می‌توان دید ز چشمانِ ترش...

می‌توان دید ز چشمانِ ترش...
چقدَر درد گرفته جگرش
 
خبر رفتن خود را آورد...
با عبایی که کشیده به سرش
 
صورتش خاکی خاکی شده بود
بس که افتاد میان گذرش
 
وسط حجره به خود می‌پیچید 
غرق تب بود تن محتضرش
 
تشنه لب بود و می‌افتاد مدام
عکس گودال میان نظرش
 
او مگر گل پسر فاطمه نیست؟
پس چرا نیست کسی دوروبرش؟!
 
قبل از آنی‌که کسی برخیزد... 
به مدینه برساند خبرش...
 
با سر و پای برهنه حالا
پشت در آمده گریان پسرش
 
رسم این است پسر وقت وداع
می‌نشیند به کنار پدرش
 
سر اورا به بغل می‌گیرد 
تا بیاید نفس مختصرش
 
جدّش اما به سر جسم علی
آنقدر سوخت که خم شد کمرش
 
هفت دفعه ولدی گفت ولی... 
غیر خس خس نرسید از ثمرش
 
یک عبا بود و هزاران اکبر
کربلا پُرشده بود از اثرش
24
0
موضوعشهادت امام رضا (علیه السلام)
گریزعاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام)
شاعرسید پوریا هاشمی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت