بعضی از خاطرات را باید

بعضی از خاطرات را باید
بعد سی سال هم مرور نکرد
بعد سی سال باز می بینی!
باید از کوچه ای عبور نکرد 
 
دست در دستِ مادرم آن روز
راه را کودکانه می رفتم
به امیدی که دیرتر برسیم
نم نمک سمتِ خانه می رفتم 
 
لحظه ای تیره شد هوا آن روز
خاطر ابرها مکدر شد
ناگهان سنگ بی ملاحظه ای
سدِ راه عبور مادر شد 
 
رعد و برقی گمان کنم می خواست
آسمان را سرم خراب کند
به زمین خوردنِ عزیزم را
در نگاهم همیشه قاب کند
 
در و همسایه ها سراسیمه
کوچه دلشوره و هیاهو داشت
آشنا بود صحنه بی تردید
مادرم دست رویِ پهلو داشت 
 
از صدای شکستنِ بغضش
چشم‌ دیوارها سیاهی رفت
مادرم راه خانه را آن روز
تار می دید! اشتباهی رفت! 
 
با پَرِ چادری که خاکی بود
گونه های مرا نوازش کرد
از من و اشک های پُر دردم
با صدایِ گرفته خواهش کرد 
 
آنچه امروز اتفاق افتاد
بین ما مادر و پسر باشد
پدرت غیرتی ست دلبندم
بهتر این است بی خبر باشد!
 
مادرم پرکشید و سی سال است
گریه ی بی صدا نداشته ام
من غرورِ شکسته ی خود را
سرِ آن کوچه جا گذاشته ام 
16
0
موضوعماجرای کوچه (فدک) حضرت زهرا (سلام الله علیها)
گریز
شاعروحید قاسمی
قالبچهار پاره
سبک پیشنهادیروضه
زبانفارسی

حاج محمد حسین حدادیان
اشعار مرتبط با این شعر و مناسبت