من باعث این دیده ی تر را نمی‌بخشم

من باعث این دیده ی تر را نمی‌بخشم
این داغ سنگین مکرر را نمی‌بخشم
من نیزه و شمشیر و خنجر را نمی‌بخشم
زجر و سنان و شمر را دیگر نمی‌بخشم
 
من از طناب از ناقه از زنجیر بیزارم
از حرمله بیزارم و از تیر بیزارم
 
یادم نرفته حال و روز کاروان بد بود
هم صحبتی با مستهای بدهان بد بود
طرز نگاه این و آن بر خواهران بد بود
بدتر ازین ها خنده های ساربان بد بود
 
با چوب میزد ناقه ی من را تکان می‌داد
عمدا عقیق دزدی خود را نشان می‌داد
 
هرجا مهار ناقه را آزاد میکردند
بین مسیرم مشکلی ایجاد میکردند
فریاد میکردند هی فریاد میکردند
از ذبح بابایم به خنده یاد میکردند
 
اوباش بودند و بدوبیراه میگفتند
در پیش من بر شمر ای والله میگفتند!
 
کی می‌رود از خاطرم شبهای غمبارش
لعنت به شام و مردمش لعنت به بازارش
مظلومه زینب که گره افتاد در کارش
شد دستگردان چادر او بین اشرارش
 
اهل و عیالم داشتند ازغصه می‌مردند
من زنده بودم خواهرانم سنگ می‌خوردند
 
حالا پس از سی سال غرق اضطرابم من
با گریه نوزادها یاد ربابم من
دلخور ازین گرما و از این آفتابم من
شب آمده اما نمی‌خواهم بخوابم من
 
درخواب می‌بینم که در گودال هستند آه
بر سینه ی بابای مظلومم نشستند آه
31
0
موضوعمصیبت کربلا | شهادت امام سجاد (علیه السلام) | امام سجاد (علیه السلام)
گریزقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | عصر عاشورا، شام غریبان و اسارت کاروان امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | ورود كاروان اسرا به شام و مجلس یزید امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان | شهادت حضرت علی اصغر (علیه السلام)
شاعرسید پوریا هاشمی
قالبمربع ترکیب
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت