ز آتش آهم به دل از بس به کیوان دود شد

ز آتش آهم به دل از بس به کیوان دود شد 
دیده انجم ز اشک غم سرشک آلود شد 
 
یادم آمد از پریشان خاطران کربلا 
باز اسباب پریشانی دل موجود شد 
 
آنچنان ظلمی که شد در دهر از شمر و یزید 
کافرم هرگز گر از شداد و از نمرود شد
 
آن سلیمانی که قرآن آیه آیه وصف اوست 
چشمه چشمه پیکرش چون جوشن داوود شد 
 
چون سنان بشکافت پهلویش فتاد اندر سجود 
رازها بس در میان ساجد و مسجود شد 
 
در نماز آخرینش جز غم امت نبود 
آنچه راز آن عبد را در درگه معبود شد
 
آه و واویلا که اندر زیر تیغ از تشنگی 
بر گلوی خشک او راه نفس مسدود شد 
 
خون شد از چشم نبی جاری چو دید 
ز آن گلوی خشک تیغ شمر خون آلود شد 
 
وای کاخر بر لب شط داد جان از تشنگی 
آن وجودی کز طفیلش ماسوی موجود شد
 
ساربان بنمود دستش را جدا از بهر زر 
قانع از یوسف به اندک درهمی معدود شد 
 
سوخت جودی زین غم و خاکسترش بر باد رفت 
جای آن سر چون تنور خولی مردود شد
3
0
موضوعقتلگاه امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
گریز
شاعرعبدالجواد جودی خراسانی
قالبغزل
سبک پیشنهادینوحه
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت