در خیمه ماند و داغ دید و قسمتش تب شد

در خیمه ماند و داغ دید و قسمتش تب شد
بعد از پدر پشت و پناهِ عمّه زینب شد
 
آتش کشیدند و به غارت رفت هر چه بود
بسکه هجوم آورده؛ خیمه نامرتّب شد
 
 
روز دهم با رأسِ بر نیزه به پایان یافت
قدّش خمید و روزگارش بعد از آن شب شد
 
در پیش چشمش یک نفر رفت و طناب آورد
حرف از اسارت آمد و صبرش لبالب شد
 
با دست بسته خیره شد بر ناقه! اشکش ریخت
در محضرش زانو زد و مَرکب مؤدّب شد
 
 
میدید عمّه در شلوغیِ سرِ بازار
با چادرش رو میگرفت و بد معذّب شد
 
هم داغ، هم بارِ امامت روی دوشش داشت
با خطبۂ جانانه اش ناجیِ مذهب شد
 
سی سال گریه کرد هر جا آب را می دید
تا که به «سیدّالبُکا» آقا ملقّب شد!
1
0
موضوعشهادت | مصیبت کربلا امام سجاد (علیه السلام) | امام سجاد (علیه السلام)
گریزعاشورا امام حسین (علیه السلام) ، کربلا و کاروان
شاعرمرضیه عاطفی
قالبغزل
سبک پیشنهادینامشخص
زبانفارسی
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت