اشعار ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها)
با خبر کرد نسیمی همه ی دنیا را
مطلاطم شده دیدند دل دریا را
گل سرخی که می از قطره ی شبنم می زد
مست می کرد ز بوی نفسش صحرا را
چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین
شور می داد ز حال خوش خود بالا را
چشمهایی به روی چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسی برد دل لیلا را
بین آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را
گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید
عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را
 
زینت خانه ی مهتاب به دنیا آمد
زینب حضرت ارباب به دنیا آمد
 
چهره اش منعکس از طلعت روی زهراست
عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست
حضرت زینب کبری خودش اقیانوسیست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست
اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست
مادری کرد برای سه امامش زینب
پس ولایت به پرستاری او پا برجاست
سوره ی مریم قرآن نمی از تفسیرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست
 
بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد
حضرت فاطمه ی دیگر دنیا آمد
عالم تمام عرصه جولان زینب است
صد جبرئیل گوش به فرمان زینب است
هرچه بلا به راه خدا میرسد نکوست
نص صریح آیه قرآن زینب است
از بس دعای زینب کبری گره گشاست
حتی حسین دست به دامان زینب است
آن ما رایت گفتن در اوج غصه ها
یک گوشه از حقیقت ایمان زینب است
طوفان گریه هاست کمی دیدن حسین
تنها دلیل چهره خندان زینب است
یک لحظه پا ز راه خدا پس نمی کشد
هر کس که عالمانه مسلمان زینب است
هر کس که در عزای حسینش شریک شد
فردا به لطف فاطمه مهمان زینب است
در ماجرای شام دلم قرص و محکم است
پرهای جبرئیل نگهبان زینب است
حتی برای روزی خود غصه هم نخور
روزی خلق دست غلامان زینب است
 
بی تاب و بی تبی مرا بیشتر کنید
روزی زینبی مرا بیشتر کنید
 
مستی اگر که شرط عبادات می شود
پس عشق یار افضل طاعات می شود
مستی اگر ز باده زینب شود پدید
میخانه نیز قبله حاجات میشود
یک روزه راه صد شبه طی میشود رفیق
ذکرش دلیل سیر مقامات می شود
در ذات لایزال خدا جلوه گر شود
هر ذره ای که جلوه این ذات می شود
اصلا بدیهی است که سلطان عالم است
هر کس غلام عمه سادات می شود
یک نسخه ی برابرِ اصلِ ز فاطمه است
آنجا که سخت گرم مناجات می شود
مبهوت مانده دهر از این صبر بی نظیر
نه، بلکه صبر هم به خدا مات می شود
آن حالتی که عاشق زینب گرفته است
شک هم نکن که افضل حالات می شود
یک دم اگر نگاه کند بر دل حقیر
دل صاحب تمام کرامات می شود
در باب فضل زینب اگر حرف کم زدیم
تنها برای عقل مراعات می شود 
 
از لحظه ولادت خود با حسین بود
تا لحظه شهادت خود با حسین بود
 
مرغ دلم به کوی شما پرکشیده است
با سر به سوی مجلست امشب دویده است
در وادی شجاعت و مردانگی و صبر
مردانه چون تو شیرزنی کس ندیده است
مشغول فتح کوفه که بودی تمام شهر
از نای تو صدای علی را شنیده است
از جانب دمشق شما سالیان سال
بوی بهشت سمت دل ما وزیده است
سوگند میخورم که خدا این غلام را
تنها برای نوکریت آفریده است
عالم بدان که فخر من این است از ازل
زینب مرا برای غلامی خریده است
خانم بیا ببین که غلام سیاهتان
از هر چه غیر عشق شما دل بریده است
این افتخارم است که قلب حزین من
تنها برای زینب کبری طپیده است
 
عشقت به جان خریده ام ارزان نمی دهم
بی اذن تو به هیچ کسی جان نمی دهم
 
بخت دلم بدون نگاهت سپید نیست
هرگز کسی ز لطف شما نا امید نیست
بی فایده است شور بدون شعور، پس
احساسِ بی ولایت زینب مفید نیست
مدیون استقامت تو دین احمدی است
قرآنِ بی شکوه وجودت، مجید نیست
چون کوه استوار، دلِ من به راهتان
سرو است در برابر دشمن چو بید نیست
بی عشق تو جهادگرِ در مسیر حق
حتی اگر که کشته شود هم شهید نیست
صد مرده زنده کردن با ذکر یاعلی
از نوکران حضرت زینب بعید نیست
این ارث مادر است رسیده به زینبش
پس بی دلیل موی شما هم سپید نیست
بی بی اسیر غصه مادر شدی و پس
تا فاطمیه هست دگر عید، عید نیست
 
همواره در عزای شما گریه می کنم
نوروز پا به پای شما گریه می کنم
مرا اسیر دو لبخند زینبم کردند
هزار شکر که در بند زینبم کردند
عزیز خانه ی حق ماده شیر آورده
امیره ایی ز برای امیر آورده
به روی دست علی آنچنان نمایان که
خدا دلیل دگر بر غدیر آورده
پیام وحی برای پیمبر خاتم
خبر زعالمه ای بی نظیر آورده
شب ولادت گریه است فاطمه امشب
که غم به قلب تو درد کثیر آورده
امیر زاده همیشه امیر می ماند
در این میانه که نام اسیر آورده
 
ولادت گل خیر النسا مبارکباد
طلوع زین اَب مرتضی مبارکباد
 
تویی که جلوه ی نامت مرا به بالا برد
مرا به سوی خداوند حی یکتا برد
کنار ساحل و جامانده بودم از کشتی
هوای تو ما را به سمت دریا برد
ببین چگونه اسیر نگار گردیدم
خودم جدا و دلم را جدا به یغما برد
به عقل پا زده مجنون یار گشتم تا
مرا به خاک نشینی شهر لیلا برد
سلام جانب او دادم و به جای جواب
چقدر ساده دلم را به سوی آقا برد
 
ستاره ی سحر شام کربلا بانو
نگاه می کنی و می کُشی مرا بانو
 
مقیم زلف تو حالی خراب میخواهد
چو شمع سوخته جانی مذاب میخواهد
تمام لشکر شب را به دست صبح بکُش
ببین که خانه ما آفتاب میخواهد
بلند می شود آری درفش دین خدا
رسول دیگری این انقلاب میخواهد
دلا زسینه می روی به شهر حسین
یقین بدار که این شهر باب میخواهد
برای آن که بماند وقار زینبی اش
شبیه زانوی سقا رکاب میخواهد
 
غروب علقمه اقتدار عباس است
عقیله خواهر محمل سوار عباس است
 
تمام نیزه نشینان تو را دعا کردند
میان دشت بلا تو در غمت رها کردند
دمی که بر رگ حلقوم عشق بوسه زدی
تو را به کعب نی کینه ها جدا کردند
به کوفه رفتی و بازار چشم نامحرم
تو را حقیر سرانگشتشان نما کردند
نگاه خسته ی یک ناقه سخت می گریید
تو را دمی که خارجیان خارجی صدا کردند
 
زدیده گریه ی باران نم نم آمده است
شب تولد تو یا محرم آمده است
با درد آمدیم و به دنبال مرهمیم
کیسه به دوش کوچه ی این نسل آدمیم
ما را نوشته اند گدایان اهل بیت
پس بی دلیل نیست که سلطان عالمیم
از لطف مادری است به ما راه داده اند
صد شکر دور سفره ی مهری فراهمیم
شیرینی محبت شان را چشیده ایم
با اذن فاطمه همه سلمان و محرمیم
اینجا به یک نفس همه عیسی شوند و ما
عمری نفس نفس زده محتاج آن دمیم
 
بیت علی است ، چشمه ی تسبیح داوری
با این سرا بهشت ندارد برابری
 
با جلوه ی محول الاحوال دیگری
امروز داشت بیت علی حال دیگری
حال فرشته های خداوند دیدنی است
مستانه می زنند پر و بال دیگری
زهرا ؟ علی ؟ نبی ؟ نه ... خدا نام او نهاد
زینب گرفت نام ، به اجلال دیگری
حتی به دیدن حسن اشکش ادامه داشت
انگار چشم اوست به دنبال دیگری
تا گودی گلوی حسین را نگاه کرد
پر زد دلش به منظر گودال دیگری
 
آیات عاشقی است که الهام می شود
با دیدن حسین چه آرام می شود
 
معشوق و عاشقند کنون روبروی هم
هر دو شدند مست شراب از سبوی هم
گنجینه های عرش سرازیر شد به خاک
تا وا شدند چشم دو دلبر به روی هم
از دو بدن عروج به یک روح می کنند
وقتی که می کشند نفس از گلوی هم
لبخند می زنند ولی گریه می کنند
از حال می روند دمادم ز بوی هم
باشند زیر سایه ی هم تا که زنده اند
دارند هر دو در سرشان آرزوی هم
 
باید که ما ز کوثر و زمزم وضو کنیم
از زینب و حسین سپس گفتگو کنیم
 
طوفان ظهور زلف پریشان زینب است
دریا نماد قلب خروشان زینب است
تاریخ و صفحه های طلاکوب آن هنوز
برجسته از درخشش دوران زینب است
امروز اگر قیام حسینی نتیجه داد
مدیون خطبه های درخشان زینب است
با صبر او سپاه مخالف اسیر شد
ایوب نیز واله و حیران زینب است
نامش به دست مالک دوزخ نمی رسد
آن کس که جزء خیل محبان زینب است
 
ما دوستدار زینب کبرای حیدریم
ما خاک پای دختر زهرای حیدریم
 
بالش شکست و او پر خود را نگاه داشت
بالاتر از همه سر خود را نگاه داشت
او هرچه غم کشید نیفتاد بر زمین
تا نهضت برادر خود را نگاه داشت
چادر به سر ، نقاب به رخ ، تا زمان مرگ
ارثیه های مادر خود را نگاه داشت
نا محرمی نگاه به سویش نمی کند
هر بانویی که سنگر خود را نگاه داشت
زینب همان کسی است که مانند فاطمه
آتش گرفت و معجر خود را نگاه داشت
 
بر دست غیر رشته ی معجر نداده است
تا سوختن به پای حجاب ایستاده است
 
ذکر علی الدوام تو غیر از حسین نیست
سر رشته ی کلام تو غیر از حسین نیست
پیوند خورده اند به هم " زینب و حسین "
پس هم ردیف نام تو غیر از حسین نیست
حتی بهشت هم به همین نور روشن است
خورشید روی بام تو غیر از حسین نیست
با نام دلبرت سخن آغاز می کنی
هر صبح السلام تو غیر از حسین نیست
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
در خطبه ها پیام تو غیر از حسین نیست
 
دین جان گرفته است به ایمان تو فقط
تکمیل شد به موی  پریشان تو فقط
 
عصمت تنیده است به تار نقاب تو
عفت بها گرفت ، ز پود حجاب تو
برداشتی ، گذاشت زمین هرچه فاطمه
مانند مادرت شده رنگ و لعاب تو
حفظ قیام کرب و بلا با تو بود و بس
اسلام بیمه شد به تو و انقلاب تو
حتی خیال هم سخنی با تو کس نداشت
با بودن برادر عالیجناب تو
تا مسجد النبی به زیارت تو رفتی و ...
عباس بود تا که بگیرد رکاب تو
 
یک روز هم رسید که تو باورت نبود
بالا سر تو سایه ی آب آورت نبود
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیده‌ایم
نامی، به باشکوهیِ زینب، ندیده‌ایم
 
ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی!
نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی!
 
پیوندِ عقل روشن و بیداری دل است
شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است
 
قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند
وقتی عقیلة‌العرب از عشق دم زند
 
زینب به بند، بندگی یار می‌کند
گیراست زلف یار و گرفتار می‌کند
 
از چشم یار، قامت دلدار، دیدنی‌ست
نام حسین، از لب زینب شنیدنی‌ست
 
آن شیرزن که زینت شیر خدا شود
باید امیر قافلۀ کربلا شود
 
در پایمردی از همۀ مردها سر است
کوثردلی که در رگ او خون حیدر است...
 
زن دیده‌اید در سخنش، برقِ ذوالفقار؟
دربند و سربلند، اسیر و امیروار...
 
زن دیده‌اید اسوۀ هر مرد و زن شود؟
زن دیده‌اید مثل علی بت‌شکن شود؟
 
غیر از جمال، در دل خون و بلا ندید
جز شوق یار، در عطش کربلا ندید
 
شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهل‌بیت
وقتی که نور چشم علی گفت: «ما رَاَیت»
 
با «ما رَاَیت»، بندگی‌اش را تمام کرد
حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد...
 
«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است»
این دخترت، علی! چه‌قَدَر، شکل مادر است!
 
هر بار، تا صدا زده‌ای نام زینبت
انگار نام دیگر زهراست، بر لبت
 
آن زهره‌ای که چادر زهراست بر سرش
ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش
 
باغ حیاست؛ کوچ بیابانی‌اش مبین
فخرُالنّساست؛ بی‌سر و سامانی‌اش مبین...
 
بانوی صبر! صبر سواران سر آمده
آه از نهاد مردم عالم، برآمده...
 
«اَمَّن یُجیب» را تو بخوان، بانوی دمشق!
ای مُضطری که پیش تو شد سربریده، عشق...
 
بانو! دعا کن آن مه پنهان عیان شود
روشن زمین، به جلوۀ صاحب‌زمان شود
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
گفتیم دختر اسدالله غالبی
‌ایام کوفه آمد و دیدیم، حیدری
تو از زمان کودکی‌ات تا بزرگی‌ات
شیواترین مُفَسِّر الله اکبری
تو از کدام طایفه هستی که مستقیم
فیض از حضور علم خداوند می‌بری
بر شانه‌های سبز تو بار رسالت است
تو اولین پیمبر بعد از پیمبری
 
ای آفتاب روشن شب‌های کربلا
ای زینب مدینه و زهرای کربلا
 
«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...
غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیده‌ایم
در انعکاس‌ آینه‌های زلال تو
نزدیک سایه‌های عبورت نمی‌شویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟
گیرم که خیمۀ تو به تاراج رفته است
گنجینه‌های باغ بهشت است مال تو
 
از گوشه‌های چشم تو، ساحل درست شد
از سایۀ عفاف تو، محمل درست شد
 
ای سایۀ بلند اباالفضل بر سرت
ای بال جبرئیل گلستان معبرت
مهتاب هم رشیدی قد تو را ندید
از بس که چون هلال گذشت از برابرت
شب‌زنده‌دارِ شامِ غریبانِ کربلا!
دل‌بستۀ نماز شب تو برادرت
ای خطبۀ رسای تو نهج‌البلاغه‌ات
وی محمل بدون جهاز تو منبرت
 
ای قلۀ نجابت و ایثار جای تو
عطر حضور فاطمه دارد صدای تو
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاک‌بوسی راهت فرشته عادت داشت
 
سلام بر تو که ماه جمادی الاول
ز جلوۀ تو به رخ، هالۀ مسرّت داشت...
 
سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز
به پاس پیروی‌ات از حجاب زینت داشت
 
تو از همان شجر پاک عصمت آمده‌ای
که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت
 
تو دست‌پرور آن مادر گران‌قدری
که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت
 
تو سر بر آینۀ سینه‌ای گذاشته‌ای
که بوسه‌گاه نبی بود و عطر جنت داشت
 
تو زیر سایۀ آن گلبُنی بزرگ شدی
که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت
 
ندیده دیدۀ تاریخ چون تو بانویی
که حق به گردن آزادی و عدالت داشت
 
چه بانویی که پس از دختر رسول الله
به هر زنی که تصوّر کنی شرافت داشت
 
چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم
مقام و منزلتی هم‌تراز عصمت داشت
 
چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا
چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت
 
چه بانویی که به حدّ کمال در همه حال
اراده داشت، وفا داشت، عزم و همّت داشت...
 
چه بانویی که همه عمر در نیایش شب
هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت...
 
دل تو بود پر از التهاب شوق حسین
که لحظه لحظۀ عمرت از این حکایت داشت
 
حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد
هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت
 
نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین
حسین با تو هزاران هزار حجت داشت
 
حسین از تو جدایی نداشت در هر حال
مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت...
 
من و مکارم اخلاق زینبی؟ هیهات!
کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت
 
تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل
به دوش خستۀ خود کوهی از رسالت داشت
 
تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم
ستمگر از سخنت جا به خاک ذلّت داشت
 
تو خطبه خواندی و در چهره‌ات تجسم یافت
علی که در سخنش آیت فصاحت داشت
 
پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند
صدای روح‌نوازت که رنگ محنت داشت...
تو آمدی درِ جنت به روی ما واشد
شب تولد تو غرق خنده زهرا شد
علی پس از دوپسر تازه تازه باباشد
حسین آمد و چشمان تو فتحنا شد
 
شروع شد غزل عاشقانه با زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
تویی که دامن زهراست شأن تحصیلت
جلیله ای و نکردند خوب … تجلیلت
مفسران … همه حیرانِ شرح تنزیلت
تو آن رضیعه وحیی قسم به جبرییلت
 
فقط تویی جبل الصبر مرتضی زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
اگرچه ره نَبَرَد کَس به وادی طورت
هر آنکه نام تورا بُرو گشته مغفورت
روا بُوَد که بخوانند سرّ مستورت
تو آفتابی و هر روز جلوه ی نورت
 
طلوع می کند از برج انّما زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
امینه ای. و دَمت اعتبار ایمان است
نفَس نفَس…نفَست آیه های قرآن است
جناب حضرت معشوق تو حسین جان است
تو یک تنه خود عشقی وعقل حیران است
 
بگوید عشق علیها سلام یا…. زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
عفیفه ای و عفاف از تو رنگ و بو دارد
نجابت از تو هر آیینه … آبرو دارد
زتو ضمیرِ هیَ… شأنیت به هو دارد
دخیل نام تو شد هر کسی وضو دارد
 
نماز ماست حسین و وضوی ما زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
من از حدیث کسا یافتم کسایی تو
قسم به فاطمه آمین هر دعایی تو
مقدراتی و… بر هم زن قضایی تو
علی خدای من و زینت خدایی تو
 
تو نیز واحدی همچون خودِ خدا زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
به جز تو عالمه…غیر معلمه چه کسی است
خدای را همه دم در مکالمه چه کسی است
به قدّ خم سبب عرش قائمه چه کسی است
یگانه آینه ی روی فاطمه چه کسی است
 
چه کس شبیه به زهراست جز تو… یا زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
تو آفتاب شدی ذره پروری کردی
نبی نگشته نبی را برابری کردی
حسین را چقَدَر خوب خواهری کردی
به شام و کوفه چه زیبا پیمبری کردی
 
بدین حساب تویی ختم الانبیا زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
وفا کنار وفاداری ات… کم آورده
حیا به نزد تو سر تا کمر خم آورده
وقار با قدمت حکم محکم آورده
خدا به رؤیت تو واژه ی” لَم” آورده
 
ندیده هیچ کسی سایه تو را زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
علی شدی همه دم وقت کار زارِ حسین
شکست مصحف تو بر سر قرارِ حسین
چه روزهای خوشی داشتی کنارِ حسین
همیشه در همه جا هر دقیقه یارِ حسین
 
حسین هم دمی از تو نشد جدا زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
کنار ناقه … علی اکبرش کنارت بود
دو چشم نافذ آب آورش کنارت بود
دم بریدن سر مادرش کنارت بود
به روی نیزه ی خونین. سرش کنارت بود
 
کشید دست قضایت به هر کجا زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
 
ز خیمه شیوه دامن کشانی ات را دید
میان هلهله … قد کمانی ات را دید
ز نیزه پیری بعد از جوانی ات رادید
کنار شمروسنان خطبه خوانی ات را دید
 
میان معرکه ی هیز چشم ها زینب
(یگانه شیرزن دشت کربلا زینب)
بطن یاسین و مومنون امد
قلب قران به تاب و تب افتاد
 
رب الارباب را در او دیدند
پرده از جلوه های رب افتاد
 
کعبه میخواست سینه چاک‌ کند
شصت و نه را به خود پلاک کند
 
بوی بنت الخلیل می آمد
خانه‌ی کعبه در طلب افتاد
 
اسدلله دیگر امده است
دختر شیر خیبر امده است
 
در جمادی دوباره می افتد
اتفاقی که در رجب افتاد
 
آمد و حیدر مؤنث شد
اسدالمرتضی مشخص شد
 
زینبش خواند خالق خلاق
از لبش گوییا رطب افتاد
 
مایه ی عزت بنی هاشم
زِین اَب زینت بنی هاشم
 
با وجود عقیله بیش از پیش
چه شکوهی در این نسب افتاد
 
قله ها زیر گام همت او
مرد و مردی غلام همت او
 
هر یلی دید هیبت اورا
یاد نام اور عرب افتاد
 
غرق مهرش شود دلم ای کاش
جای ماه است در دل دریاش
 
به سجود مقام اقیانوس
ماه گردون وجب وجب افتاد
 
نفسش بوی کربلا می داد
به مسیحا دم شفا میداد
 
لاجَرَم خود طبیب حاذق شد
هر که راهش به این مطب افتاد
 
کربلا بود و او عقب ننشست
چه امیدی به مشک‌ سقا بست
 
پیش چشمان خیمه ای تشنه
مشک آب اَبَ الادب افتاد
 
واجب الاحترام عالم اوست
به ابالفضل! حضرت غم اوست
 
او‌ خودش دید در غروب دهم
گیسوی روز دست شب افتاد
 
خیمه گریان و حرمله خندان
شاد میشد دل ابو سفیان
 
معجر دختران آل الله
دست قوم ابولهب افتاد
 
بعد از ان سوی شام راهی شد
تند و بی احترام راهی شد
 
با دل خسته گفت یا زینب
هر که از قافله عقب افتاد
گریه‌ی عشاق برای هم است
سینه‌شان تنگِ صدای هم است
آنچه دلِ ایل مرا می‌بَرَد
گیسویِ در باد رهایِ هم است
عاشق و معشوق یکی می‌شوند
عشق در این بزم بجایِ همه است
هرچه که دارند به هم می‌دهند
هرچه که دارند به پای هم است
یک شبه تا قرب تو را می‌بَرَد
عشق پَرِ شوق خدای همه است
 
عشق اگر نغمه‌ی روز و شب است
هرچه که دارد همه از زینب است
 
بر تنِ این دشت که باران نشست
نور دمید و تبِ طوفان نشست
تا به ابد هیچ پشیمان نشد
آنکه سرِ راهِ کریمان نشست
دید که در پای علی عاشقیم
بر سرِ ما مرغِ سلیمان نشست
راه نشان داد و دلم پر گرفت
رفت نجف گوشه‌ی ایوان نشست
مژده‌ی جبریل چه بود از شعف
حمدِ خدا بر لبِ سلطان نشست
 
گفت که پیغمبرِ عشق آمده
حضرتِ زهرای دمشق آمده
 
اینکه شده خاکِ تو از احترام
قامت عشق است علیه‌السلام
گرچه ندیدند تو و سایه‌ات
سایه‌ی تو بر سرِ ما مستدام
ملتفتِ بابِ تو پیغمبران
ملتمس نافله‌هایت امام
مجمع انوارِ جلال و جمال
جلوه‌ی ذاتیِ خدا را تمام
خادمِ تو حضرت باب‌الحسین
چادرِ تو زینتِ بیت الحرام
 
مُلک و مَلَک مات خروشِ تو است
بیرقِ عباس به دوش تو است
 
پیش پرت سِیرِ سماوات هیچ
بین دلت جز حرم ذات هیچ
پیش نمازِ شبِ خاکیِ تو
هرچه که طامات و عبادات هیچ
پیش تو و هدیه‌ی قربانی‌ات
خیریه و خدمت و خیرات هیچ
آنهمه طوفان که ندیده است نوح
پیشِ قد عمه‌ی سادات هیچ
هرچه که غم دیده زمین و زمان
پایِ غمِ پیرِ خرابات هیچ
 
آمده‌ای کوفه پشیمان کنی
شام به یک صاعقه ویران کنی
 
نامِ تو را ای دلِ دریا سرشت
در وسط معرکه باید نوشت
حضرت زهرایِ پس از فاطمه
ای نَفَسَت بیتِ علی را بهشت
زنده‌ی تو هفتِ حرم‌های ما
خاک درت مسجد و دِیر و کِنشت
هم حرمت هم حرمِ کربلا
ساخته شد از دلِ ما خشت خشت
من به فدای قلم شاعری
آنکه از الطاف نگاهت نوشت:
 
“خواست که غم دست تو بندد ولی
غم که بُوَد در برِ دُختِ علی
 
قامت تو قامت غم را شکست
دخت علی را نتوان دست بست”
تا که نیافتد به رویت آفتاب
بر سرِ نیزه سرِ عباس هست
بر جگرت قبل حسینت زدند
آنهمه تیغی که به یکجا نشست
قطره‌ی خونی که به دوشت چکید
از سرِ بر نیزه ، دلت را گسست
تا به ابد بر سرِ خود می‌زند
چوبه‌ی محمل که سرت را شکست
 
سنگ از این ، چوب از آن خورده‌ای
جای همه زخم زبان خورده‌ای
سحر است و دمیده دولت عشق
نوبتی باشد است نوبت عشق
کوه می لرزد از اُبُهَت عشق
می نویسم به نام “حضرت عشق”
 
ما همه عاشقیم و شیداییم
همه مجنون عشق لیلاییم
 
عرش خوشبو شده است با کرمت
می چکد عطر مریم از قدمت
قُدسیان مات ذات محترمت
عرشیانند خادم و حشمت
 
آمده سوره ی وفا،”زینب”
السلام ای عقیله یا زینب
 
بال جبریل بالِش سر توست
کوچه باغ بهشت معبر توست
ظلمت شب نخی ز معجر توست
شاه کرببلا برادر توست
 
ما همه نوکر حسین تواییم
تا قیامت به زیر دِین تواییم
 
نوکری تو کار نوکرها
ای همه اعتبار نوکرها
مایه ی افتخار نوکرها
حرمِ تو قرارِ نوکرها
 
شرزه شیرانِ دشت ایرانیم
دشمنت را ز شام می رانیم
 
ما همه ریزخوار خوانِ حرم
لاله ی سرخ بوستان حرم
تنمان فرشِ آستان حرم
لقبِ ما:”مدافعان حرم”
 
از عدوی تو کشته می سازیم
و از این کشته پُشته می سازیم
 
مقتدای نماز من زینب
خواهر شاه بی کفن زینب
“فاطمه،حیدر و حسن..،زینب
یک تنه کلِّ پنج تن زینب”
 
تو صدای رسای قرآنی
تو تجلّی روحِ ایمانی
 
ای کران تا کرانه ی کوثر
آیه ی دخترانه ی کوثر
غزل عاشقانه ی کوثر
روشنی بخش خانه ی کوثر
 
پای مادر چقدر غم خوردی
مثل یاس مدینه پژمردی
 
نقشه ای شوم،روزگار،کشید
ناگهان ابر تیره گون بارید
باد پائیزی مدینه وزید
دست ظلمت ستاره ای را چید
 
کاش می شد همیشه مدح سرود
ختم شعرم شروع روضه نبود
 
رُخ آئینه تا مُکَدَّر شد
روزگارِ خوش علی سر شد
حرف مسمار و آتش و در شد
پیش چشم تو یاس پرپر شد
 
کهکشان سوخت تا دمِ خانه
آتش افتاد روی پروانه
 
تا در افتاد پیکرش افتاد
وسط خانه حیدرش افتاد
رد مسمار بر پرش افتاد
صدف افتاد،گوهرش افتاد
 
آه!اهل سقیفه بد کردند
چادرش را چرا لگد کردند
نبود و نیست و دیگر هم از مادر نمی آید
یقین دارم که دختر مثل این دختر نمی آید
زنی مانند زینب زاده ی حیدر نمی آید
عقیله یک نفر بوده است پس دیگر نمی آید
 
علی خورشید و زهرا ماه و کوکب می‌شود زینب
به منهای الوهییت بگو رب می‌شود زینب
 
نبوت در امامت به توان عصمت این گردد
حسن در توامانی با حسینی اینچنین گردد
اگر خمسه رکاب دهر باشد او نگین گردد
زنی آمد که تالی تلو رب العالمین گردد
 
زنی را همچنان معصوم میبینم که زن باشد
زنی را قبله میخوانم که کل پنج تن باشد
 
نمیفهمیم شأنش را و میگوییم فضلش را
نمیدانیم جاهش را و میخوانیم وصلش را
ندارد درک ما در خلقت عالم محلش را
عقیله یک نفر بود و ندارد عقلی عقلش را
 
همه فرعیم در عالم اگر این شخصیت اصل‌ست
اگر مسندنشین ، زینب ؛ حمایتگر ابالفضل ست
 
زبان الکن ما را کسی اینجا نمیفهمد
زبان عشق سنگین است پس اصلاٰ نمیفهمد
بجز تو حال من را هیچ کس حالا نمیفهمد
ببین که دوستت دارم ، ولی دنیا نمیفهمد
 
من از مردم بریدم وصل میخواهم کنار تو
قرارم با تو این بوده که باشم بی قرار تو
 
ببین کمبود دارم من ببین کمبود دارم من
ببین افتاده از پایم ببین تحت فشارم من
ندارم من ندارم من ندارم من ندارم من
ولیکن صورتم را زیر پایت میگذارم من
 
شلوغی های دنیا را برایم خوب خلوت کن
گدایی آمدم امروز پس قدری محبت کن
 
بلندا ! بی کرانا ! درد داریم و دوا داری
زمانه زخمی ام کرده ولی قطعا شفا داری
ببین دنیا گرفته سخت بر ما …. راه ها داری
به گریه آمدم پیشت برایم کربلا داری ؟
 
پشیمانم اگر رفتم مسیر اشتباهی را
پناهم باش وقتی که چشیدی بی پناهی را
 
بمیرم بی حمایت عصر عاشورای خواهر را
بمیرم تکه تکه های عریان برادر را
نمیفهمیم و میخوانیم روضهْ روضهْ معجر را
به روی ناقه میبردند اولاد پیمبر را
 
سنان میبرد تا خورجین اسبش هست زینب را
طناب شمر میبندد غروبی دست زینب را
 
جدال کل حق و کل باطل بوده انگاری
سپاه ظلمت و یک زن که مانده بی کس و یاری
صدای دختر زهرا و گوش ابن سعد ؟ آری
ندیده چشم او در طول عمرش کوچه بازاری
 
ز داغ اوست که این روضه ها مکشوفه میگردد
زنی بر چارپا دارد درون کوفه میگردد
 
زنی با این جلالت چشم ها از این و آن خورده
زنی با این شکوه از دست خولی تازیان خورده
زنی با این سخاوت چوب دستی از سنان خورده
زنی با این مقاماتش بگویم خیزران خورده ؟
 
نباید حالت زینب چنان آواره ها باشد
چرا ذریه بین مجلس میخواره ها باشد ؟
آمده زینب شود، زهرا شود، کوثر شود 
بین فرزندان عصمت، بهترین دختر شود
 
دختر انسیة الحورا چه می‌دانی که چیست 
آمده مریم شود، حوا شود، هاجر شود
 
آمده تا پله‌ای از هر چه مریم، بیشتر 
آمده تا پله‌ای از فاطمه کمتر شود
 
آمده تا در بلاغت مثل زهرا گل کند 
آمده تا در فصاحت حیدری دیگر شود
 
وارث نهج البلاغات و فصاحات خداست 
مثل جدش می‌تواند صاحب منبر شود
 
خاندان وحی دارد معجزاتی این چنین 
زن ندیدم در ابهت مثل پیغمبر شود
 
آمده تا کوه‌ها مغرورتر گردن کشند 
سرو را قامت شود، در استقامت سر شود
 
آمده در روشنای چشم‌های اهلبیت 
چشم را روشن کند، یک جا چهل اختر شود
 
بس که عمری با برادرهای خوش منظر نشست 
می‌تواند سال ها این گونه خوش محضر شود
 
دختر است و در سجایا پا به پای مادر است 
می‌تواند پس خطاب سوره‌ی کوثر شود
 
این چنین با آیه‌های نوربخش کوثرش 
می‌رود در کربلا تا شاهد "وانحر" شود
 
فصلی از نیلی کبودی‌های مادر سهم اوست 
در مدینه یاس بوده، شامْ نیلوفر شود
 
اذن اگر باشد که شمشیری به دستانش دهند 
می‌تواند در رشادت صد علی اکبر شود
 
دو پسر نذر برادر کرده تا ظهر عطش 
دست‌های حضرت عباس را خواهر شود
 
روی تلّ زینبه ایستاده مثل کوه 
تا اگر لازم شود، خواهر شود، مادر شود
 
نیم روزی بیشتر در کربلا فرصت نداشت 
جلوه‌اش خواهی ببینی، باش تا محشر شود
 
زن ندیدم با اشاره کوفه را سازد خموش 
جای آن دارد که او فرمانده‌ی لشکر شود
 
تا بماند کربلا در ذهن مغشوش زمین 
مثل زینب یک نفر باید روایت‌گر شود
 
مهر زینب نور قلب و نام زینب نور چشم 
ذکر یا زینب از این پس نقش انگشتر شود
 
جای آن دارد تمام کهکشان‌های خدا 
بر زمین آید فدای دختر حیدر شود
گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد
از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد
 
هیبت نام تو یک عمر تکانم داده‌ست
رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده‌ست
 
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
 
من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد
جبرئیلم، همه‌ی بال و پرم می‌سوزد
 
من در اعماق خیالم ... چه بگویم از تو! 
من در این مرحله لالم، چه بگویم از تو! 
 
چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
 
چه بگویم که خداوند روایتگر توست
تار و پود همه افلاک، نخ معجر توست
 
روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد
لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد
 
آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی
 
آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
 
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره‌ی " اعطینا " شد
 
عشق عالم به تو از بوسه مکرر می‌گفت 
به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت:
 
بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود
شعرم به شوق مدح تو آغاز می شود
همچون کلیم کار من اعجاز می شود
احساس قلبی ام به تو ابراز می شود
 
تا با توأم به مردم دنیا چه حاجت است
“خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟”
 
خاتون مشرقین سلام عرض می کنم
ای عین نور عین سلام عرض می کنم
بانـیِ عالمین سلام عرض می کنم
آرامش حسین سلام عرض می کنم
 
این جمله ،حرف قلبی هرچه برادر است
(روزی که آمدی به زمین روز خواهر است)
 
چشم و چراغ عترت طاها خوش آمدی
آیینه دارِ هیبت مولا خوش آمدی
ای امتداد حضرت زهرا خوش آمدی
(سوّم امام زاده ی دنیا خوش آمدی)
 
آنسان که شرح عاشقی تو شنیدنی ست
لبخند تو به چهره ی ارباب دیدنی ست
 
چون در قفای عشق خودت با سر آمدی
بر هر چه عاشق است در عالم( سرآمدی )
ای افتخار کرده به تو ذات سرمدی
الحق که تو ( عقیله ی آل محمّدی )
 
درد از دل رسول به سرعت عبور کرد
با تو خدیجه باز در عالم ظهور کرد
 
در تو صفات ذات خُدا جلوه گر شده
در خاک با تو مهر و وفا جلوه گر شده
اوج مقام صبر و رضا جلوه گر شده
کرب‌ و بلا به شام بلا جلوه گر شده
 
تو آمدی که زخم مدینه رفو شود
با خطبه ات بساط ستم زیر و رو شود
 
از شان تو خُداست که سر در می آورد
سلطان انبیاست که سر در می آورد
زهراست،مرتضاست که سر در می آورد
مظلوم کربلاست که سر در می آورد
 
چون درخُور مقام تو جز این نداشته
اسم‌ تو را خدای تو( زینب ) گذاشته
 
با دیده ، دیدن تو مُیّسر نمی شود
نوری و خاطر تو مُکدّر نمی شود
بی تو حسین زندگی اش سر نمی شود
جز تو کسی که زینت حیدر نمی شود
 
با احتساب اینکه تویی زینت علی
قطعاً یکی ست خَلق تو با خلقت علی
 
استاد تو خداست ، خُدایی علیمه ای
صدّیقه و مُطهّره ای و فهیمه ای
شخصاً شبیه فاطمه حق را ندیمه ای
اُخت الکریم ، بنت کریم و کریمه ای
 
از بس که مثل شیرخدایی تو شیرزن
با دیدن تو یاد پدر می کند حسن
 
کوریِ چشم جُملگـیِ بد نهادها
هیچند در برابرت ، ابن زیادها
ما نیستیم پیرو کج اعتقادها
عین نفهمی است اگر بی سوادها- – –
 
گفتند شام و کوفه تو را بی نقاب دید
بالله؛ حجاب نیز تو را در حجاب دید
 
داغی که پیر کرد تورا درد شام بود
با اینکه دورتان همه جا ازدحام بود
با تو وقار اهل حرم مستدام بود
آنجا که حُبّ حیدر و زهرا حرام بود
 
با بودن تو شعبه ای از کربلا شده
در زینبیّه اش نجف از نو بنا شده
 
اندازه ی تو هیچ کسی غم ندیده است
داغی که دیده ای تو مُحرّم ندیده است
نسل بشر که هیچ مَلَک هم ندیده است
با اینکه درد و داغ،دلت کم ندیده است
 
جز حمد کردگار دمی بر لب تو نیست
جز یا حسین زمزمه ی هر شب تو نیست
 
در قتلگاه پیر شدی خاک بر سرم
از جان خویش سیر شدی خاک بر سرم
گفتند که اسیر شدی ، خاک بر سرم
با شمر هم مسیر شدی خاک بر سرم
 
خاکم به سر که همسفر اشقیا شدی
از یادگار مادرت آخر جدا شـدی
 
شد مثل مادر تو نصیب تو سوختن
بستند هر دوست تو را چون ابوالحسن
نه یوسفی برای تو ماند و نه پیرُهن
گفتی دم وداع به سالار بی کفن
 
“چون چاره نیست می روم و می گذارمت”
“ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت”
آتشم آتشی از سمت سحر
شعله‌ام شعله‌‌ای از شمس و قمر
هوهویَم هوهویِ یک تیغِ دوسَر
نعره‌ام نعره‌ای از عمقِ جگر
 
ها علی بشر کَیفَ بشر
که بشر می‌شود اینگونه مگر؟*
 
مثل یک قایقِ طوفان زده‌ام
مثل یک شیشه‌ی باران زده‌ام
مثل یک دست به دامان زده‌ام
که خوش این فال به دیوان زده‌ام
 
آمده جانِ علی جانِ نجف
حضرتِ زینبِ سلطانِ نجف
 
به جلال و جبروتش سوگند
به کمال و ملکوتش سوگند
به قمات و به قنوتش سوگند
به ثُبات و به ثبوتش سوگند
 
نورِ ثارالَهِ زهرا و علیست
باء بسم‌الله زهرا و علیست
 
باز زهراست که مولا شده‌است
یا علی هست که زهرا شده‌است
چه در این قاب هویدا شده‌است
که حسن غرقِ تماشا شده‌است
 
جَبلُ الصَبرِ دو دونیا زینب
سومین معنیِ زهرا زینب
 
جلوه در جلوه تنزُل دارد
نور در نور تسلسل دارد
مصطفی در بغلش گُل دارد
فاطمه هست ؛ تامل دارد
 
روز اول به خدا گفت بَلا
اِنَماالعِشق هوالکرببلا
 
ذوالفقاری که دو دَم دارد اوست
آنکه خود هفت حرم دارد اوست
شاه دُختی که عَلَم دارد اوست
آنکه از صبر قدم دارد اوست
 
به عُلُوَش که تمام دین است
نام زینب چقدر سنگین است
 
زینبی هم قدمِ ثارالله
زینبی با عَلَمِ ثارالله
معنیِ محترمِ ثارالله
در حجابِ حرم ثارالله
 
“زینبی سایه به سایه با دوست
سایه هم دورتر از او تا دوست”
 
نفس او دو هَجا بود: حسین
زینب اینگونه دوتا بود: حسین
با حسینش همه‌جا بود: حسین
هم حسن هم بخدا بود: حسین
 
تاکه او هست سری خَم نشود
سرِ مویی زِ علی کم نشود
 
کیست او راویِ راه سه امام
کیست او خطبه‌ی پولاد و پیام
کیست او شیرِخدا در احرام
کیست او معنیِ ویرانیِ شام
 
کیست اوبیرقِ غیرت باشد
قسمِ حضرت حجت باشد
 
شب که تا تربت مادر می‌رفت
هر قدم با سه برادر می‌رفت
پیشِ رو حضرت حیدر می‌رفت
زود عباس جلوتر می‌رفت
 
نور جز نور از این آیه ندید
سایه‌اش را زنِ همسایه ندید
 
بارَش از کوه کمر می‌شکند
داغش از مَرد سپر می‌شکند
بال او از همه پر می‌شکند
زینب است او و مگر می‌شکند؟
 
رفت از کوفه جگر درآورد
رفت از شام پدر درآورد
 
کربلا دید پَرَت تیر کشید
پایِ گودال سَرَت تیر کشید
بی حسینت کمرت تیر کشید
نیزه‌ای زد جگرت تیر کشید
 
کربلا دید اسیرش کردند
آه یکروزه چه پیرش کردند
 
***
 
*از سلیمان امیـنی تبریزی
سِر علی سِتر علی شکر علی راز علی
همه‌ی حرف خداوند از آغاز علی
گفت معراج علی آنهمه اعجاز علی
در حرا یاکه حرم باز علی باز علی
 
از علی گفتم و گفتند که اما زینب
نقطه‌ی با علی و نقطه‌ی زهرا زینب
 
پنج تَن می‌شود اینگونه مجسم : زینب
همه از جَدّ و اُم و اَب همه باهم زینب
پنج تَن نقطه شده تا بنویسم زینب
پنج نقطه زده‌ام تا بزنم دَم زینب
 
نامِ او اول علی بعد ، علی زینب شد
آیه‌ی اعظم علی آیتِ عُظمی زینب
 
واژه‌ای کو که کُنَد شرح و بیان بانو را
قلمی کو که نویسد به زبان بانو را
که چُنین خاک ندیده است چُنان بانو را
که جهان حیرتِ محض است جهان بانو را
 
فاطمه باید از این نام بگیرد پرده
بسکه در فهمِ جهان هست معما زینب
 
از همان روزِ تولد نظرش گفت حسین
بین آغوشِ همه چشمِ تَرش گفت حسین
مادرش گفت حسین و پدرش گفت حسین
از دلش گفت حسن از جگرش گفت حسین
 
همه دیدند حسن را به حجاب و غیرت
همه دیدند حسین است سراپا زینب
 
آمده تاکه ببینند غمی جاری را
آمده تاکه بگوید به بلا آری را
به سرِ دوش کشد بیرقِ بیداری را
تا به عباس دهد درسِ علمداری را
 
آمده تا بنویسند پس از اعجازش
کربلا کربُبلا گشت ولی با زینب
 
معنیِ محض شهود است که آرایه ندید
عینِ نوری است پسِ پرده که پیرایه ندید
سایه‌ی روشن او را زنِ همسایه ندید
غیرِ عباس و حسینش به سرش سایه ندید
 
بعد از آن خطبه شد و خطبه‌ی او تیغِ دو دَم
بعد از آن خصم خس و پهنه‌ی دریا زینب
 
فاطمه رفت ولی نه دلِ خانه او بود
جایِ زهرا همه شب شمعِ شبانه او بود
سه امام‌اند به گِردش که بهانه او بود
سپرِ هر سه در آن ظلمِ زمانه او بود
 
مادری کرده برای سه امامش جا داشت
که بگویند به او اُمِ ابیها زینب
 
زیرِ دینش همه مدیون بلاءِ زینب
کعبه تا کرببلا زیر لواءِ زینب
زنده شد دینِ خدا پس به خداءِ زینب
باء بسمِ لله ما هست زِ باءِ زینب
 
اول فاتحه شد آخر نامش یعنی
مانده قرانی اگرمانده به یک یازینب
 
مثل یک آه بلند آه که جانکاه گذشت
عمرش اندازه‌ی پنجاه و چهار آه گذشت
با حسین و حسنش آه چه کوتاه گذشت
کَس نفهمید چه بر او همه‌ی راه گذشت
 
همه‌ی راه بجای همه او خورد زمین
همه‌ی راه سپر بود به هرجا زینب
 
آن پیمبر که به هنگام سخن گریه کُنَد
گفت هرکس به غمِ زینب من گریه کُنَد
می‌بَرد گرچه به یک پلک زدن گریه کُنَد
اَجر آنکه به حسین و به حسن گریه کُنَد
 
در حدیث است که فرمود برای فَرَجَم
هفت دفعه قسم ماست به عُلیا زینب
 
روضه‌اش بود که دیدی کفنش را بُردند
ناله‌اش بود چرا پیرهنش را بُردند
تیغ‌ها زودتر از نیزه تنش را بُردند
خورجین‌ها سرِ دور از بدنش را بُردند
 
همه را بُرده ولیکن به تو سوگند نرفت
نخی از مقعنه‌ی عصمتِ کبری زینب
صدای چک‌چکِ چکامه‌خوانِ آسمان رسید
سکوت را شکست، رحمتی که ناگهان رسید
چقدر شعر، از نمازِ صبحِ ابر، می‌چکد
به پای دختری که با ترنّمِ اذان رسید
 
به خاطر نزولش این شهادتین، بر لب است
که عشق، زینب است و بس؛ حسین، عشقِ زینب است
 
حسین گفتم و درآمد اشکِ مادرِ حسین
حسین گفتم آب شد، دلِ برادر حسین
صدای «حا و سین و یا و نون» بلند می‌شود
از آیه‌های هق‌هقِ زبانِ خواهر حسین
 
صدای زینب است این که می‌رود به آسمان
حسین جان حسین جان حسین جان حسین جان
 
من آمدم صدا شوم حسین را صدا کنم
به زندگی رسیده‌ام که خویش را فدا کنم
بیا به صحنِ کامِ من؛ سلام، تربتِ حسین !
بمان و صبر کن ببین چه محشری بپا کنم
 
سلام ای فرات، آبِ تشنه‌ی لبِ حسین !
ببار، ابرِ اشک را به کامِ زینبِ حسین
 
نشسته جبرئیل، بر زمین به احترام من
دوباره وحی، آمده به احترام نام من
صدای عرش، می‌رسد؛ سلام، می‌دهد به عشق
و من جواب، می‌دهم «سلام بر امام من»
 
تمامِ حرف‌های من خلاصه است در حسین
که اولین کلامِ من شده سلام بر حسین
 
در اولین قدم برای این غریب، خواهرم
زمان خواهرانه‌های خود براش، مادرم
به وقتِ جنگ، مردِ جنگ، می‌شوم برای او
زمان فتحِ قلعه‌های‌ کفر نیز، حیدرم
 
اگر شهید می‌شوم؛ اگر اسیر می‌شوم
هزار شکر، عشق را؛ که پاش پیر می‌شوم
 
تمام من فدای او؛ کم است ؟!؛ پس تبار، هم
شهید می‌شوم برای یار، در مزار، هم
موحدانه می‌پرستم آفریدگار، را
به عشقِ «لاشریک‌له» خدا یکی‌ست، یار، هم
 
من از خدا حسین، خواستم فقط همین و بس
فقط به عشق بودنِ حسین، می‌کشم نفس
 
خدا نیاورد که روزهای وصل، شب شود
اسیرِ جاهلانِ دین؛ عقیله‌العرب شود
خدا نیاورد زبانِ مدح، روضه‌خوان شود
به جای «یاحسین»، «واحسین»، ذکرِ لب شود
 
چقدر حالم از مرورِ آن زمانه بد شده
چقدر بد؛ دعای من «خدا نیاورد» شده
در شبِ میلاد می گویم که غوغا زینب است
آمده نوری که می گویند او را زینب است
صبر را آنکس که داده خوب معنا زینب است
نُه فلک در زیرِ پایش هست و اعلا زینب است
 
“آنکه باشد عینِ مولا..مثلِ مولا زینب است “
 
بال و پر را باز کن تا خانه ی حیدر رویم
از سرای خویشتن تا وادی دلبر رویم..
جای دارد هروله کرده ..بدونِ سر رویم
بهرِ تبریک مضاعف جانبِ مادر رویم
 
“آینه در آینه..تندیسِ زهرا زینب است “
 
ای دلِ خسته برو بیت الولا بیتوته کن
در میانِ خانه ی شیرِ خدا بیتوته کن
در جوارِرحمتِ خیرالنسا بیتوته کن
فکر لازم نیست پس با مجتبا بیتوته کن
 
“باعثِ شادابی این جمعِ زیبا زینب است “
 
ابتدائا عالمی را زد به هم با گریه اش
سینه ی صدّیقه شد پُر همّ و غم با گریه اش
زمزمی جوشنده شد بابُ الکرم با گریه اش
غرقِ ماتم شد همه اهلِ حرم با گریه اش
 
“آشکارا شد به عالم..امّ ِ غمها زینب است”
 
گریه اش تبدیل شد بر خنده در آغوشِ یار
مات و مبهوت است چشمانش به رخسارِ نگار
عشقِ خود را یافته این دخترِ دور از قرار
کعبه شد اربابِ عالم..این گل است اند مدار
 
“پس حسین عشق ست و عاشق بهرِ آقا زینب است “
 
ای حسینی ها!شبِ میلادِ فخر المصطفاست
در شباهت گفته اندآئینه ی شیر خداست
خلقتِ این زن یقیناً از همه عالم سواست
هیچ می دانید بانو..حافظِ کرببلاست
 
“آن کسی که دینِ حق را کرده احیا زینب است “
 
عاجزم از گفتنِ مدح و ثنایش..عاشقان
من کی ام تا که سُرایم از برایش عاشقان
دل صفا می گیرد از لطف و صفایش عاشقان
عالم و آدم همه بادا فدایش عاشقان
 
“عصمتِ صغرای حق..بانوی عظما زینب است”
فزون از حد تصویری فراتر از خیالاتی
ز هر وصفی تو بالاتر غنی تر از عباراتی
 
خداوندی که دارد این همه اعجاز در خلقت
تو با حسن کمالت این خدا را راه اثباتی
 
قیامت ، آسمان را تا زمین می‌آورد بانو
قعودت خاک را بالا بَرَد ، بال مناجاتی
 
عبادت شرحی از گفت و شنود توست با خالق
تویی راز و نیاز و تو خودت روح عباداتی
 
خدا خوانده است کوثر مادرت را با سه تا آیه
گمان دارم که آن آیات را تو مثل مرآتی
 
حجاب و عفت و صبر و حیا را رنگ بخشیدی
تو الگوی زنان در بحث ایمان و کمالاتی
 
اگر سادات را زهراست مادر مرتضی بابا
تو دلدار حسین و عمه جان کل ساداتی
 
برای نشر دین حق به خاک کربلا رفتی
رسالت نه ، تو دارای تمامی رسالاتی
 
شکستی هیبت بت های شامی را به اعجازی
خلیل کربلا هستی و ابراهیم شاماتی
 
برای صوت قرآنی که از نیزه به گوش آمد
خلائق پای نی دیدند تو تفسیر آیاتی
 
به کشتی نجات اهل عالم لنگری زینب
تو مصباح الهدی را امتدادی هم که مشکاتی
 
ندیده مادر گیتی چنین عنوان که تو داری
تو هم زین اَبی هم زینت ارض و سماواتی
وقتی شراب ناب در میخانه ها جور است
پس میکده تنها پناهِ عبد مخمور است
ساقی علی و ساغر میخانه کوثر شد
هر کس که مهمان شد سر این سفره ، منصور است
آنکه گدای خانه ی مولای ما باشد
در آسمان ها و زمین محبوب و مشهور است
منبعد از این میتابد از بیت علی ، خورشید
هر کس نبیند نور او را لاجرم کور است
 
ای حضرت خورشید ، تو نورُ علی نوری
تو زینت شیر خدایی سر مستوری
 
باید بیاموزم برای تو سرودن را
نذر قدمهایت کنم هم جان و هم تن را
درّی نفیس و قیمتی میسازی ای خانم
تا که بیاندازی نگاهی سنگ‌معدن را
وقتی طبیب دردها هستی ، نخواهم داد..
به عیش عالم لذت بیمار بودن را
کار مسیحا!؟ نه مسیحا کار دست توست
آموخت عیسی از تو مرده زنده کردن را
 
از ابتدا تا انتهای تو خدا باشد
نیمت اگر زهراست ، نیمت مرتضی باشد
 
مانند زهرا عصمت پروردگاری تو
شاگردِ ممتاز یلِ دُلدُل سواری تو
مثل علی و فاطمه بعد از تو!؟ ممکن‌نیست
صدیقه ی صغری یی و همتا نداری تو
هر گاه لب وا میکنی و خطبه میخوانی
چیزی شبیه حمله های ذوالفقاری تو
عرش خدا چون دفتر کار علی باشد
در دفترش قائم مقام و کارداری تو
 
ای وای از وقتی که چادر بر کمر داری
یا دستمال مرتضی را روی سر داری
 
سنگ محک در باب ایمان میشود زینب
تفسیر موضوعی قرآن میشود زینب
فهمیدم از فرمایش پیغمبر اعظم
جمع حسن جان و حسین جان میشود زینب
تفسیر عشق است و خودِ عشق است و معشوق است
در سرزمین عشق سلطان میشود زینب
زینب حسینی مذهبِ یک دانه ی دنیاست
گفتم‌حسین… و باز گریان میشود زینب
 
مادر سفارش کرد که در روز عاشورا…
مادر سفارش کرد که زیر گلویش را
 
افتاد زینب مو پریشان روی تل بی حال
افتاد از مرکب حسینش در ته گودال
جمعیتی که هجمه میبردند و جا کم بود
در زیر دست و پا تنی که میشود پامال
مرکب سواران آمدند اینبار در گودال
هرچه در ساحل نشستم جزرم اصلاً مد نداد
عرش بر شعرم مجالی که به فرش افتد نداد
سِیر کردم واژه ها راعقلم امّا قد نداد
چشم وا کردم نشان من به جز ابجد نداد
 
لاجَرَم با پای دل در سیر ابجد پر زدم
شصت و نه دفعه پلاک شصت و نه را در زدم
 
شصت و نه دفعه وضو پشت وضو اما نشد
شصت و نه دفعه توسل ؛باب حاجت وا نشد
زیر و رو شد واژه ها مضمون نو پیدا نشد
شصت و نه دست دعا بردیم تا بالا نشد
 
در همین اثنی دمی گیرا به فریادم رسید
یاحسینی و گفتم و خیرش به اجدادم رسید
 
یا حسینی گفتم و دلداده زینب شدم
هو کشیدم تا که مست از باده زینب شدم
عشق دام انداخت و آزاده زینب شدم
سجده ای کردم به خاک افتاده زینب شدم
 
گرچه دارد بیش ازاین الفاظ حرمت زینبش
می نویسم عشق می خوانم به جرأت زینبش
 
بعدلالا؛گریه ها پایان نمی گیردچرا
ابرها لبریز؛پس باران نمی گیرد چرا
طفل کوچک فرصت جولان نمیگیرد چرا
شاه تشنه دربغل قرآن نمی گیرد چرا
 
رفت در آغوش دلبر زهرها چون قند شد
گریه گریه؛ گریه ها تبدیل بر لبخند شد
 
عقل سینه چاک کرد و ناگهان بی هوش شد
عشق شد آرام تا با عشق هم آغوش شد
وقت مستی سررسید و باده ساغرپوش شد
تاسرانگشت محبت شانه گیسوش شد
 
کربلا درجلوه آمد؛زخمها سرباز کرد
خواهراول چشم بر روی برادر باز کرد
 
چشمها را بازکرد و عاشقی آغاز شد
دل برفت ازدست و یک آن روح  در پرواز شد
با اشارات نظر دلدادگی ابراز شد
دستها گهواره شد هنگام خواب ناز شد
 
لای لایی برادر خواهرش راخواب کرد
چشم بست و در مسیرعشق فتح الباب کرد
 
هردوتا صیاد هر دو چون شکار یکدگر
هردو مومن هردوتا آیینه دار یکدگر
هردوتا ثابت قدم پای قرار یکدگر
شب نمی شد روزشان الّا کنار یکدگر
 
هر دوتا واحد شدند وعشقشان مشروح بود
آن قَدَر که دردوتا پیکرفقط یک روح بود
 
مظهر ایمان حسین و روح ایمان زینب است
موج دریاها حسین و ابرباران زینب است
خیمه عفت حسین و حافظ آن زینب است
خط خط قرآن حسین و جلد قرآن زینب است
 
این یکی شمس هدایت آن یکی شمس حیاست
این یکی ابن الولایت آن یکی بنت الهداست
 
باده مستی حسین و ظرف باده زینب است
جاده عزت حسین و نورجاده زینب است
حاکم مطلق حسین و سرنهاده زینب است
شرزه شیرنر حسین وشیر ماده زینب است
 
این یکی طوفان کند آن یک قیامت می کند
این سر و جان می دهد آن استقامت می کند
 
کیست زینب صبر مطلق روح عفت جان عشق
ثانی زهرای مرضیه نوک پیکان عشق
مادر کرببلابانوی هم پیمان عشق
کیست زینب دخت حیدر خواهر سلطان عشق
 
بانویی که کفّه غم را کفایت کرداوست
آنکه درعصردهم نقل ولایت کرد اوست
 
بانوی معصومه خانوم جلیله کیست او
پاک از هرنوع؛ اخلاق رذیله کیست او
مریم عذرای این قوم وقبیله کیست او
بین زنهای جهان شخص عقیله کیست او
 
کیست او؟ آنکه به جز فریادعفت سرنداد
دادعباس و علی اکبر ولی معجر نداد
 
دور بازوی شهامت نقش بازوبند اوست
آن کسی که می زند بر کشته اش لبخنداوست
آنکه یک جاازتعلق های خود دل کَند اوست
وانکه بگذشته است حتی از دوتا فرزند اوست
 
بادورکعت عشق حتی ازنوافل هم گذشت
درمسیرعاشقی از میوه دل هم گذشت
 
چندباری این مسیر خیمه را طی کرد او
با تمام عشق اصرار پیاپی کرد او
تا دوتا گلدسته را تقدیم بر وِی کرد او
اسب آقازاده هایش را خودش هِی کرد او
 
عشق را اثبات کرد او یک تنه با بچه هاش
لافتی جز زینب ولاسیف الّا بچه هاش
 
الغرض این زینبی که کعبه منظوربود
آنکه از همسایه ها هم سایه اش مستوربود
وای برمن بعدعاشورا حجابش نور بود
در حصار اخنس و شمر و سنان محصور بود
 
بی محارم از مسیرکوفه سمت شام رفت
عصمت مستوره در انظار خاص وعام رفت
اگر برای نوکری تو جَنَم نداشتیم
به فکر ما همیشه بوده‌ای و غم نداشتیم
 
هزار سال قبل خلقت تمام کائنات
وجود داشتی و ما بجز عدم نداشتیم
 
به احترام خاندان توست محترم شدیم
بدون اهل بیت شخص محترم نداشتیم
 
قسم به نام اهل بیت می‌خوریم روز و شب
بدون خانواده علی قسم نداشتیم
 
تو مظهر کرامتی و ما بدون بودنت
بخیل می‌شدیم و درکی از کرم نداشتیم
 
برای مدح تو غزل نوشته ایم از ازل
در آن زمان اگر چه دفتر و قلم نداشتیم
 
خدا تو را برای ذات خویش خلق کرده است
وگرنه حوریه به روی عرش کم نداشتیم
 
بجز تو در هوای هرکسی اگر نفس زدیم
دمی اگر که داشتیم بازدم نداشتیم
 
تو انعکاس جلوه حسین بر خلائقی
نداشتیم اگر تو را حسین هم نداشتیم
 
ای عمه‌جان! بدون شک تو «مُحی‌الشَعائری»
بدون زحمت تو بیرق و علم نداشتیم
 
بدون شک شب ولادتت به سینه می‌زدیم
حرم نبود اگر مدافع حرم نداشتیم
قرار هست که از عشق با خبر باشد
نگاه تشنه ی خورشید بر قمر باشد
حسین روبروی زینبش نشسته اگر
بناست نور در این خانه بیشتر باشد
برای خوردن آب حیات می خواهد
که خضر جزء گدایان پشت در باشد
علی به مردم عالم همیشه میگوید
بناست دختر من زینت پدر باشد
بُتِ جدا شدن از عشق خُرد خواهد شد
به دوش زینب کرار اگر تبر باشد
 
شبیه ما که فقیران بر سر راهیم
گدای خانه ی زینب شدست ابراهیم
 
نوشته اند به نام شما تعالی را
خدا برای تو میخواست شأن عالی را
برای درک بلندای نام تو حتی
نبود جرأت پرواز هیچ بالی را
تو زینت ولی اللّه اعظمی زینب
خدا به دست علی داده چه مدالی را
شنیده اند سلیمان به نام نامی تو
خریده از سر بازار عشق قالی را
بگیر قلب مرا پُر کن از محبت و بعد
دوباره پس بده این کاسه ی سفالی را
 
دل کسی که پر از ذکر یا حسین شود
غلام خانه ی ارباب عالمین شود
 
شنیده اند که از خون دوات باید ساخت
و در دو دیده دو رود فرات باید ساخت
حریم زینب کبری ستون عرض و سماست
دلیل بودنِ کلِّ کُرات باید ساخت
به خاک کرب و بلایت قسم که انسان را
نوشته اند که از خاک پات باید ساخت
فقط به خاطر اوصاف چادرت بانو
کتاب های سراسر صفات باید ساخت
حسین رمز نجات جهانیان شد پس
برای صحن تو باب نجات باید ساخت
 
سبوی سینه اش از جام عاشقی پُر بود
اسیر دائمی خانه ات اگر حُر بود
 
به خانه ی تو فلک باز راه پیدا کرد
هزار شکر , فلک تکیه گاه پیدا کرد
اسیر باغچه ی خانه ی تو بود بهشت
اگر که عزت از این بارگاه پیدا کرد
سفید بختی نوکر به رو سپیدی نیست
که شاه نوکر خود را سیاه پیدا کرد
همیشه یاور تنهایی حسین تویی
حسین با تو دوباره سپاه پیدا کرد
در آسمان پی خورشید بود اما حیف
حسین را وسط قتلگاه پیدا کرد
 
و گرگ ها جگرت را دوباره آزردند
همینکه پیرهن یوسف تو را بردند
باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت
متولد شده بود آینه حجب و حیا
دختری که دم او هیبت مولایی داشت
بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد
باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت
مانده بودم چه بگویم به خدا این نوزاد
دختری بود که صد آینه آقایی داشت
عشق باباست به دختر همه اش کار دل است
بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت
یاس هم منتظر آمدن دلبر بود
علت این بود اگر دیده دریایی داشت
 
یک نفر گفت حسین آمد و او غوغا کرد
ناگهان دیده نورانی خود را وا کرد
 
آمده آینه حضرت زهرا بشود
آمده زینت جان و دل بابا بشود
دختر فاطمه و ام ابیهای علیست
پس عجب نیست که او زینب کبری بشود
نام زینب که می آید به خدا جا دارد
کوه دریا شود و موج زنان پا بشود
می تواند همه دم با نظر فاطمی اش
هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود
شب میلاد قرار دل ارباب حسین
نامه ام را برسانید که امضا بشود
اینچنین دختری از فاطمه باید هم که
آبروی نسب آدم و حوا بشود
 
شوری افتاده به هر دل که بیانش سخت است
هرکسی نوکر زینب بشود خوشبخت است
 
او که نور پدر حضرت زهرا را داشت
خلق و خوی پسر حضرت زهرا را داشت
متولد شد و شیرینی این دنیا شد
آنکه نامش شِکر حضرت زهرا را داشت
به دل حیدر کرار جلایی بخشید
آنکه نامش اثر حضرت زهرا را داشت
از بزرگی نگاهش همگی فهمیدند
اینکه زینب جگر حضرت زهرا را داشت
مرتضی مست خدا شد که گلش را بویید
دید عطر سحر حضرت زهرا را داشت
از گدا پروری و خانمی اش شد معلوم
اینکه دستش هنر حضرت زهرا را داشت
 
بی سبب نیست که زهرا می کوثر می خواست
از خدای خودش این مرتبه دختر می خواست
 
دختر شیرخدا آینۀ شیر خداست
دختر فاطمه والله که دریای حیاست
بعد زهرا به خدا در ادب و علم و حجاب
پرچم زینب کبراست که خیلی بالاست
زینب آن بانوی با عزت و والایی که
یکی از پابه رکابان حریمش سقاست
جگری نیست کسی را که کشد معجر او
چونکه او بنت علی شیر زن کرببلاست
آنقدر مثل پدر مست خداوند شده
که شهادت همه جا در نظر او زیباست
وای اگر قصد کند خطبه بخواند زینب
زود ثابت بکند دشمن زینب رسواست
 
از لب خطبه او در و گهر می ریزد
تیغ بردارد اگر یکسره سر می ریزد
 
دست او بسته شد و حوصله او سر رفت
لب گشود و همه گفتند علی منبر رفت
گفت لاحول ولا قوه الا بالله
همه گفتند که مولا به سوی خیبر رفت
همه گفتند که او تیغ دمش حیدری است
ذهن ها سوی سخن پروری حیدر رفت
ذوالفقاری که به لب داشت در آمد ز غلاف
خطبه آغاز شد و آبروی لشگر رفت
آنقدر گفت که افتاد یزید از تختش
آنقدر گفت که اشک همه آنجا سر رفت
ناگهان در وسط گریه و اشک مردم
مردی از جای پرید و طرف یک سر رفت
 
چشم زینب به سر سوخته یار افتاد
فکر آن روز که رفته سر بازار افتاد
آشتی می کند دلم با عشق
در شب ابری تولّد تو
بال ها می زند کبوتر شوق
در دل آسمانی خود تو
 
این منم غرق شور میلادت
ارغوانی ترین گل عالم
در شگفتِ شکفتن نامت
می شود خوب زخم این بالم
 
لحظه های قلم زدن از تو
راه می روم روی آتش
این منم در حضور تو مبهوت
دختر آب! بانوی آتش
 
عشق از روی مآذنه تا صبح
نغمه های حجاز می خواند
روی سجادهی لطیف دلت
گل مریم نماز می خواند
 
ای غیور بلند معنادار!
حرف های تو حرف ریشه ای است
بهر وصف صلابتت خانم
اسوه ی صبر هم کلیشه ای است
 
نور رخسار حیدری تو شد
روشنی بخش خانه ی خورشید
طلعت هاشمی تو زینب
ماه را بُرده است در تبعید
 
بر حجاب سپیدهء چشمت
هاله ای از بهشت می تابد
تو که می خندی از حیای لبت
نور بر سرنوشت می تابد
 
ای غروب نگاه تو دوزخ!
ای طلوع دمیدنت محشر!
ای قیامت، قیامت کبرا!
دست پرورده ی خود مادر
 
به ضریح نگاه تو قلبِ
مستمندم دخیل می بندد
پای گهواره ی پُر از مهرت
حضرت جبرئیل می خندد
 
روز ما روشنی گفته ی تو
شب ما چادرِ سیاهِ شماست
گرچه کعبه پُراست از مضمون
کربلا شعر دلبخواهِ شماست
 
در شبستان بیقراری خود
چقدر من برو بیا دارم
وقتهایی که سخت دلتنگم
در سرم شور کربلا دارم
 
روح، آبشخورش کلام شماست
ای نگاه عمیق عرفانی
ای کلامت میان بی دینان
مثل سر، روی نیزه قرآنی
 
مثل مجنون که سوخت بی پروا
دل ما ساده بود و عشقی ماند
تو که رفتی به کربلا بعدش
کربلا هم دلش دمشقی ماند
 
ای حروف تو چشمهء ترتیل!
صبغه الله رنگ معجر توست
روزهای طلوع آمدنت
روزهای غروب مادر توست
 
راستی ای بهار خوبی ها
از دل مادرت خبر داری؛
دور آن بستری که خونین است…
میشود سهم تو پرستاری؟
 
سختی روزهای این ایام
به دل واژه ها گواه شده
مثل مادر ز بس نخوابیدی
پای چشم تو هم سیاه شده
 
گرچه بعد از چهار و اندی سال
سخنانت شنیدنی شده است
حیفِ تو که یتیم خواهی شد
حیفِ مادر که رفتنی شده است
 
سحر آبی نگاه تو شد
شبِ شعرِ پُر از مقدمه ام
شعرهایم پُر است از روضه
بسکه درگیر داغ فاطمه ام
وقتش شده باید شبِ غم را رها کرد
تا میکده رفت و بساطی دست و پا کرد
بهتر از امشب هم مگر تقویم دارد؟
ساقی بده پیمانه ای تا عقده وا کرد
زهرای بعد از فاطمه از راه آمد
دستِ خدا تکرارِ خلقِ مرتضی کرد
جز این نبوده که خدا با خلقِ زینب
تجمیعِ عباس و حسین و مجتبا کرد
از این به بعد باید درونِ سینه ی ما
یک زینبیه در حسینیه بنا کرد
 
از آن زمان شد کار و بارِ ما مرتب
که خورد بر پیشانیِ ما مُهرِ زینب
 
عرشِ خداوند است زیرِ پای زینب
لُکنت گرفت، خودکار در املای زینب
هستی هر آنچه هست در دستِ عقیله است
تعظیم دارد ساحتِ بالای زینب
چه خوب شد که روزهامان آفتابیست
از لطفِ خورشیدِ حسین ،گرمای زینب
شد نقشه ها نقشِ برآب، کاخِ ستم را
برده است زیرِ آب ها دریای زینب
اصلاً براتِ کربلا وقتی قبول است
که خورده باشد زیر آن امضای زینب
 
بی مثل و بی تکرار، بی همتاست زینب
آئینه ای از حیدر و زهراست زینب
 
تا روز محشر ما گدای این در هستیم
شکرِ خدا در زینبیه نوکر هستیم
حبل و المتینِ عالمی چادر نمازش
ما سائلان یک نخِ این معجر هستیم
هستیم هم عبدِ حسین هم عبدِ زینب
از عالمی با این گدایی ها سر هستیم
از حالمان پرسید باشید هر زمان که
دم می زنیم از نامِ زینب بهتر هستیم
به ما خدا لطفی از این بهتر نکرده
دیوانه و مجنونِ بنتُ الحیدر هستیم
 
زهرای ثانی کوثرِ کوثر رسیده
عشقِ حسین و حیدرِ حیدر رسیده
 
به به، به لحنِ حیدری وارش، جنم را
محکم گرفته شیرزن دستش علم را
با گام های حیدری از کوفه تا شام
لرزیده زیر پای این بانو، قدم را
زینب کجا و مدحِ او در دفتر ما
توصیف این زن کرده عاجز هر قلم را
هر آنچه می خواهید از این بی بی بگیرید
چون ارث بُرده از حسن طرزِ کرم را
بوی علی را می دهد صحن ملیکه
دارد دمشق، حالِ نجف، جانم حرم را
 
در این غلامی منصبِ شاهی نوشتند
ما را از اول زینب اللهی نوشتند
 
تو آمدی و موسمِ شور و شعف شد
درماندگی و مشکلاتم بر طرف شد
در آستان و سایه سارِ پرچمِ تو
هر که نکرده نوکری عمرش تلف شد
بارانِ لطفِ تو به هر خاکی نبارید
مثل کویری خشک و بی آب و علف شد
صد هاجر و آسیه و مریم کنیزت
معنا به دستِ تو حیا، صبر و شرف شد
از حیدر کرار چیزی کم نداری
باید غلامِ دخترِ شاه نجف شد
 
زینب تو در بطنِ حدیثِ اِنّمایی
زینب تو هم زهرائی و هم مرتضایی
 
مهتابِ ما و خواهرِ خورشید و ماهی
ما را کشاندی تا مسیرِ روبراهی
با نور تو در کشتیِ رحمت نشستیم
هر کس که شد دور از تو رفته اشتباهی
گرچه برایت نوکر خوبی نبودم
چیزی ندارم جز خجالت، روسیاهی
ما را برای اربعین یادت بماند
کافیست بی بی جان فقط گوشه نگاهی
جان ها فدای آن دمی که از روی تل
دیدی به جانِ شاه افتاده سپاهی
 
عمامه و شال و عبا، انگشترش را…
بردند تنها یادگارِ مادرش را
 
تو چلچراغ هر شبِ بزمِ وفایی
سنگِ صبورِ کاروانِ کربلایی
ام ابیهای پس از زهرا تو هستی
ام المصائب در غم و غصه، همایی
تو دختر زهرا و ناموسِ خدایی
زینب کجا و ازدحام، انگشت نمایی
رفته سرِ دلدارِ تو بالای نیزه
تو مانده ای در پای نی، وای از جدایی
مثل مدینه تو سرِ بازارِ کوفه
تکرارِ زهرای میانِ کوچه هایی
 
تو روضه ات از مادرت زهرا جدا نیست
زینب سرانجامِ تو هم قامت کمانیست
گریه‌ی عشاق برای هم است
سینه‌شان تنگِ صدای هم است
آنچه دلِ ایل مرا می‌بَرَد
گیسویِ در باد رهایِ هم است
عاشق و معشوق یکی می‌شوند
عشق در این بزم بجایِ همه است
هرچه که دارند به هم می‌دهند
هرچه که دارند به پای هم است
یک شبه تا قرب تو را می‌بَرَد
عشق پَرِ قرب خدای همه است
 
عشق اگر نغمه‌ی روز و شب است
هرچه که دارد همه از زینب است
 
بر تنِ این دشت که باران نشست
نور دمید و تبِ طوفان نشست
تا به ابد هیچ پشیمان نشد
آنکه سر راهِ کریمان نشست
دید که در پای علی عاشقیم
بر سرِ ما مرغِ سلیمان نشست
راه نشان داد و دلم پر گرفت
رفت نجف گوشه‌ی ایوان نشست
مژده‌ی جبریل چه بود از شعف
حمدِ خدا بر لبِ سلطان نشست
 
گفت که پیغمبرِ عشق آمده
حضرتِ زهرای دمشق آمده
 
اینکه شده خاک تو از احترام
قامت عشق است علیه‌السلام
گرچه ندیدند تو و سایه‌ات
سایه‌ی تو بر سرِ ما مستدام
ملتفتِ بابِ تو پیغمبران
ملتمس نافله‌هایت امام
مجمع انوارِ جلال و جمال
جلوه‌ی ذاتیِ خدا را تمام
خادمِ تو حضرت باب‌الحسین
چادرِ تو زینتِ بیت الحرام
 
مُلک و مَلک مات خروشِ تو است
بیرقِ عباس به دوش تو است
 
پیش پرت سِیرِ سماوات هیچ
بین دلت جز حرم ذات هیچ
پیش نمازِ شبِ خاکیِ تو
هرچه که طامات و عبادات هیچ
پیش تو و هدیه‌ی قربانی‌ات
خیریه و خدمت و خیرات هیچ
آنهمه طوفان که ندیده است نوح
پیشِ قد عمه‌ی سادات هیچ
هرچه که غم دیده زمین و زمان
پایِ غمِ پیر خرابات هیچ
 
آمده‌ای کوفه پشیمان کنی
شام به یک صاعقه ویران کنی
 
نامِ تو را ای دلِ دریا سرشت
در وسط معرکه باید نوشت
حضرت زهرایِ پس از فاطمه
ای نفست بیت علی را بهشت
زنده‌ی تو هفت حرم های ما
خاک درت مسجد و دیر و کنشت
هم حرمت هم حرم کربلا
ساخته شد از دلِ ما خشت خشت
من بفدای قلم شاعری
آنکه از الطاف نگاهت نوشت:
 
“خواست که غم دست تو بندد ولی
غم که بُوَد در برِ دُختِ علی
 
قامت تو قامت غم را شکست
دخت علی را نتوان دست بست”
تا که نیافتد به رویت آفتاب
بر سر نیزه سر عباس هست
بر جگرت قبل حسینت زدند
آنهمه تیغی که به یکجا نشست
قطره‌ی خونی که به دوشت چکید
از سرِ بر نیزه ، دلت را گسست
تا به ابد بر سر خود می‌زند
چوبه‌ی محمل که سرت را شکست
 
سنگ از این ، چوب از آن خورده‌ای
جای همه زخم زبان خورده‌ای
 
****
 
* دوبیت از استاد موسوی گرمارودی
محو تو عمری همه حواس حسین است
هر نظر مرتضی شناس حسین است
فیض دعای تو التماس حسین است
پشت سپاه غمت سپاس حسین است
 
هست نگاهش به استجابت زینب
 
نام تو را کربلا به روی نگین زد
اذن ، حماسه گرفت و نقش جبین زد
نی که فقط خطبه‌ات به کوفه کمین زد
زلزله‌اش کاخ شام را به زمین زد
 
هیمنه‌ها شد غبار همت زینب
 
با تو ستون حرم به جای خودش ماند
با تو حرم باز روی پای خودش ماند
بیرق شیعه در اعتلای خودش ماند
شام جهالت در انزوای خودش ماند
 
کرببلا مانده از امامت زینب
 
امر به صبرت نمود حکم برادر
تا که نبیند جهان تلاطم حیدر
امر به صبرت نمود ورنه مُسَخر
پیش شکوه تو بوَد آنهمه لشکر
 
چشم علمدار بر شهامت زینب
 
ماندی و خورشید از غبار برآمد
از نفست تیغ آبدار برآمد
قلب فشردی و لاله‌زار برآمد
بر سر نخل حسین بار برآمد
 
تازه شروع می‌شود قیامتِ زینب
 
کوفه‌ی بیچاره تا نهیب تو را دید
شام در آتش شد و لهیب تو را دید
بیرق طوفانی‌ات شکیب تو را دید
کرببلا فتح عنقریب تو را دید
 
حضرت نهج‌البلاغه حضرت زینب
 
آه که سرنیزه‌ای غریب تورا برد
داد که سنگی لبِ حبیب تورا برد
پیرهنی پاره شد نصیب تورا برد
ضربه‌ای آوای یامُجیب تو را برد
 
کرببلا گریه کن به غربت زینب
 
غزه بمان روی پا که می‌رسد از راه
لحظه پیروزی‌ات که نصرُمن‌الله
غزه بمان اندکی که آتش این آه
می‌زند آتش به ظلم و ظالم و گمراه
 
غزه توسل نما به نصرتِ زینب
ماه یکتایى و بی همتا به دنیا آمدی 
هم ردیف نور اعطینا به دنیا آمدی 
مثل حیدر عالی اعلی به دنیا آمدی 
تو شبیه حضرت زهرا به دنیا آمدی 
 
روز میلاد تو در تقویم روز باور است 
روز عشق و روز تکریم مقام خواهر است 
 
 
آمدی و می رسد بانگ مبارک بادها
بی معلم می شوی فرزانه ی استادها
ای علمدار حقیقت  بانی فریادها
ای دلیل کاف و ها و یا و عین و صادها
 
هرچه دارد کربلا در اختیار جبر توست
پرچم شاه شهیدان هم به سوی قبر توست 
 
 
آمدی تا که بگویی قصه ی پرواز را
تا کجاها برده ای این شور انسان ساز را 
ای رسول عشق می بینم ز تو اعجاز را 
زنده کردی نهضت هفتاد دو سرباز را 
 
 شام در زیر قدمهای تو در تاب و تب است
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
 
 
آمدی تا انتهای جاده ی عشق و جنون 
هم ردیفت بعد زهرا کس نبوده تاکنون
گامهایت در مسیر آیه ی والسابقون
خواهر صبر و کرم ای دختر والراکعون
 
آمدی در دفتر دلدادگان یکتا شوی 
آمدی اسطوره ی میدان عاشورا شوی 
 
 
ای درخت استوار ای اسوه ی شب زنده دار
شد ردیف شرح تو در هر قصیده (اقتدار)
با حضورت شاه مردان حرز میخواهد چکار
(آمدی مستانه تر صف می گشاید ذوالفقار)
 
دختر شیری و یک جلوه ز الله الصمد 
مادری کردی برایش حضرت بنت اسد 
 
 
حاصل پیوستن دریا به دریا زینب است 
چشمهایی که ندید الا جمیلا زینب است
نقش بازوبند ساقی حرم یا زینب است 
لافتی الاعلی لا عشق الا زینب است 
 
باز هم رو سوی بانوی وفا آورده ام
شصت و نه دفعه به لب نام تو را آورده ام 
 
 
واژه ی ایثار را باید به پای تو نوشت
در مقام صبر هم باید برای تو نوشت 
شاه را مشتاق و بی تاب دعای تو نوشت 
بعد او کرببلا را کربلای تو نوشت 
 
جان فدای شاعری که اینچنین زیبا سرود 
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود 
 
 
خیرها از تو رسیده دست ما خیر کثیر 
عشق دارد در کنار تو مراعات نظیر 
حضرت ام الحیا اخت الحسن بنت الامیر 
ای اسیری که اسارت شد به دست تو اسیر 
 
از میان محملت نور خدا تابیده است 
دشمنت یک لحظه هم آه تو را نشنیده است 
 
 
عقل را بازی گرفتی عشق حیرانت شده
مرتضی هم محو در تفسیر قرآنت شده 
هر که دیده جلوه هایت را مسلمانت شده 
هر که نامت را شنیده بعد گریانت شده
 
چند وقتی هست پای تو جنون دلباخته
مرز بین حق و باطل را حریمت ساخته
 
 
کاش قابل بودم و از یاورانت می شدم 
با نشان زینبیون بی نشانت می شدم 
با دو جرعه عشق از لب تشنگانت می شدم 
از شهیدان دفاع از آستانت می شدم 
 
ما همان سیل خروشانیم در راه بلا 
کلنا اصحابک لبیک بنت المرتضی
اوصاف ذوالجلال دمادم مشخص است
توحید ناب در همه عالم مشخص است
بیت النبی که مرکز اسماء کبریاست
یک یک در آن عشیرۀ خاتم مشخص است
از بعد پنج تن، به خداوندیِ خدا
تفسیر گوی سورۀ مریم مشخص است
در حرفِ صادِ سوره، ببین صبرِ زینبی
سرتاسرِ مصیبت اعظم مشخص است
از یک نگاهِ سِرّیِ خواهر، برادری
تا روز حشر، خیمه و پرچم مشخص است
تا چشم، کار میکند از خانۀ علی
تا نینوا صفوف منظم مشخص است
 
مژده بده، عقیلۀ آل علی رسید
آئینۀ جمال و جلال علی رسید
 
 
حمد و ثنای نور که آسان نمیشود
وصف خدای عشق، بدینسان نمیشود
آن خانه ای که«یُذکَرَ فیهَا اسمُهُ»در اوست
شرحش به شعر و نظم و به دیوان نمیشود
آنکس که در کتاب خدا مدح میشود
مدحش به غیر آیۀ قرآن نمیشود
آن تربیت شده، سرِ دامان فاطمه
جز با زبان فاطمه اذعان نمیشود
گنجینۀ نهان معارف شد آشکار
ورنه عیان، معارفِ پنهان نمیشود
سلطان عشق، گفت که این خواهر من است
هر دختری که خواهر سلطان نمیشود
 
دلهای بی قرار به سامان رسیده اند
تا زینب و حسین ز رضوان رسیده اند
 
 
اینجا نگاه آینه هم، حرف میزند
گفتارِ عاشقانه چه کم، حرف میزند
وقتی شوند عاشق و معشوق روبرو
بوسه، بجای نوحه و دَم حرف میزند
دیدار اول است،ولی مثل آخر است
گویا کسی ز قامت خم حرف میزند
عمق نگاه پاک پیمبر به زینبش
از شعلۀ خیام حرم حرف میزند
فرمود: احترام به این طفل واجب است
دارد نبی ز غصه و غم حرف میزند
آرامش حسین بهم ریخت ناگهان
چشمان خیسِ فاطمه هم حرف میزند
 
قنداقه چونکه دست بدستِ حسین شد
زینب عجیب، واله و مست حسین شد
 
 
کودک، کنار سیبِ بهشتی نفس کشید
یک بوی سیب آمد و آهی سپس کشید
این بوی سیب تا تهِ گودال هم رسید
وقتی تنِ برادرش از خار و خس کشید
نیزه شکسته های تنش را کنار زد
بیرون، تنِ نهان شده را از قفس کشید
رگها بریده بود و گلویش دریده بود
لب را بر آن گلوی عطش دیده بس کشید
پس دست بُرد زیرِ بدن، رو به آسمان
شکرِ خدا نمود و ز دیدار دَس کشید
اوباشِ کوفه بر سرِ بانو که ریختند
نعره ز ناقه آمد و بانگ جرس کشید
 
با ناقه های تازه نفس، بی جهاز رفت
از کربلا به کوفه و شام و حجاز رفت
 
 
امروز تلِّ زینبیه، قبله گاهِ ماست
یعنی حریم حضرت زینب پناه ماست
آری، حرم چو در خطر افتد،به او قسم
اول، حریم زینبیه قتلگاه ماست
ما راهیان کوی حسینیم و بیدرنگ
هر بقعه ای که در خطر افتاد، راه ماست
آل سعود، مثل زباله ست زیر پا
هیئت، زمان حمله به دشمن،سپاه ماست
ما تخت و تاج پادشهان زیر و رو کنیم
شاه نجف، همیشۀ تاریخ شاه ماست
ما اقتدا به پرچم عباس میکنیم
پیوسته در نگاه ولایت نگاه ماست
 
روزی که بر سلالۀ زهرا فدا شویم
با قهرمان کرب و بلا آشنا شویم
زیبایی دریاست در اعماق نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده
از شوق ، علی سفره به اندازه یک شهر
انداخت ، به شکرانه ی نوری که رسیده
 
 
کاشانه ی اهل دل و میخانه ی هستی
دنیا و سماوات و عوالم همه روشن
عطر خوش او پر شده در شهر مدینه
به به چه گلی ! چشم و دلت فاطمه روشن
 
 
لبخند نشسته به لب حضرت ساقی
مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر
تا آمده لبریز شده چشمه ی تسنیم
کامل شده با آیه ی او سوره ی کوثر
 
 
بی تاب شدی ، دختر مهتاب رخ عشق !
بارانی اشک است چرا صورت ماهت ؟
گریانی و پیش کسی آرام نداری
دنبال کدام آیت حق است نگاهت ؟
 
 
باران بهاری شده ای دختر حیدر
زهرا چه کند گریه تو بند بیاید
باید که بگویند کنار تو حسینت
تا شاد شوی ، با گل و لبخند بیاید
 
 
همسایه ندیده به خدا سایه ای از تو
تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری
پیداست ولی دختر سردار حنینی
از شور کلام و دل شیری که تو داری
 
 
شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک
بانو ! چه کنم روی دلم سوی فرات است
جز اشک چه گویم که همه هستی عالم
عشق تو ، حسین تو ، قتیل العبرات است
 
 
اینقدر نریز اشک ، صبوری کن و بگذار
هر قطره ی این اشک برای تو بماند
وقتی شب باریدن اشک است که مادر
در گوش تو لالایی پرواز بخواند
 
 
یک روز بیاید که پدر را تو ببینی
با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه
با چادر خاکی برود مادر و فردا
با چادر کوچک بشوی خانم خانه
 
 
یک روز بیاید که حسن را تو ببینی
با اشک بشوید تن پاک پدرش را
فردا خود او بی رمق و رنگ پریده
در تشت بریزد قطعات جگرش را
 
 
روزی برسد ، ... کاش که می شد نرسید ... نه
آن لحظه ی سنگین خداحافظی از یار
ای کاش که هرگز به سراغ تو نیاید
تا پیرهن کهنه بخواهد ز تو دلدار
 
 
آن لحظه نیاید که تو باشی و بیفتد
آن سایه ی سر ، بی سر و بی سایه به صحرا
ناموس خدا باشی و بر ناقه ی عریان
بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا
آب زنید راه را آب حیات آمده
کوثر کوثر نبی، علی صفات آمده
علیمه و فهیمه ی فاطمیات آمده
 
قمر به سجده رفته چون بدر جمیله می رسد
دیده ی جهل کور شد زآنکه عقیله می رسد
 
 
جاه و جلال مصطفی، مُلکَت* و مال فاطمه
چشمه ی نوش مرتضی، آب زلال فاطمه
بزرگ - خواهر حسن، شهپر بال فاطمه
 
زنی به جز تو عشق را مرد سفر نمی شود 
بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود
 
 
دامن پاک وحی جز وحی گهر نیاورد
نیّره ی نبی به جز شمس وقمر نیاورد
مادر دهر می سزد دگر پسر نیاورد
 
چه دختری که با دو صد شیر پسر برابر است
نبین که زینب است او، که خود علی دیگر است
 
 
چه زینبی که عرش را سریر خویش می کند
چه زینبی که صبر را اسیر خویش می کند
چه زینبی حسین را امیر خویش می کند
 
حسین زنده در دلِ جوش و خروشِ زینب است
علم زمین نمی خورد، علم به دوش زینب است
 
 
حب علی است در دلش خلیل اگر خلیل شد
مریم اگر عفیفه شد، به فاطمه دخیل شد
بزرگ شد هر که در این بیت شرف ذلیل شد
 
در این سرا هزارها فضه جلیله می شود
ولی میان این حرم یکی"عقیله" می شود
 
 
عقل به زانو آمد از درایتی که داشته
لال شده زبان از آن فصاحتی که داشته
خجل شده عبادت از عبادتی که داشته
 
عجب به بردباری و صبرِ دلِ شکسته اش
نمازها فدای آن نافله ی نشسته اش
 
 
تو زینبی، کریمه ای و من شدم گدای تو
شیعه فدای پرچم گنبد باصفای تو
مدافع حرم که شد دور حرم فدای تو
 
ذکر یل ام بنین به زیر لب گرفت و رفت
تاج شهادت از دمشق و از حلب گرفت و رفت
 
 
آه که در مدینه یک مدافع حرم نبود
دری که باب وحی شد چه شد که محترم نبود
فشار در، ضرب لگد، سزای مادرم نبود
 
 آتش ودود از در خانه زبانه زد ولی
به غیر صبر این میان نداشت چاره ای علی
 
***
*فرهنگ فارسی معین: (مُلککَت) پادشاهی ، سلطنت
دخترم گریان نشو الان نگارت می رسد 
تاب را از کف نده تاب و قرارت می رسد 
اوّلین ساعاتِ عمرِ توست قدری صبر کن 
لحظه ها رد می شود صبحِ بهارت می رسد 
مثلِ خورشیدی طلوع کرده ست رخسارِ حسین 
دیدی آخر صاحبِ عزّ و وقارت می رسد 
یک تبسّم کن فدایِ خنده هایت ،جانِ من
که نسیمی خوش میانِ شاخسارت می رسد 
 
دیده را وا کن ببین دلدارِ زیبا آمده
گریه را بس کن ببین که جانِ زهرا آمده
 
دخترم عاشق شدی از لحظه ی بدوِ ورود 
مادرت شکرانه ی نعمت کند بر حق سجود 
عاشقی کن دل بده بر حضرت سالارِ عشق 
این پسر باشد برایِ نُه فلک بود و نبود 
دخترم تا می توانی یاورِ مظلوم باش 
خواه در حالِ قیام و خواه در حالِ قعود 
دیدی آخر خنده ی نازِ حسین ابن علی 
از تو ای آئینه ی زیباترین،دل را ربود 
 
دیده را وا کن که آمد دلربایِ عالمین
چشمِ خود وا کن ببینی صورتِ ماهِ حسین
 
دخترم! نقشِ تو باشد بعدِ دلبر.. محوری 
کربلا را با خودت انگار هر جا می بری 
روحِ تو خیلی بزرگ است صلابت پرور است 
مطمئناً می کنی در کوفه کارِ حیدری 
گوش کن ای بهترین همراهِ سبطینِ نبی 
هم حسین را هم  حسن را بعد از این تو خواهری 
روز عاشورا تو را سوگند بر جانِ حسین 
از گلویِ او بگیری بوسه هایِ مادری 
 
روزگاری جایِ من رویایِ دل کامل کنی 
 نقشه هایِ خصم را با خطبه ات باطل کنی
وقتی که تو را  عرش معظم آورد
یک فاطمه زهرای مجسم آورد
قنداق تو را که آسمان می بوسید
جبریل به گریه های نم نم آورد
تو آمدی و همه به هم می گفتند
از صبر دل تو صبر هم کم آورد
وقتی که تو آمدی حسینت می گفت
با آمدنت خدا محرم آورد
وقتی که تو آمدی حسینت پا شد
در پیش تو هفتاد دو پرچم آورد
 
آنگاه سپرد دست بالا دستت
هفتاد و دو پرچم خدا را دستت
 
خورشید گرفته نور خود را از تو
دریا هیجان و شور خود را از تو
حتی گل جانماز هم می گیرد
شاداب ترین حضور خود را از تو
لبخند به چهره داری و غم به دلت
دارد غم ما سرور خود را  از تو
مردان خدا گرفته اند ای بانو
برگ گذر و عبور خود را  از تو
ایوب ترین مرد بلا هم دارد
ایمان دل صبور خود را از تو
ای عمه دلشکسته عاشورا
مهدی طلبد ظهور خود را از تو
 
ای قبله نمای حاجت یوسف ها
حاجت بده ای عمه حاجات خدا
 
بانوی ستاره ها و زیبایی ها
بانوی سحر خیز تماشایی ها
در عرش همه از تو سخن می گویند
ای بانوی با کمال بالایی ها
از خانمی توست که هی می ریزد
دور و بر تو این همه آقایی ها
جز تو چه کسی به کربلا می سازد
از این همه اتفاق زیبایی ها
یک عده تو را فاطمه ات می خوانند
یک عده تو را حیدر زهرایی ها
یک عده گل مریمشان تو هستی
ای مریم قدیسه عیسایی ها
 
ای دسته گل مریم زیبای علی
مجنون پر از فاطمه! لیلای علی
 
افلاک حریم تو , جهان اقلیمت
یک عرش پر از فرشته در تعظیمت
با شاخه ی گل هزار پیغمبر هم
ایستاده در این مجالس تکریمت
شرمنده از اینکه دستهایم خالی است
اما همه زندگیم تقدیمت
هر قدر ورق می زنم اوقات تو را
جز نام حسین نیست در تقویمت
با یک سر بر نیزه چه کرده ای که
از کوفه الی شام شده تسلیمت
 
تو از سر چشمه آب خوردی بانو
تو بر سر نیزه دل سپردی بانو
السلام ای ملیکه ی دنیا
السلام ای شفیعه ی عقبی
 
السلام ای زلال تر از اشک
السلام ای مطهر والا
 
نوه ی دختری پیغمبر
نور چشمان سید بطحا
 
مثل آیینه ی تمام نما
روی تو شد خدیجه در زهرا
 
خوش به حال علی که گردیده
نام پاک تو زینت بابا
 
صد هزاران فرشته می خواهد
تا کشد ناز دختر مولا
 
بال جبریل بالش سر تو
سایه بان تو قامت طوبی
 
دور گهواره ات چه می بینم
لشگری صف کشیده از حورا
 
همه در نوبت اند تا گیرند
بوسه از خاک زیر پای شما
 
قدری آهسته وحی نازل شد
بر وجود مقدس طاها
 
کلیات کلام حق گردد
بی کم و بیش این چنین معنا
 
 واجب الاحترام شد زینب
دختر ارشد کنیز خدا
 
هرکه گرید برای این دختر
اجر آن می شود معادل با
 
گریه بر غربت امام حسن
گریه بر داغ سیدالشهدا
 
مادر عشق دختر حیدر
لب کنم باز بهر مدح و ثنا
 
در طریق تو مست باید شد
از طهوران باده ی الا
 
هر دلی شد دخیل کوی تو
در قیامت نمی شود رسوا
 
ما گدایان بین راه توایم
علیا حضرتا تصدقنا
 
کرم از توست ورنه کاسه ما
به خدا نیست مستحق عطا
 
 من چه گویم که آیه ی قرآن
ز کراماتتان بود گویا
 
 قرص نان تو می کند نازل
هل اتی بر سرای آل کسا
 
 چه سحرها نماز شب خواندم
تا که شاید تو را کنم پیدا
 
 همه شب های تو مسیحه ی عشق
می دهد بوی لیله المحیا
 
 در قنوت تهجدت دیدم
رتبه های مقام محمودا
 
 در رکوع تو جلوه های خضوع
سجده ات مست ربی الاعلی
 
 در نماز شبت چه ها می دید
که حسین گفت التماس دعا
 
 نفحات مقدست بانو
زنده سازد دو صد مسیحا را
 
 شصت و نه بار ذکر یا زینب
رمز توحید را کند افشا
 
 هرکه آواره ی حسینت شد
در حریم تو می کند ماوا
 
 خاطرت را ز بس خدا می خواست
با حسین آفرید قلب تو را
 
 السلام ای شریکه الارباب
فانیا للحسن سر تا پا
 
 تا که مهر تو در دلم باشد
سایه ی عشق بر سرم بادا
 
 دستگردان شدی میان حرم
تا رسیدی به دامن لیلا
 
 کشتی ارباب عشق بازان را
ناز دار خدا دودیده گشا
 
بین هر تار معجرت بینم
آیه ی کاملی ز حجب و حیا
 
 چادرت محترم تر از کعبه
صورتت در حجاب بی همتا
 
 در چهل سال گفته همسایه
که ندیده است سایه ات حتی
 
 کسب فیض از تو کرده ام بنین
تا که گردیده مادر سقا
 
آمدی تا که پر کنی جای
مادرت را میان بیت ولا
 
آمدی و چه زود می پیچد
بین خانه صدای «وا اُمّا»
 
کاش این جا تمام می شد کار
تازه آغاز می شود غمها
 
دومین داغ داغ محراب است
فرق منشق و ناله ی ابتا
 
 سومین غربتت به یک تشت است
لب خونین و ذکر واحسنا
 
مادر درد السلام علیک
صاحب هر مصیبت عظما
 
جبرییل دلم خبر داده
می شوی ار حبیب خود تو جدا
 
چه می آید سرت خدا داند
الامان الامان ز عاشورا
 
بین گودال بنگری زینب
یک گلویی که گشته منحورا
 
ناله هایی ضعیف می آید
گوییا در میان هلهله ها
 
هاله ی نور گوشه ی مقتل
ناله های غریب واغوثا
 
مادرت بود و دور تا دورش
آسیه, مریم, هاجر و حوا
 
ناله می زد حسین را کشتند
با لب تشنه بر لب دریا
 
یک سوالی برای من مانده
بی جواب ای عقیله ی دنیا
 
تو چه دیدی کسی نمی داند
که زدی ناله آه «یا جدا»
 
از چه بر جد خود نشان دادی
تن بی سر دو بار با هذا
 
این حسینت مرمل بدما
گشته جسمش مقطع الاعضا
 
مو کنان سوی خیمه گاه مرو
بهر بوسیدن گلو بازآ
 
سر خود را بلند کن بنگر
روی نیزه سری رود بالا
 
کاش دشمن دگر حیا می کرد
ختم می شد مصیبتت اینجا
 
بوی جسم حسین می آید
ازچهل نعل تازه در صحرا
 
بعد از آن شد رسالتت آغاز
ای علمدار صبر روح وفا
 
تویی آن اولین ولی فقیه
در زمان امام کرب و بلا
 
این قصیده دگر کنم کوتاه
با تمام قصور ای والا
 
دامنت را به گریه می گیرم
تا نمایی برات ما امضا
 
نذر کردم اگر رسیدم من
زنده در آن حریم و صحن و سرا
 
هر قدم نام تو فقط ببرم
تا کنم در حرم به پا غوغا
 
در شب عید خواهشی دارم
می پذیری ز نوکرت آیا؟
 
آبرودار بر گل نرگس
بنما تو سفارش ما را
 
از حبیبم بخواه برگردد
از سفر آن امام خوبی ها
 
با تمام وجود می گویم
اعتقادم میان لوح قضا
 
کار عشقم و خراب خراب
عاشق زینبم به اذن شما
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
یعنی که جام دیده ی ما پُر شراب شد
مستی ما به رتبه ی اعلی رسیده است
آنگونه که دل همه ی ما خراب شد
زهراترین ستاره ی زهرا طلوع کرد
نوری دمید و قبلگه آفتاب شد
بعد از طلوع مِهر رخش دل جلا گرفت
در ذره ذره های دلم انقلاب شد
امشب خدا برای علی حیدر آفرید
زیباترین دعای علی مستجاب شد
“یک نیمه اش حسن شد و یک نیمه اش حسین”
از شدّت بزرگی اش عالی جناب شد
از بس که شأن و منزلتش پر بها بود
وحی خدا به حضرت ختمی مآب شد …
… آمد ندا که نام دل آراش زینب است
این گونه شد که زینت بابا خطاب شد
 
قائم مقام فاطمه آمد ادب کنید
از او سعادت دو جهان را طلب کنید
 
ما از ازل گدای پریشان زینبیم  
شکر خدا که ریزه خور خوان زینبیم
با یک دعای او همه عاشق شدیم و بس 
یعنی که عاشقانه مسلمان زینبیم
ما را خرید و نوکر اربابمان نمود 
ممنون لطف و بخشش و احسان زینبیم
طعم شراب کوثری او زبانزد است 
مست و خراب باده ی جوشان زینبیم
با یک نگاه حیدریش جذبمان نمود 
ما قوم در به در,همه سلمان زینبیم
حجب و حیای دختر زهرا زبانزد است 
تا روز حشر ما همه حیران زینبیم
مثل خدیجه هستی خود را فدا نمود 
مبهوت عزم راسخ و ایمان زینبیم
او یک تنه مقابل دشمن قیام کرد 
دلداده های رزم نمایان زینبیم
 
مانند مرد باشد اگر چه که خانم است
خون علی میان رگش در تلاطم است
 
او آمده زمین و زمان را تکان دهد
مثل مسیح بر تن هر مرده جان دهد
او آمده که با کرم کردگاریش
با نور خویش بر سر ما سایه بان دهد
او آمده که آیه ای از هل اتی شود
بر دست های خالی ما آب و نان دهد
او آمده که با نخی از تار چادرش
بر دوستدار فاطمه برگ امان دهد
او آمده که با نفس مصطفاییش
قد قامت نماز ولا را اذان دهد
او آمده پیمبر خورشید طف شود
در ماجرای کرب و بلا امتحان دهد
او آمده که حق خودش را ادا کند
یعنی به راه عشق,دو تا نوجوان دهد
او آمده برای حسین خواهری کند
او آمده که خواهریش را نشان دهد
 
خواهر- برادری که عزیز دل هم اند
تنها همین دو عاشق و معشوق عالم اند 
 
هرگز کسی شبیه تو خواهر نبود و نیست
در آسمان عاطفه اختر نبود و نیست
دار و ندار تو همه وقف حسین بود
مانند تو به پای برادر نبود و نیست
حتی تو از عصاره ی جانت گذشته ای
در کربلا,شبیه تو مادر نبود و نیست
آیینه ی شکسته ی صحرای کربلا!
مانند ماجرای تو دیگر نبود و نیست
بر شانه ی صبور تو بار رسالت است
مانند تو کسی که پیمبر نبود و نیست
در ذیل خطبه های فصیح تو گفته اند:
اصلاً کسی شبیه تو “حیدر” نبود و نیست
شیوایی کلام تو را هیچ کس نداشت
از ذوالفقار نطق تو خوشتر نبود و نیست
زینب شدی که زینت شیر خدا شوی
یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست
 
در دفتر ثنای تو ای یاس مریمی
این بس بُوَد که عالمه ی بی معلمی
 
هر دختری که دختر زهرا نمی شود 
هر بانویی که زینب کبری نمی شود
!دار و ندار حضرت حیدر,مجلّله
جز تو کسی که “زینت بابا” نمی شود
وصف و مدایح همه ی خاندانتان 
در فهم و عقل ما به خدا جا نمی شود
پرونده ی زمین و زمان,زیر دست توست 
بی اذن تو که نامه ای امضا نمی شود
صبر و ادب به پای تو قد خم نموده اند
این واژه ها بدون تو معنا نمی شود
دریا اگر مرکّب و گل ها قلم شوند
 یک شمّه از فضائلت انشا نمی شود
عیسی به نام نامی تو می دهد شفا
بیخود مقام او که مسیحا نمی شود
شأن و مقام حضرت مریم ز مهر توست
بی مهر تو که بانوی دنیا نمی شود
 
صدّیقه و زکیّه و تندیس عفّتی 
تو گوهر مقدّسه ی بحر عصمتی
 
آیینه ی تمام کمالات مادری 
یادآور جلال و کمال پیمبری
مستجمع جمیع صفات علی تویی 
یعنی تویی علی و علی تو,چه باوری؟
حیدر اگر به شهر علوم نبی در است 
بانو! تو هم به شهر وصال حسین,دری
وقتی به روی دست نبی گریه می کنی 
چشم انتظار دیدن روی برادری
در پای درس مادر خود پا گرفته ای 
بیخود نشد که عالمه ی آل حیدری
علم لدنّی تو گواه کمال توست
الحق که از سلاله ی زهرای اطهری
با نطق حیدری و بیانات فاطمی
ویرانگر قبیله ی شوم و ستمگری
با هر کلام خود به عدو تیغ می کشی
در رزم خود شبیه برادر, دلاوری
 
با قدرتت به قله ی دل ها علم زدی
فتح الفتوح آل علی را رقم زدی
 
ای بانویی که اسوه شدی بر ادیب ها
مدح و فضائل تو بُوَد از عجیب ها
با هر خطابه ی تو علی زنده می شود
مبهوت ذوالفقار کلامت خطیب ها
وقتی که با حسین خودت حرف می زنی
پیچیده می شود همه جا عطر سیب ها
ای یادگار فاطمه,علیا مخدّره
زهرا نسب شدی که شوی از نجیب ها
وقتی که نام توست به دارو چه حاجت است
اصلاً نیاز نیست وجود طبیب ها
با نام تو تمامی حاجات ما رواست
ای بهترین تجلّی امّن یجیب ها
طعم خوشی و طعم بلا را چشیده ای
ای مَحرم تمام فراز و نشیب ها
تفسیر داغ در نظرت جز “جمیل” نیست
محو شکوه عشق تو صبر و شکیب ها
در ظهر واقعه چقَدَر غصه خورده ای
ای خواهر خمیده ی شیب الخضیب ها
 
بانو! تو را برای حسین آفریده اند 
گریه کن عزای حسین آفریده اند
 
ای یادگار فاطمه,غم پرور حسین 
هم خواهر حسینی و هم مادر حسین
همپای او شدی و رهایش نکرده ای 
حتّی میان موج بلا,یاور حسین
بار رسالت علوی روی دوش توست 
با این حساب بوده ای پیغمبر حسین
چشم امید او به نماز شبت بُوَد
روح دعا و کعبه ی نیلوفر حسین 
دیدی که نیزه ها همگی حلقه بسته اند 
دور ضریح بی کفن پیکر حسین
حتّی به روی نی چقَدَر خوب واضح است 
آثار بوسه های تو بر حنجر حسین
شکر خدا نموده ای وقتی که دیده ای 
زخمی شده تمامی بال و پر حسین
در شام و کوفه بودی علمدار قافله
جانم فدای تو همه ی لشکر حسین
 
اسلام با حضور تو ریشه دوانده است
عالم از این شهامت تو مات مانده است
 
زینب اگر نبود که زمزم نداشتیم
از ابر دیده بارش نم نم نداشتیم
زینب اگر نبود دگر کعبه ای نبود
باور کنید روح دعا هم نداشتیم
زینب اگر نبود,میان کتاب حق
جایی برای سوره ی مریم نداشتیم
زینب اگر نبود جهان کفر محض بود
نامی ز دین حضرت خاتم نداشتیم
زینب اگر نبود دگر حیدری نبود
شیر نبرد خطّ مقدّم نداشتیم
زینب اگر نبود علی,فاطمه نداشت
آیینه ی نبی مکرّم نداشتیم
زینب اگر نبود کرم زاده ای نبود
مثل حسن کریم دو عالم نداشتیم
زینب اگر نبود به دنباله ی حسین
جایی برای واژه ی “جانم” نداشتیم
زینب اگر نبود تلاطم نداشتیم
قطعاً برای شور و نوا دم نداشتیم
این حرف آخر است که امشب قلم نوشت
زینب اگر نبود “محرّم” نداشتیم
 
شکر خدا که از می عشقش لبالبم
شکر خدا که شاعر دربار زینبم
خدا به کوثر خود کوثری عطا کرده
برای مَظهر حق مُظهری عطا کرده
علی است مَظهر حق مُظهرش شده زینب
برای شیر عرب گوهری عطا کرده
مقربان الهی گدای درگاهش
خدا به خیل ملک دلبری عطا کرده
به خنده، باز شده غنچه ی لبان حسن 
که حق به شاه کرم خواهری عطا کرده
حسین آمده قنداقه را بغل گیرد
خدا به خون خدا لشگری عطا کرده
 
دخیل یک نخی از معجرش پیمبرها
فقیر یک نظرش می شوند اکبرها 
 
چه دختری که سرا پا جمال فاطمه است
علیمه است و فهیمه، مثال فاطمه است
دوباره دختر خیرالبشر دلش شاد است
به یمن مقدم او خوب، حال فاطمه است
حقیقتی است که دختر به مادرش برود
چقدر چهره ی او چون جمال فاطمه است
که هست؟ سبط نبی زینت دل حیدر
که هست؟ دختر نیکو خصال فاطمه است
به شام و کرب و بلا طرز خطبه خوانی او
نشان دهنده ی اوج جلال فاطمه است
 
بیان کننده ی قرآن، مُفسر آیات
بگیر دست مرا ای عقیله ی سادات
 
نبی است زینت هستی و زینتش کوثر
علی است زینت عرش و تو زینت حیدر
تمام علت خلقت اگر چه فاطمه است
تویی به حضرت ریحانه برترین دختر
تو آمدی که تجلی کند صبوری حق
به بحر عصمت و بحر حیا شدی گوهر
رسیده ای که ببخشد خدا به "العفوت"
حسینیان گنه کار را دم محشر
حسین فلک نجات است و کشتی ایمان
برای کشتی حق ناخدایی و لنگر
 
بدون هیچ معلم تو عالمه هستی
پناهگاه ولایت چو فاطمه هستی
هدیه ی کوثری کوثر - تو
ای به عطر خدا معطر - تو
اوج تو‌ در نهایت فهم است
سایه ات نور سایه ی سر - تو
ای ملیکه ترین ملک پرور
میکنی ملک خاک دل زر - تو
افق جلوه گاه تو بی مرز
از کران تا کران سراسر - تو
طبع نارس کجا مدیحه ی تو
از سروده شدن فراتر - تو
فاطمه هر نظر رسول خداست
از همه حیث مثل حیدر - تو
تیزیِ تیغ  ذوالفقار علی
فاطمه فاطمه  مکرّر -  تو
 
آمدی و نجابت آوردی
به دعا استجابت آوردی
 
از وقارت حیا درست شده
جلوه های خدا درست شده
از سکوتت برابر تقدیر
ارتعاش صدا درست شده
تا که صبر تو را بیاموزند
از ازل ماسوا درست شده
تا بیفتند محضرت بانو
بخدا دست و پا درست شده
تا که تحت نظارتت باشند
هم قدر هم‌قضا درست شده
در پی عشق جاودانه ی تو
عاشق مبتلا درست شده
مشکلاتم به لطف حضرت تو
یا که حل بوده یا درست شده
تو نگاهی اگر کنی حتماً
سفر کربلا درست شده
 
السلام علیکِ  یا زینب
راهی ام کن‌به کربلا زینب
 
با تو زنده است نام عاشورا
تویی رکن قیام عاشورا
ضامن ماندگاری عشقی
اعتبار و دوام عاشورا
سینه سینه رسید گوش همه
با وجودت پیام عاشورا
پرچم سبز اقتدارت هست
تا ابد روی بام عاشورا
در نماز شبت دعایم کن
به تو گفته امام عاشورا
خطبه ات ترجمان حجب ووقار
مرتضای نیام عاشورا
 
ای کلامت کلام آل الله
عمه جان تمام آل الله
درخت معرفت داده ثمر حیدر، ثمر زهرا
در ایجاد جهان دارد اثر حیدر، اثر زهرا
دلیل آفرینش هست اگر حیدر، اگر زهرا
ندا آمد در این خانه : خبر حیدر! خبر زهرا!
 
جلیله می رسد دیگر/ جمیله می رسد دیگر
جهالت خوار خواهد شد/ عقیله می رسد دیگر
 
 
فروغ چشم پیغمبر بر این خانه شده نازل
حدیث قدسی دیگر بر این خانه شده نازل
دوباره سوره کوثر بر این خانه شده نازل
محمد، باز یک دختر بر این خانه شده نازل
 
به دامن گل بریز امشب/  گل خنده رسان بر لب
 زمین را نورباران کن/ که آمد حضرت زینب
 
 
درخت بردبار روبروی بادها زینب
فهیمه، عالمه، معصومه و روح دعا زینب
نبوت مسلک و عبد ولایت آشنا زینب
بود ذکر همه کروبیان امروز یازینب
 
به طاق آسمان ماه او/ مسیر و شاخص راه او
یدالله، فوق ایدیهم/ یدالله یدالله او
 
 
که هست او؟ خواهر طوفان، که هست او دختر کولاک
مفسر زاده و تفسیر وحی خواجه ی لولاک
طنین خطبه اش تیری به قلب دشمن سفاک
جمالش در حجاب از دیدگان کور هر ناپاک
 
ندانم چیست این بانو/ ندانم کیست این بانو
حسین و مجتبا و فاطمه- یا - حیدر ثانیست این بانو
 
 
سلام ای مادر غم ها، درود ای عمه ی سادات
ثنایت می کنم هر آینه ای فاطمه مرآت
ببین دل ها چگونه باز افتاده به زیر پات
که گفته دست نامحرم به تو نزدیک شد، هیهات
 
تو ایوب بلا، زینب/ تویی ام البکاء، زینب
امان از شام و از کوفه/ امان از کربلا زینب
 
 
سری بر نیزه ها شد قاری قرآن تو عمه
تنی صد پاره در گودال شد حیران تو عمه
حرم غارت شده، جان اسیران، جان تو عمه
سر عباس روی نیزه شد گریان تو عمه
 
اسیری ماجرا دارد/ غم و درد و بلا دارد 
۰۰۰ و دخت فاطمه بودن/ عبور از کوچه ها دارد
گوش کن از دل افلاک خبر می آید
به سرِ اهل زمین دُرّ و گهر می آید
چه خبر هست؟ فرشته چقدر می آید
سوره صبر در آغوش سحر می آید
 
شد اجابت ز خدا باز دعای حیدر
فاطمه دختری آورده برای حیدر
 
دختری آمده تا همدم مادر باشد
دختری آمده تا حیدر حیدر باشد
خواهری آمده عشق دو برادر باشد
گوییا آمده یک برهه پیمبر باشد
 
عصمت و عفت و تقواش همه مادری است
به خداوند قسم لایق پیغمبری است
 
فاطمه محو گل روی درخشانش بود
مرتضی زمزمه میکرد و غزلخوانت بود
گرم بوسیدن پیشانی و چشمانت بود
احمد آنروز چه می دید که گریانت بود
 
احمد آنروز تجلی رسالت را دید
یا که ظرفیت تحویل امامت را دید؟ 
 
قلمی نیست که املا کند اوصاف تو را
دهنی نیست که انشاء کند الطاف تو را
یا که توصیف کند وسعت انصاف تو را 
یا که تشریح کند قلهء اهداف تو را
 
عقل عاجز شد و از درک وجودت شد مات
به گل روی بهشتی تو بانو  صلوات
 
 
بعد زهرا احدی مثل تو اکرام نشد
زنی اینگونه پیام آور اسلام نشد
طائر عقل کسی مَحرَمِ این بام نشد
دست در دست شدی گریه ات آرام نشد
 
دیدی از دور و برت عطر کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
 
چشم بر  هم زدی و عشق مجسم آمد 
بَه که بالای سرت خیر دو عالم آمد
اشک از گوشهء چشم همه آن دم آمد
کودکی سوی تو با دیدهء پر نَم آمد
 
گفت خوش آمدی ای نور دو عینم زینب
کمی آرام عزیزم که حسینم زینب
 
بانوی مُلک وجودی و وجودت خیر است
قلب تو وقف حسین است و جدا از غیر است
پیش تو عشق حسین ،اصل سلوک و سِیر است
سِیر تو کرب و بلا، کوفه و شام و دِیر است
 
آمدی تا که بفهمیم خدا یعنی چه
صابره بودن در کرب و بلا یعنی چه
 
ای که در عشق حسینی به دو عالم عَلَمی
کعبهء عشق برادر شدی و محترمی
مریم از جام حیای تو چشیده است نمی
نائب فاطمه، صدیقهء ثابت قدمی
 
کوفه و شام اسیر دَمِ زهرایی توست
مات و مبهوت سخنرانیِ مولایی توست
 
 
جای امثال شما در کُره خاکی نیست
چون زمین قابل این گوهر افلاکی نیست
گفتی ای درد بیا از تو مرا باکی نیست
داغها دیده ای اما لب تو شاکی نیست
 
چه عبارات عجیبی روی آن تَل گفتی
پیش آن پیکر صد چاک تَقَبَّل گفتی
 
 
آمدی جلوه کنی نام علی زنده شود
زن ندیده است کسی مثل تو رزمنده شود
در دل جهل زمان شمسهء تابنده شود
با زبان وقت بیان خنجر بُرّنده شود
 
روی نی گفت برادر همه جا در هر راه
طَیِّب الله به غوغای تو ماشاءالله
 
ای تمنای دل خون خدا یا زینب
در تو دیدند همه فاطمه را یا زینب
مرحمت کن به منِ بی سر و پا یا زینب
نشوم از سرِ کوی تو جدا یا زینب
 
نظری کن که در این خانه بمانم یک عمر
تا نفس هست فقط از تو بخوانم یک عمر
دست در عالم ایجاد تو داری زینب
خبر از مبداء و میعاد، تو داری زینب
 
کلماتی که خداوند به قرآن فرمود
آن معانی همه را یاد، تو داری زینب
 
چون حسین و حسن و احمد و زهرا و علی
خوب‌تر از همه استاد، تو داری زینب
 
طینتی فاطمه‌پرور چوحسین است تو را
همّتی عاطفه‌بنیاد، تو داری زینب
 
چون علی منطق کوبنده و علمی سرشار
چون حسن صبر خداداد، تو داری زینب
 
همه اجداد تو آقای دو عالم هستند
ارث آقایی اجداد، تو داری زینب
 
پُر شد از عطر تو امشب همه عالم گویا
باغ گل در گذر باد، تو داری زینب
 
چون گل صبح که شبنم چکد از هر برگش
خنده درگریۀ میلاد، تو داری زینب
 
گشتی از گریه تو خاموش در آغوش حسین
که به او اُنس خداداد، تو داری زینب
 
پنج معصوم به میلاد تو حاضر بودند
این‌چنین لیلۀ میلاد، تو داری زینب
 
ای وفادارترین خواهر عاشورایی
مکتب زنده و آزاد، تو داری زینب
 
علم و حلم و ادب و عصمت و ایثار و وفا
فضل و بذل و کرم و داد، تو داری زینب
 
سخن عالمۀ غیر معلّم شرفی‌ست
که ز فرموده‌ی سجّاد، تو داری زینب
 
ز عبادات چنانی که خدا خواسته است
برتری بر همه عبّاد، تو داری زینب
 
شام تسخیر تو شد، ای مه ویرانه‌نشین!
تا ابد دولتِ آباد، تو داری زینب
 
در اسارت، طلبِ خون شهیدان کردی
در سکوت، این‌همه فریاد، تو داری زینب
 
شعله زد اشک تو در هستی غارتگرِ شام
خطبه چون خطبۀ سجّاد، تو داری زینب
 
راز خود را به تو بسپرد چو دانست حسین
دل سرکوبی بیداد، تو داری زینب
 
از درا زنگ شترها ز نهیب تو فتاد
که به کف رشتۀ اجساد، تو داری زینب
 
ذرّه‌ای کاش ببخشند «مؤید» را هم
ز جلالی که به میعاد، تو داری زینب
شمسِ حجاب کبریا زینب است
تجلی شرم و حیا زینب است
روح مناجات و دعا زینب است
شأن نزول إنّما زینب است
فاطمه‌ی کرببلا زینب است
 
 دوای درد بی دوا زینب است 
 
ای نفس حضرت ختمی مآب 
دختر آسمانی بوتراب 
در صدف بحر وفا دُرّ ناب 
روی تو حسرت دل آفتاب 
موی تو شب ندیده حتی به خواب 
 
مصحف مستور خدا زینب است
 
شب که به امید سحر آرمید
صدای تکبیر فلک را شنید 
شب‌زده‌گان! نسیم رحمت وزید
دوباره شمسِ روی حیدر دمید
آینه‌ای به دست زهرا رسید
 
فاطمه‌ی علی‌نما زینب است 
 
دانه تسبیح تو شمس ضحی 
چادر تو، پرچم حجب و حیا 
به زیر سایه‌ی تو عرش خدا 
نُه فلک از خاک رهت شد بنا
خانه‌ی تو مطاف ارض و سما
 
کعبه‌ی سیار خدا زینب است 
 
بیا و جلوه‌ی پیمبر ببین 
شیرزنی چون یل خیبر ببین 
ادامه‌ی سوره کوثر ببین 
حَسن حَسن نیز مکرر ببین 
دوباره یک حسینِ دیگر ببین 
 
پنج تنِ زیر کسا زینب است 
 
آمدی ای جان جهان حسین! 
آمدی ای روح و روان حسین! 
آمدی ای دل نگران حسین! 
جان حسین جان تو جان حسین 
آمدی و زد ضربان حسین 
 
حسین مروه و صفا زینب است 
 
شمس، چراغ در این خانه‌ات 
ماه، غبار در کاشانه‌ات 
ارض و سما گر شده پروانه‌ات  
یافته این گونه شفاخانه‌ات
تهمت عقل است به دیوانه‌ات
 
دوای ما نعره‌ی یا زینب است 
 
هیبت روی تو سرا پا علی
فاطمه‌ای به شکل مولا علی
نیست کسی مثل تو، الا علی
می‌وزد از نطق تو هرجا علی
 لعن علی عدوک یا علی 
 
کوری چشم خصم با زینب است 
 
کرببلا دیده که پیغمبری 
فاطمه‌ای و یک تنه لشگری
فاتح هر رزم چنان حیدری 
نیست اگر چه مثل تو خواهری
حسین را برادر دیگری 
 
حسن به دشت کربلا زینب است  
 
پلک بزن شام و سحر خلق کن 
چشم بچرخان و قمر خلق کن
حماسه‌ای بار دگر خلق کن
به بانگ اسکوتو جگر خلق کن 
خطبه بخوان تیغ دو سر خلق کن 
 
آیینه‌دار مرتضی زینب است 
 
گرمی عشق و هُرم این تب یکی‌ست 
تا به سحر مسیر هر شب یکی‌ست 
هر چه نوشتیم مرکب یکی‌ست 
چنان که نام خالق و رب یکی‌ست 
نام حسین و نام زینب یکی‌ست
 
 جانِ میانِ هر دوتا زینب است 
 
روز قیامت که جهان مضطر است
بی سر و سامان صف محشر است
عرصه‌ی حشر  از نم گریه، تر است 
هر که خودش مانده و بی یاور است
غم نخورد آن که تورا نوکر است  
 
سایه‌ی روی سر ما زینب است
 
در کف تو چرخ چو دستاس بود 
با نفست دهر پُر از یاس بود 
 خاک رهت گوهر و الماس بود
بس که به اکرام تو حساس بود
پله‌ی منبر تو عباس بود
 
ستون خیمه‌ی سما زینب است
 
سیل کرم لحظه‌ی باریدنت 
گُل بکشد منت گل چیدنت 
یاس در آرزوی بوییدنت 
هیچ گلی ندیده خندیدنت
مگر به لحظه‌ی حسین دیدنت
 
حسین را چهره‌گشا زینب است 
 
از نگهت نور خدا منجلی 
هرچه خدا خواست تو گفتی بلی
هیبت تو قصه‌ی هر محفلی
خواست که غم دست تو بندد ولی 
غم که بُوَد در بر دخت علی
 
حیدر صحرای بلا زینب است
 
آمده بر جنگ تو غم از الست 
کرببلا  غم به بلا داد دست 
جنگ تورا حق به تماشا نشست
قامت تو قامت غم را شکست
دخت علی را تنوان دست بست
 
فصلِ خطاب خطبه‌ها زینب است
اشکیم و می چکیم به پای شما فقط
تقدیم می شویم برای شما فقط
قلب تمام ما شده جای شما فقط
اصل است تا همیشه رضای شما فقط
 
خوابیم و بی محبتتان پا نمی شویم
بی شور عشق آدم دنیا نمی شویم
 
ای سرو سربلند گلستان اهل بیت
ای تا ابد فروغ شبستان اهل بیت
زهرا ترین مدافع میدان اهل بیت
مدیون جان فشانیِ تو جان اهل بیت
 
زینب رسید و خاک جهان عطر و بو گرفت
دنیای شیعه از نفسش آبرو گرفت
 
دنیا ندیده از تو کسی سرفرازتر
از هرچه جز خدای جهان بی نیازتر
در بیت مرتضی ز همه دلنوازتر
نام تو هست از همگان چاره سازتر
 
شاعر شدم برای تو و خانواده ات
ای هرچه زندگی ست، فدای اراده ات
 
جز مادری که بوده ز دنیا بزرگ تر
فضل تو از تمامی زن ها بزرگ تر
مریم بزرگ،زینب کبری بزرگ تر
دریای صبر بودی و حتی بزرگ تر
 
غیر از تو صبر مرجع دیگر نداشته ست
بیچاره آنکه مهر تو در سر نداشته ست
 
ای آفتاب سر زده از صبح خانه ات
حب الحسین، مشق شب عاشقانه ات
افتاده بار عشق تمامأ به شانه ات
نقش است در حیات امامت نشانه ات
 
نامت برای فاطمه قند مکرر است
چشمت گره گشای دل تنگ حیدر است
 
رنگ خداست تاب و تب زندگانی ات
وقف حسین گشته تمام جوانی ات
تا حشر جاودانه شده جان فشانی ات
بی مثل مانده خواهریِ جاودانی ات
 
آغاز شد تنفس دنیات با حسین
ای اولین ترانه ی لبهات یاحسین
 
ای قلب بی قرار،قرار دل حسین
نقش دل تو نقش و نگار دل حسین
آیینه ی همیشه کنار دل حسین
لبخند تو شکوه بهار دل حسین
 
ای لحظه ی نخست دل آرام تو حسین
تقدیر عاشقانه ی فرجام تو حسین
 
زینب شدی که زینت مولای ما شوی
فتوای سرخ و مرجع والای ما شوی
نامی بزرگ در شب غمهای ما شوی
آیینه ای به عفت دنیای ما شوی
 
ما را گدایی از تو چنین روسفید کرد
اشک غمت گناه مرا ناپدید کرد
 
نوکر شدیم و خاک قدم های زینبیم
ما سربلند خطبه ی غوغای زینبیم
تسلیم محض لحظه ی فتوای زینبیم
در سایه سار محشر کبرای زینبیم
 
از تو به یک اشاره و از ما فدا شدن
سرمست جان فدایی کرببلا شدن
اشعار ولادت حضرت زینب (سلام الله علیها)
با خبر کرد نسیمی همه ی دنیا را
حاج محمود کریمی
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
حاج مجید بنی فاطمه
تو آمدی درِ جنت به روی ما واشد
حاج ابالفضل بختیاری
تو آمدی درِ جنت به روی ما واشد
حاج ابالفضل بختیاری
گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد
حاج سید حمیدرضا برقعی
گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد
حاج سید مهدی میردامادی
تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود
حاج منصور ارضی
آتشم آتشی از سمت سحر
حاج ابالفضل بختیاری
آتشم آتشی از سمت سحر
سید مهدی حسینی
صدای چک‌چکِ چکامه‌خوانِ آسمان رسید
حاج میثم مطیعی
هرچه در ساحل نشستم جزرم اصلاً مد نداد
حاج منصور ارضی
ماه یکتایى و بی همتا به دنیا آمدی
حاج حسین طاهری
آب زنید راه را آب حیات آمده
حاج ابوذر بیوکافی
آب زنید راه را آب حیات آمده
حاج حسین طاهری
آب زنید راه را آب حیات آمده
حاج حنیف طاهری
آب زنید راه را آب حیات آمده
حاج سید رضا نریمانی
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
حاج جواد مقدم
درخت معرفت داده ثمر حیدر، ثمر زهرا
حاج حسین طاهری
شمسِ حجاب کبریا زینب است
نا مشخص
شمسِ حجاب کبریا زینب است
حاج محسن عراقی
اشکیم و می چکیم به پای شما فقط
حاج محمود کریمی
گمان کن که با کعبه همسایه ای
حاج امیر کرمانشاهی
گمان کن که با کعبه همسایه ای
حاج سید رضا نریمانی
گمان کن که با کعبه همسایه ای
حاج محمد حسین پویانفر
نشستم عشق را معنا کنم دل گفت یا زینب
سید مهدی حسینی
نشستم عشق را معنا کنم دل گفت یا زینب
حاج میثم مطیعی
نشستم عشق را معنا کنم دل گفت یا زینب
حاج مجید بنی فاطمه
روی دست عاشقی هرگز ندیدم منصبی
حاج حسین طاهری
تـو برای خلقت حوا بـه دنـیا آمدی
حاج صابر خراسانی
کار ِما امشب است با زینب
حاج علی مهدوی نژاد
کار ِما امشب است با زینب
حاج روح الله بهمنی
کار ِما امشب است با زینب
حاج محمود کریمی
بر روی "دست خدا" آیه ای از کوثر است
حاج میثم مؤمنی نژاد
ولادت ، ریحانه ی کاشانه ی حبل المتین است
حاج میثم مؤمنی نژاد
آمده آمده حضرت زینب
حاج میثم مؤمنی نژاد
بر "زینت قبله " خدا بخشیده زیور
حاج میثم مؤمنی نژاد
فاطمه خندد چو بیند خنده ی ابالحسن را
حاج میثم مؤمنی نژاد
به هر نفس به هر زمان نام تو شد ذکر زبان
حاج میثم مؤمنی نژاد

انتقادات و پیشنهادات