اشعار وفات حضرت سكينه (سلام الله علیها)
ای خسرو بی‌سر ای باب گرامم
بردند ز کویت آخر سوی شامم
 
***در شام غریبان دادند مقامم
تلخ است از این جور از بهر تو کامم
 
صیاد قضا بود عمری به کمینم
تا خود به کدامین درگاه نشینم
 
***اکنون به یتیمی افکند اسیرم
کس نیست رساند پیش تو پیامم
 
بردار سر خویش از بهر نظاره
دوران به سکینه بسته ره چاره
 
***ریزد ز دو چشم اشک چو ستاره
کردند سفر را از جور حرامم
 
دوران ز غمت خاک آخر بسرم کرد
از سنگ عدالت بی‌بال و پرم کرد
 
***در وای غربت خوش دربدرم کرد
در گوشه محنت جا داد مدامم
 
بستی ز چه رو چشم از دختر زارت
ایجان و تن من بادا به نثارت
 
***کردند مرا دور از قرب جوارت
در کنج خرابه دادند مقامم
 
بگرفته ز بس شمر بر من ز ستم تنگ
شیون شده کارم چون مرغ شباهنگ
 
***لرزد دل دشمن سوزد جگر سنگ
از ناله صبحم از گریه شامم
 
بر آه و فغانم یک تن ندهد گوش
از جور سنان دل در سینه زند جوش
 
***سیلی زدنم شمر بنموده فراموش
کز آل رسولم وز نسل امامم
 
در قید یتیمی هر کس که اسیر است
اندر نظر خلق پیوسته حقیر است
 
***با پیک اجل گو زود آی که دیر است
شد زندگی دهر ای باب حرامم
 
اکنون که نمودند این قوم ز کینه
راست بسر نی ای مهر مدینه
 
***کی گوشه چشمی گاهی بسکینه
ای بدر منیرم ای ماه تمام
 
ای گروه یکتا ای درج کرامت
ای اختر تابان در برج امامت
 
***ای دادرس خلق در روز قیامت
شویاور (صامت) از هول قیامم
اشعار وفات حضرت سكينه (سلام الله علیها)

انتقادات و پیشنهادات