یادم آمد داستانی سوزناک

یادم آمد داستانی سوزناک 
از حسین آن دم که افتادی به خاک 
 
شمر بهر قتل وی خنجر کشید 
شاه مظلوم آهی از دل برکشید 
 
شمر گفتا آه زارت بهر چیست 
وقت مردن انتظارت بهر کیست 
 
شاه گفتا انتظار مادرم 
بلکه آید وقت مردن بر سرم 
 
پس به آن بی‌دین می شوم دغا 
رو نمود آن عاشق راه خدا 
 
کی ستمکار لعین بی‌حیا 
از چه بنمایی بمن جور و جفا 
 
من مگر سبط پیمبر نیستم 
یا که نور چشم‌ حیدر نیستم 
 
مادر من دختر فخر زمن 
شافع امت بود از مرد و زن 
 
بر سرم عمامه پیغمبر است 
در برم پیراهن آن سرور است 
 
جبرئیلم مهد جنبان آمده 
بل ملائک جمله دربان آمده 
 
لیک ظالم با تو دارم یک سخن 
بی‌مروت گوش ده بر حرف من 
 
سوخت جان ناتوانم از عطش 
هستم از لب تشنگی در حال غش 
 
بر لب خشکم رسان یک جرعه آب 
که سوز تشنگی گشتم کباب 
 
شمر گفتا در جواب شاه دین 
کی عزیز رحمت للعالمین 
 
دانمت که زاده پیغمبری 
می‌شناسم نور چشم حیدری 
 
جبرئیلت خادم و دربان بود 
مادر تو شافع عصیان بود 
 
نیست در من ذره‌ای مهر و وفا 
برنیاید کاری از من جز جفا 
 
تشنه لب خواهم برید از تن سرت 
تا بسوزد قلب زهرا مادرت 
 
بس نما جودی ز آه آتشین
لعنت حق باد بر شمر لعین
7
0
موضوععاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریزقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبمثنوی
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت