌ی حبل المتین است
بر حلقه‌ی انگشتر خاتم، نگین است
 
آمد به دنیا عصمت کبراى سرمد
ام‏ الائمه، فاطمه، ام ‏محمد
 
آمد به دنیا شاهکار کلک خلقت
گنجینه‌ی شرم و حیا و کان عصمت
 
آمد به دنیا آنکه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود
 
آمد به دنیا آنکه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش
 
گر او نبودى، هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى
 
گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده‌ی ابهام، آیات خدا بود
 
او رحمتى بر رحمة للعالمین است
او زینت آیات قرآن مبین است
 
بر جسم ختم‏ الانبیا روح است زهرا
بر کشتى عدل على نوح است زهرا
 
آیینه دار نهضت پیغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
 
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست کوثر
 
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستین بر زنان حفظ حجاب است
 
لب‌هاى ختم الانبیا بوسید دستش
پیمانه‌ی صبر على گردید مستش
 
از بس‌که داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بوَد از احترامش
 
بى فاطمه، نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد
امروز روز عید هستی آفرین است
عیدی که از هست آفرینش آفرین است
 
امشب به فُلک آفرینش نوح دادند
بار دگر بر جسم احمد روح دادند
 
نوری که از سیب بهشت آن شب درخشید
امشب به چشم آفرینش نور بخشید
 
ای چار سادات بهشت اینک کجایید؟
کلثوم، ساره، آسیه، مریم بیایید
 
چون اختران امشب به گرد ماه باشید
پروانه‌ی شمع رسول الله باشید
 
اطراف آن پاکیزه مادر را بگیرید
تطهیر و قدر و نور و کوثر را بگیرید
 
قرآن روی دست احمد را ببینید
در دامن احمد محمد را ببینید
 
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
 
این هر سه یک نورند و دارای سه اسم‌اند
در اصل یک روح مجرد در سه جسم‌اند
 
ای روح پاک و جسم پاکت آسمانی
ای مصطفی را صورتت "سبع المثانی"
 
دست تو بالای سر خلق دو عالم
پایت به چشم حاملان عرش اعظم
 
تو آسمان آسمان‌ها در زمینى
محکم‌ترین رکن امیرالمؤمنینى
 
وصف تو از قول نبی «روحی فداها"ست
تطهیر و قدر و کوثر و یاسین و طاهاست
 
دست تو دست کبریا در آستین است
اعضای تو اعضای ختم المرسلین است
 
چشم تو در چشم محمد «حا و میم» است
ابروت «بسم الله رحمان و رحیم» است
 
آدم چو در امواج غم نام تو را گفت
ذات الهی توبه او را پذیرفت
 
تو کیستی که عقل کل گوید فدایت
یا دست بوسد یا که خیزد پیش پایت
 
تو کیستی که روز و شب ختم نبوت
کرده زیارت خانه‌ات را پنج نوبت
 
تو کیستی که ذات حق خوانده عزیزت
اعجاز مریم آید از دست کنیزت
 
تو کیستی؟ من کیستم تا از تو گویم؟
گیرم دهان خویش از کوثر بشویم
 
آخر چه گویم تا نریزد آبرویم
طوطی شوم تا هرچه گویی من بگویم
 
در حشر امت هرچه دارند از تو دارند
پیغمبران هم بانگ یا زهرا برآرند
 
آید ندا از جانب ذات الهی
محبوبه‌ام! از من طلب کن هرچه خواهی
 
گو خلق را بر عصمت و پاکیت بخشم
بر وصله‌های چادر خاکیت بخشم
 
امروز در بین خلایق داوری کن
هم اولیا، هم انبیا را مادری کن
 
آن روز باشد روز داد زینبین‌ات
آن روز خون جوشد ز رگ‌های حسینت
 
آن روز حکم از خالق یکتا بیاید
هرکس که زهرایی است با زهرا بیاید
 
روزی که امت‌ها ز دوزخ می‌هراسند
هم فاطمه هم شیعه‌اش را می‌شناسند
 
آتش کجا و ما کجا؟ کی باور ماست
ما با همه گفتیم زهرا مادر ماست
 
روز قیامت روز وانفساست فردا
ای وای بر آنکس که بی زهراست فردا...
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت
احمد ازو، ‌پیام جهان آفرین گرفت
یعنی: برای فاطمه، یک اربعین گرفت
 
شکر خدا، که گلبن احمد به گل نشست
ز انفاس دوست، باغ محمد به گل نشست
 
روزی که مکه، عطر پر جبرئیل داشت
در سر، اَمین وحی، هوای خلیل داشت
بهر خدیجه، مژده‌ رب جلیل داشت
صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت
 
بر خاتم رسل، سخن از سلسبیل گفت
بس تهنیت ز جانب حق، جبرئیل گفت
 
گفتا که حق، دعای تو را مستجاب کرد
شام تو را ، جَنیبه‌کش آفتاب کرد
نامی برای دختر تو انتخاب کرد
وآن را ز لطف، زیور و زیب کتاب کرد
 
ز آن در نُبی خدای تو نامید کوثرش
تا بی‌وضو کسی نبَرد نام اطهرش
 
ای گلبُنی که یاس تو، عطر بهشت داشت
سر بر خطَت مُدام، خط سرنوشت داشت
مریم، کمی ز مِهر تو را در سرشت داشت
کآن قدر اعتبار به دیر و کنشت داشت
 
تو عصمت خدا و بهشت محمدی
تو مفتخر به ام‌ابیهای احمدی
 
ای اسوۀ محبت و، ای مظهر عفاف!
ای روز و شب فرشته به کوی تو در طواف
ای بوده با صفات خدایی در اتّصاف
نامی اگر به‌ جاست ز سیمرغ و کوه قاف
 
درک مقام توست که امکان‌پذیر نیست
ورنه تو را به عالم امکان، نظیر نیست
 
شادابی حیات، ز انفاس فاطمه‌ست
دور فلَک، ز گردش دستاس فاطمه‌ست
فضه، خجل ز دست پر آماس فاطمه‌ست
از گل لطیف‌تر دل حساس فاطمه‌ست
 
قلب رسول، شیفته‌ زندگانی‌اش
جان علی، فریفته‌ مهربانی‌اش
 
گفتی از او مدینه مُنوّر شود که شد
از عطر ناب یاس، معطر شود که شد
جاری به دهر، چشمه کوثر شود که شد
می‌خواست حق که خصم تو اَبتر شود که شد
 
دنیا پر از ذَراری زهرای اطهر است
والله، جای گفتن الله اکبر است!
 
ما شاعران به قافیه پرداختیم و بس!
عمری به وَجهِ تسمیه پرداختیم و بس
از متن، هی به حاشیه پرداختیم و بس
از تو فقط به مرثیه پرداختیم و بس
 
باید اگر معارف ناب تو زنده کرد
کی می‌توان به فاطمه گفتن بسنده کرد
 
ما بهره‌ای ز فیض تو اغلب نداشتیم
انگار جز فدک ز تو مطلب نداشتیم
آگاهی از معارف مذهب نداشتیم
کاری به کار عزّت مکتب نداشتیم
 
ترسم از آن که کار، برادر! بَتَر شود
وز این که هست، فاطمه مظلوم‌تر شود
 
اینک که هست امت اسلام در خطر
بحرین در محاصره و شام در خطر
بیت‌الحرام باز از اَصنام در خطر
حج و منا و مشعر و احرام در خطر
 
چشم امید شیعه به بیداری شماست
زهرا در انتظار وفاداری شماست
 
روزی که یاس فاطمه تکثیر می‌شود
اسلام در زمانه فراگیر می‌شود
عالم پر از شمامۀ تکبیر می‌شود
دنیایی از مکاشفه تصویر می‌شود
 
آید ندا که کعبۀ مقصود می‌رسد
از گرد راه، مهدی موعود می‌رسد
ﺁﺳﻤﺎﻥ کﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ کﻮﺛﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺑﺎ ﺳﺮﻭﺩ ﻭﺣﯽ ﻣﺪﺡ ﺩﺧﺖ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻣﺪﺡ ﺁﻥ ﻣﻤﺪﻭﺣﮥ ﻣﺤﺒﻮﺑﮥ ﺩﺍﻭﺭ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﻧﻪ، ﺑﺎ ﺩﻡ ﺣﯿﺪﺭ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺯ ﺻﺪﯾﻘﮥ ﺍﻃﻬﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ
 
ﻣﺎﻩ ﻋﺼﻤﺖ ﺍﺧﺘﺮ ﺑﺮﺝ ﻫﺪﯼ ﺭﺍ ﻣﺪﺡ کﻦ
ﺭﻭﺡ ﺍﺣﻤﺪ، ﻟﯿ ﺔ ﺍﻟﻘﺪﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﺪﺡ کﻦ
 
ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﺑﺎﻍ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﺩﯾﻦ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻓﺨﺮ ﻧﺒﻮّﺕ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺵ ﻧﻪ، ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ کﺲ کﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﺸﺮ ﯾﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ
 
ﺩﺭ ﺛﻨﺎﯼ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻋ ﺰ ﻣﺎ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻦ ﺍﻭﺻﺎﻑ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﻪ کﺎﺭ ﻫﺮ کﺲ ﺍﺳﺖ
 
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﺴﺖ‌ﺁﻓﺮﯾﻦ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺣﻤﺔٌ ﻟ ﻌﺎﻟﻤﯿﻦ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺣ ﺎﺏ ﻭ ﻋﺼﻤﺖ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺩﯾﻦ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﺁﺳﻤان‌ﻬﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﺪﺍﻟ ّﻬﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻦ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﻋ ﯽ، ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺒﻞ ﺍﻟﻤﺘﯿﻦ
 
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﻤﺎﻝ ﺑﯽ ﻣﺜﺎﻝ کﺒﺮﯾﺎ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ کﺘﺎﺏ ﺍﻟ ﻪ کﻞّ ﺍﻧﺒﯿﺎ
 
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﻓُ ک ﻫﺴﺘﯽ ﻧﺎﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽکﻨﺪ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ کﺒﺮﯾﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌کﻨﺪ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺣﻖ ﻣﺸکﻞ‌ﮔﺸﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌کﻨﺪ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﮔﯽ کﺎﺭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽ‌کﻨﺪ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺮ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻟﻄﻒ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌کﻨﺪ
 
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﻣﺤﻔﻞ ﺍﻓﻼ‌کﯿﺎﻥ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺯ ﺭﺃﻓﺖ ﻫﻤﻨﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺧﺎکﯿﺎﻥ
 
ﺍﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻗﺮﺏ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺟﻤﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﻣﺎﺕ ﺟﻼ‌ﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺍﯼ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻣﺤﻮ کﻤﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺍﯼ ﻣﻼ‌ﯾک ﺑﻨﺪﮤ ﺻﻒّ ﻧﻌﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺣﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺝ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﻫﻮﻥ ﻓﯿﺾ ﺑﯽ ﺯﻭﺍﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ
 
ﻃﺎﻫﺮﻩ، ﺍﻧﺴﯿّﻪ، ﺣﻮﺭﺍﯾﯽ؟! ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ کﻪ‌ﺍﯼ
ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺻﺪّﯾﻘﻪ، ﺯﻫﺮﺍﯾﯽ؟! ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍنم کﻪ‌ﺍﯼ
 
ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﺍﻓکﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺑﺎ کُﻤﯿﺖ ﻭﻫﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﺎﺧﺘﯿﻢ
ﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﻀﻤون ﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻦ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯿﻢ
ﺩﺳﺖ‌ﻫﺎ ﺑﺮ ﺭﺷﺘﻪ‌ﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭﺕ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ
ﺷﻌﺮﻫﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؛ ﻏﺰﻝ، ﻗﻄﻌﻪ، ﻗﺼﺎﺋﺪ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺣﻮﺭ، ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﯾﺎ ﻣ ک، ﯾﺎ ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻨﺎﻥ؟ ﭼﯿﺴﺘﯽ؟
کﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ؟ کﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ؟ کﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ؟ کﯿﺴﺘﯽ؟
 
"ﻣﯿﺜﻤﻢ" ﯾﻌﻨﯽ ﮔﺪﺍﯼ ﺧﺎﻧﮥ ﺧﺸﺖ ﻭ ﮔ ﺖ
ﻏﺮﻕ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﮔﻨﻪ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺳﺎﺣ ﺖ
ملیکه ای ملکوتی سریر می آید
الهه ای به نقابی حریر می آید
 
ز عرش بس که فرشته ز فرش می بارد
صدای هلهله از چرخ پیر می آید
 
 
پیاله ها همه لبریز و تاکها سیراب
چه کوثری است که این سان کثیر می آید
 
تمام آینه ها را شکسته انوارش
شگفت آینه داری منیر می آید
 
چنان شکوه نزولش گرفته عالم را
که آفتاب غباری حقیر می آید
 
زمین به شوق قدومش به خویش می بالد
و هرچه هست به چشمش فقیر می آید
 
شب است و کعبه چه نا باورانه می بیند
که ابر مهر به این گرم سیر می آید
 
 
هزار آبشار از بهشت می ریزد
هزار چشمه به چشمم کویر می آید
 
به سوی خانه ی خورشید دستهاست بلند
که مادرانه کسی دستگیر می آید
 
رسید کعبه برای طواف قبله ی خود
به گرد خانه ی او سر به زیر می آید
 
گشود شهپر خود را و گفت جبرائیل
چقدر زیر قدومت حصیر می آید
 
ز فرط شوق پیمبر به خود نمی گنجد
ز عطر هر نفسش یا مجیر می آید
 
گرفت تنگ درآغوش و دید از قلبش
صدای زمزمه ای دلپذیر می آید
 
تپش تپش ز دلش یا علی علی جاریست
نفس نفس ز لبش یا امیر می آید
 
 
رسید تا که بدانند آسمانی ها
برای شیر خدا هم نظیر می آید
 
بگو به دشمن مولا که دشمن زهراست
هنوز از دهنت بوی شیر می آید
 
قسم به مادر دریا،قسم به مادر آب
که شور موج به هر آبگیر می آید
 
طلوع می کند از پشت ابرها خورشید
ز شام غیبت خود گرچه دیر می آید
 
 
برای آنکه ببینیم قبر مادر را
ز راه مرحم زخم غدیر می آید
کاش ما را گدا حساب کنی
فارغ از بند نان و آب کنی
 
هیچ‌کس، هیچ‌کس نخواهد دید
سائل از خانه‌ات جواب کنی
 
جای دوری نمی‌رود مادر
نوکرت را "پسر" خطاب کنی
 
آمدی "زن" مقام دیگر یافت
آمدی باز انقلاب کنی
 
آمدی جهل را به هم بزنی
عاشقی را دوباره باب کنی
 
آمدی عکسِ حیدرِ خود را
در دلِ هرچه شیعه قاب کنی
 
آمدی تا تمام عالم را
خاکِ پایِ ابوتراب کنی
 
صف به صف پشت خانه مسکین است
سفره‌ی مادر است، رنگین است
 
" فاطمه فاطمه‌"ست روی لبم
نام مادر چقدر شیرین است
 
چه نیازی به اسم و رسم مرا
"نوکری" بهترین عناوین است
 
یک دعایش بسنده خواهد کرد
محشر کل خلق تضمین است
 
روز محشر سوارِ بر ناقه‌ست
جلوه‌ی شوکت خدا این است
 
آه، وقتِ تشرفِ زهرا
سرِ جبریل نیز پایین است
 
در دل شعله‌ها به ما فهماند
عشق حیدر اصول هر دین است
* *
خانه‌ی وحی سوخت در آتش
این مرامِ کدام آیین است؟! 
 
کوچه‌ها یا خرابه، فرقی نیست
دست دشمن همیشه سنگین است
باز دل شکسته‌ام نوای دیگر آوَرَد 
پرده‌ی بهتری زند، سرود خوش‌تر آورد 
لَئالی کلام را، ز طبع من برآورد 
مگر ثنای فاطمه، دخت پیمبر آورد
 
که آگه از مقام او، کسی بجز اله نیست   
نسیمِ درک و عقل را، در این حریم راه نیست
 
ماه جمادی آید و ز خُرمی خبر دهد 
جمادْ را ندیده کَس، گل آورد، ثمر دهد 
به بیستمین صباح آن امید بر بشر دهد 
به زندگانی بشر تجلیِ دگر دهد 
 
در این خجسته صبح‌دم داده خدای ذوالعَطا   
به یا و سین و طا و ها، کوثر و قدر و هل اتی'
 
خدیجه! ای ز درد و غم به جان رسیده! غم مخور 
خدیجه! ای ز دشمنان طعنه شنیده! غم مخور 
خدیجه! گر قبیله‌ات از تو بریده غم مخور 
خداست یار و مونست، ز هر پدیده غم مخور 
 
لطف خداست یاورت، محمد است همسرت    
بهتر از این چه می‌شود که فاطمه است دخترت
 
خدیجه! ای که از خدا فاطمه را گرفته‌ای
چه کرده‌ای که این مقام را فرا گرفته ای
ز هست و نیستت چو دل بهر خدا گرفته‌ای 
هزارها برابر از خدا جزا گرفته‌ای
 
خدیجه! دیده روشن از فروغ نور دیده‌ات    
باد مبارک از خدا مَقدم نو رسیده‌ات
 
دایره‌ی وجود را مرکز و محور آمده 
محیط لطف و جود را جوهر و گوهر آمده 
ولیّ ممکنات را مَحرم و همسر آمده 
رسول کائنات را دختر و مادر آمده 
 
چه دختری که هستیِ جهان بُود ز هست او    
رسول حق به امر حق بوسه زند به دست او
 
فاطمه‌ای که عقلِ ما، ماتِ عبادتش بُوَد 
نقش به چِهرِ دوستان، مُهر ارادتش بُود 
همسری علی نهایت سعادتش بُود 
لیله‌ی قدر اولیا شامِ ولادتش بُود 
 
ثبت شد از ولادتش بقای نسل احمدی 
یافت بقا ز نسل او شریعت محمدی
 
فاطمه‌ای که حق بر او عَرضِ سلام می‌کند 
ادای ذکر نامِ او به احترام می‌کند 
کسی که پیش پای او پدر قیام می‌کند 
بر درِ خانه‌اش سلام، صبح و شام می‌کند 
 
شرف ببین که خانه‌اش بُرده سَبَق ز طور هم    
حیا ببین که پوشد او چهره‌ی خود ز کور هم
 
فکر کسی نمی‌رسد به ساحت جلال او 
جلال حق جلال او، جمال حق جمال او 
تربیت سلاله‌اش نمونه ی کمال او 
سلام حق به او و باب و مام و زوج و آل او 
 
که هستی تمام ماسوا بُود ز هستشان    
نظام ملک خویش را داده خدا به دستشان
 
فاطمه‌ای تو بازگو فلسفه حیات را 
ساخته جِدّ و جَهدِ تو سفینة النجات را 
زنده نگاه داشتی "و آتوُ الزّکو'ة" را 
"حَیّ علی الفلاح" را "حَی علی الصلاة" را 
 
مزرعه‌ی عفاف را ز اشک، آب داده‌ای 
به بانوان ز شرم خود درس حجاب داده‌ای
 
ای که خدای بی مَثل به کوثرت مثال زد 
دم از جلال و قدر تو قادر ذوالجلال زد 
نبی ز مُهر بِضعَتی به سینه‌ات مدال زد 
حلقه به باب خانه‌ات دست علی و آل زد 
 
یافته است پرورش خون خدا ز شیر تو    
شیر خدا به مرتبت، نذیر تو بشیر تو
 
به حُسن تو که می‌کند جلوه‌گر آفتاب را 
به اشک تو که بِشکند قیمت دُرّ ناب را 
به کوی تو که از دلم ربوده صبر و تاب را 
عرض سلام کرده و منتظرم جواب را
 
دریغ از جواب ما به خاطر خدا مکن    
دست توسل مرا ز دامنت جدا مکن
 
فاطمه‌ای زلطف تو، قعودِ ما، قیامِ ما 
دوستی‌ات قبولیِ صلو'ة ما، صیام ما 
نام تو و حسین تو سرودِ ما، کلامِ ما 
نثار قبر مخفی‌ات درود ما، سلام ما
 
به یادِ درد و داغ‌ها که بُد گواهِ صبر تو
هنوز گریه می‌کند علی کنار قبر تو
 
تویی که از وجود تو، مدح کند خدای تو
تویی که فیض وحی را تازه کند صدای تو
تویی که گفت مصطفی، جان پدر فدای تو
منم غلام و چاکر و سلاله و گدای تو
 
نام تو بر لبم بُوَد، مِهر تو مذهبم بُوَد
"مؤیدم" که بر درت چهار منصبم بُوَد
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
 
کن شست‌وشو به چشمۀ تقدیس، ای قلم
وآن‌گه ثنای فاطمه بنویس، ای قلم
 
***بنویس ای قلم، که خدا خواستار اوست
امر جهانیان همه در اختیار اوست
 
بنویس این‌که فاطمه، محبوبۀ خداست
مجموعه صفات و، کمالات انبیاست
 
یک زن، ولی معلم مردان پارساست
او از خدای باشد و از غیر او جداست
 
***بنویس این‌که فاطمه، ناموس اکبر است
خاک رهش به هستیِ عالم، برابر است...
 
با آن‌که انبیا، غم دنیا نداشتند
دل جز به یاد حیّ توانا نداشتند
 
چیزی کم از عبادت و تقوا نداشتند
یک غبطه داشتند که زهرا نداشتند!
 
***زهرا عطیه‌ای ز خدا بر پیمبر است
وین افتخار، فوق مباهات دیگر است
 
ای عصمت خدا، که خدایی‌ست یاد تو
عصمت نهاده است خدا در نهاد تو
 
عشق و محبت است و ادب، خانه‌زاد تو
در خانه‌داری است کمال جهاد تو
 
***پیداست حُسن تربیت از زینبین تو
صلح حَسن گواه و، قیام حسین تو...
 
در چهرۀ تو، نور خدا دیده می‌شود
با هل أتی، عطای تو سنجیده می‌شود
 
در روز حشر، قَدر تو فهمیده می‌شود
آن‌جا به احترام تو بخشیده می‌شود،
 
***جُرم کسی که هست به مِهر تو استوار
با هر که دوست‌دار تو را هست دوست‌دار...
زهرا تویی، یگانۀ داور فقط تویی
راز فراتر از همه باور فقط تویی
 
ای پایۀ نماز تو معراج مصطفی
شأن نزول سورۀ کوثر فقط تویی
 
آن بانویی که دست وی از روی احترام
بوسیده بود شخص پیمبر فقط تویی
 
پیغمبر و امیر پدرهای امّت‌اند
امّا قسم بر این دو که مادر فقط تویی
 
خود عترت و کتاب، دو سنگین امانت است
امّا به وزن این دو برابر فقط تویی
 
آن زن که روی مرکبی از عزّ ذوالجلال
رو می‌کند به جانب محشر فقط تویی
 
هم وارث مکارم اخلاق مصطفی
هم صاحب مناقب حیدر فقط تویی
 
هم در زمانه طامۀ کبری تویی فقط
هم در زمین قیامت اکبر فقط تویی
 
آن گوهر یگانه که دامان عصمتش
پرورده است زینب اطهر فقط تویی
 
منظومۀ شریف امانت به نام توست
خورشید و ماه و یازده اختر فقط تویی
 
گفتی که کیست پارۀ جسم رسول، گفت:
سقف و ستون و مسجد و منبر فقط تویی
 
گفتی که کیست مادر مصحف، کتاب نور؟
گفتند: عرش و کرسی و دفتر فقط تویی
 
گفتی دگر ز گنج نبوت چه باقی است؟
بانگ از خدا رسید که دیگر فقط تویی
 
آن زاده‌ای که خادمۀ مادرش شدند
حوّا و مریم، آسیه، هاجر، فقط تویی
 
هرگز چنین غروب نکرده‌ست آفتاب
پهلوشکسته گوشۀ بستر فقط تویی
 
فُلک نجات امّت احمد، ذبیح توست
چون ناخدا و کشتی و لنگر فقط تویی
 
گر هفت آسمان خدا را ورق زنند
زهرا تویی و زهرۀ ازهر فقط تویی
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
 
شام غم را پرتوِ اُمّیدِ من
کوکب من، ماه من، خورشید من!
 
ای نچیده گل زِ رویت آفتاب
وی ندیده شب، شبِ مویت به خواب
 
در دل هر ذرّه، نور مِهر تو
مِهر هم، سایه‌نشینِ چهر تو
 
یک نگاهت بِه ز صد خُلد بَرین
نی، که یک ایمای تو خُلدآفرین!...
 
خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل
خشت روی خشت نَه، دل روی دل
 
آستانش، آسمانِ آسمان
سقف، بالاتر ز بام کهکشان
 
پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش
وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش
 
خاک آن را، شُسته آب سلسبیل
گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل
 
ناودان‌ریزش، بِه از ماءِ مَعین
بوریایش، گیسوانِ حور عین
 
روشنی زین خانه دارد، نور هم
روزَنَش، بُرده سبق از طور هم
 
کی به سینا پای، موسی می‌گذاشت
گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت
 
«لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای
رفته از این خانه، هر کس تا خدای
 
هر تنی جان و، ز جان جانانه‌تر
هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر
 
دخترانت بانوان مریم‌اند
هر دو در عِزّت عَلم در عالم‌اند
 
تا تو هستی قبلۀ کاشانه‌ام
کعبه می‌گردد به گِرد خانه‌ام...
 
رو بدین سو دارد از هر سو، بهشت
تا بگیرد از تو رنگ و بو بهشت
 
خانۀ ما گُلبنِ صدق و صفاست
فاش ‌گویم خانۀ عشق خداست
 
نورها از پرتو روبند توست
آفتاب خانه‌ام لبخند توست...
 
ای تبسّم، آرزومند لَبَت
ای سحر، مست از مناجات شَبَت
 
گو بگردانند روی از من همه
دوست تا زهراست، گو دشمن همه!
 
گو به آن، کز تیغ من در واهمه‌ست
ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست
دریایی و دل دادی، یک روز به دریایی
این شد که پدید آمد، از عشق تو دنیایی
 
هم سرّ خدایی تو، هم باغ حیایی تو
هم نور دل ساقی، هم مادر سقایی
 
شیدای شکوه تو، تنها دل حیدر نیست
عالم همه مجنونند، وقتی که تو لیلایی
 
از نور تو یا کوثر! تا کور شود ابتر،
دارد دل پیغمبر، چه ام ابیهایی!
 
مرضیه و راضیه، ریحانه و حانیه
منصوره و مستوره، گلخانه‌ی أسمائی
 
معصومه‌ای و "عصمت" از نام تو می‌جوشد
هم کوثر و تسنیمی، هم سدره و طوبایی
 
باغی شده پر برکت، بهتر شده از جنت
حالا که زمین دارد، انسیه‌ی حَورایی
 
آن روز چرا "محشر" نامش نشود؟ آخر
آن روز تو می‌آیی، ای جلوه‌ی زیبایی!
 
هم دختر طاهایی، هم همسر مولایی
قدر تو ولی این نیست، این‌ست که زهرایی
 
گفتند که پنهانی، اما به خدا دیدم
هر لحظه که درماندم، آن لحظه همان جایی
 
در خواندن تو سوزی‌ست، با ما تو بخوان مادر!
«ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی»
وقتی قدم به خاک زدی، خاک جان گرفت
آئینه‌ای ز نور تو هفت آسمان گرفت
 
چشمت که باز شد، به خدا جز خدا ندید
هفت آسمان ز نور تو رنگین‌کمان گرفت
 
گلزار وحی با تو نه تنها بهشت شد
عطر بهشت از تو تمام جهان گرفت
 
کعبه ز یمن آمدنت غرق شور شد
بطحا ز شوق، رونق باغ جنان گرفت
 
زیباترین پدیده‌ی تاریخ شد پدپد
وقتی رسولِ نور، تورا در میان گرفت
 
یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار
او را ز حق، خدیجه کنون ارمغان گرفت
 
حوا به پاس دیدن رخسارت از بهشت
در دست خویش، دسته گل ارغوان گرفت
 
جبریل آن پرستوی قدسی، به پاس تو
بر بام بوستان نبوّت مکان گرفت
 
فضّه زفیض خدمت این آستان نور
از ابر رحمت تو به سر، سایبان گرفت
 
با دیدن جلال تو هرگز عجیب نیست
انگشت حیرتی که فلک در دهان گرفت
 
قرآن کتاب نور خدا در مدیح توست
باید تو را ز مصحف قرآن نشان گرفت
 
ای آفتاب عصمت کبرای حق! دلم
در سایۀ محبت تو آشیان گرفت
 
چون خط نور می‌گذرد از پُل صراط
هرکس که از ولای تو خط امان گرفت
 
هر دل که شمع محفل زهرا و آل شد
پروانۀ بهشت از این خاندان گرفت
 
دیگر چه می‌توان به مدیحت نوشت و گفت
وقتی قلم ز دست فتاد و زبان گرفت
 
امشب شبی خوش است «وفایی» که می‌توان
حاجات خویش را ز امام زمان گرفت
زمستان دوره اش سر شد ، بهار بی خزان آمد
تمام علت خلق ِ کران تا بی کران آمد
چه غوغایی شده بر پا ، که دنیا آمد امشب که
سراسیمه جنان بهر زیارت بر جنان آمد ؟!
همان که چون شب قدر است قدرش تا ابد پنهان
همان که چون خدا دارد نشان در بی نشان آمد
نماید نوش جان قرآن ، سه جرعه آیه ی کوثر
بگو بر ابتران نسل ِ رسول انس و جان آمد
بزن بر طبل شادی شیعه ی اثنی عشر امشب
دلیل محکم حق بودن ِ آیینمان آمد
مبارک باشد عید سهله ای ها ، جمکرانی ها
که امشب الگوی آقای ما صاحب زمان آمد
 
خدا پر کرده از عطر گل یاسش دو دنیا را
دهد جور دگر امشب جواب مادری ها را
 
به عشق تو خدا بخشید بر فردوس، کوثر را
نمی بیند دو عالم تا قیامت از تو بهتر را
تو دنیا آمدی گویی ، فقط کفوت علی باشد
نباید با کسی جز تو ، برابر کرد حیدر را
برای شرح قدری از ، کتاب قدر تو مادر
یقین دارم خدایت آفریده روز محشر را
نگاهت نه ، خودت نه ، رشته ای از چادرت کافی است
کند تا که مسلمان در شبی ، یک ایل ، کافر را
مقام چادر تو نه ،مقام چادر فضه
به مِن مِن بی شک اندازد زبان اهل منبر را
کسی که خورده شیر پاک ، غیر از روز میلادت
نداند روز مادر مطمئنا روز دیگر را
 
سلام ای بهترین چاره ، سلام ای بهترین یاور
چه بیچاره است آن کس که ، نمی گوید به تو مادر
 
خوشا بر آنکه یار او ، شود زهرای مرضیه
قرار او ، بهار او شود زهرای مرضیه
کسی که چون خدیجه ، خرج دین دار و ندارش شد
همه دار و ندار او شود زهرای مرضیه
و تنها حکمت تنهایی مولای ما این است
که تنها بی قرار او ، شود زهرای مرضیه
یقین دارم که بر عهده ، بگیرد کل عالم را
کسی که عهده دار او ، شود زهرای مرضیه
خوشا بر آن شهید ِ مادری ِ بی پلاکی که
همه ایل و تبار او ، شود زهرای مرضیه
امید ِ زندگی بخشد جهان را جمعه تا جمعه
جهانی که مدار او ، شود زهرای مرضیه
 
جهان یک جمعه می بیند امید آخر ما را
خدا رسوا نماید قاتلین مادر ما را
 
علی گویان ِ عالم را ، شفاعت می کند زهرا
علی گویان ، قیامت را ، قیامت می کند زهرا
هزار و چهار صد سال است با این قبر پنهانش
ز آن دو دارد اظهار برائت می کند زهرا
الا ای شیعه بعد از هر ، نماز خویش لعنت کن
همان ها را همان ها را که لعنت می کند زهرا
اگر لب تر کند بانو ، علی محشر کند بر پا
به سلطان ولایت هم ، ولایت می کند زهرا
اگر عیسی سخن گفته است در گهواره ای مردم
تکلم روزها قبل از ولادت می کند زهرا
خدا هر وقت می نازد به خود گویند عرشی ها
یقینا در زمین دارد عبادت می کند زهرا
 
همانند خدایش بی همانند است این بانو
نگو فخر زنان ، فخر خداوند است این بانو
 
منم مدیون ِ چشمان ِ حسین و مجتبی مادر
مسلمانم مسلمان ِ حسین و مجتبی مادر
صفایم کربلا گشت و ، مدینه مروه ام باشد
منم یک عمر حیران ِ حسین و مجتبی مادر
اگرچه دامن آلوده ، اگر چه روسیاه اما
بُوَد دستم به دامان حسین و مجتبی مادر
گهی یاد حرم گریم ، گهی یاد کفن گریم
پریشانم پریشان حسین و مجتبی مادر
دوشنبه در مدینه یا ، شب جمعه دم مقتل
صدایم کن مرا جان حسین و مجتبی مادر
به جان حضرت حیدر ، مرا هم در صف محشر
بخوانم دیده گریان ِ حسین و مجتبی مادر
 
زبان از شرح غم های دو آقازاده ات شد لال
بمیرم از کدامین غم ، غم آن کوچه یا گودال ؟
محبتی که دو عالم نمی‌شود جبران
یقین محبت زهراست در دلِ یاران
 
نبوده‌ایم بِوالله شئِ مذکوری
که یادِ ما ز ازل بوده‌اند این خوبان
 
صراط، چادرِ زهرا و سایۀ مولاست
به ریشه‌های همین چادریم آویزان
 
به او امامِ زمان گفت: اُسوة حَسَنَه
که هست، الگو و سرمشقِ زمرۀ نیکان
 
برآورندۀ آمالِ انبیا زهراست
هم اوست سلسلۀ اولیاء را میزان
 
اساسِ معرفتِ خلقت است این بانو
معارفِ همه خلقت بنا شد از ایشان
 
نه افضل است مقامش ز بانوان تنها
که برتر است شئونش ز جملۀ مردان
 
سیادتش ز از ازل فوقِ اول و آخر
سیاستش همه را تا ابد کند حیران
 
مقامِ عصمتِ او قلّه‌ای‌ست لا یُدرَک
علُوِّ حجّیَت‌اش حجة الحجج هر آن
 
ولای اوست مسلّط به کلّ موجودات
خلافتش ز خدا مستقیم بر همگان
 
چه رهبری که به حکمش خدا چنین فرمود:
اطاعتش به همه واجب است هر دوران
 
وجودِ اوست تمامِ حقیقتِ ثَقَلِین
خلاصۀ همۀ آلِ عترت و قرآن
 
هم اوست دختِ نبی و هم اوست کفوِ علی
هم اوست جلوۀ توحید و آیتِ سبحان
 
تمامِ وصفِ جمال و جلالِ حق زهراست
همه ظهور و بُروزش مبیّنِ مَنّان
 
 
ز کوثرِ برکاتش رسید خیرِ کثیر
به هیبتِ وَجَناتش ز دین بلاگردان
 
حلولِ زهرۀ زهرا طراوتی جوشان
طلوعِ جلوۀ رویش نجابتی رخشان
 
به رقص آمده هر کهکشان ز مقدمِ او
به وجد آمده خیلِ فرشته زین رُجحان
 
زکیّه، راضیه، مرضیّه آمده دنیا
خدیجه شادیِ خود را به سجده داد نشان
 
چه دختری که پدر را به سانِ مادر اوست 
که نامِ اُمِ ابیها به شأنِ او شایان
 
حیا و عفتِ آن ناز دخترِ خورشید
نمود پشتِ حجاب، آفتاب را پنهان
 
نخورد رایحۀ او به مردِ نابینا
ندید سایه‌ای از قامتش، بجز نِسوان
 
گواهِ طولِ نمازش تَوَرًَمَ قَدَماه
دعا و صوم و صلاتش به دوستان غفران
 
نمود محورِ آلِ کساء را زهرا
به نامِ نامیِ خود ثبت در بهار و خزان
 
همینکه بهجتِ قلبِ رسول شد زهرا
چه نقشه‌ها که کشیدند دشمنان هر آن
 
شدند قومِ یهود و منافق و مشرک
ز بوسه های پیمبر به دستِ او نِگران 
 
ز شرحِ فَقدَ نَبیِّک، همین اشاره بس است
ندید روی خوشی بعدِ مصطفی، یک آن
 
تنِ شریفِ پیمبر، هنوز روی زمین
سقیفه بارِ خودش بست و شد عیان، عصیان
 
قیامِ فاطمی از این به بعد شد آغاز
امامِ جامعه چون گشت، کاتبِ قرآن
 
دو دستِ فاتحِ خیبر به ریسمان بسته 
شکست بازوی زهرا، ز حملۀ عدوان
 
نه از مهاجر و انصار، یارِ حیدر ماند
نه اوس و خزرج و نه مابقیِ مدعیان
 
ز عَهدِ خُمِّ غدیر آن زمان که برگشتند
فتاد دین و خلافت به دستِ نامردان
 
فدک ربوده شد و بابِ غم گشوده شد و
ز رعدِ سیلیِ ابری سیاه، شد طوفان
 
و ما ز خویش بپرسیم در طریقِ علی
که ما کجای مسیریم با امام زمان؟
 
چقدر یارِ وصایای فاطمه شده‌ایم
چقدر یاورِ مولا شدیم، ای یاران؟
صبح طلوع زهر‌ۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
 
ای روزگار، دورۀ هجران تمام شد
یعنی برات وصل به امضا رسیده است
 
بگشای چشم شوق به سوی فرشتگان
ای باغ گل، زمان تماشا رسیده است
 
عطر گل محمدی از مکه می‌وزد
فصل گل و تبسم گل‌ها رسیده است
 
تا آن‌که غرق نور شود آسمان وحی
ماهی به نام اُمّ اَبیها رسیده است
 
آمد ندا: «فَصَلِّ لِرَبِّک» حبیب ما
محبوب ما! حبیبۀ دل‌ها رسیده است
 
بر دفتر تبسم کوثر نوشته‌اند
آیینۀ تجسّم طاها رسیده است
 
قفل حدیث قدسیِ لولاک باز شد
امشب کلید حلّ معما رسیده است
 
امشب سروش غیب به گوش خدیجه گفت:
مام دو مریم و دو مسیحا رسیده است
 
مرضیه‌ای که سورۀ انسان مدیح اوست
انسیه‌ای به جلوۀ حورا رسیده است
 
هر کس رسیده است به هر رتبه و مقام
از پرتو ولایت زهرا رسیده است
 
یعنی که آدم صفی‌الله از این طریق
کم‌کم به عِلمِ «عَلَّمَ الاَسما» رسیده است
 
از چشمۀ کرامت زهرای اطهر است،
فیضی اگر به مریم و حوّا رسیده است
 
تا بنگرد کلیم، تجلّای طور را
اشراق او به سینۀ سینا رسیده است...
 
زهرا که هر شب از دل محراب تا سحر
نورش به عرش «ربّی الاعلی» رسیده است
 
زهرا که سر به سجدۀ شکر خدا گذاشت
آوازه‌اش به مسجدالاقصی رسیده است
 
زهرا که چون به خطبه صدایش بلند شد
پژواک او به عالم بالا رسیده است
 
زهرا که «اِنَّ اَکرَمَکم» ترجمان اوست
در بندگی به قلّۀ تقوا رسیده است
 
زهرا که در مقام رضا، مجتبای او
تا بی‌کرانِ صبر و مُدارا رسیده است
 
زهرا که در مقام شهادت، حسین او
از کربلا به «لیلة‌الاسری» رسیده است
 
زهرا که در جبین درخشان زینبش
ایمان به رتبه‌های تجلّا رسیده است...
 
ما مثل قطره، دست به دامان کوثریم
دریاست قطره‌ای که به دریا رسیده است...
 
تنها نه مِهر فاطمه آرام جان ماست
عشق علی به دادِ دلِ ما رسیده است
 
ای دل، نظر به پنجره‌های بقیع کن
پایان کار عشق به این‌جا رسیده است...
سلام خدا و رسول گرامى
به اوج مقام تو که مستدامى
سرآغاز حُسنى و حُسن ختامى
تو حجی، منایی، تو بیت الحرامی
 
فراتر ز توصیف ما در کلامى
 
سلام ای مُطهر، سلام اى طهورا
سلام اى تولا، سلام اى تبرا
سلام اى کنیز تو حوا و سارا
سلام و تحیات ما بر تو زهرا
 
به امید لطف و جوابِ سلامى
 
به منظومه‌ی وحى بارى تعالى
عیارى تو بر لیلة القدر و طاها
عیانى تو در کوثر و نور و اسرا
تو شأن نزولى به إنّا هَدَیْنا
 
تو منظورش از یُطْعِمُونَ الطَعامى
 
روا شد پس از تو، همه آرزوها
شکسته شد از شوق، بُغض گلوها
شده بسته لب‌هاى آن یاوه‌گوها
صدا زد پیمبر فداها ابوها
 
صدا زد که تو واجبُ الاحترامى
 
به تو عارفانى که مشتاق نورند 
به تو عاشقانى که مست حضورند
به تو دیدگانى که از غم به‌دورند 
به تو دخترانى که زنده به‌گورند
 
فرستاده‌اند عاشقانه پیامى
 
بیا تا درخشان کنى انجمن را
بیا تا نمایان کنى شأن زن را
بگو راه و رسم مقرب شدن را
ولاى على و حسین و حسن را…
 
تو روحِ قوام و تو اصلِ دوامى
 
زدى پرچم اقتدار على را
سبب مى‌شوى افتخار على را
تو چرخانده‌اى ذوالفقار على را
بنازم که خواندى شعار على را
 
علیٌّ امیرى، علیٌّ امامى
 
نگیرى زما لذت خادمى را
بنوشان به ما خدمت دائمى را
عنایات سبز بنى هاشمى را
نوشتى اگر مصحف فاطمى را
 
بیاور ز ما هم درآن زمره نامى
 
دعا می‌کنیم و اجابت گرفتیم
براى قیامت ضمانت گرفتیم
همه از تو برگ شفاعت گرفتیم
درِ خانه‌ی تو اقامت گرفتیم
 
براى کنیزی، براى غلامى
 
الا ای فراتر ز پندار دل‌ها
بگو چیست جز عاشقی کار دل‌ها
پر از عطر یاس است گلزار دل‌ها
شهید نگاه تو سردار دل‌ها
 
سرافراز شد با تو در هر قیامى
 
نرفته غم از سینه یک لحظه بیرون
بشارت به دل‌هاى ما داده این خون
به‌زودى شود کاخ ظالم دگرگون
به فرمان تو لشگر فاطمیون
 
به وقتش بگیرد چنان انتقامى
 
شب و روز میلادت ابر بهاریم
از آرامگاهت نشانى نداریم
چه مى‌شد بیاییم و قدرى بباریم
کنار مزار شما گُل بکاریم
 
که بر زخم دل‌ها شود التیامى
 
به یاد تو هستیم بانوى اسلام
کنار مزار شهیدانِ گمنام
دعا کن نمانیم این‌گونه ناکام
شود جان ما هم فدایت سرانجام
 
تو مام شهیدانِ والا مقامى
...صبح شور آفرین میلادت
لحظه‌ها چون فرشتگان شادند
چار تن بانوی بهشتی هم
گل فشاندند و دل ز کف دادند
 
داد فرمان، خدا به پیغمبر
که: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر»
 
مثل «حوا» شمیم جنّت را
«مریم» آنجا به یک اشاره گرفت
بوسه بر خاک پایت «آسیه» زد
دامنت را به شوق، «ساره» گرفت
 
جز تو ای معنی «کلام الله»
کیست شایستۀ «سلام الله»؟
 
ای وجودی که در کمال شهود،
هستی‌ات نورِ عالَمِ غیب است
نام پاک تو بی‌وضو بردن
نزد اصحابِ معرفت، عیب است
 
با علی نُه بهار پیوستی
دَرِ خواهش به روی خود بستی
 
به خدا، خانۀ گِلین تو را
اشتیاق حبیب، پُر کرده‌ست
عطر ناب «لِیُذْهِبَ عَنکُم»
بوی«امَّن یُجیب» پُر کرده‌ست
 
حلقه زد گرد چهره‌ات چون ماه
هالۀ «اِنَّما یریدُ الله»
 
لطف سرشارت، ای عصارۀ وحی
خستگان را به مهر، تسکین داد
تا سه شب، قوت خویش را هرشب
به یتیم و اسیر و مسکین داد
 
در شگفت از تو قدسیان ماندند
سورۀ نور و هل اتی خواندند
 
چه کسی می‌بَرد گمان که خدا
به کنیز تو رتبۀ کم داد؟
فضه شد میهمان مائده‌ای
که خدا پیش از این به مریم داد
 
می‌توان با محبت تو رسید
به رهایی، به روشنی، به امید
 
نیمه‌شب‌ها که در دل محراب
ذکر آیات نور داشته‌ای
ای نمازت نهایت معراج!
عرش را پشت سر گذاشته‌ای
 
باغ سجاده غرق عطر تو بود
همه آفاق، زیر چتر تو بود
 
صلح سبز «حسن» که جاری شد
چشمه در چشمه از پیامت بود
نهضت سرخ روز عاشورا
شعله در شعله از قیامت بود
 
خطبه را زینب از تو چون آموخت
سخنش ریشۀ ستم را سوخت
 
ای دلت در کمال بی رنگی
از همه کائنات، رنگین‌تر!
بود بار امانت از اول
روی دوشت ز کوه، سنگین‌تر
 
تو منزّه‌ترینِ زن‌هایی
بر بلندای نور، تنهایی
 
با همان دست عافیت‌پرور
که پرستاری پدر کردی،
از امام زمان خود، یاری
در هیاهوی پشت در کردی
 
سُرمۀ دیده، خاک پایت باد
همۀ هستی‌ام فدایت باد...
شرح خیرالعمل ولایت توست
زندگی وام دار خلقت توست
 
ای معمای آفرینش که…
قبل هر نور نور رحمت توست
 
ای قدیمی ترین بهار خدا
هر چه دارد زمین به برکت توست
 
بیشتر از هزار اقیانوس
شرح یک قطره از سخاوت توست
 
جمله ها کوچک اند وقتی که
صحبت از عزت و کرامت توست
 
به نمازت نماز زینت یافت
بسکه محض خدا عبادت توست
 
چه نیازی به سیم و زر داری
عشق حیدر شکوه ثروت توست
 
چه مقامی برای جبرائیل
بهتر از اینکه پای صحبت توست
 
از کمالت شرف کمال گرفت
شرفی که غبار عفت توست
 
بی نظیر خدا چه اعجازی
در قنوت پر از لطافت توست
 
گوشه چشمت چه می کند بی بی
فضه یک گوشه از صناعت توست
 
تو مگر روز حشر دیده شوی
چون قیامت فقط قیامت توست
 
افتخار بزرگ اهل البیت
به تو و آیه های عصمت توست
 
ما به نامت همیشه حساسیم
این هم از لطف بی نهایت توست
 
بهترین احتجاج بر حق ما
صحبت از نحوه ی شهادت توست
 
قبر پنهانی تو چون خورشید
سند محکم برائت توست
می زنم باز چون کبوتر پر
دور و اطراف شهر پیغمبر
با خدیجه می آورند از عرش
سوره ای قدر وسعت کوثر
محشری در مدینه برپا شد
آمده بهر مصطفی مادر
بهر تبریک بر رسول خدا
چه کسی هست بر علی بهتر
 
هدیهء چلّهء حرا آمد
آینه قدّی خدا آمد
 
آسمان خیر بیشمار آورد
شاخه طوبی دوباره بار آورد
یاس از دامن ملائک ریخت
چادر فاطمه بهار آورد
دست خالی سائلان پُر شد
جبرئیل از بهشت انار آورد
بدن دشمن علی لرزید
مصطفی تیغ ذوالفقار آورد
 
چقدر شاد شد علی امشب
از قدمهای مادر زینب
 
حانیه، حرّه، طاهره، حوراست
در طوافش عوالم بالاست
کوثر حوض ساقی کوثر
مادر آب، مادر دریاست
هرسه وعده علی خودش محو
لیله القدر صورت زهراست
ما که دادیم هدیه، جان را بر
بهترین مادری که در دنیاست
 
بسکه زهرا برو بیا دارد
بیت الاحمد همیشه جا دارد
 
ساحل امن موج شط زهراست
عصمت تام بی غلط زهراست
از حدیث کسا نفهمیدند
کیست در پنج تن وسط، زهراست
او که قرآن ناطق خود را
کرده تفسیر، خط به خط زهراست
پشت حیدر به فاطمه گرم است
رجز مرتضی فقط زهراست
 
نور رویش فقط سحر پیداست
در دعایش قضا قدر پیداست
 
همه عالم گدای او من هم
سر به حکمش نهاده گردن هم
رو گرفت از گدای نابینا
روگرفته است از ندیدن هم
او که شد برطرف به حرمت او
تشنگی های اُم ایمن هم
نشود جمع هرچه ادعیّه است
یک قنوت نماز این زن هم
 
زیر پاهای او که مست دعاست
بال های ملائکه پیداست
 
نشدند از درت گداها رد
نکند ذره را ثریّا رد
چقدر خوب شد برای زمین
که شدی از مسیر دنیا رد
فوق نور از علیَ الطّلوع تویی
که نداری چو نور، حتیّ رد
من کجا و سرودن از عشقت
تا حسین تو دوستت دارد
 
دست ما را دوباره خواندی که
باز ما را حرم کشاندی که
 
خانه ها غرق عطر جاری تو
ای جهاد تو خانه داری تو
یاعلی گفتی و همان اول
من علی گو شدم به یاری تو
مطمئنا که گریه بی معناست
پای این داغ بی مزاری تو
پدر خاکها تو را پوشاند
پس علی مست همجواری تو
 
چشمهء زیر خاکی مایی
مادر بی نشان سقایی
ای آفتاب ذره نشین سرای تو
هفت آسمان بنا شده از خاک پای تو
وقتی خیال هم نرسد  بر ثنای تو
باید خدا خودش  بنویسد برای تو
 
روی تو در جمال خداوند دیدنی است 
وصف تو از زبان خدا هم شنیدنی است 
 
 
وقتی که چشمهای تو وا شد به این جهان
نوری دمیده شد به بلندای آسمان
ابتر شدند نسل تمامی دشمنان
از این چنین  پدر شود آیینه ای چنان
 
لالایی تو را به ملک ها سپرد ه اند
گهواره  تو را به فلک ها سپرده اند
 
خیر کثیر از نظرت آفریده شد
جبریل زیر بال پرت آفریده شد
عشق از نسیم هر سحرت آفریده شد
چرخ و فلک به دور سرت آفریده شد
 
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند 
باید به نام نامی تو اقتدا کنند
 
از انعکاس نور تو عالم درست شد 
تصویری از حقیقت اعظم درست شد 
از جلوه ات بهشت معظم درست شد 
از خاک پای تو گِل آدم درست شد 
 
ورنه محال بود که آدم شویم ما
بر واج های نام تو مَحرَم شویم ما 
 
خورشید و ماه دانه تسبیح دست تو 
می چرخد این فلک همه از ناز شست تو 
هستی گرفت هستی خلقت زهست تو 
حق بنده ای است بر نظر حق پرست تو 
 
گرچه جهان به دور سر تو مُدَوَّر است 
دردیده تو نقطه پرگار حیدر است 
 
حیدر اگر نبود پیمبر نداشتیم 
حیدر نبود ساقی کوثر نداشتیم 
حیدر نبود اول و آخر نداشتیم 
حیدر نبود عرصه محشر نداشتیم 
 
با این جلال منزلت و عزت وجود 
زهرا اگر نبود دگر حیدری نبود
 
توحجت تمام تمام ائمه ای 
هر صبح و ظهر و شام سلام ائمه ای 
قدقامت الصلات قیام ائمه ای
نور حقیقتی و امام ائمه ای 
 
یک آسمان فرشته کنیز کنیزهات
صدها عزیز مصر غلام عزیزهات
 
مادر جلال پشت حجابت سرآمدست
از کورهم گرفتن رویت  زبانزد است
شیوایی نگاه تو از بس که بی حد است
چشم توچشم نیست کتاب محمد است
 
تو کوثری و از همه‌ی این جهان سری
تو روح احمدی و نفس‌های حیدری
 
 
داده خدا ازشب قدرش به عقل کد 
هرگز ادای قدر تو در این جهان نشد
یعنی که احترام تو بانو به جای  خود
باید برای بردن نامت بلند شد
 
بادست گرم تو دل خورشید گرم شد 
باذکر نام تو دل هرسنگ نرم شد
 
از ان زمان که دیده گشودم بری شدم
مشغول عشق بازی در نوکری شدم
حرف دو روزه نیست اگر حیدری شدم 
وقتی گِلم سرشته شده مادری شدم
 
دارم من  ازدعای تو این مهر نوکری
داری به گردنم  به خدا حق مادری
تو آمدی و زمین عاشقانه زیبا شد
 به یمن مقدم پاکت زمانه زیبا شد
همینکه از نفحات خدیجه گل کردی
 درخت، باغ،شکوفه ،جوانه ،زیبا شد
هزار بوسه تورا  زد نبی و بعد از آن
 بساط دلبری دخترانه زیبا شد
از آن زمان که علی سر به شانه تو گذاشت 
هوای عاشقی شاعرانه زیبا شد
زمین ز آمدنت اشک شوق میریزد 
تو آمدی و جهان بی بهانه زیبا شد
 
زمانه نور گرفت از رخ منور تو
 فدای دامن پاک امام پرور تو
 
 تمام هست نبی، انبیا به قربانت
 دلیل خلقت ما، ماسوا به قربانت
تویی که لایق خیرالنسا شدن بودی 
که خلق گشته هرآنچه نسا به قربانت
برای وصف تو فرمود بضعة منی 
زیاد نیست ولی جان ما به قربانت 
تویی سحاب محبت تویی ترانه مهر
فدای نام تو، هرچه صحابه قربانت
کجا ارادت ما و کجا جلالت تو 
که گفت ،حضرت خیبر گشا به قربانت
شب ولادت تو با امید آمده ایم 
بده به راه خدا کربلا، به قربانت 
 
زمانه رام نمی‌شد نداشت اذن تو را 
علی امام نمیشد نداشت  اذن تو را
 
تمام ارض و سما غرق احترام تو اند
 پیمبران همه در حسرت مقام تو اند
خلیل و عیسی و موسا و هاجر و مریم
همه کنیز تو اند و همه غلام تو اند 
بهشت و هر چه در آن است ،آسمان و زمین 
مدام، ریزه خور لطف مستدام تو اند
و ابر و باد و مه و آب و خاک و نور و فلک
 تمام، گوشه ای از لطف ناتمام تواند
تویی تو شرط رسیدن به مقصدی که علی ست
خوشا به حال کسانی که جلد بام تواند
 
به یمن مقدم پاکت نبی نماند ابتر
تویی تو شرح فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ
به نام نامی زهرا به نام مادرها
سلام ما به امام تمام مادرها
که فاطمه است همیشه امام مادرها
به لطف فاطمه هستم غلام مادرها
 
غلام خانه ی زهرا حسابمان کردند
برای نوکری اش انتخابمان کردند
 
هزار شکر، نوشتند نوکرش باشیم
هزار شکر که گفتند قنبرش باشیم
گدای خانه ی او تا به آخرش باشیم
اجازه داد به ما، حلقه ی درش باشیم
 
به روی شانه ی خود دست رحمتی داریم
غلام فاطمه ایم و چه عزتی داریم
 
 
بهشت زیر قدم های مادرانه ی اوست
بهشت گوشه ی دنجی ز آشیانه ی اوست
بهشت زمزمه های شب و شبانه ی اوست
بهشت گرمی نان و تنور خانه ی اوست
 
قسم به گردش دستاس و گرمی نانش
نشسته ایم سر سفره های احسانش
 
تنور عالمیان گرم شد به برکت او
شدند خلق، خلائق همه به علت او
قسم به شوکت زهرا، قسم به عزت او
به عرش و فرش می ارزد فقط دو رکعت او
 
سلام ما به قیام و قعود و یا رب او
سلام ما به قنوت و به سجده ی شب او
 
 
ز نور خنده ی زهرا زمین منور شد
ز عطر نان تنورش زمان معطر شد
به لطف بردن نامش شراب، کوثر شد
به یمن مقدم او حالمان که بهتر شد،
 
خدا به برکت زهرا پناهمان بخشید
به حب فاطمه، مولا گناهمان بخشید
 
به حب فاطمه اینجا که راهمان دادند
ثواب کوه به یک ذره کاهمان دادند
به زیر چادر زهرا، پناهمان دادند
برات اشک به غم های شاهمان دادند
 
شدیم گریه کنِ روضه ی حسین و حسن
یکی بدون حرم شد، یکی بدون کفن ...
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشنده‌تر از صبح طلوع است
دریاست و در شور قیام است و رکوع است
آرامش طوفانی او عین خشوع است
 
حَوراست و سجاده‌اش از بال فرشته‌ست
با هر مَلَکی تحفه‌ای از باغ بهشت است
 
یا فاطمه کیفَ اَصِفُ حُسنَ ثنائک
تو قدری و روح همه حَلَّت بفنائک
در دست تو سررشتۀ تسبیح ملائک
در خانۀ تو گرم طواف‌اند یکایک
 
این خانه همان کعبۀ آمال ملَک بود
گهوارۀ فرزند تو از بال ملَک بود
 
 
از درک بشر منزلت توست فراتر
تفسیر کند قدرِ تو را سورۀ کوثر
با شوق بهشت آمده هر بار پیمبر
تا بوسه به دست تو زند، بوسۀ دیگر
 
لبریز تبسم شده چشمان محمد
با یا اَبتا گفتنت ای جان محمد!
 
با خندۀ تو خانه شده باغ گل یاس؟
یا عطر بهشت است چنین می‌شود احساس
از چشم تو افتاده درخشان‌تر از الماس
دست تو پر از پینه شد از گردش دستاس
 
بر چادر تو وصله زد امروز قناعت
تا روز قیامت شود اسباب شفاعت
 
هر گوشه‌ای از خانۀ تو قبله‌نما بود
هر روزِ تو تفسیری از آیات خدا بود
دیدیم چراغی که به این خانه روا بود،
خورشید فروزندۀ شام فقرا بود
 
از دست تو رزقی که رسد رزق طهور است
یک لقمۀ نان نیست فقط، لمعۀ نور است
 
بارانی و بخشنده‌تر از ابر بهاری
تا بر لب مولا گلِ لبخند بکاری
نُه سال نیامد به لبت خواهشی آری
نَه طاقت شرمندگی‌اش را تو نداری
 
یک خندۀ او را نفروشی به جهانی
نَه، عشق ندارد به‌جز این خانه نشانی
 
 
با عشق تو ما فاطمیونیم در این راه
بر پرچم ما نقش «علیّاً ولی الله»
صد لاله شده نذر تو و راه تو ای ماه
هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح
 
در دستِ سلیمانی ما بیرق نور است
این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است
 
این عطر بهار است به هر خِطّه وزیده
«از خون جوانان یمن لاله دمیده»
این لشکر صبح است که تا شام رسیده
تا سر بزند از افق غزّه سپیده
 
آزاد شود قدس، به تکبیر و تَبارَک
جبریل بخواند «وَ رَفَعنا لَکَ ذِکرَک»
شکر خدا بنده ی زهرا شدیم
آینه ی وحدت یکتا شدیم 
با سخنِ دمبدمِ لا اِله
یکسره گوینده ی اِلّا شدیم
همنفسِ احمد مختار، نیز...
همقدمِ حضرت مولا شدیم 
تشنه ی صهبای ولای علی 
نَشئه ی جامِ میِ طاها شدیم
باده گرفتیم و زدیم از ازل 
تا به ابد، میکده سُکنا شدیم
چون ز اضافاتِ گِلِ حیدریم 
خاکِ رهِ حضرت زهرا شدیم
کوثر و زمزم که به جانها رسید 
مستِ طهورا مِیِ حَورا شدیم
 
ذکر لب هر نفسِ حیدری
کوثری ام کوثری ام کوثری
 
وصف کجا قبله ی حاجات را 
مدح کجا روح عبادات را 
با چه قلم، با چه زبان میتوان 
شرح دهم سِرّ ملاقات را
آنکه ز شب تا به سحر می‌نمود 
معنیِ احیاء و مناجات را 
شرح کجا، معنی سِرُالصلوه 
سِرُّالمُستودعِ بِالذات را
آیه به آیه همه خیرِ کثیر 
تا که کند معنیِ آیات را
سَمتِ دعایش همه، همسایگان 
بُرد ز ما جمله بلیات را
با دلِ محتاج بخوانیم ما
شافعه ی روز مکافات را
 
ذکر لب هر نفس حیدری
کوثری ام کوثری ام کوثری
 
خلقت بی فاطمه خلقت نبود 
عصمت بی فاطمه عصمت نبود
نورُ علی نور فقط فاطمه ست 
نور بجز مادرِ عترت نبود
پرتوِ توحید چو خورشید، اوست 
بی مدَدَش نورِ نبوت نبود
 قصه ی "لولاک" نخواندی مگر 
بی مهِ عصمت که امامت نبود
جز پیِ اِقدامِ فُرادای او 
پیرویِ راهِ ولایت نبود
بی روش و بی منشِ فاطمه 
روحِ شریعت و طریقت نبود
حکمتِ محض است نفس های او 
بی نفَسش این همه حکمت نبود
 
ذکر لب هر نفس حیدری
کوثری ام کوثری ام کوثری
 
 
فاطمه، سوگند به وحدانیت 
هست همه مادرِ انسانیت
لطفِ خدا چیست بجز فاطمه 
اوست همه معنیِ رحمانیت
خلقتِ نوریست سراپای او 
کیست جز او مصدرِ نورانیت
رجس و پلیدیست از آن نور دور 
هیچ نبرده ست به نفسانیت
حوریه در قالبِ انسان رسید 
وَرنَه روا نیست به جسمانیت
چادرِ پُر وصله ی خاکیِ او 
بر تنِ او جامه ی روحانیت
خصمِ ستم، عاشقِ مولا علیست 
عاشقیِ او همه عقلانیت
 
ذکر لب هر نفس حیدری
کوثری ام کوثری ام کوثری
 
محوِ علی، کیست چنان فاطمه 
یارِ علی، نیست چنان فاطمه 
گر سخن از محورِ آلِ نبی است
پاسخِ دین، چیست چنان فاطمه
کیست که در عزّ و شرف، صاحبِ...
رتبه ی عالیست چنان فاطمه
در وسطِ کوچه براهِ علی 
کیست که حامیست چنان فاطمه
عاملِ تدبیرِ دفاع از علیست 
هر که ولائیست چنان فاطمه
مادرِ زهراست که با افتخار 
مادرِ هستی است چنان فاطمه
 
ذکر لب هر نفس حیدری
کوثری ام کوثری ام کوثری
 
مادر ما، مامِ حسین و حسن 
مادر زینب سپر بوالحسن
در دل محراب کنیز خدا 
در وسط معرکه ها شیرزن
دشمن سرسختِ همه غاصبان
همچو علی روزِ عمل صف شکن
بازوی مولا به صفِ کارزار 
محو کنِ دشمنِ او با سخن
مانده نهان از همه اَش قدر و قبر
این رَوِشش ریشه کَنِ اَهرمن
درسِ شهادت ز عنایت دهد 
مادرِ ما بر همه ی مرد و زن
بهتر از این چیست برای زنان
روزِ تو "یافاطمه" شد روز زن
 
فاطمه ای مادرِ رزمندگان
فیضِ شهادت بده بر بندگان
 
قبلِ ظهورِ فرجِ مهدی اَش 
داده خدایش پسری بت شکن
روحِ خدا آمد و نور انفجار...
یافت ز سرتاسرِ ایرانِ من
خلقِ جهان را همه قبل از ظهور
میدهد آن نور نجات از محن
پرچمِ او در کفِ سید علیست 
تا برساند به امامِ زَمَن
درسِ قیامش ز ولایش رسید...
تا سوی ایران و عراق و یمن
میرسد از راه بزودیِ زود 
زمزمه ی لشکرِ دشمن شکن
از همه سو ، حمله به خصم آورَد
لشکری از خِطّه ی سرخِ کُهن
لشکری از مهدویونِ عراق
لشکری از قاسمیونِ وطن
لشکری از زینبیونِ دمشق
لشکری از فاطمیون با کفن
تا رود از کرب و بلا سوی قدس 
فتح کند ملکِ فدک تا عَدَن
 
سرخطِ سربندِ همه یک کلام...
حضرتِ زهراست علیهاسلام
 
بر در و دیوار نوشت این سخن
درس وفا در ره دین، سوختن
"در رهِ ابقای ولای علی"
کشته چو مامند، حسین و حسن
دوخته بر کشته ی گودالِ خون
بر تنِ صد چاک، عجب پیرهن
پیرهنش نیز به غارت رود 
آنکه بماند بدنش بی کفن
آه از آن چکمه که بر سینه خورد
وای از آن نیزه که شد در دهن
سرورِ ما! در رهِ دین داده ای
جان و تن و قافله ی خویشتن
بُرد غنیمت پیِ انگشتری
از تنت انگشتِ تو را راهزن
طالبِ خونِ تو رسد از حرم
صوت رسایش سوی هر انجمن
تا که بگیرد ز عدو انتقام 
با سپهی از همه‌ی ما و من
حضرتِ ارباب! لِثارات را
یکسره دریاب از این جان و تن
باده ی خونرنگِ شهادت بده
بر همه عشاقِ حرم، جانِ من!
 
کرب و بلا قبله حاجات ما
امرِ فرج ذکرِ مناجات ما
روزی که از تجسم امکان خبر نبود
روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود
حتی مجال لحظه برای گذر نبود
جز نور احمد از دم خالق اثر نبود 
 
در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود
شد نور پاک فاطمه روشنگر وجود 
 
زهرا رسید و نور، جهان را فرا گرفت
در آسمان، تجلی توحید پا گرفت
ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت
این نور محض را به بغل مصطفی گرفت 
 
احمد که بوده نور رخش روح کائنات
کامل نبود بی گل او گلشن حیات 
 
عالم در انتظار هبوط فرشته بود
حوریه ای که نور، گِلش را سرشته بود
خاکی که از شعاع الهی برشته بود
دست قضا به نامه ی این گُل نوشته بود 
 
این آفتاب جلوه ای از نور سرمد است
این نسترن ملیکه ی باغ محمد است 
 
کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری است
او مریم است و لایق شأن پیمبری است
چون آفتاب، سُنت او ذره پروری است
قرآن ناطق است که از هر بدی، بری است 
 
قدیسه هست و بانوی ملک قداست است
قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است 
 
دختر که بود، ام ابیها لقب گرفت
همسر که شد، حبیبه ی یکتا لقب گرفت
مادر که گشت، سرور زن ها لقب گرفت
در زندگی یگانه ی دنیا لقب گرفت 
 
با آنکه درک شوکت او کار خاتم است
فرصت برای شرح مقامات او کم است 
 
دنیا مجال نیست که او بی نهایت است
هر نکته از کرامت او صد حکایت است
این شاعرانگی سندش در روایت است
روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است 
 
آن روز، قدر فاطمه فهمیده می شود
با حکم او بساط جزا چیده می شود 
 
روزی که چشم ها همه حیران رحمت اند
یک مشت دل‌سپرده به دنبال فرصت اند
حتی پیمبران که بزرگان امت اند
چشم انتظار شافع روز قیامت اند 
 
زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست
آری که اختیار قیامت به دست اوست 
 
ای سیب دلربا که نصیب علی شدی
محبوب مصطفی و حبیب علی شدی
با گوشه ی نگاه طبیب علی شدی
در شورش زمانه، شکیب علی شدی 
 
نامت کنار نام خداوند خورده است
جان علی به جان تو پیوند خورده است 
 
در مردمی که جهل به آن ها سوار شد
دختر به گور کردنشان افتخار شد
تو آمدی و عزت زن آشکار شد
این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد 
 
در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست
یک زن، تجلی صفت رحمت خداست 
 
خورشید سر گذاشته بر پای شوکتت
جبریل پر کشیده به بام ارادتت
سجاده چهره سوده به درگاه طاعتت
ایاک نعبد است گواه عبادتت 
 
مادر ندیده ایم به این اوج بندگی
در بندگی نمونه و در کار زندگی 
 
تیغ علی که شهره به هر کارزار شد
خم شد به پا‌ی‌بوسی تو، ذوالفقار شد
برخواست موج و در قدمت آبشار شد
پاییز سمت خانه ات آمد بهار شد 
 
در هر چمن طراوت گل ها به بوی توست 
حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست 
 
تو آن ملیکه ای که سراپا وقار بود
حوریه ای که چادر او وصله دار بود
همسایه با دعای شبت برقرار بود
آل عبا به محور تو استوار بود 
 
قرآن ناطقی تو و قرآن داورت
بوده است همچون آینه ای در برابرت 
 
ای رشک ساکنین جنان بیت ساده ات
دست قضا و پای قدر در اراده ات
زرین رکاب چرخ غلام پیاده ات
صبر و حیا دو ویژگی فوق العاده ات 
 
صبر تو در مسیر خدا بی نظیر بود
سعی تو داد خواه امیر غدیر بود 
 
روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت
جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت
آهی کشیدی و نفس آسمان گرفت
آهت رسید و دامن طاغوتیان گرفت 
 
این ننگ بر حکومت‌شان ماند تا ابد
باید که شرح داغ تو را خواند تا ابد 
 
می سوختی هرآینه، پروانه شاهد است
دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است
بر غربت تو گریه ی مردانه شاهد است
از چاه آب آوری و خانه شاهد است 
 
وقتی به سمت چاه می افتاد راه تو
بالا می آمد آب، به شوق نگاه تو 
 
روزی که کارنامه ی اسلام دود شد
سکان دین اسیر هوای یهود شد
بی حرمتی، جوابِ سلام و درود شد
دستت به دستگیری امت کبود شد 
 
راه علی گرفتی و گشتی فدای او
بودی در اوج غربت او آشنای او
به نبی و خدیجه‌ی اطهر
به " فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ"
از نماز شب است بالاتر
نیت دست‌بوسی مادر
 
طب و مرهم نبود و هرگز نیست
برکتی هم نبود و هرگز نیست
در دو عالم نبود و هرگز نیست
از دعاهای خیر او بهتر
 
چهره اش نور کهکشان دارد
در دلش مهر بی کران دارد
با همین قامت کمان دارد
زیر پایش بهشت سرتاسر
 
دشمنان رسول می لرزند
داده حق بر رسول خود فرزند
صد هزاران پسر نمی ارزند
بر رسول خدا به این دختر
 
هست زهرا سراسر قرآن
بین احزاب و فاطر و لقمان
آل عمران و مریم و فرقان
قدر، انسان، تبارک و کوثر
 
فاطمه خود تعالی خود شد
عزت لایزالی خود شد
در همان خردسالی خود شد
مادر مهربانِ پیغمبر
 
مادر کربلا و عاشورا
حجت الله بر حجج، زهرا
در میان تمام اهل کسا
فاطمه می شود فقط محور
 
فاطمه کیست؟ صاحب افلاک
جلوه ی رب العالمین در خاک
طبق نص روایت لولاک
نیست از فاطمه کسی برتر
 
روزمادر دعا دو چندان کن
یاد، از رفتگان فراوان کن
یاد، از مادر شهیدان کن
یادی از مادر علی اصغر
هوای تازه‌ای از عرش، سرشار از وزیدن بود
و چشم  «هل اتی» از نور  «اعطیناک» روشن بود
 
نگو جای زنی در خانه‌ی لولاک خالی بود
که جای آینه در پهنه‌ی ادراک خالی بود
 
عروس خانه‌ی نهج‌البلاغه، مادر حکمت
بهشت رو به ایوان نبوت، دختر رحمت
 
همان که مادری کرده است طفل آفرینش را
همان که تربیت کرده است جمع اهل بینش را
 
همان نوری که می‌بخشید بر شب‌های دنیا نور
همان صبحی که می‌تابید تا همسایه‌های دور
 
همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد
همان انسیة‌الحورا که بر انسان شرافت داد
 
علیمه، عالمه ،راضیه، مرضیه، پُر از زهرا
نگین سبز پیغمبر به روی گنبد خضرا
 
شکوه لیلة‌القدر است و ام‌الانبیا زهرا
چه گویم از مقاماتش، و ما ادراک ما زهرا
 
به دستش جاروی تنزیه داده حی سبحانش
شهادت دسته گل‌هاییست در گلدان ایوانش
 
همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده
که این مستوره‌ی معصومه ناموس خدا بوده
 
تواضع شاخه‌ای پُر بار در باغ نمازش بود
خلوص و سادگی اسباب پررنگ جهازش بود
 
زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد این‌گونه
که زهرا خانه‌داری را شرافت داد این‌گونه
 
دهان روزه نان را پخت اما پای افطارش
به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش
 
علی مظلوم، اما ظالم از او واهمه دارد
علی در خانه شمشیری دودم چون فاطمه دارد
 
علی را کاشف‌الهم، کاشف الغم؛ عشق زهرا بود
علی را با هزاران زخم، مرهم؛ عشق زهرا بود
 
خلاصه! حُسن‌های عالم و آدم فقط یکجاست
و آن هم خانه‌ی نور است و نورش حضرت زهراست
 
چراغ آسمان‌ها چادر شب‌زنده‌دارش بود
خدمتک یا علی؟ این پرسش لیل و نهارش بود
 
اگر "ام الولا" یک لحظه احساس خطر می‌کرد
دوباره چادر شب‌زنده‌دارش را به سر می‌کرد
 
خطر دیروز تا امروز تحریف حقایق بود
خطر جاماندن اندیشه‌ها از صبح صادق بود
 
اگر گهواره جنبان حسینش می‌شود سلمان
نگاه فاطمه پس بوده از آغاز با ایران
 
اگر که آب و آیینه‌ست، پس روشنگری دارد
اگر ام‌الجهاد است این! جهادی حیدری دارد
 
نیافتاد از قنوتش یک نفس  «الجار ثم الدار» 
که جوشید از قنوت پر قناتش چشمه‌های ثار
 
قنوتش از مدینه تا همین امروز عازم بود
یکی از میوه‌های مستجابش حاج قاسم بود
بازهم پیک صبا مُشک فشان آمده است
برمشام همه عطری ز جنان آمده است
هاتفِ غیب خبر می‌دهد از رویش گُل
صحبت از بانوی گُل‌ها به میان آمده است
 
با گُل یاس، زمین را به فلک پُل زده‌اند
روی سینه به ادب، خیل مَلک گُل زده‌اند
 
این چه شوری است که در ذکر جمیل همه است
کوثری ناب روان‌گشته از این زمزمه است
ابر رحمت به سر خلق دمادم جاری است
همه آفاق پُر از فاطمه یا فاطمه است
 
به فلک وادی این طور چه دیدن دارد
نغمه‌ی اهل سماوات، شنیدن دارد
 
تا که قدسی نفسان جلوه‌ی طوری دیدند
در دل ختم رُسل شوق و سروری دیدند
همه لبخند زنان عطرفشانی کردند
روی دامان خدیجه، گُل نوری دیدند
 
مات بودند که نوزاد چها می‌گوید
که شنیدند همه، حمد خدا می‌گوید
 
چه مبارک سحری داشت شب میلادش
جبرئیل آمده ازبهر مبارک‌بادش
همه جا پُرشده از زمزمه‌ی «اعطینا»
دیدنی بود رسول للَه و روی شادش
 
کوثری گشت روان، عطر حیاتی برخاست
و به شادیِ دلِ او صلواتی برخاست
 
کوثر و قدر بخوان، جلوه‌ی توحید رسید
قبله‌ی جانِ همه، کعبه‌ی امید رسید
باز هم زمزمه کن آیه‌ی تطهیر بخوان
زُهره و فاطمه و طاهره، خورشید رسید
 
ذرّه ذرّه همه محو گُل خورشید شوید
زائر عارف این کعبه‌ی توحید شوید
 
به فروغش، به جمالش، به جلالش #صلوات
به فضائل، به خصائل، به کمالش صلوات
به خداوند که سادات جهان مادری‌اند
به خود فاطمه تنها نه، به آلش صلوات
 
هردل غرق غمی، نور امیدش زهراست
هرکه مشتاق جنان است، کلیدش زهراست
 
آمد او تا که بشر فانی فی‌الله شود
بشر از جهل رها گردد و آگاه شود
می رود زود ولی چند بهاری کافی است
تاکه او بر همه روشنگر این راه شود
 
تاکه از خواری دنیا به همه حرفی گفت
عطر بیداری او خواب جهان را آشفت
 
هر زبانی که به «یا فاطمه» تطهیر شود
گوید او آمده تا نور سرازیر شود
هدف آمدنش چیست؟ همین می دانم
تا ولایت به خود فاطمه تفسیر شود 
 
صحبت اهل ولایت به جز این زمزمه نیست
«زیر این چرخ، علی دوست‌تر از فاطمه نیست»
 
عمر پُر برکت او از چه حکایت دارد؟
از چه از مردم این شهر، شکایت دارد؟
همه ی عمر کمش گفت، «وفایی» بر خلق
که علی برهمه‌ی خلق، ولایت دارد
 
بی علی هیچ ره سیر الی‌اللهی نیست
جز از این راه، به فردوس برین راهی نیست
نورِ تو تا رسید به بامِ دیارِ عرش
خورشید را نِشاند به روی مدار عرش
در "فاطمه" جمال خدا دیده می‌شود
آئینه‌ی نبی شده آئینه‌دار عرش
ذکرِ تو شغلِ دائمیِ جبرئیل‌هاست
تسبیح نامِ "فاطمه جان" است، کار عرش
نه حضرت رسول..، نه حیدر..، برای تو
"لولاک" را نوشته خداوندگارِ عرش
با ربَّنای تو دو ستون آفریده تا
از این طریق حفظ شود ساختار عرش
جانم به میوه‌ای که بُود بابِ میل تو
آن میوه ای که نام گرفته: "اَنارِ عرش"
گفتند: انبیای خدا هم پیاده‌اند...
آن دَم که روز حشر تویی تک‌سوار عرش
ما را به سقفِ "قصرِ بهشتی" نیاز نیست
کافی‌ست چادر تو شود سایه‌سار عرش
بعد از هجومِ کوچه، خدا حُکم کرده است
دیگر به دامنت ننشیند غبار عرش
در گوشه‌ی بهشت، تنورِ تو روشن است
مشغول طبخ نان شده‌ای، "خانه‌دارِ" عرش
 
شُکر خدا به دستِ تو ظرف غذای ماست
شُکر خدا که نان تو در سفره‌های ماست
 
خندیدی و خدا همه را شادکام کرد
غم را برای اهل غمِ تو حرام کرد
با تو گشود بابِ توسل به خویش را
در حقِّ خلق، لطف خودش را تمام کرد
قبل از تو سهم دخترکان سنگ قبر بود
نور تو این معامله را بی‌دوام کرد
زنده به گور کرد وجودِ تو "جهل" را
دیگر عرب به شأن زنان احترام کرد
فهمیده‌ایم حدِّ مقام‌اَت قیامتی است...
وقتی رسول پیش قدومت قیام کرد
با "بَضعَهُ النَّبیِ" خودش ختم مرسلین
در بابِ جایگاهِ تو ختم کلام کرد
هم مادر رسولی و هم دختر رسول...
باید که سجده را به کدامین مقام کرد؟!
روح الامین به لفظِ "علیک" تو دلخوش است
هرگاه رو به خانه‌ی امن‌اَت سلام کرد
وللهِ یک شبه همه‌ی آن یهود را
این چادر تو بود، مسلمان‌ِ تام کرد
 
از قصه‌ات حکایتِ ایمان درست شد
با گردوخاکِ چادرت انسان درست شد
 
روح تو خلق شد، قَلَمی "هَلْ أَتَا" نوشت
دستت بلند شد، مَلَکی رَبَّنا نوشت
"پرده نشین آل نبی"..، لوحِ کردِگار
قُربِ تو را برابر قُربِ خدا نوشت
تنها سه آیه سهم تو از قِصّه‌ی خداست
امّا چِقَدر شرح بر این ماجرا نوشت
معراج، ابتدای رسیدن به فیضِ توست
این را رَسول، سَردرِ غارِ حرا نوشت
عیسی اگر که کور شفا داده.. ،با یَقین
بالای نسخه ذکر شریفِ تو را نوشت
ذُرّیه‌ی تو را که خدا "پادشاه" خواند
ذرّیه‌ی مرا همه از دَم "گدا" نوشت
حالِ تو را مدیحِ "علی" خوب می‌کند...
باید به خاطر دلت از "مرتضی" نوشت
 
ذکر تو شیعیان تو را پایبند کرد
ما را علی علیِ تو از جا بلند کرد
 
دروازه‌ی بهشت غلامِ دَرِ علی است
افلاک تشنه‌ی نمِ چشمِ ترِ علی است
رازِ نهان خلقتِ این خاک "مرتضی" است
سِرِّ تمام کُون و مکان در برِ علی است
دستی بلندتر ز یدالله دیده‌ای؟!
بالاتر از تمامی سرها سرِ علی است
در صدر شاهکارِ رشادت هنوز هم
فَتحُ الفتوحِ معرکه‌ی خیبرِ علی است
امّا پناه حیدر کرّار "فاطمه" است
بانوی آب و آینه ها، سنگر علی است
با بودنش به جوشنِ جنگی نیاز نیست
جوشن کبیرِ او زره پیکر علی است
عمری برای عُمر کمش گریه می‌کنیم...
هِجده بهار، نُه نَفَسَش، همسر علی است
این یاس را چگونه عدو زیر پا فِشُرد!
این لاله‌ی کبود، گُلِ پرپر علی است
در گُر گرفت..، میخ کج از شرم سرخ شد...
پِی بُرده بود بال و پر دلبرِ علی است
 
او باغ لاله کاشت..، بگو وای مادرم
او بار شیشه داشت..، بگو وای مادرم
اَحَد و واحد و سمیع و علیم
همه آفاق را تو نور هستی
ای خداوند واجب التعظیم
نور مافوق کل نور هستی
 
وصف تو در دعای زهرا بود
نور همواره از لبش می‌ریخت
آسمان بر زمین ستاره ز شوق
با مناجات هر شبش می‌ریخت
 
آفرینش نبود اما بود
نور زیبای زهره‌ی زهرا
پس از آن نور آفریدی تو
آفتاب و مه جهان‌آرا
 
آفریدیش از برای خودت
آن حبیبه نگار دلجو را
تا نشینی به هر سحرگاهی
روبه رو جلوه‌ی هوالهو را
 
پس از آن بر زمین تو تاباندی
آن تجلی نور سرمد را
آمده مادری کند بر او 
یا که دختر شود محمد را؟
 
خلق عالم ز یُمن خلقت اوست
بی سبب نیست خلقت افلاک
او تجلی نور حضرت توست
فاطمه دخت خواجه لولاک
 
نور بر این جهان تو تاباندی
چون فروغ جمال لم‌یزلی
گرچه بُد آفتاب عالم تاب 
گشت محو گل جمال علی
 
فاطمه سرور زنان بهشت 
سرور مریم، آسیه، هاجر
زینت عرش کبریایی توست
و مقامش ز عرش بالاتر
 
حسنینش دو گوشواره‌ی عرش 
هر دو خیبر شکن دو تا حیدر
زینبینش دو کوثر جاری
همچو مادر شفیعه‌ی محشر 
 
خاک شایسته‌ی وجودش نیست
آسمان خاک پای فاطمه است
او مقامش به اوج  «اَوْ اَدنی» ست
اوج معراج جای فاطمه است
 
آفرینش به دست بوسی او 
از سر شوق شادو مفتخرند
انبیا، اولیا، ملائک و حور
رشک بر جاه و شوکتش ببرند
 
عارف الحق به لطف عرفانش
همه‌ی عارفان شهر شدند
طفل در مکتبش فقیهان و
همه‌ی عالمان دهر شدند
 
مهر و مه ذره‌ای ز نور رخش
کهکشان‌ها نخی ز معجر اوست
رحمت او به وسعت دریاست
رزق از تار و پود چادر اوست
 
علت خلق ماسوی زهراست
جده‌ی مهربان سادات است
فای نامش بنام قدسی تو
معنی فاطر السماوات است
 
السلام علیکِ ای گل یاس 
مادر آب، دختر دریا
السلام علیکِ ای خورشید
السلامُ علیکِ یا زهرا
رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد
اندازه‌ی آفاق ورق روی هم آورد
می‌خواست که جبریل کمی از تو نویسد
جایی که خدا نامِ تو را محترم آورد
صدبار تراشید درختانِ جهان را
صدبار نوشت از تو و صدبار کم آورد
تو بودی و دستانِ خدا مُلک و مَلَک را
محضِ گُلِ انوارِ شما از عدم آورد
ما هیچ نبودیم..‌ ولی مادری‌ات بود
در هیچ نظر کرد و مرا در رقم آورد
 
 
این جلوه‌ی پُر جذبه بر افلاک مبارک
مهمانِ خدا آمده بر خاک ، مبارک
 
 
جبریل نوشت اولِ دفتر که علی کیست
پرسید مکرر و مکرر که علی کیست
یک عمر به معراج به هرجا که توان داشت
هِی رفت نفهمید در آخر که علی کیست
تا گفت از اوصافِ علی پیشِ رسولان
بشنید فقط پرسشِ دیگر که علی کیست
برداشت قلم را و خدا وحی به او کرد...
یعنی که تو را نیست مقدر  که علی کیست
فهمید فقط فاطمه معنیِ علی را
فهمید فقط فهمِ پیمبر که علی کیست
 
هرکس که علی گفت از امداد علی گفت
با فاطمه یک عمر فقط نادِ علی گفت
 
حق داد به آغوشِ خدیجه دو جهان را
گفتم دو جهان ، لال شوم برتر از آن را
عالم نشنید از لبِ احمد  لبِ مولا
جز فاطمه‌جان ، فاطمه‌جان فاطمه‌جان را
پلکت ، ضربانت تپشت نامِ علی گفت
وقتی که پدر گفت به گوشِ تو اذان را
تو آمده‌ای قبلِ خودت ، حق بده خاتون
سِیرِ تو بهم ریخته بنیادِ زمان را
هربار که جبریل برای تو غزل گفت
می‌گفت خدا بهتر از آن ، بهتر از آن را
 
هر دفعه به پیغمبرِ ما واجب عینی است
بوسیدن دستان شما واجب عینی است
 
ای رشته‌ی خورشید نخی از ملکوتت
ای جاذبه‌ی عمقِ جهان از جبروتت
تسبیح گرفتی و زمین دید خدا را
گفتی علی و دید زمان زنگ سکوتت
در فصل بهاریِ جمادیِ ظهورت
افلاک شگفت است سرِ شاخه‌ی توتت
تا که بچکد از سر انگشت  تو فیضی
یک عمر نشسته است علی پای قنوتت
هرجا که تو هستی همه‌اش باغ بهشت است
سوگند که دلهاست فقط جای هبوطت
 
عشقی ازلی هست اگر هست حجابت
پُر جلوه‌تر از پرده‌ی کعبه است حجابت
 
تو آمدی آزاد شدن را بنویسیم
تا سروری گل به چمن را بنویسیم
بازیچه شدن ، هرزه شدن ، هیچ شدن مُرد
تو آمدی آزادیِ زن را بنویسیم
تا دور شود زندگی از اینهمه آفات
تا حرف جدایی غدغن را بنویسیم
تو آمده‌ای بر سر یک سفره نشینیم
تا خانه مساویِ وطن را بنویسیم
بخشندگی‌ات را به تبارت برسانی
تا اینکه کریمی حسن را بنویسیم
 
با خط تو باید بنویسیم که زن کیست
این شأن ولی جای دگر  مطمئنن نیست
 
سوگند به شمع و شب و پروانه به زهرا
سوگند به گلخانه به ریحانه  به زهرا
هرکس که نمک خورده‌ی زهرا و علی شد
هرگز نرود بر در بیگانه به زهرا
این خاک پُر از یاس ، پُر از لاله‌ی سرخ است
این خاک ندارد غمِ ویرانه به زهرا
ویرانه اگر هست فقط خانه‌ی خصم است
مائیم همین همتِ مردانه به زهرا
این خاک حرام است به غیرش ، حرمِ ماست
مائیم همه مردم یک خانه به زهرا
 
این خاک سراسر همه تسبیح حسین است
سوگند که ایران همه بین‌الحرمین است
جامعه ، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل ، قربانی یک قوم خرافاتی بود
 
بشر از لطف خداوند مکدّر می‌ شد
شرم می‌ کرد اگر صاحب دختر می‌ شد
 
اشک لالایی بی‌ واژه ی مادرها بود
گورِ بی‌ فاتحه گهواره ی دخترها بود
 
ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد
” عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد “
 
آن‌ که بر شانه ی خود پرچم اسلام گرفت
دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت
 
عشق را طبع خداوند به توصیف آورد
شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد
 
سَیِّده ، مُحتَرَمه ، مُمتَحَنه ، حَنّانه
حانیه ، عالِمه ، اُم النُّجَباء ، ریحانه
 
عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت
و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت
 
شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد
زن به شکرانه ی او چادر شوکت سر کرد
 
خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد
تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد
 
مادرانه به طرفداری احمد برخاست
تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست
 
جلوه‌ ای کرد و دلیل زهق الباطل شد
و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد
 
بی‌ گمان بولهب آن‌ روز پر از واهمه بود
دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود
 
بنویسید که معصومه ی عصمت زهراست
سند محکم اثبات نبوّت زهراست
 
دختری که لقب اُم اَبیها دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
 
و خداوند اگر وَاعتصمو می‌ گوید
از کرامات نخ چادر او می‌ گوید
 
سوره ی دَهر چنین گفته به مدحش سخنی
تا ابد دَهر نبیند به خود این‌ گونه زنی
 
نه فقط جلوه ی او سوره ی انسان آورد
چادرش یک‌ شبه هفتاد مسلمان آورد
 
راه عرفان خداوند به او وابسته‌ ست
جز در خانه ی زهرا همه درها بسته‌ ست
 
زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد
قُره العین نبی وصله به چادر دارد
 
همه در خدمت بانوی دو عالم بودند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند
 
فضه هم بود ، ولی باز خودش نان می‌ پخت
نان برای دل بی‌ تاب فقیران می‌ پخت
 
بارها خادمه‌ اش گفت : به لطفت شادم
” من از آن روز که در بند توام آزادم “
 
فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود
یعنی آیینه ی پیغمبر و مولا شده بود
 
غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست
اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست
 
عشق باید که پس از این سخن آغاز کند
مرتضی در بزند فاطمه در باز کند
 
آفتاب از افق خانه‌ شان سر می‌ زد
هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌ زد
 
کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی
کیست خوشبخت‌ ترین مرد جهان غیر علی
 
وقت آن شد بنویسید که حجت ، زهراست
سند محکم اثبات ولایت زهراست
 
اولین شیعه ی بی‌ تابِ علی ، زهرا بود
که سراپای وجودش سپر مولا بود
 
یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌ گشت
باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌ گشت
 
نسل زهرا و علی سلسله ی طوبی شد
میوه ی این شجره نایبهُ الزهرا شد
 
آسمان‌ ها پس از او یکسره کوکب دیدند
چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند
 
زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است
خطبه ی دم‌ به‌ دمش دختر تیغ دو دم است
 
او که چون مادر خود پای ولایت مانده
یک‌ تنه فاتحه ی کاخ ستم را خوانده
 
تا ابد در دل ما هست غم عاشورا
این خبر را برسانید به تکفیری‌ ها
 
” یا علی ” از لب سردار نیفتاده هنوز
علم از دست علمدار نیفتاده هنوز
 
کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد ؟
پسر فاطمه کافی‌ ست که فرمان بدهد
 
همه از خاتمه ی معرکه آگاه شوند
فاتحان با خبر از ” نَصرُ مِنَ الله ” شوند
 
باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود
شیعه عکس‌ العملش سخت و خشن خواهد بود
 
ننگ بادا به ابوجهل ، به همدستِ یهود
لعنِ تاریخ به موذی‌ گری آل سعود
 
سپر خویش کنم غیرت سرداران را
به جهانی ندهم یک وجب از ایران را
 
پس چه شد دبدبه و کبکبه ی نادان‌ ها
داغ شد بر دلشان داغی تابستان‌ ها
 
چشم بد دور که این دشت پُر از لاله شده‌ ست
سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شده‌ ست
 
سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
 
غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایه ی چادر او از سرمان کم نشده
 
بنویسید امید دل زهرا مهدی‌ ست
چاره ی کار همه مردم دنیا مهدی‌ ست
مشکاتِ ذاتِ قدسی و نورِ اِله تو
هم روشنیّ صبح و طلوعِ پگاه تو
بر ذاتِ پاکِ حیّ تعالی گواه تو
از هولِ رستخیزِ قیامت، پناه تو
 
جانِ نبی و کُفو علی، بانوی بهشت
تا حشر از کرامتِ تو می توان نوشت
 
از ساقِ عرش از طرفی دیگر آمدی
در مُصحفِ کریمِ خدا کوثر آمدی
حوریه ای به هیأتِ انسان در آمدی
بینِ زنانِ برترِ عالَم سرآمدی
 
اُمُّ الفضایلی و نداری نهایتی 
«ای قصهٔ بهشت ز کویت حکایتی» 
 
ای در بیانِ قدر تو الکنْ زبانِ ما
بیرون ز درکِ کُنه مقامت، توانِ ما
«ای برتر از خیال و قیاس و گمانِ» ما
محتاجِ توست در همه عصری جهانِ ما
 
گوییم هرچه، حوصله را سر بیاورد
باید خـدا به شـرحِ تو محشر بیاورد
 
تو اُسوه ی عفاف و وقار و متانتی
بر هَلْ أَتای سـوره ی قـرآن دلالتی
بر بخشش و گذشت و کرامتْ تو آیتی
چشمِ امید ماست به لطفت، عنایتی
 
تو از ازل، پناهِ ابد، تا همیشه ای
بر نخلِ سبزِ پاکِ امامت، تو ریشه ای
 
سارا و مریم، آسیه و هاجر آمدند
خیلِ فرشته از طرف ِ داور آمدند
در زادْروزِ تـو همگی یکسـر آمدند
بهرِ طوافِ شافعه ی محشر آمدند 
 
سِّرِخفی در عالَمِ ایجاد شد عیان
گنجینه ای گشوده شد از غیبْ بر جهان
 
کوثر، کریمه، مهدیه، راضیّه، فاطمه
نجمه، زکیّه، صالحه، عالیّه، فاطمه
عَذرا، صفیّه، طاهره، انسیّه، فاطمه
حَورا، علیمه، فاضله، مرضیّه، فاطمه
 
در شأن و جایگاهِ تو ای مظهرِ وَدود
لَولا لَمـاخَلَقْتُکُمـا آمده فرود *
 
جایت کجاست جانِ نبی، جز دلِ علی
تو پشت در به کوچه شدی حائلِ علی
اول شهیـدِ راهِ علی، واصـلِ علی
مشکلْ گشا علیست، غمت، مشکلِ علی
 
داغِ نشسته بر دلِ حیدر نمی رود
خونی که مانده بر روی این در نمی رود
 
***
 
*بخشی از متن حدیث لولاک:
یا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما. 
ترجمه: ای احمد! اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی‌کردم و اگر علی نبود تو را خلق نمی‌کردم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نمی‌کردم.
غصه ها را که می برم از یاد
واژه در واژه می زنم فریاد
همسر بت شکن رسید از راه
لات و عزی فشارشان افتاد
می نخورده به یمن مقدم او
مست مستم در این شب میلاد
سجده باید به پای زهرا کرد
بنده ام بنده هرچه بادا باد
باش مصداق ” یفرحون … ” که هست
مصطفی شاد مرتضی هم شاد
یکی از صد رسالتش این است
دل ما را کند علی آباد
هرچه دارند از عنایت اوست
رستگار و موید و خوشزاد
رحم الله آن که این مضمون
را میان غزل به دستم داد
کی شود که برای او بزنم
گنبد و چند پنجره فولاد
در حریمش بنا کنم روزی
صحن هایی شبیه گوهرشاد
 
هدیه ی روز مادرم غزلی ست
که فقط نذر خانه دار علی ست
 
صاحب شعرواره ها زهراست
غزل ناب مصطفی زهراست
فاطمه خط قرمز حیدر
همه ی عشق مرتضی زهراست
شان او را کسی نمی فهمد
قدر ، کوثر و هل اتی زهراست
پاکی مطلق است این خانم
اوج تفسیر انما … زهراست
شک نکن که فناء فی الله است
بنده ی غرق در خدا زهراست
انبیا هم دخیل گهواره اش
علت این برو بیا زهراست
آن که در عرش ارج و قرب او
باز کرده سر و صدا زهراست
علت خلق عالم و آدم
مادر بی نظیر ما زهراست
به خداوندی خدا سوگند
که حساب و کتاب با زهراست
کاظمی ، کاوه ، باکری ، چمران
مادر هر چه جان فدا زهراست
 
چشم خانم فقط به امر ولی ست
حافظ جان هرچه ” سید علی ” ست
دریا غریق مرحمت بی کران تو
هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو
خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک
آن جا که صبح می گذرد کاروان تو 
صدها فرشته بال نهادند بر زمین
تا دامن خدیجه شود میزبان تو
بهتر شد آن زنان قریشی نیامدند
حوا و مریم اند پرستار جان تو
بر قلب های خسته ما هم نزول کن 
ای جبرئیل تا به سحر هم زبان تو
یک شاخه یاس در دل مجروح کاشتیم
 تنها به احترام مزار نهان تو
 
در بارش است رحمت بی حد ابر تو
پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو
 
تسبیح تو که تربت حمزه به قاب داشت
در سینه اش شمیم دعاهای ناب داشت  
از کور نیز وقت سخن رو گرفته ای
هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت
در شکر روزه ای که سه افطار با توبود 
دستت برای خواهش سائل جواب داشت
جسمت نخواست رخت عروسی به تن کند
از بس که از بساط جهان اجتناب داشت 
با عطر یازده سحر این باغ آشناست 
هر چند عمر مادر گل ها شتاب داشت 
بیتی به شعر صائب تبریزی آمده است
آن شاعری که طبع روان هم چو آب داشت 
 
«چون صبح زندگانی روشن دلان دم یاست 
آن هم دمی که با عث احیای عالمی است»
 
ای جلوه شکوه و جلال پیمبری 
تو حجت همیشه به آل پیمبری
قد راست کرده بود و تنومند مانده بود
از آب چشمه ی تو نهال پیمبری
آن جا که بحث کیفیت عرش می شود 
جز سینه ی تو نیست مثال پیمبری
مرهم به زخم های اُحد بیشتر بنه 
تو با خبر همیشه ز حال پیمبری
کمتر به سینه جای بده بوسه ی نبی
جاری شده است اشک زلال پیمبری
این لحظه های آخر از احمد جدامباش 
آسوده نیست بی تو خیال پیمبری 
قدری صبور باش بهشت دل نبی
تو زود می رسی به وصال پیمبری
چون تو تمام آینه خلق احمدی
هر روز روز توست به سال پیمبری 
 
ایام شادمانی و روز ولادت است
هنگام شاد بودن و وقت عبادت است
 
در مصحف خدای تعالی نوشته بود
این نور با طهور ولایت سر شته بود
پیش از شروع خلقت این خاک و آسمان
این دانه را به مزرعه عرش کشته بود
از بس که بود دست توسل به سمت تو 
هر گوشه ای ز چادر تو رشته رشته بود
چندی به التماس زمین کرده ای نزول
این آخرین مسافرت یک فرشته بود
عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت
حب تو در صحیفه مومن نوشته بود
 
ما را ببخش مدح تو کوثر نداشتیم
ما غیر چند واژه ابتر نداشتیم
 
هر دختری که ام امامت نمی شود
یا مادر پیمبر رحمت نمی شود
در مجمع خلایق حق فاطمه یکی ست 
این وحدت است شامل کثرت نمی شود
آن جا که پای کفو علی هست درمیان 
هر دختری که لایق وصلت نمی شود
از این که آب مهریه ات بود روشناست 
هر خانه ای که خانه رحمت نمی شود
فردا بیا که باز قیامت به پاکنی 
ای بانویی که بی تو قیامت نمی شود
با اشتیاق سمت صراط آورید رو
زهرا بدون برگ شفاعت نمی شود
این سینه باز حال و هوای مدینه خواست
 یا رب دعای کیست اجابت نمی شود
 
آخر مدینه راز پس پرده داشته است
آخر مدینه یار سفر کرده داشته است
 
لطف مدام حضرت یاسین به دست توست
آری دعا به دست تو آمین به دست توست
آن جا که سینه در تب اندوه سوخته است
 آرامش دوباره و تسکین به دست توست 
پیر خمین جلوه ی فرزندی تو داشت
 یعنی که عزت و شرف دین به دست توست
آن جا که ابر فتنه گری سایه گسترد 
نابودی تمام شیاطین به دست توست
اسلام با دعای تو پیروز می شود
آری کلید فتح فلسطین به دست توست
 
این انقلاب جلوه ای از کوثر تو بود
بر روح تو سلام خدا و دو صد درود
تا آن زمان که گردش این روزگار هست
تا آن زمان که روز وشبی برقرار هست
کم یا زیاد بسته به میزان لطف حق
پای پیاده عشق به هر دل سوار هست
وقتی گدا شدن به در دوست عاشقیست
پس درتمام عمر به هر لحظه کار هست
ما ظاهرا اگر چه خدارا ندیده ایم
اما یقین که جلوه  آیینه دار هست
یک گل رسید ومعنی ضرب المثل شکست
یک یاس آمده که همیشه بهار هست
 
یک برگ یاس با همه عالم برابر است
معنی یاس یک کلمه هست ومادر است
 
هرکس که مادر است دو عالم برای اوست
بام بهشت نقطه پایین پای اوست
مادر شدن برای دو عالم شرافتی است
بردختری که گفته پدر هم فدای اوست
اوقبل خلفت آمده قبل از همه رود
سوی بهشت باغ گلی که سرای اوست
شرط وشروط خلقت دنیاست فاطمه
این میل باطنی عمیق خدای اوست
آمد کسی که بین قنوت شبانه اش
همواره اسم یک یک همسایه های اوست
 
تصویرخالصانه ذکر ودعاست او
همسایه همیشه قرب خداست او
 
زهرا فقط برای خودش آرزو نکرد
شرح خودش برای کسی مو به مو نکرد
چون پیرمرد کور زمینی زیاد بود
خود را برای مردم این خاک رو نکرد
حتی انار را به بهانه طلب نمود
او جز هدایت همگان جستجو نکرد
او دختر پیمبر و یک مملکت مقام
اما به غیر ساده مداری که خو نکرد
یکبار هم نشد که علی شرمگین شود
از بس زخواهش دل خود گفتگو نکرد
 
این گفته گفته ولی ا… اعظم است
اومثل اسوه حسنه بهر مردم است
 
وقتی که بود خوبی او بی حساب بود
وقتی که رفت آمدنش در حجاب بود
او یک سری به عالم ما زد و زود رفت
دنیا شد ابر تیره و او آفتاب بود
درک مقام فضه او هم نشد نصیب
درک مقام او که خودش یک سراب بود
ساییده عرش سر به زمین وقت سجده اش
امال عبادت او و علی بوتراب بود
باغ فدک گرفت و به حق خودش رسید
زهرا همیشه اهل حساب و کتاب بود
او از شبی که زندگی اش ساده پا گرفت
انفاق کرد و اهل مسیر ثواب بود
 
ما درک مان به این همه معنا نمی رسد
ما دستمان به رتبه زهرا نمی رسد
 
او کوثر است و چشمه دریاترین خم است
نور است ونوربخش سپهر است و انجم است
پیدا تر ازهمه شد وبین بزرگی اش
در لابلای ثانیه های زمان گم است
از آب و خاک مهریه او جوانه زد
هر دانه ای که بر سر هر خوشه گندم است
مصرف نکرد غیر خودش درمسیر حق
زهرا تمام مرتبه الگوی مردم است
از خود گذشت تا که ولایت علم شود
زهرا بپای دین خدا مثل اهرم است
 
دین خدا زهمت او جان گرفته است
زن با نگاه فاطمه عنوان  گرفته است
 
زیباترین نمایش تابان روزگار
زهراست آنکه مانده در اذهان روزگار
یک قطره از عنایت زهرا نمی شود
براین زمین کرامت باران روزگار
این سالها که آمد و رفته است همچنان
زهرا بود بزرگ بزرگان روزگار
یعنی چرا بزرگی زهرا غریب ماند
باید سؤال کرد زدیوان روزگار
 باید سؤال کرد چرا درب خانه سوخت
از منتقم در آخروپایان روزگار
 
باید کسی بیاید و غم را دوا کند
با رمز نام فاطمه قرنی بپا کند
بین محراب ازل گرم سجودی بانو
اولین فاطمۀ صبح وجودی بانو
 
سرّ «لولاک» که تکلیف مرا روشن کرد
علت خلقت افلاک تو بودی بانو
 
کس ندانست که جبریل نگاهت یک عمر
با خدا داشت عجب گفت و شنودی بانو 
 
هر سحرگاه تو معراج دمادم داری
بال پرواز تو نشناخت فرودی بانو 
 
باز از جنت الاعلای تو سمت ملکوت
هر ملک آمده با کشف و شهودی بانو 
 
پلک بر هم زدی و عشق به جریان افتاد
صد و ده پنجره اعجاز گشودی بانو 
 
آمدی آینۀ نور الهی باشی
حسن مطلق شوی و لا یتناهی باشی 
 
عصمت حضرت حق شد متجلی در تو
می‌فرستد خود الله تحیت بر تو
 
روی لب زمزمۀ نابِ تبسم داری
با خدایت چه کلیمانه تکلم داری 
 
آسمان با تو و تسبیح لبت مأنوس است
روشنی بخش دل و جان تو «یا قدّوس» است
 
آمدی آینۀ عصمت ایزد باشی
آمدی ام ابیهای محمد باشی 
 
نبی الله به دیدار تو عادت دارد
با تماشای تو هر لحظه عبادت دارد 
 
قلب پر مِهر تو گنجینه الاسرار نبی‌ست
کوثری! سهم جهان در طلب تشنه لبی‌ست
 
آمدی فاطمه صبح ازلی روشن شد
آمدی فاطمه چشمان علی روشن شد 
 
چشم مولا که شد از نور تو روشن ای ماه
گفت: لا حول و لا قوه الا بالله 
 
نام تو فاطمه یا فاطمه تسبیح علی ست
یاد تو لحظۀ اعجاز مفاتیح علی ست  
 
عاشقانه تو که با یاد علی می خوانی
دم به دم در همه جا نادعلی می‌خوانی 
 
شده تسبیح لبت نغمۀ حیدر حیدر
ذکر هر روز و شبت نغمۀ حیدر حیدر 
 
با تو تکلیف قدر حکم قضا معلوم است
در کنار تو دگر صبر و رضا معلوم است 
 
تو که در بندگی و زُهد و وفا دریایی
پارۀ قلب نبی, انسیه الحورایی 
 
لحظه هایت همه ایثار, صداقت, تقوا
راضیه, مرضیه , صدیقه , زکیّه , زهرا 
 
حب تو موهبت حضرت حق در دل هاست
خانه ات تا به ابد مقصد سرمنزل هاست 
 
خانۀ ساده ات از صدق و صفا لبریز است
قلب سجاده ات از شور دعا لبریز است
 
رحمت و جود و سخا جلوه ای از آیۀ توست
که مُقدّم به تو یا فاطمه همسایۀ توست
 
خانه داری تو که شهرۀ آفاق شده
عرش أعلی به تماشای تو مشتاق شده
 
هر کس از باغ بهشت تو سخن می‌گوید
از بزرگی و کرامات حسن می‌گوید
 
بر سر دوش نبی نور دو عینی داری
جان عالم به فدایت! چه حسینی داری
 
در کرمخانۀ لطف تو مقرب باشد
هر که خاک قدم حضرت زینب باشد
 
قدر یک گوهر یکدانۀ تو مکتوم است
ام کلثوم تو مانند خودت مظلوم است
 
از نگاه تو فقط ر خدا می‌بارد
هر کسی نام تو را روی لبش می‌آرد 
 
نا خود آگاه دلش چشمه ای از ایمان است
هر کسی نیست در این دایره سرگردان است 
 
بین دستان تو دستاس اگر می‌گردد
گردش کون و مکان هم به تو بر می‌گردد  
 
آسمان محو تو و این همه معصومیّت
گرهی زد به پر چادر تو با نیّت 
 
چادرت مظهر تقوا و عفاف است ببین
آسمان دور سرت گرم طواف است ببین
 
هر کسی نزد تو احساس بهشتی دارد
چادرت رایحۀ یاس بهشتی دارد 
 
چه بگویم که بود فاطمه جان درخور تو
عالمی گشته مسلمان تو و چادر تو 
 
مدحت ای سورۀ بی خاتمه کی کار من است
شرح اوصاف تو یا فاطمه کی کار من است 
 
جنتی هست اگر, شمس دل افروزش تو
عالمی هست اگر, ماه شب و روزش تو 
 
کیست که رتبۀ والای تو را دریابد
خاک زیر قدمت مرتبۀ زر یابد 
 
آب مهریۀ تو گشته و تطهیر شده
در دل شیعه فقط مهر تو تکثیر شده 
 
حب تو روشنی عرصۀ محشر باشد
در دل هر که ولای تو و حیدر باشد 
 
می‌شود با نظر لطفت الهی, مادر
به سوی جنت الاعلای تو راهی, مادر 
 
این تویی که همه جا اذن شفاعت داری
تو که در هر نفست صبح هدایت داری 
 
انقلاب تو شده مبدأ ایمان مادر
شده مدیون تو و خون تو قرآن مادر 
 
با وفاداری تو راه ولایت باقی‌ست
راه ایثار و صبوری و شهادت باقی‌ست
 
یک تنه در وسط کوچه قیامت کردی
بسته شد دست علی و تو امامت کردی 
 
با قیامت به همه درس بصیرت دادی
تو به دین بار دگر شوکت و عزّت دادی 
 
نقش یا فاطمه سر بند مجاهدها شد
امتداد ره تو نهضت عاشورا شد 
 
مکتب سرخ تو الحق که حسینی ها داشت
نسل نورانی‌ات ای عشق, خمینی ها داشت
 
ماند نام تو و در کل جهان نامی شد
نور تو مطلع بیداری اسلامی شد
 
همه دنیا شده فریاد عدالت خواهی
کاش این جمعه شود با مددِ تو راهی
 
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
عالمی منتظر گفتن بسم الَّه اوست
 
کاش می‌آمد و بودیم کنارش, یارش
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
سیب را خورد و پیمبر تر شد
یعنی از نسل پسر ابتر شد
صاحب ناب ترین کوثر شد
حوریه بود ولی دختر شد
 
مادر آن لحظه حقیقت بگرفت
پدر از دخترش عزت بگرفت
 
روز مادر شرف از زهرا داشت
شور و شوق و شعف از زهرا داشت
مرتضی هم نجف از زهرا داشت
جمله ی لوکشف از زهرا داشت
 
سند حرف من از لولاک است
خلقت مادر من کولاک است
 
فضه ی خانه ی او مریم بود
سفره اش وسعتی از عالم بود
سر آن سفره پر از حاتم بود
هر که آمد , به لبش این دم بود
 
چشم دل روشن ازین مولودی
چقدر پا قدم مسعودی!
 
نور پیش قدمش تا می شد
خلقت انگار که احیا می شد
فاطمه تا به لب انشا می شد
نبی از روی زمین پا می شد
 
فاطمه مثنوی بابا بود
بهترین معنی اعطینا بود
 
ریسه تا جاده ی ابریشم بود
مجلس شعر مناسب هم بود
مجری آن شب شعر آدم بود
جای حافظ فقط آنجا کم بود
 
محتشم آمد و شعری نو خواند
شعر را جانب آن کوچه کشاند
 
گفت: مادر برویم ,نامرد است
روبرویش نشویم ,نامرد است
میزند مثل قدیم , نامرداست
مادرم , برگردیم , نامرد است
 
چادرش روی زمین خاکی شد
دست بر گونه اش حکاکی شد
 
آمد و هر نفسش گل می داد
حس خوبی به توسل می داد
واژه ها بوی تجمل می داد
بین این شعر تغزل می داد
 
یک سبد رازقی از یاس بهاری داریم
حالت مست ترین کوثر جاری داریم
نشئه ی بوی خوش سیب بهشتی هستیم
کی دگر دغدغه و فکر خماری داریم!
مشکل بین من و عشق تماما حل شد
بعد ازین هر دوی ما یکه نگاری داریم
“زیر شمشیر غمش رقص کنان می خندیم“
غیر از این کار مگر میل به کاری داریم؟!
روسری , چادر و انگشتر و سرویس طلا
روز مادر شد و ما روز هزاری داریم…!
اشعار ولادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
حاج سید مهدی میردامادی
ﺁﺳﻤﺎﻥ کﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ کﻮﺛﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ
حاج جواد مقدم
ﺁﺳﻤﺎﻥ کﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ کﻮﺛﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ
حاج مهدی سماواتی
ملیکه ای ملکوتی سریر می آید
حاج مجید بنی فاطمه
دریایی و دل دادی، یک روز به دریایی
حاج حنیف طاهری
دریایی و دل دادی، یک روز به دریایی
حاج میثم مطیعی
سلام خدا و رسول گرامى
نا مشخص
سلام خدا و رسول گرامى
سید مهدی حسینی
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
حاج مهدی رسولی
هوای تازه‌ای از عرش، سرشار از وزیدن بود
نا مشخص
نورِ تو تا رسید به بامِ دیارِ عرش
حاج مهدی سلحشور
نورِ تو تا رسید به بامِ دیارِ عرش
حاج منصور ارضی
رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد
حاج محمود کریمی
رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد
سید مهدی حسینی
جامعه ، دوزخی از مردم افراطی بود
حاج مهدی سلحشور
جامعه ، دوزخی از مردم افراطی بود
حاج محمدرضا نوشه ور
جامعه ، دوزخی از مردم افراطی بود
حاج محمدرضا طاهری
جامعه ، دوزخی از مردم افراطی بود
حاج حسین طاهری
جامعه ، دوزخی از مردم افراطی بود
نا مشخص
مشکاتِ ذاتِ قدسی و نورِ اِله تو
حاج مسعود پیرایش
دریا غریق مرحمت بی کران تو
حاج منصور ارضی
بین محراب ازل گرم سجودی بانو
حاج جواد مقدم
بین محراب ازل گرم سجودی بانو
حاج عبدالرضا هلالی
بین محراب ازل گرم سجودی بانو
حاج سید مهدی میردامادی
اینکه جاری شدست کوثر ماست
حاج محمود کریمی
اینکه جاری شدست کوثر ماست
حاج محمدرضا طاهری
بانو سلام! حال شما؟ روز مادر است
حاج مهدی اکبری
بانو سلام! حال شما؟ روز مادر است
حاج عبدالرضا هلالی
ای نخست همیشگی یکتا
حاج مجید بنی فاطمه
ای حسن مطلع همه ی عاشقانه ها
حاج سید مهدی میردامادی
مظهر خیر النسا تا روز محشر فاطمه است
حاج محمدرضا طاهری
همان زمان که در آفاقِ عرش , دیده شدی
حاج محمد جواد احمدی
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
حاج مجید بنی فاطمه
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
حاج سید مهدی میردامادی
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
حاج میثم مطیعی
به تن خسته ام توان دادند
حاج کاظم اکبری
چله نشین صدفم، دُر شدم
حاج محمد گرمابدری
از فاطمه گفتن همان خیرالعمل بود
حاج مهدی رسولی
از فاطمه گفتن همان خیرالعمل بود
حاج محمدرضا طاهری
از فاطمه گفتن همان خیرالعمل بود
حاج سید رضا نریمانی
از نجف آمده‌ام از نجف آبادِ علی
حاج محمد حسین پویانفر
گرچه در سِرِّ هوالهو همه‌ی ها زهراست
حاج ابالفضل بختیاری
نسیم می وزد و باده خوشگوار شده
حاج سید رضا نریمانی
توحید دارد روح پیغمبرشناسی
حاج محمدرضا بذری
قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم
حاج حسین طاهری
قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم
حاج محمود کریمی
قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم
حاج سید مهدی میردامادی
پرواز می دهیم که بال وپرت کنیم
حاج محمود کریمی
پرواز می دهیم که بال وپرت کنیم
حاج محمدرضا طاهری
ما شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است
سید رسول نریمانی
ما شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است
حاج محمدرضا طاهری
از جنان کلثوم و مریم ، آسیه با ساره آمد
حاج میثم مؤمنی نژاد
امین وحی آورده پیام نور از داور
حاج میثم مؤمنی نژاد
شنیده می شود از آسمان صدایی که
حاج سید حمیدرضا برقعی

انتقادات و پیشنهادات