اشعار هجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
برکت این زندگی از روضه‌های فاطمه است
 
درس توحیدم بوَد زهراشناسی، زین سبب
می‌پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است
 
 
منکر این روضه‌ها! بشنو که گفته رهبرم
روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است
 
چشم دل وا کردم و دیدم که قرآنِ خدا
آیه‌هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است
 
هیچ‌کس با پای خود در مجلس روضه نرفت
هر کجا روضه بوَد، مهمان‌سرای فاطمه است
 
گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان
عالم امکان ولی دولت‌سرای فاطمه است
 
خلقت جنت برای شیعه‌ی حیدر بود
نار، جای منکرین بی‌حیای فاطمه است
 
بین قبرم دو ملک تا سینه‌ام را بو کنند
پیش خود گویند:«به‌به، این گدای فاطمه است»
 
 
روز محشر سینه‌زن‌هایش شفاعت می‌کنند
این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است
 
نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
اول 
باغست و شکوفه ی خزانش مانده 
بر شانه فقط بار گرانش مانده 
در آینه تصویر ندارد مادر 
جسمش که نه! آه نیمه جانش مانده 
 
 
دوم 
از باغ نشسته در خزان آقا جان 
حرفی بزن و کمی بخوان آقا جان 
زهرا به زمین خورد و علی را بردند 
این جمعه خودت را برسان آقا جان 
 
 
سوم 
دیر است تو را خدا کمی زود بیا 
اصلا به دستت آب اگر بود بیا 
دیوار شنید...مادری در آتش 
از پشت در شکسته فرمود بیا 
 
 
چهارم 
از بام ظهور تا خدا پر بکشد 
ته مانده ی انتظار را سر بکشد 
یک روز به انتقام زخم دستاس 
تیغ دوسر از غلاف حیدر بکشد 
 
 
پنجم 
دستان کسی نشسته یادت بکند 
اهل کرمی! خدا زیادت بکند 
ای کاش به حرمت در نیمه کبود 
با جمعه ای از ظهور شادت بکند 
 
 
ششم 
مخفی ز نگاه آسمان بالا رفت 
با بال شکسته پر زد و تنها رفت 
جاری و زلال پیش من آمده بود 
زخمی و کبود و خاکی از دنیا رفت 
 
 
هفتم 
در سوخت و زیر پای مسمار افتاد 
گل در وسط هیمه ای از خار افتاد 
وقتی که درخت را تکان می دادند 
از دست کبود شاخه ای، بار افتاد 
 
 
هشتم 
از چشم همه، زمین نامحرم هم 
مخفی شده قبرتان ولی مریم هم 
رفتی و کسی ندید و پیدات نکرد 
برگ و بر و خاک و میوه ات، این هم هم 
 
 
نهم 
شب بود و چه بی سر و صدا رفت که رفت 
آرام در آغوش خدا رفت که رفت 
روی تن او نشانه ها ماند که ماند 
زخمی و کبود کوچه ها رفت که رفت 
 
 
دهم 
همسایه هم از صدای او راحت شد 
از کوچه و جای پای او راحت شد 
پاهای ورم کرده و دست مجروح 
از نیمه شب دعای او راحت شد 
 
 
یازدهم 
گفتیم که یا فاطمه تطهیر شدیم 
با نان تنور خانه اش سیر شدیم 
از درد و بلای او شنیدیم کمی  
خیلی به پای روضه اش پیر شدیم 
 
 
دوازدهم 
زهرا که قتیل زخم مسمارم بود 
در فتنه کوچه یکتنه یارم بود 
با دست شکسته ذوالفقاری می کرد 
سینه زن هیات و علمدارم بود 
 
 
سیزدهم 
بگذاریدش به حال تنهایی خود  
سر برده به زیر بال تنهایی خود 
هرشب سر خاک، آبیاری دارد 
در مزرعه محال تنهایی خود 
 
 
چهاردهم 
ای مرد بخوان که بیش از این گریه کنیم 
بر زخم دل خانه نشین گریه کنیم 
پشت سر تابوت کسی در کوچه 
با خون چکیده بر زمین گریه کنیم 
 
 
پانزدهم 
آمد که بشوید آب از سر خم شد 
قد کفن از قامت مادر خم شد 
غسال تو ناگهان چرا دست کشید 
از زانو کوه صبر حیدر خم شد 
 
 
شانزدهم 
او رفت ولی چقدر لاغر شده بود 
در قالب خود، جمع مکسر شده بود 
چشمان به گود رفته مادر ما 
سویی هم اگر داشته کمتر شده بود 
 
 
هفدهم 
یک شانه خم به زیر داغم امشب 
مشغول کفن کردن باغم امشب 
ای ساقه ی مجروح دعا کن تا مرگ 
بعد از تو بیاید به سراغم امشب 
 
 
هجدهم 
پاییز به جان باغ تاک افتاده 
بر پیرهن عمر تو چاک افتاده 
انگار که گوشواره عرش خدا 
کنده شده و به روی خاک افتاده 
 
 
نوزدهم 
آن روز که چای خطبه را دم آورد 
از سنت و از کتاب دین هم آورد 
کور و کر و لال ها تعجب کردند 
از بس خانم دلیل محکم آورد 
 
 
بیستم 
ابلیس دوباره ناگهان پیدا شد 
حرفی نزده لب جهنم وا شد 
طوفان آمد قباله را با خود برد 
کشتی شکسته راهی دریا شد
زهرا که بود بار مصیبت به شانه‌اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه‌اش
 
دریاى رحمت است حریمش، از آن سبب
فُلک نجات تکیه زده بر کرانه‌اش
 
 
شب‌هاى او به ذکر مناجات شد سحر
اى من فداى راز و نیاز شبانه‌اش
 
باللَّه که با شهادت تاریخ، کس ندید
آن حق‌کُشى که فاطمه دید از زمانه‌اش
 
مى‌خواست تا کناره بگیرد ز دیگران
دلگیر بود و کلبه‌ی احزان، بهانه‌اش
 
تا شِکوه‌ها ز امّت بى‌مهر سر کند
دیدند سوى قبر پیمبر، روانه‌اش
 
طى شد هزار سال و گذشتِ زمان نبرد
گَردِ ملال از در و دیوار خانه‌اش
 
افروختند آتش بیداد آن چنان
کآمد برون ز سینه‌ی زهرا زبانه‌اش
 
آن خانه‌اى که روح‌الامین بود مَحرمش
یادآور هزار غم‌است آستانه‌اش
 
گلچین روزگار از آن گلبن عفاف
بشکست شاخه‌اى که جدا شد جوانه‌اش!
 
 
شرم آیدم ز گفتنش، اى کاش مى‌شکست
دستى که ماند بر رخ زهرا نشانه‌اش!
 
تنها نشد شکسته‌دل از ماتمش، على
درهم شکست چرخ وجود استوانه‌اش
سر می زنم به خانۀ آتش گرفته ای
پاکیزه آستانۀ آتش گرفته ای
 
اینجا بهشت سوختۀ حضرت خداست
عرشی ترین نشانۀ آتش گرفته ای
 
 
بعد از نماز برلب خود مشق می کنم
تسبیح عارفانۀ آتش گرفته ای
 
ثقلین مصطفی که امانت سپرده بود!!!
افتاد در میانۀ آتش گرفته ای
 
خون می چکید در دل شعله به روی خاک
از ساقۀ جوانۀ آتش گرفته ای
 
 
دیگر برای شانه زدن قوتی نداشت
از دست درد... شانۀ آتش گرفته ای
 
مادر! برای محفل پر شور عاشقی
سوزان ترین ترانۀ آتش گرفته ای
 
اشکم ز دیده می چکد و شعله ور شدم
در... روضه شبانه آتش گرفته ای
 
 
بهر رها شدن ز عذاب الیم حق
تو بهترین بهانۀ آتش گرفته ای
 
محبوبۀ خدائی و قدیسۀ علی
زهرای بی نشانۀ آتش گرفته ای
 
با یاد دست تو به دلم دست می دهد
احساس شاعرانۀ آتش گرفته ای
 
 
باید برای گریه به صحرا سفر کنی
ای وای عجب زمانۀ آتش گرفته ای
 
آتش گرفته ام ز تب داغ تو ببین
همپای نازدانۀ آتش گرفته ای
زهرا مگیر از حرمم آفتاب را
بر چهره‌ات مبند عزیزم نقاب را
 
شرمنده‌ام که پای غریبیِ مرتضی
کردی تحمل این همه رنج و عذاب را
 
در روزهای صبر علی، با خطابه‌ات
دادی جواب دشمن حاضر جواب را
 
دیدی فراریان اُحد با چه کینه‌ای
بستند دور گردن و دستم طناب را
 
لعنت بر آن که با لگدی فتح باب کرد
با که بگویم آخرِ این فتح باب را
 
در خانه‌ام زدند زنم را مقابلم
زهرا حلال کن، منِ خانه خراب را
 
سوزاند آن که غنچه‌ی نشکفته‌ی مرا
خواهد چشید آتش یوم الحساب را
 
زینب کنار بسترت از حال رفته است
از بس که خوانده سوره‌ی اُم الکتاب را
 
فهمیدم از نفس زدنت، درد پهلویت...
از پلک تار و بی رمقت برده خواب را
 
ریحانه‌ی مجلله و سرو قامتم! 
بیچاره کرده قد خمت، بوتراب را
 
حالا دگر سفارش تابوت می‌دهی؟!
بغضم شکسته، فاطمه! کم کن شتاب را
 
هر شب حسین تشنه‌لب از خواب می‌پرد
بگذار بازهم به برش ظرف آب را
محضر نور است هرجا دیده ی تر حاضر است
گریه؛ خورشیدی است که از شب فراتر..،حاضر است
 
اشکِ ما مهریه‌ی زهراست..،مهر مادری‌ست
ظرفِ چشم ما کنار حوض کوثر حاضر است
 
وقتِ عرضِ دستبوسی اش،مدینه دیده بود
زودتر از دیگران،شخص پیمبر حاضر است
 
فاطمه یعنی همان آئینه‌‌ی پروردگار
فاطمه یعنی خدایت در برابر حاضر است
 
لیله القدر است..،قدرش قابل توصیف نیست
گرچه از آغاز خلقت فیض منبر حاضر است
 
ساختار پنج تن را حولِ زهرا ساختند
فاطمه در قلب آن مانند محور حاضر است
 
در کلاس فاطمه اعجاز را باید شناخت
فضّه در تائید آن با کوهی از زر حاضر است
 
وقتِ سختی فاطمه پشت مرا خالی نکرد
وقت حلِّ مشکلِ فرزند ، مادر حاضر است
 
حاجتم را تا که گفتم ، زود زهرا رفع کرد
طفل تا لب تر کند ، نانِ معطر حاضر است
 
هم طراز شأنِ اقیانوس جز دریا نبود…
در کنارِ نام زهرا نامِ حیدر حاضر است
 
زیرِ چتر چادرش معراج را حس می کنیم
رُشد خواهی کرد هرجایی که بستر حاضر است
 
فاطمه تقدیر من را نذر عطشانش نوشت
از طفولیّت برایم نقشِ نوکر حاضر است
 
گُم نخواهد کرد ما را بین آن هُولُ وَلا
بانوی قامت‌خمی که صبحِ محشر حاضر است
 
شال حیدر وا شد امّا دست زهرا وا نشد
فاطمه پای علی تا روز آخر حاضر است
▪️
تیزی مسمار کافی بود مادر جان دهد…
آه! پهلویش برای ضربه‌ی در حاضر است؟!
آه! افتاده علی از پا بدون فاطمه
روزگارش سخت شد مولا بدون فاطمه
 
فاطمه بود و علی احساس تنهایی نداشت
رفت زهرا، شد علی تنها بدون فاطمه
 
بعد زهرا این سوال خیلی از مردم شده
زنده می‌ماند علی آیا بدون فاطمه؟
 
فاطمه، جان امیرالمومنین را حفظ کرد
حفظ شد جان علی اما بدون فاطمه
 
بیشتر از قبل مشتاق شهادت شد علی
جای ماندن نیست این دنیا بدون فاطمه
 
همتراز فاطمه دیگر نباشد در جهان
پس علی مانده است بی‌همتا بدون فاطمه
 
تا قیامت پرچم حیدر نمی‌افتد زمین
راه زهرا طی شود حتی بدون فاطمه
 
روزی همسایه‌ها از سوی زهرا می‌رسید
رزقشان پس قطع شد حالا بدون فاطمه
 
با کنیزش هم شبیه دخترش رفتار کرد
داغ مادر دیده است اسما بدون فاطمه
 
روز محشر گر شفاعت را کند از ما دریغ
زار خواهد بود کار ما بدون فاطمه
 
مادر سادات رفت و دخترش پنجاه سال
پیر شد تا عصر عاشورا بدون فاطمه
بعد از سه ماه پا شده ای مادرم، چه خوب
از بسترت جدا شده ای مادرم، چه خوب
 
بعد از سه ماه راز و نیازم نتیجه داد
آخر، دعای بعدِ نمازم نتیجه داد
 
بعد از سه ماه بازویت انگار جان گرفت
شکر خدا که خانه ی ما بوی نان گرفت
 
 
بعد از سه ماه بوی غم از خانه دور شد
با نور چهره ات، همه جا غرق نور شد
 
بعد از سه ماه بوسه به روی حسن زدی
مانند قبل، شانه به گیسوی من زدی
 
حالا که بهتری تو، چرا رو گرفته ای؟!
حالا که دست بردی و جارو گرفته ای...
 
جارو بزن به خاطره های هجوم و در
جارو بزن تمام غم خانه را ببر
 
ای وای... سرفه هات دوباره شدید شد
خوردی زمین و خادمه هم ناامید شد
 
رنگ از رخت پرید و دلم بی اجازه ریخت
از زیر معجرت به زمین خون تازه ریخت
 
فهمیدم از نفس زدنت، اصل قصه چیست
تبدار خانه، وضعیتت روبراه نیست
 
جانم فدات، باز که رویت شده کبود!
بدتر شده است حال تو، نان پختنت چه بود؟!
 
دستت توان شانه به گیسو زدن نداشت
این خانه ی خراب که جارو زدن نداشت
 
بر کودکان غمزده ی خود پناه شو
مادر بیا به جان حسن رو به راه شو
 
با من بگو هر آنچه غم است از فراق نه
با من بگو وصیت خود، از عراق نه
 
حالا که باز ذکر تو نام حسین شد
اشکت روانه بر غم کام حسین شد
 
غصه نخور، دو چشم من است و اطاعتت
یادم نمی رود نفسی این وصیتت
 
شب تا سحر به دست حسین آب می دهم
مانند تو به تشنگی اش، تاب می دهم
 
اما بیا و چاره نما این ملال را
پاسخ بده به دختر خود این سوال را
 
 
آخر مگر که داغ و مصیبات من کم است؟!
در بقچه ات بگو که چرا یک کفن کم است؟!
 
قولی بده به من که بیایی به کربلا
یاری کنی کنار تن بی سرش مرا
 
مادر بیا به کرب و بلا راه چاره کن
در بین کوه نیزه، تنش را نظاره کن
خانمان‌سوزترین داغ سراغم آمد
سوزِ سوزنده‌ترین باد به باغم آمد
 
اول زندگی‌ام زندگی‌ام ریخت بهم
هستی‌ام رفت مرا با شرر آمیخت بهم
 
عاقبت چشم و نظر، چشم مرا پُر نَم کرد
قد خیبرشکنم را غم زهرا خَم کرد 
 
آتش کینه چه بد برگ و برم را سوزاند
ورق زندگی‌ام را لگدی برگرداند
 
به زمین خوردن من را همه آخر دیدند 
به امامی که زنش خورده زمین خندیدند
 
به‌خدا همسر حوریه‌ام آزار نداشت
دنده‌اش طاقت آن ضربه‌ی مسمار نداشت
 
 
دیدم امروز که برخاسته از بستر خود
می‌زند شانه به موی پسر و دختر خود
 
دیدم امروز که دستاس گرفته در دست
جاروی خانه پُراحساس گرفته در دست
 
تهِ دل، شاد من از این‌همه تغییر شدم
ولی افسوس که یکباره زمین‌گیر شدم
 
تا حسن گفت پدر مادرمان...، جان دادم
پاشدم راه بیفتم به زمین افتادم... 
خطبه ی فاطمه را گوش کسی نشنیده ست
چند روزی ست که این شهر عوض گردیده ست
 
به کجا می رود اسلام سقیفه که چنین
از دل شهر نبی لات و هبل جوشیده است
 
نور این خانه ی خورشید الا شب زدگان
پشت هر پنجره ی شهر شما تابیده ست
 
یادتان نیست نبی را که “فِداها” می گفت
دست صدیقه ی خود را چقدر بوسیده است؟
 
پای محراب عبادت، پدرش فخر بشر
از شب قدریِ زهرا به خودش بالیده ست
 
روزی هر چه فقیر است و یتیم است و اسیر
هر چه از باغ فدک سهم علی گردیده ست
 
این صدای نفس فاطمه باشد مردم
آنکه در عرش، خدا فاطمه اش نامیده است
 
بال جبریل در این خانه به معراج رسید
بال فطرس درِ این خانه ز نو روییده است
 
بگذارید که سلمان بدهد شرحش را
چرخ دستاس در این خانه چه سان چرخیده است
 
از غدیر آمده گان دست علی می بندید؟
آنکه حق لفظ یدالله به او بخشیده ست
 
جعفر و حمزه کجایید که حیدر تنهاست
جنگ احزاب شده پای همه لغزیده ست
 
چارچوب درِ این خانه ی هیزم باران
لاجرم سوختن انسیه ای را دیده ست…
 
که تمامی احادیث نوشتند به خون
کشته ی جرم علی دوستی اش گردیده ست
 
خبر این بود که ارباب مقاتل گفتند
صورت حضرت انسیه به خون غلتیده ست
در سوخت و با ضرب پا از جا در آمد
از پشت در ناگه صدای مادر آمد
 
طوری صدا زد فاطمه: "فضه خُذینی"
آه از نهاد فاتح خیبر بر آمد
 
فضه سراسیمه به روی خاک افتاد
وقتی به سوی دختر پیغمبر آمد
 
زخمش نشد کهنه دو ماه و نیم اصلا
میخِ دری که از تن زهرا در آمد
 
مجروح بود اما علی را که کشیدند
زهرا برای جنگ با یک لشگر آمد
 
با چشم خیسش مرتضی در کوچه می دید
ریحانه اش با قد خم در معبر آمد
 
قنفذ غلافش را چنان بر بازویش زد
عمر کم زهرا از آن ضربه سر آمد
 
هر ماتمی را دید مادر در مدینه
در شام و در کوفه سراغ دختر آمد
 
زینب فقط گریان داغ مادرش بود
هر جا که بوی هیزم و خاکستر آمد
 
حتی زمانی که به روی خاک افتاد
یا آن زمان که شعله سوی معجر آمد
هر وقت حرف دیدن یار است، "لن" هم هست
دل کندن از دلبستگی‌ها، از وطن هم هست
گفتم همه جمعند شاید جاى من هم هست
 
در باغ اگر گل هست، پهلویش چمن هم هست
 
وقتى که در باز است، حرفِ باز کردن نیست
وقت گدایى که مجال ناز کردن نیست
پروانه بودن به همین پرواز کردن نیست
 
گر خواستى پروانه باشى، سوختن هم هست
 
لازم نکرده هیچ‌کس ما را نگه دارد
ما را دو عالم بس؛ اگر مولا نگه دارد
سرمایه‌اى دارى، بده زهرا نگه دارد
 
زیرا که در این راه حتماً راهزن هم هست
 
هر وقت دردى هست، یا هر وقت آهى هست
از جانب معشوق ما حتماً نگاهى هست
در کوله‌بار ما اگر بار گناهى هست
 
اما خوشم، زیرا دعاى پنج تن هم هست
 
داریم ما از دو برادر، هر چه را داریم
پس کربلا را از حسین و مجتبا داریم
گیرم مدینه بسته گردد، کربلا داریم
 
قبرِ حسین بن على، قبرِ حسن هم هست
 
نامى که هر شب با توسل می‌برم زهراست
مهر على را دارم و بالاسرم زهراست
من بچه‌ی این خانه‌ام، پس مادرم زهراست
 
آرى به فکرم هست زهرا، دائماً هم هست
 
آتش گرفته گلشنى در پیش همسایه
خاکى شده چه دامنى در پیش همسایه
این را که دارى می‌زنى در پیش همسایه
 
تازه پدر از دست داده، تازه زن هم هست
آتش افتاده به جان همه؛ اما چه شده؟
همه جمعند دَرِ خانه‌ی مولا؛ چه شده؟
آسمان ناله زد و گفت: درآن‌جا چه شده؟
فاطمه پشتِ در افتاده؛ خدایا چه شده؟
 
دودی از آتش آن دَر به سماوات رسید
گل یاسِ نبوی را چه جراحات رسید
به فلک ناله‌ای از مادر سادات رسید
که خبر داشت که در عالَم بالا چه شده؟
 
آسمان دید که بر عرش، طنین افتاده
شعله بر بال و پَرِ روح الامین افتاده
غنچه پرپر شده و گل به زمین افتاده
وای فضه! تو بگو پهلوی زهرا چه شده؟
 
فضه می‌گفت که از چشم گهربار بپرس
من نگویم چه شده؛ از درودیوار بپرس
فاطمه روی زمین است؛ ز مسمار بپرس
آه! مسمارِ درِ خانه در این‌جا چه شده؟
 
در هیاهو که همه فتنه‌گران هم‌دستند
ناگهان آتش و بیداد بهم پیوستند
عده‌ای دست علی را به طنابی بستند
بی حیا مردم بی‌شرم! شمارا چه شده؟
 
گرچه مأمور به صبر است تواناست علی
در برِ کوهِ مصیبات، شکیباست علی
خیز ای فاطمه ازجای که تنهاست علی
خیز از جا و ببین حرمت مولا چه شده؟
 
نظر گل به سوی خرمنی از خار افتاد
مثل آتش به دل اهل ستمکار افتاد
بازوی فاطمه با ضربتی از کار افتاد
یارِ تنهای علی در بَرِ اعدا چه شده؟
 
به خداوند، گُلِ لم یزلی زهرا بود
در شب غربت و غم، نورِ جلی زهرا بود
تا که جان داشت به تن، یارِ علی زهرا بود
ای «وفایی» چه بگویم گل طاها چه شده؟! 
چه باصفاست به لطف و عنایت داور
مرورِ خاطره‌ی اهلِ بیتِ پیغمبر
 
بیا سری بزنیم ای موالیان علی
به خانه‌ی گل طاها، به خانه‌ی کوثر
 
چه روزگار خوشی داشت بیت وحی خدا
چه زندگیِ خوشی بود خانه‌ی حیدر
 
چه رفت و آمدِ خوبی در آن حوالی بود
کنار هم، همه گل‌های فاطمه یکسر
 
علی، حسین و حسن را به جان صدا می‌زد
شنیدنی‌تر از آن بود، لفظِ پیغمبر
 
به دستِ مادرِ خانه که سفره می‌شد پهن
کمک به فاطمه می‌کرد، نازنین دختر
 
به ناز، شانه به گیسوی کودکان می‌زد
چه عاشقانه به هر صبح و شام این مادر
 
طلوعِ فجر که می‌شد، تمامِ اهل حرم
همه نظاره‌گرِ نورِ زُهره‌ی أزهر
 
نمازِ ظهر که می‌خواند، دیدنی‌تر بود
سجودِ ماه، و تقلیدِ ذاتیِ أختر
 
هزار نور ز رخسارِ فاطمه می‌ریخت
به دیدگانِ علی، صبح و ظهر و شب یکسر
 
شکوفه‌های بهاری که غنچه وا می‌کرد
حیاتِ خانه‌ی او بود، جنتِ کوثر
 
بهشت را به همین بیت می‌توان حس کرد
بهشتِ عدن کجا، بیتِ خمسه‌ی أطهر
 
حسن کنار پدر می‌نشست در مسجد
علی سمیعِ کلامِ پیمبرِ داور
 
میانِ خطبه‌ی جدش، به شوقِ دیدارش
حسین تکیه زنان می‌نشست بر منبر
* *
درونِ حال و هوای خوشِ حرم ناگاه
صفای خانه بهم ریخت، بیت شد مضطر
 
ز اِرتحالِ پیمبر، دو روز نگذشته...
هجوم شد به سرایش، هجوم شد بر در
 
رسید اینهمه عصیان، ز جبت و طاغوتی
که هیزم‌آورِ دوزخ شدند، تا محشر
 
ز ضربه های غلافی، به شانۀ عصمت
شکست بازوی زهرا نه، بازوی حیدر
 
لگد زدند چو بر پهلوی کنیز خدا
عبور کرد ز روی درِ حرم، لشکر
 
جواب سیلیِ زهراست دستِ فرزندش
که انتقام بگیرد، از آن دوتا کافر
 
علی به خانه نشست و گُلَش به گِل، اما
بجاست خیرِ کثیرِ نبی در این معبر
 
هر آنکه یاورِ مولاست، رهروِ زهراست
مدافعِ حرم است و مدافعِ رهبر
 
شهادت آینه‌ی مادر شهیدان است
شهید پیروِ زهراست تا صفِ آخر
امروز قلب عالم امکان بود ملول
روز مصیبت است و گه رحلت رسول
 
باشد ملول گر دل خلقی شگفت نیست
که امروز قلب عالم امکان بود ملول
 
کشتی چرخ غرقه ی طوفان اشک شد
سیل عزا گرفت جهان را زعرض و طول
 
با پهلوی شکسته و رخسار نیلگون
امروز برد، شکوه ی اعدا بر رسول
 
آن بانویی که کرد حریمش گذر نکرد
از دور باش، عصمت او و هم بوالفضول
 
خورشید آسمان ولایت که داد رخ
از شرم تار گیسوی او، مهر را افول
 
زهرا که ز امر حق پی تعیین شوی او
به نمود نجم زهره به بیتُ الولی نزول
 
ام الائمة النّجبا، بانوی جزا
نورالهدی، حبیبه ی حق، بضعة الرسول
 
خیر النساء، فاطمه مرآت ذوالجلال
که ادراک ذات او را، حیران شود عقول
 
کوهی زصبر خلق نمودی، اگر خدای
مانند وی نبودی، بر رنج و غم حمول
 
دارد به کثرت غم و اندوه و ماتمش
صیت علی، مصائب لوانّهای شمول
 
راه نجات، حبّ بتول است و آل او
گُم ره شود هر آن که ازین ره کند عدول
 
دعوی حُبّ و بندگیش می کند «محیط»
دارد امید آن که شود دعویش قبول
آئینه دار کوچک مادر صبور باش
ای داغدار حادثه ی در صبور باش
 
اینجا که نیست حیدر غمدیده گریه کن
اما کنار ساقی کوثر صبور باش
 
تو شاهدی به غسل و به دفن شبانه ام
ای بال و پر شکسته کبوتر صبور باش
 
من پهلویم شکسته چو قلب نحیف تو
ای دل شکسته لاله ی پرپر صبور باش
 
انگار رفتنی شـده ام نازنیـن من
دیگر رسیده لحظه ی آخر صبور باش
 
ارثیه ی تو چادر خـاکـیِّ مادر اسـت
ای خانه دار خانه ی حیدر صبور باش
 
زینب هنوز اول غم‌هاست دخترم
مانده ست کربلای برادر صبور باش
 
من صبر کردم از غم ششماهه محسنم
مادر تو نیز در غم اصغر صبور باش
 
دنیا دو فرقِ چاک تو را میدهد نشان
در ماجرای حیدر و اکبر ، صبور باش
 
بعد از مدینه، دیدی اگر بین قتلگاه
مانده حسین با تن بی‌سر صبور باش
 
ای جوهر صدای علی در صدای تو
خطبه بخوان مقابل لشکر صبور باش
 
جان تو و حسین ، خدا یار و یاورت
در داغدشت حادثه ، دختر صبور باش
خانه وقتی شعله شد دیگر نفهمیدم چه‌شد
گُر گرفت وقتی که آتش، در نفهمیدم چه‌شد
 
تا اراذل ریختند از کوچه باهم رویِ در
خاکِ عالم بر سرم، مادر نفهمیدم چه‌شد
 
تا که زیر دست و پا بودیم فهمیدم چه‌شد
تا که چشمم تار شد، دیگر نفهمیدم چه‌شد
 
چشمهایم واشد اما هیچکس خانه نبود
ردِ خونی بود ، نیلوفر نفهمیدم چه‌شد
 
می‌رسید از سمت مسجد نعره محکمتر بزن…
هرچه شد در کوچه شد ، بهتر نفهمیدم چه‌شد
 
روضه از در خواندم اما مجتبی از کوچه خواند:
بعد از آن سیلیِ دردآور نفهمیدم چه‌شد
 
دختر این خانه بودن کارِ من را سخت کرد
عاقبت بی‌کس شدم، آخر نفهمیدم چه‌شد
 
خوب شد خوردم زمین و چشمهایم تار شد
شمر وقتی رفت با خنجر، نفهمیدم چه‌شد
 
گرچه فهمیدم چه آمد بر سرِ هر پاره‌اش
آخرش انگشت و انگشتر نفهمیدم چه‌شد
ابریست کوچه کوچه، دل من  خدا کند
نم‌نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
 
حسّی غریب در قلَمَم‌‌‌ بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
 
 
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
 
با واژه‌های از رمق افتاده آمدم
می‌خواست این غزل به شما اقتدا کند
 
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
 
مادر! دوباره کودک بی‌تاب قصه‌ات...
تا اینکه لای‌لای تو با او چها کند
 
یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
می‌برد تکیه تکیه که نذر شما کند
 
یادم نمی‌رود که مرا فاطمیه‌ها
می‌برد با حسین شما آشنا کند
 
در کوچه‌های سینه‌زنی نوحه‌خوان شدم
تا داغ سینه‌ی تو مرا مبتلا کند
 
مادر! دوباره زخم شما را سروده‌ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
 
یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
 
باور نمی‌کنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...
 
تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
 
نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده‌ات
این خاک معصیت‌زده را کربلا کند
 
زخمی که تو نشان علی هم نداده‌ای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
 
باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...
 
گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند
 
 
با بغض، مردی آمد از این کوچه‌ها گذشت
می‌رفت تا برای ظهورش دعا کند
 
از کوچه‌ها گذشت... و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد
دل به جز فاطمه غمخوار نمی‌خواهد که
هر که شد واله‌ی او یار نمی‌خواهد که
 
باب حاجات همین‌جاست لبت را تر کن
حاجتت می‌دهد، اصرار نمی‌خواهد که
 
 
ما بدهکار تو هستیم ولی می‌دانیم
این طلبکار، بدهکار نمی‌خواهد که
 
کعبه پوشیده سیاه از غم و یعنی که خدا
به غمت غیر عزادار نمی‌خواهد که
 
فدک از یک زن و فرزند گرفتن این قدر
کتک و سیلیِ بسیار نمی‌خواهد که
 
می‌شکافد به نسیمی ز وسط سینه‌ی گل
این فشار در و مسمار نمی‌خواهد که
 
ترس، تنها، سبب سقط جنین می‌گردد
پس لگد یا در و دیوار نمی‌خواهد که
 
چوبِ در، بابت سوزاندنِ زهرا بس بود
هیزمِ بی‌حد و مقدار نمی‌خواهد که
 
 
تو که یک ضربه زدی مُرد علی در کوچه
نانجیب! این همه تکرار نمی‌خواهد که
 
این جسارت ز نهان بودن قبرش پیداست
سند و مدرک و آمار نمی‌خواهد که
مدینه کاش به جز کوچه‌ی بنی‌هاشم
به سمت خانه‌ی ما راه دیگری هم داشت
 
که ما ز کوچه‌ی سیلی گذر نمی‌کردیم
مدینه کاش گذرگاه بهتری هم داشت
 
 
چه زود رفت ز  یادِ مهاجر و انصار
که شهر کوچک یثرب پیمبری هم داشت
 
پیمبری که غم امت خودش را خورد
ز دیدِ شهر نه انگار دختری هم داشت
 
شکست و سوخت و خاکستریّ و میخی ماند
که باورت نشود خانه‌اش دری هم داشت
 
پرش شکست به ضرب غلاف، آنگونه
که فکر هم نکنی او مگر پری هم داشت
 
به جز خمیدگیِ قامتش که حیدر دید
دو جا شکستگی و زخم بستری هم داشت
 
جفا به تک‌تکِ این خانواده موروثی است
مگر نه اینکه حسینش به تن سری هم داشت
 
صدای مادر او را شنید در گودال
ولی نگفت که مقتول، مادری هم داشت
 
 
سری به نیزه بلند است، حامل نیزه
نگفت این سرِ بر نیزه خواهری هم داشت
 
به کوفه کرد جسارت نگفت این بانو
دو روزِ قبل علمدار لشگری هم داشت
اشعار هجوم به خانه ، شهادت و حضرت محسن حضرت زهرا (سلام الله علیها)
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
حاج حسن شالبافان
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
حاج سعید قانع
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
حاج سید مهدی میردامادی
از بارگاه قدسی و افلاکی خدا
حاج مهدی مختاری
نشد اونروز توو اون کوچه
حاج حسین طاهری
جز غم کسی به خانه‌ی ما سر نمی‌زند
حاج میرزای محمدی
جز غم کسی به خانه‌ی ما سر نمی‌زند
حاج حسین طاهری
جز غم کسی به خانه‌ی ما سر نمی‌زند
حاج مجید بنی فاطمه
مادرت در کوچه‌ها فریاد زد یابن‌الحسن
حاج حسین سیب سرخی
آتش افتاده به جان همه؛ اما چه شده؟
حاج صادق آهنگران
سرنوشت آن گل پرپر نمی‌دانم چه شد
حاج میثم مطیعی
سرنوشت آن گل پرپر نمی‌دانم چه شد
حاج منصور ارضی
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
حاج محمدرضا طاهری
ابریست کوچه کوچه، دل من خدا کند
حاج حنیف طاهری
ابریست کوچه کوچه، دل من خدا کند
حاج مهدی رسولی
در روزهای غم ، ... بفرمایید روضه
حاج امیر کرمانشاهی
در روزهای غم ، ... بفرمایید روضه
حاج مهدی رسولی
چه کرده اند که مادر به فضه رو زده است
حاج سید رضا نریمانی
تو هم تا نفس داشتی سوختی
حاج محمد حسین حدادیان
تو هم تا نفس داشتی سوختی
حاج محمد حسین حدادیان
تو هم تا نفس داشتی سوختی
حاج مهدی رسولی
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
نا مشخص
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
حاج امیر کرمانشاهی
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
حاج محمدرضا طاهری
این قصه ی پایان رسیده ابتدا هم داشت
حاج محمدرضا نوشه ور
این قصه ی پایان رسیده ابتدا هم داشت
حاج حسین سازور
این قصه ی پایان رسیده ابتدا هم داشت
حاج منصور ارضی
سیلی، آن‌روز به رویت چه غریبانه زدند
حاج میثم مطیعی
نقل زَمَخشَری‌ست که روزی ابولهب
حاج میثم مطیعی
در شهر، حرف کوچه و بازار بشنوم
حاج میثم مطیعی
مغتنم دیدند صبر رو به پایان مرا
حاج سید رضا نریمانی
مغتنم دیدند صبر رو به پایان مرا
حاج محسن عرب خالقی
قبل از آنی که بیاید سائلی در پشت در
حاج امیر کرمانشاهی
قبل از آنی که بیاید سائلی در پشت در
حاج محمدرضا طاهری
این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت
حاج منصور ارضی
این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت
حاج مجتبی رمضانی
با اذان تصدیق کن من را دوباره ای بلال
حاج منصور ارضی
رسم است مردم! بین دعواهای مردانه..
حاج منصور ارضی
اشک از دیده ی دریا افتاد
حاج محمد حسین پویانفر
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
حاج حسین سازور
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
حاج سید امیر حسینی
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا
سید مهدی حسینی
هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
حاج محمود کریمی
تمام شمع وجود تو آب شد مادر
حاج میثم مطیعی
شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
حاج حسن خلج
شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند
حاج میثم مطیعی
شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
حاج سید مهدی میردامادی
شکر می گویم خدا را چون که خوان فاطمه
حاج محمدرضا طاهری
با پا زدند بر در و در را صدا زدند
حاج محمود کریمی
ای بهشت آرزویم پر مکش
حاج عبدالرضا هلالی
عید امسال پر از بوی گل یاس شده
حاج میثم مطیعی
مقتل نوشت ؛ آه…و یعنی تمام شد
حاج امیر کرمانشاهی
مقتل نوشت ؛ آه…و یعنی تمام شد
حاج حسین سیب سرخی
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
حاج مجید بنی فاطمه
علی پناه همه خلق و تو پناه علی
حاج سید مهدی میردامادی
علی پناه همه خلق و تو پناه علی
حاج حنیف طاهری
قصه‌ی عشق آخری دارد
حاج محمود کریمی
قصه‌ی عشق آخری دارد
حاج میثم مطیعی
مانند شمع قصه اش از سر تمام شد
حاج عبدالرضا هلالی
مانند شمع قصه اش از سر تمام شد
حاج مهدی رسولی
با لهجه ی بلال ندا ناگهان رسید
حاج امیر کرمانشاهی
رفتی شکست دست و دل آسمانی ام
حاج محمدرضا طاهری
تمام شهر پی کشتن ولی بودند
حاج امیر کرمانشاهی
تا که هیزم ها بدست عده ای شر گر گرفت
حاج محمود کریمی
زهرای تو که هست به مردم نیاز نیست
حاج حسن خلج
هنگام دردسر که گذر میشود شلوغ
حاج حسین سیب سرخی
هنگام دردسر که گذر میشود شلوغ
حاج منصور ارضی
هنگام دردسر که گذر میشود شلوغ
حاج سید رضا نریمانی
خرمن آسودگی شرار بگیرد
حاج مهدی مختاری
خرمن آسودگی شرار بگیرد
حاج مهدی مختاری
خرمن آسودگی شرار بگیرد
حاج مهدی مختاری
از خانه ات تا عرش راهی نیست زهرا
حاج حسین سیب سرخی
وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد
حاج حسین سیب سرخی
خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت
حاج محمود کریمی
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
حاج کاظم اکبری
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
حاج محمد حسین حدادیان
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
حاج حسن حسین خانی
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
حاج مهدی اکبری
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
حاج محمد حسین پویانفر
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
حاج حسین سازور
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
حاج نریمان پناهی
پیش چشم تری که باز شده
حاج منصور ارضی
در کنده شد از جا و سَرِ شعله زدن داشت
حاج محمود کریمی
تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
حاج مهدی سلحشور
تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
حاج میثم مطیعی

انتقادات و پیشنهادات